گنجور

بخش ۵۸ - در بیان آنکه سیر و سفر آدمی باید که در خود باشد؛ از حال به حال گردد و اگر جاهل است عالم گردد و اگر غمگین است شادمان گردد و اگر منقبض است منبسط گردد. همچون سنگ لعل راه رود معنوی بی‌حرکتِ قدم و در تقریر این حدیث مصطفی علیه السلام که «من استوی یوماه فهو مغبون»

همچو سنگ گزین که لعل شود
در خودی خود او نهفته رود
رهرو است آن ولی نهان ز نظر
آخر کار چون شود جوهر
همه دانند کاو ز راه دراز
آمد و یافت این چنین اعزاز
عزت از سیر یافت نی ز سکون
گر گزیدی سکون شدی مغبون
مصطفی گفت هر کرا به جهان
گذرد هر دو روز او یکسان
سخت مغبون بود در این بازار
عاقبت ناله‌ها کند بازار
چونکه آن غبن گرددش معلوم
دست خاید ز غصه آن محروم
دانش هر که گشت روز‌افزون
عاقبت کار او شود موزون
وانکه اور ا ترقئی نبود
لاجرم جز سوی سفر نرود
چونکه جامد نئی دوان میرو
بسوی عالم روان میرو
وای بر وی که در خودی ماند
نشود نیک و در بدی ماند
نرود خوش ز سو سوی بیسو
در جهان عدم نیارد رو
بر نقوش جهان شود مفتون
نرود او ز حبس تن بیرون
رفته باشد به خون خود ابله
جان خود را فکنده در این چه
خنک آن کس که در سفر باشد
از بد و نیک در گذر باشد
هر دم از عشق درس نو خواند
خویشتن را ز کهنه برهاند
جان او دائماً بود در سیر
پرزنان در هوای عشق چو طیر
سفر از خویش کن نه از خانه
تا شود جان قرین جانانه
گر شدی طالب چنان مطلوب
ور ز جانی محبّ آن محبوب
می عشقش بنوش بی لب و کام
تا که گردی ز هست نیست تمام
چون نمانی تو؛ ماند او تنها
پیش آن مهر محو شو چو سها
تا بدانی که تو بهانه بدی
همه او بود تو فسانه بدی
چشم‌بندی است ورنه کو دیگر؟
بنما تو بغیر او دیگر
چشم صورت بود یقین احول
نور یزدان برد ز دیده سبل
تا که نور خدا مدد نکند
جان نظر باز در احد نکند
با خودی کس ندید روی ورا
خود تو اوست زین خودی بدرآ
بحر بودی چو قطره‌ای اکنون
باز گرد از برون به بحر درون
تا دگربار عین بحر شوی
محو آن ذات و لطف و قهر شوی
رو فنا شو ز ضد و ند و عدد
تا کند وصف خود خدای احد
چون نمانی تو آنگهی مانی
جان باقی بجوی در فانی
غورگی چون رود شود انگور
چونکه ظلمت برفت آید نور
تا نشد هضم در تنت آن نان
کی شد آن زندگی محض چو جان؟
توتیا در بصر چو رفت و نماند
نور دیده شد و سواد بخواند
چون جماد از فنا چنین گردد
شود او نور و راه‌بین گردد
جان که زنده است کن ز عقل قیاس
در فنا تا از او چه نوع اساس
بنهند آن طرف که جایی نیست
در چنان ارض کش سمائی نیست

بخش ۵۷ - در بیان آنکه بی جهدی و عملی در حضور شیخ کار مرید گزارده میشود و بمقصود میرسد چنانکه یکی در کشتی فارغ خفته باشد ناگهان سر بولایتی میزند که اگر بخشگی رفتی ماهها بآنجا نرسیدی و دربیان آنکه شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره ولد را فرمود که بجز از من شیخی را نظر مکن که شیخ راستین منم که صحبت شیخان دیگر زیان مند است زیرا نظر ما آفتاب است و مرید سنگ لابد که سنگ قابل در نظر آفتاب لعل شود و نظر ایشان سایه است چون سنگ قابل از نظر آفتاب در سایه رود لعل نشود.: همچو کشتی ببحر مردم رابخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکن‌اند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایده‌ای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فرود نیارد.: کارض واسع بخواند اللهش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همچو سنگ گزین که لعل شود
در خودی خود او نهفته رود
هوش مصنوعی: همچون سنگی که در دل خود گوهر گرانبها نهفته است، بدین معنا که ارزش واقعی در وجود خودش پنهان شده و باید بیرون بیاید.
رهرو است آن ولی نهان ز نظر
آخر کار چون شود جوهر
هوش مصنوعی: سفرکننده‌ای که در کنج عزلت و دور از چشم‌ها قرار دارد، در نهایت به حقیقت و جوهر وجودش خواهد رسید.
همه دانند کاو ز راه دراز
آمد و یافت این چنین اعزاز
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که او از راه طولانی و دشواری آمده و به این جایگاه بزرگ و ارجمند دست یافته است.
عزت از سیر یافت نی ز سکون
گر گزیدی سکون شدی مغبون
هوش مصنوعی: عزت و افتخار به دلیل حرکت و تلاش به دست می‌آید، نه از سادگی و بی‌تحرکی. اگر به حالت سکون و بی‌عملی روی بیاوری، در واقع متضرر می‌شوی و ازار می‌بینی.
مصطفی گفت هر کرا به جهان
گذرد هر دو روز او یکسان
هوش مصنوعی: پیام این بیت این است که هر کسی که در این دنیا زندگی می‌کند، باید بداند که روزهایش به یکدیگر شبیه هستند و تفاوتی در آن‌ها وجود ندارد. این اشاره به پایداری و تکرار زندگی دارد و می‌گوید که همه ما در نهایت با گذر زمان روبرو هستیم.
سخت مغبون بود در این بازار
عاقبت ناله‌ها کند بازار
هوش مصنوعی: در این بازار، کسانی که ناامید و غمگین هستند، در نهایت به شکایت و ناله می‌پردازند و به سختی دچار زیان می‌شوند.
چونکه آن غبن گرددش معلوم
دست خاید ز غصه آن محروم
هوش مصنوعی: زمانی که شخص متوجه زیان یا خسارتی می‌شود، به خاطر غم و اندوهی که از آن محرومیت دارد، دستش از کار باز می‌ماند.
دانش هر که گشت روز‌افزون
عاقبت کار او شود موزون
هوش مصنوعی: هر کس که علم و دانش او روز به روز افزایش یابد، در نهایت زندگی‌اش به نظم و سامان می‌رسد.
وانکه اور ا ترقئی نبود
لاجرم جز سوی سفر نرود
هوش مصنوعی: کسی که به پیشرفت و ترقی دست نیابد، در نهایت به سفر کردن می‌رود و از جایی خارج می‌شود.
چونکه جامد نئی دوان میرو
بسوی عالم روان میرو
هوش مصنوعی: اگر جسمی ساکن هستی، به سوی عالم معنوی و سنّت‌های برتر حرکت کن. تلاش کن و از محدودیت‌های دنیای مادی فراتر برو.
وای بر وی که در خودی ماند
نشود نیک و در بدی ماند
هوش مصنوعی: درد بر او که در خود باقی بماند و نه خوب شود و نه بد.
نرود خوش ز سو سوی بیسو
در جهان عدم نیارد رو
هوش مصنوعی: نمی‌تواند چیزی خوب به سمت هیچ‌چیز برود و در دنیای عدم نمی‌تواند چهره‌اش را نشان دهد.
بر نقوش جهان شود مفتون
نرود او ز حبس تن بیرون
هوش مصنوعی: انسان به زیبایی‌های دنیا غرق در خیال می‌شود و از قید و بندهای جسمانی خود رهایی نمی‌یابد.
رفته باشد به خون خود ابله
جان خود را فکنده در این چه
هوش مصنوعی: به احتمال زیاد، او به خاطر نادانی خود، جانش را بی‌دلیل در خطر انداخته است.
خنک آن کس که در سفر باشد
از بد و نیک در گذر باشد
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در سفر باشد و از خوبی‌ها و بدی‌ها گذر کند و تأثیری نپذیرد.
هر دم از عشق درس نو خواند
خویشتن را ز کهنه برهاند
هوش مصنوعی: هر لحظه از عشق، یادگیری تازه‌ای دارد و خود را از گذشته‌های کهنه آزاد می‌کند.
جان او دائماً بود در سیر
پرزنان در هوای عشق چو طیر
هوش مصنوعی: روح او همیشه در حال پرواز و جست‌وجو در فضای عشق است، همچون پرنده‌ای که دایماً در حرکت است.
سفر از خویش کن نه از خانه
تا شود جان قرین جانانه
هوش مصنوعی: برای دستیابی به حیات واقعی و دوستانه، باید از خودت فاصله بگیری و نه از مکانی که هستی.
گر شدی طالب چنان مطلوب
ور ز جانی محبّ آن محبوب
هوش مصنوعی: اگر به دنبال چیزی مهم و ارزشمند هستی، و یا اینکه از عمق وجودت عاشق آن معشوقی، باید تلاش کنی تا به آن برسی.
می عشقش بنوش بی لب و کام
تا که گردی ز هست نیست تمام
هوش مصنوعی: از عشق او بنوش بدون آنکه نیازی به لب و دهان داشته باشی، تا زمانی که از وجود و هستی خود کاملاً فارغ شوی.
چون نمانی تو؛ ماند او تنها
پیش آن مهر محو شو چو سها
هوش مصنوعی: وقتی تو نباشی، او تنها می‌ماند. بنابراین خودت را در عشق ناپدید کن، مانند ستاره‌ای در آسمان.
تا بدانی که تو بهانه بدی
همه او بود تو فسانه بدی
هوش مصنوعی: برای این که بفهمی تو فقط بهانه‌ای بودی و تمام خوبی‌ها از آن اوست.
چشم‌بندی است ورنه کو دیگر؟
بنما تو بغیر او دیگر
هوش مصنوعی: چشم‌ها بسته است و اگر نه، دیگر کسی را نمی‌بینم. نشان بده که غیر از او کسی را هست.
چشم صورت بود یقین احول
نور یزدان برد ز دیده سبل
هوش مصنوعی: چشم، حقیقت چهره است و کسی که به درستی نمی‌بیند، نور خداوند را از دید خود دور کرده است.
تا که نور خدا مدد نکند
جان نظر باز در احد نکند
هوش مصنوعی: تنها با کمک نور الهی است که انسان می‌تواند دیدگاه و بصیرت واقعی پیدا کند، وگرنه نمی‌تواند در شناخت و مشاهده‌ی حقایق به درستی وارد شود.
با خودی کس ندید روی ورا
خود تو اوست زین خودی بدرآ
هوش مصنوعی: کسی نتوانسته به جمال او نگاه کند؛ او خود تو هستی، پس از این خودی بیرون بیا.
بحر بودی چو قطره‌ای اکنون
باز گرد از برون به بحر درون
هوش مصنوعی: تو مانند یک قطره در دریا هستی، حالا به درون خود برگرد و خود را به دریای درونت متصل کن.
تا دگربار عین بحر شوی
محو آن ذات و لطف و قهر شوی
هوش مصنوعی: تا دوباره به مثل دریا تبدیل شوی، باید از آن ذات و لطف و قدرت غافل شوی.
رو فنا شو ز ضد و ند و عدد
تا کند وصف خود خدای احد
هوش مصنوعی: از مخالفت‌ها و شماره‌ها جدا شو و به فنا و نابودی برس تا بتوانی توصیف‌خود را به خداوند واحد و یگانه برسانی.
چون نمانی تو آنگهی مانی
جان باقی بجوی در فانی
هوش مصنوعی: زمانی که تو نمانی، آن زمان هم اصلاً وجود نخواهی داشت. بنابراین، به دنبال روحی باقی‌مانده در چیزهای فانی و زودگذر نباش.
غورگی چون رود شود انگور
چونکه ظلمت برفت آید نور
هوش مصنوعی: زمانی که ظلمت از بین برود، روشنایی و روشنی به وجود می‌آید، مانند این که درخت انگور در کنار رودخانه پرآب می‌شود و شکوفا می‌گردد.
تا نشد هضم در تنت آن نان
کی شد آن زندگی محض چو جان؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن نان در وجودت جذبی نشود، چگونه می‌توانی زندگی واقعی را مانند جان حس کنی؟
توتیا در بصر چو رفت و نماند
نور دیده شد و سواد بخواند
هوش مصنوعی: وقتی که توتیا در دیدگان قرار می‌گیرد و نور را می‌گیرد، دیگر نوری نمی‌بیند و به تاریکی می‌افتد.
چون جماد از فنا چنین گردد
شود او نور و راه‌بین گردد
هوش مصنوعی: وقتی موجودات بی‌جان از بین می‌روند، به شکل نور در می‌آیند و آگاهی و بصیرت پیدا می‌کنند.
جان که زنده است کن ز عقل قیاس
در فنا تا از او چه نوع اساس
هوش مصنوعی: ای جان زنده، از عقل و استدلال در مورد نابودی و فنا دست بردار، زیرا نمی‌توان از آنچه که در این جهان نمی‌ماند، نوعی پایه یا بنیاد محکم ساخت.
بنهند آن طرف که جایی نیست
در چنان ارض کش سمائی نیست
هوش مصنوعی: در آن مکان که هیچ جایی برای استراحت نیست، افرادی می‌نشینند و زمان را سپری می‌کنند.