گنجور

بخش ۵۲ - در بیان آنکه چون مولانا و شیخ صلاح الدین قدسنا اللّه بسرهما العزیز از مریدان منکر روی گردانیدند و ایشان زیان های آن را در خود مشاهده کردند و دیدند که کلی محروم خواهند شدن بردر ایشان بفغان آمدند و توبه و استغفار پیش آوردند

گفته از صدق ما غلامانیم
شاه خود را بعشق جویانیم
عاشقانیم سوی دوست رویم
آن اوییم پس بَرِ که رویم
لابه ها کرده زین نسق شب و روز
با دو چشم پر آب از سرِ سوز
گریۀ زارشان چو رفت از حد
بانگ و افغانشان گذشت از عد ّ
اشک چشمانشان چو جیحون شد
جانهاشان ز هجر پر خون شد
چونکه دشمن بجانشان نگریست
کرد رحمت بر آن گروه و گریست
سنگ چون موم شد ز آتششان
بلکه بگداخت شد چو آب روان
چون شنیدند هر دو زاری را
ساز کردند چنگ یاری را
در گشادند و راهشان دادند
قفل های ببسته بگشادند
توبه هاشان قبول شد آن دم
شاد گشتند و رفت از ایشان غم
باز خوش پر و بال بگشادند
باز از نو ز مادران زادند
باز از نو جهان جان دیدند
خویش را بی جسد روان دیدند
حکمت از سینه شان بجوش آمد
عوض جهل عقل و هوش آمد
همه ظلمت بدند نور شدند
همه ماتم بدند سور شدند
خار انکارشان شده گلشن
شب تاریکشان چو مه روشن
همه گشتند صافی و چالاک
چون ملک رفته جمله بر افلاک
همه را گشت چشمها بینا
همه عالم شدند بر اسما
باز مقبول آن دو شاه شدند
باز ایمن در آن پناه شدند
سر آن رشته را که گم شده بود
یافتند و زیانشان شد سود
بندۀ شه صلاح دین گشتند
باز عشق ورا رهین گشتند
شیخ شد باز از همه خشنود
باز از نو گناهشان بخشود
دادشان از کرم عطائی نو
از رخ خوب خود لقائی نو
عمرِ دَه روزشان هزاران شد
بلکه خود بیشمار و پایان شد
کفرشان را ز لطف کرد ایمان
جان جمله رسید در جانان
جانشان از بلای هجر رهید
باز هر عاشقی بوصل رسید
درد از درد دوست صاف شود
مسِ دون زر کی از گزاف شود
کیمیا هر کسی نداند ساخت
علم عشق کم کسی افراخت
کیمیا چیست سر فدا کردن
دائماً رو بمرگ آوردن
کیمیا دان که کشتن نفس است
هرکه کشتش ز حبس هستی رست
کیمیا مردن است چون مردی
صاف نوشی شراب بی دردی
مرده شو زیر پای مرد خدا
تا شوی زنده و رَوی بالا
نظرش هست کیمیای جلال
مس تو زر شود از او در حال
سوی بی‌سوی کم سواری تاخت
در ره عشق نادری سر باخت
هر که سر باخت او شود سرور
زنده باشد همیشه بی پیکر
سر بی سر سزای افسار است
سر بی سر شه و جهاندار است

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفته از صدق ما غلامانیم
شاه خود را بعشق جویانیم
هوش مصنوعی: ما به راستی و صداقت، خود را بندگان شاه می‌دانیم و به عشق او می‌کوشیم.
عاشقانیم سوی دوست رویم
آن اوییم پس بَرِ که رویم
هوش مصنوعی: ما عاشقانی هستیم که به سوی محبوب خود حرکت می‌کنیم، بنابراین به سمت چه کسی باید برویم؟
لابه ها کرده زین نسق شب و روز
با دو چشم پر آب از سرِ سوز
هوش مصنوعی: در شب و روز دلتنگی، چشمانم پر از اشک است و زاری می‌کنم.
گریۀ زارشان چو رفت از حد
بانگ و افغانشان گذشت از عد ّ
هوش مصنوعی: گریه و زاری آنها آن‌قدر شدت پیدا کرد که صدایشان از حد و اندازه فراتر رفت و به حالت ناله و فریاد درآمد.
اشک چشمانشان چو جیحون شد
جانهاشان ز هجر پر خون شد
هوش مصنوعی: چشمانشان پر از اشک شده و مانند جیحون جاری است، جان‌هایشان از درد جدایی پر از خون و رنج شده است.
چونکه دشمن بجانشان نگریست
کرد رحمت بر آن گروه و گریست
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن به آن گروه نگاه کرد، بر آن‌ها رحم کرد و گریست.
سنگ چون موم شد ز آتششان
بلکه بگداخت شد چو آب روان
هوش مصنوعی: سنگ‌ها به خاطر آتش آنها مانند موم نرم شدند و سپس به حالتی مانند آب روان در آمدند.
چون شنیدند هر دو زاری را
ساز کردند چنگ یاری را
هوش مصنوعی: زمانی که هر دو نفر صدای زاری یکدیگر را شنیدند، به هم کمک کردند و به ساز زدن مشغول شدند.
در گشادند و راهشان دادند
قفل های ببسته بگشادند
هوش مصنوعی: درهای بسته را باز کردند و به آن‌ها اجازه ورود دادند.
توبه هاشان قبول شد آن دم
شاد گشتند و رفت از ایشان غم
هوش مصنوعی: زمانی که توبه آن‌ها پذیرفته شد، شاد شدند و غم از دلشان دور شد.
باز خوش پر و بال بگشادند
باز از نو ز مادران زادند
هوش مصنوعی: پرندگان دوباره پرواز کردند و از نو به دنیا آمدند.
باز از نو جهان جان دیدند
خویش را بی جسد روان دیدند
هوش مصنوعی: بار دیگر جهان را نگریستند و خود را بدون جسم، به صورت روحی مشاهده کردند.
حکمت از سینه شان بجوش آمد
عوض جهل عقل و هوش آمد
هوش مصنوعی: دانش و حکمت از دل‌های آنها به جوش آمد و به جای نادانی، عقل و آگاهی به وجود آمد.
همه ظلمت بدند نور شدند
همه ماتم بدند سور شدند
هوش مصنوعی: تمامی تاریکی‌ها به روشنایی تبدیل شدند و تمام اندوه‌ها به شادی و جشن بدل گشتند.
خار انکارشان شده گلشن
شب تاریکشان چو مه روشن
هوش مصنوعی: خارهایی که به سبب انکارشان به وجود آمده، به مانند گلستانی زیبا در میان شب تاریکشان نمایان شده است، همچون ماهی که در دل شب روشنایی می‌بخشد.
همه گشتند صافی و چالاک
چون ملک رفته جمله بر افلاک
هوش مصنوعی: همه پاک و زنده و فعال شدند مثل اینکه فرشتگان به آسمان رفته‌اند.
همه را گشت چشمها بینا
همه عالم شدند بر اسما
هوش مصنوعی: چشم‌ها به واقعیت‌ها و حقایق آشنا شدند و تمام موجودات عالم به نام‌ها و ماهیت‌های خود پی بردند.
باز مقبول آن دو شاه شدند
باز ایمن در آن پناه شدند
هوش مصنوعی: آن دو پادشاه دوباره مورد قبول قرار گرفتند و در آن پناهگاه احساس امنیت کردند.
سر آن رشته را که گم شده بود
یافتند و زیانشان شد سود
هوش مصنوعی: رشته‌ای که گم شده بود را پیدا کردند و در نتیجه، ضرری که داشتند به نفعشان تبدیل شد.
بندۀ شه صلاح دین گشتند
باز عشق ورا رهین گشتند
هوش مصنوعی: بندگان شاه به خاطر مصلحت دین و دیانت، بار دیگر در بند عشق او افتادند و برای او وابسته و اسیر شدند.
شیخ شد باز از همه خشنود
باز از نو گناهشان بخشود
هوش مصنوعی: شیخ دوباره از همه راضی شده و بار دیگر گناهان آنها را forgiving کرده است.
دادشان از کرم عطائی نو
از رخ خوب خود لقائی نو
هوش مصنوعی: آنها از روی لطف و benevolence خود، عطایی جدید از زیبایی‌های چهره‌ی خود را به مردم هدیه می‌دهند.
عمرِ دَه روزشان هزاران شد
بلکه خود بیشمار و پایان شد
هوش مصنوعی: عمر ده روزه آن‌ها تبدیل به هزاران روز شد و به‌گونه‌ای طولانی و بی‌پایان گشت.
کفرشان را ز لطف کرد ایمان
جان جمله رسید در جانان
هوش مصنوعی: محبت و لطف خداوند باعث شده است که حتی کافران نیز به ایمان برسند و همه در حقیقت به سوی معشوق حقیقی متصل شوند.
جانشان از بلای هجر رهید
باز هر عاشقی بوصل رسید
هوش مصنوعی: آنها از درد جدایی نجات یافتند و هر عاشق به وصال محبوبش رسید.
درد از درد دوست صاف شود
مسِ دون زر کی از گزاف شود
هوش مصنوعی: دردی که از دوست ناشی می‌شود، به شدت خود را نشان می‌دهد و اهمیتش بیشتر از دردهای دیگر است. همچنین ارزش واقعی و گرانبهای دوستی و احساسات عمیق را نمی‌توان به سادگی نادیده گرفت.
کیمیا هر کسی نداند ساخت
علم عشق کم کسی افراخت
هوش مصنوعی: هر کس که نتواند کیمیاگری کند، علم عشق را نیز به سختی درک می‌کند و تنها عده‌ی کمی موفق به رسیدن به آن می‌شوند.
کیمیا چیست سر فدا کردن
دائماً رو بمرگ آوردن
هوش مصنوعی: کیمیا یعنی چیزی که ارزش بسیار زیادی دارد؛ و منظور از آن هم ایثار و فداکاری است. این نوع فداکاری به گونه‌ای است که دائماً به مرگ نزدیک می‌شود و جان را به خطر می‌اندازد.
کیمیا دان که کشتن نفس است
هرکه کشتش ز حبس هستی رست
هوش مصنوعی: دانستن کیمیا همانند کشتن نفس است؛ هر که توانسته باشد آن را بکشند، از بندهای وجود خود رها می‌شود.
کیمیا مردن است چون مردی
صاف نوشی شراب بی دردی
هوش مصنوعی: گنج واقعی در مردن است، همان‌طور که نوشیدن شراب خالص و بدون درد است.
مرده شو زیر پای مرد خدا
تا شوی زنده و رَوی بالا
هوش مصنوعی: باید از خودخواهی و غرور کنار بروی و تسلیم خدا شوی تا به زندگی واقعی و معنوی دست یابی و به جایی بالا دست پیدا کنی.
نظرش هست کیمیای جلال
مس تو زر شود از او در حال
هوش مصنوعی: نگاه او طلای باارزشی است که می‌تواند جایگاه تو را از حالت معمولی به جایگاه والایی تبدیل کند.
سوی بی‌سوی کم سواری تاخت
در ره عشق نادری سر باخت
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، کسی که از نشانه‌ها ناامید و بی‌خبر است، به سمتی نامعلوم و با کمبود نشانه‌ها حرکت می‌کند و در این راه، تمام امید و آرزوهایش را از دست می‌دهد.
هر که سر باخت او شود سرور
زنده باشد همیشه بی پیکر
هوش مصنوعی: هر کسی که دل خود را به باختن بدهد، همیشه در زندگی‌اش احساس خوشحالی و سروری خواهد داشت، حتی اگر به نظر برسد که بی‌وجود است.
سر بی سر سزای افسار است
سر بی سر شه و جهاندار است
هوش مصنوعی: سر بدون بدن به افسار نیاز دارد، اما سر بدون بدن پادشاه و فرمانروای جهان است.