گنجور

بخش ۳۵ - رفتن مولانا بجانب شام در جستجوی شمس الدین

کرد آهنگ و رفت جانب شام
در پیش شد روانه پخته و خام
چون رسید اندر آن سفر به دمشق
خلق را سوخت او ز آتش عشق
همه را کرد شیفته و مفتون
همه رفتند از خودی بیرون
همه گشتند عاشقش از جان
دیده در درد او دو صد درمان
خانمان را فدای او کردند
امرش از دل بجای آوردند
همه از جان مرید و بنده شدند
همچو سایه پیش فکنده شدند
طالبش گشته طفل و پیر و جوان
همه او را گزیده از دل و جان
شامیان هم شدند والۀ او
کاین چنین فاضل پیمبر‌خو
از چه گشته است عاشق و مجنون
کاندر او مدرج است صد ذوالنون
عالم و عامی و غنی و فقیر
مانده خیره در آن فغان و نفیر
گفته چه شیخ و چه مرید است این
که نبدشان به هیچ قرن قرین
تا جهان شد ز عهد آدم کس
نشنید این چنین هوی و هوس
دیده بر روی او هزار اثر
هر کرا بود در درون گوهر
هر دم از وی کرامتی همگان
دیده مانند آفتاب عیان
سر ماضی و حال و مستقبل
گفته با جمله بی خطا و زلل
همه گفتند خود عجب اینست
این چنین دیده کاو خدا‌بین‌ست
مثلش اندر دهور نشنیدیم
نی چو او در زمانه هم دیدیم
کی بود در جهان از او بهتر
در بزرگی و عز از او مهتر
که شده است اینچنین ورا جویان
هر طرف گشته خیره سر پویان
شمس تبریز خود چه شخص بود
تا پیش این چنین یگانه رود
ای عجب شیخ از او چه می‌جوید
که پیش هر طرف همی پوید
این چه سِر است ای خدا بنما
بی حجابی بما چو خور پیدا
خود ندانسته این که فوقی نیست
جز بخود با کسیش شوقی نیست
اندر او خویش را همی بیند
غیر را عقل هیچ نگزیند
عقل گوید که طالب عقلم
دایم از عاقلان بود نقلم
جنس آن دان که عین آن باشد
کی شکر جنس ناردان باشد
دو مبین در میان که هر دو یکیم
در دو شکی است ما بری ز شکیم
ما غریبیم و هم غریب رویم
اندر آخر سوی حبیب رویم
بی‌شکی جفت باز باز شود
هم یقین سوی زاغ زاغ رود
تو مرا غیر شمس دین مشمر
روح ما یک بود گذر ز صور
چار و پنج است و هفت یک قالب
یک ز جان گشت چون جهان از رب
خاک قالب بد اول افکنده
در زمین هر طرف پراکنده
آن پراکندگی ز جان شد یک
اندر این نیست هیچکس را شک
باز چون روح شد جدا از تن
تن همان خاک گشت ای پر فن
شد پراکنده باز آن اجزا
همچو او ّ ل که بود در مبدأ
چشم و گوش و سر و دو دست و دو پا
یک ز جان گشته اند چشم گشا
ورنه چون جان رود ز تن بیرون
گردد از همدگر جدا تن دون
متفرق شوند هر سویی
پا رود جانبی و سر سویی
یک شود کوزه یک شود دستی
نیست گردند جمله زان هستی
همچنین ذره‌های ارض و سما
از خور و ماه و از که و دریا
شده مجموع از یکی جان اند
همه زو زنده اند و جنبان اند
همچو یک شخص گیر عالم را
که به روحی است قائم و برپا
چون رود در قیامت از وی جان
آسمان و زمین شود ویران
ماه و استارگان فرو ریزند
زیر و بالا بهم بیامیزند
نی جهان ماند و نه ارض و سما
همه گردند لا بجز الا
جان چو اعداد را کند یک تن
چون بود جان دو چیز گوی به من
گو نه هر اسب اسب را جوید
سوی اشتر چرا نمی‌پوید
این سخن هست روشن و پیدا
پیش آن کس که او بود دانا
جستن از نسبت است و جنسیت
هر کسی را جداست ماهیت
سر این بیکران و بی‌حد ّ است
ناید اندر شمار بی عد ّ است
زین معانی گذر کن ای سرمست
قصه را گو که تا کجا پیوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد آهنگ و رفت جانب شام
در پیش شد روانه پخته و خام
هوش مصنوعی: به سفر رفت و به سمت شام حرکت کرد، در راه هم مسافران با تجربه و هم بی‌تجربه به سمت او روانه شدند.
چون رسید اندر آن سفر به دمشق
خلق را سوخت او ز آتش عشق
هوش مصنوعی: زمانی که در آن سفر به دمشق رسید، مردم را به دلیل شعله‌های عشقش سوزاند.
همه را کرد شیفته و مفتون
همه رفتند از خودی بیرون
هوش مصنوعی: همه را به خود جذب کرده و مجذوب ساخت و باعث شد که همه از حالت طبیعی خود خارج شوند.
همه گشتند عاشقش از جان
دیده در درد او دو صد درمان
هوش مصنوعی: همه به عشق او گرفتار شدند و از عمق جان، به خاطر درد او، راه‌های زیادی برای درمان جستجو می‌کنند.
خانمان را فدای او کردند
امرش از دل بجای آوردند
هوش مصنوعی: آنها برای او تمام دارندگی و زندگی خود را گذاشتند و دستوراتش را با جان و دل انجام دادند.
همه از جان مرید و بنده شدند
همچو سایه پیش فکنده شدند
هوش مصنوعی: همه به طور کامل تسلیم و مطیع شدند، مانند سایه‌ای که در کنار کسی حرکت می‌کند و تابع اوست.
طالبش گشته طفل و پیر و جوان
همه او را گزیده از دل و جان
هوش مصنوعی: همه، از کودک و پیر و جوان، در جستجوی او هستند و همه با دل و جان او را انتخاب کرده‌اند.
شامیان هم شدند والۀ او
کاین چنین فاضل پیمبر‌خو
هوش مصنوعی: مردم شام هم تحت تأثیر او قرار گرفتند، زیرا او فردی با فضیلت و اهل پیامبری بود.
از چه گشته است عاشق و مجنون
کاندر او مدرج است صد ذوالنون
هوش مصنوعی: عاشق و مجنون به چه دلیل دچار حالتی شده‌اند که در دلشان وجود صدور زوال و گذر را حس می‌کنند؟
عالم و عامی و غنی و فقیر
مانده خیره در آن فغان و نفیر
هوش مصنوعی: همه افراد، از دانشمند و نادان گرفته تا ثروتمند و فقیر، با حیرت به آن فریاد و شکایت گوش می‌دهند.
گفته چه شیخ و چه مرید است این
که نبدشان به هیچ قرن قرین
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصیت یا جایگاه افراد، چه رهبران دینی و چه پیروان، هیچ ربطی به زمان و تاریخ ندارد و نمی‌تواند به آن محدود شود. آنچه اهمیت دارد، کیفیت و ویژگی‌های درونی آن‌هاست که مستقل از زمان‌ها و دوران‌هاست.
تا جهان شد ز عهد آدم کس
نشنید این چنین هوی و هوس
هوش مصنوعی: از زمانی که جهان به وجود آمد و تا اکنون، هیچ کس چنین شوق و تمایلات شدید را تجربه نکرده است.
دیده بر روی او هزار اثر
هر کرا بود در درون گوهر
هوش مصنوعی: چشمانی که به زیبایی او دوخته شده، هزار نشانه و اثر را به همراه دارد؛ هر کسی که در دلش گوهر عشق را داشته باشد.
هر دم از وی کرامتی همگان
دیده مانند آفتاب عیان
هوش مصنوعی: هر لحظه از او نشانه‌ای از کرامت و بزرگی دیده می‌شود، همانگونه که آفتاب به وضوح و آشکاری در آسمان حاضر است.
سر ماضی و حال و مستقبل
گفته با جمله بی خطا و زلل
هوش مصنوعی: سرگذشت گذشته و حال و آینده را به طور دقیق و بدون خطا بیان کرده است.
همه گفتند خود عجب اینست
این چنین دیده کاو خدا‌بین‌ست
هوش مصنوعی: همه گفتند که چه شگفت‌انگیز است که این شخص این‌گونه می‌بیند، چون او به خداوند نگاه می‌کند.
مثلش اندر دهور نشنیدیم
نی چو او در زمانه هم دیدیم
هوش مصنوعی: ما در طول تاریخ هیچ نمونه‌ای مثل او ندیدیم و در زمانه نیز مشابهی مانند او مشاهده نکردیم.
کی بود در جهان از او بهتر
در بزرگی و عز از او مهتر
هوش مصنوعی: کیست در جهان که از او بزرگ‌تر و با عزت‌تر باشد؟
که شده است اینچنین ورا جویان
هر طرف گشته خیره سر پویان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چرا او اینگونه شده است و اکنون هر جا را بررسی می‌کنند و افرادی که مشتاق هستند و پیگیر، بی‌هدف به این سو و آن سو می‌روند.
شمس تبریز خود چه شخص بود
تا پیش این چنین یگانه رود
هوش مصنوعی: شمس تبریز چه فردی بود که تا به حال مثل او پیدا نشده است.
ای عجب شیخ از او چه می‌جوید
که پیش هر طرف همی پوید
هوش مصنوعی: عجب است که شیخ به دنبال چه چیزی است، در حالی که او هر طرف را می‌جوید و در پی آن می‌گردد.
این چه سِر است ای خدا بنما
بی حجابی بما چو خور پیدا
هوش مصنوعی: ای خدا، این چه رازی است که مخفی کرده‌ای؟ به ما نشان بده، همان‌طور که خورشید در آسمان پیداست و هیچ پوششی ندارد.
خود ندانسته این که فوقی نیست
جز بخود با کسیش شوقی نیست
هوش مصنوعی: آدمی بدون آگاهی و شناخت کافی، به آنچه بالاتر از خود است، توجهی ندارد و در ارتباط با دیگران نیز دلیلی برای اشتیاق ندارد.
اندر او خویش را همی بیند
غیر را عقل هیچ نگزیند
هوش مصنوعی: در او، انسان به شناخت خود می‌رسد و دیگری را نمی‌بیند؛ زیرا عقل هیچ چیز جز خود را نمی‌پذیرد.
عقل گوید که طالب عقلم
دایم از عاقلان بود نقلم
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که کسی که دنبال علم و دانایی است، همیشه نظرش به عاقل‌ها و دانشمندان است و از آن‌ها راهنمایی می‌گیرد.
جنس آن دان که عین آن باشد
کی شکر جنس ناردان باشد
هوش مصنوعی: اگر چیزی مشابه با خود آن باشد، چگونه می‌توان گفت که جنس آن مثل شکر می‌باشد؟
دو مبین در میان که هر دو یکیم
در دو شکی است ما بری ز شکیم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که دو نفر ممکن است ظاهراً در حال جدل و اختلاف باشند، اما در حقیقت هر دو آن‌ها در یک اصل مشترک هستند. همچنین گفته شده که ما از شکی که ممکن است در این میان وجود داشته باشد، آزادیم و به آن گرفتار نیستیم.
ما غریبیم و هم غریب رویم
اندر آخر سوی حبیب رویم
هوش مصنوعی: ما در این دنیا غریب و بی‌کس هستیم و در نهایت، به سمت محبوب واقعی‌امان خواهیم رفت.
بی‌شکی جفت باز باز شود
هم یقین سوی زاغ زاغ رود
هوش مصنوعی: بدون شک، جفت پرنده‌ها به هم باز می‌شوند و به یقین، زاغ هم به زاغ دیگر خواهد رفت.
تو مرا غیر شمس دین مشمر
روح ما یک بود گذر ز صور
هوش مصنوعی: تو مرا جز خورشید دین نپندار، زیرا روح ما یکی است و از ظاهر می‌گذرد.
چار و پنج است و هفت یک قالب
یک ز جان گشت چون جهان از رب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به بیان مفهومی عمیق اشاره دارد. او به ارتباط میان اجزا مختلف و هماهنگی آن‌ها در جهان می‌پردازد. به عبارت دیگر، اشاره به این دارد که هر جزء، حتی اگر به نظر بیاید مستقل و منفک است، در نهایت بخشی از یک کل بزرگ‌تر است که تحت تأثیر یکدیگر قرار می‌گیرند. شاعر از عددها برای نمایش ارتباط و چگونگی پیوند آن‌ها استفاده کرده است که نشان‌دهنده نظامی بزرگ‌تر در کائنات است.
خاک قالب بد اول افکنده
در زمین هر طرف پراکنده
هوش مصنوعی: خاکی که بدن انسان از آن ساخته شده، ابتدا در زمین قرار گرفته و در همه‌جا پخش شده است.
آن پراکندگی ز جان شد یک
اندر این نیست هیچکس را شک
هوش مصنوعی: پراکندگی که در جان وجود دارد، به یک وحدت تبدیل شده است، و در این امر هیچ‌کس شک ندارد.
باز چون روح شد جدا از تن
تن همان خاک گشت ای پر فن
هوش مصنوعی: وقتی که روح از بدن جدا می‌شود، بدن به خاک تبدیل می‌شود. ای کسی که در فنون مهارت داری، این حقیقت را بدان.
شد پراکنده باز آن اجزا
همچو او ّ ل که بود در مبدأ
هوش مصنوعی: اجزای او دوباره پراکنده شدند، مانند زمانی که در آغاز وجود داشتند.
چشم و گوش و سر و دو دست و دو پا
یک ز جان گشته اند چشم گشا
هوش مصنوعی: همه اعضای بدن، از جمله چشم و گوش و سر و دو دست و دو پا، از جان شکل گرفته‌اند و باعث بیداری و آگاهی ما می‌شوند.
ورنه چون جان رود ز تن بیرون
گردد از همدگر جدا تن دون
هوش مصنوعی: اگر جان از بدن خارج شود، بدن ضعیف و بی‌ارزش به طور کامل از هم جدا می‌شود.
متفرق شوند هر سویی
پا رود جانبی و سر سویی
هوش مصنوعی: هر کسی به سمت و سویی می‌رود و جان و سرش به طرفی دیگر حرکت می‌کند، به گونه‌ای که همه در حال پراکنده شدن هستند.
یک شود کوزه یک شود دستی
نیست گردند جمله زان هستی
هوش مصنوعی: همه چیز به یک حقیقت واحد تبدیل می‌شود و هیچ چیزی جدا از آن نیست. تمامی موجودات از همان حقیقت سرچشمه می‌گیرند و به آن مرتبط هستند.
همچنین ذره‌های ارض و سما
از خور و ماه و از که و دریا
هوش مصنوعی: در اینجا به ارتباط و تأثیر متقابل تمامی موجودات و عناصر طبیعت از جمله زمین و آسمان، خورشید و ماه، و دریا اشاره شده است. هر یک از این عناصر به نوعی با یکدیگر ارتباط دارند و در کنار هم وجود دارند.
شده مجموع از یکی جان اند
همه زو زنده اند و جنبان اند
هوش مصنوعی: همه موجودات از یک جان تشکیل شده‌اند و همه به واسطه آن جان زنده و فعال هستند.
همچو یک شخص گیر عالم را
که به روحی است قائم و برپا
هوش مصنوعی: مانند یک فردی که در زندگی به طور کامل حاضر و در حال فعالیت است، بر عالمی که به روح حیاتی وابسته است و به همین دلیل پایدار و مستحکم به نظر می‌رسد، تأکید می‌شود.
چون رود در قیامت از وی جان
آسمان و زمین شود ویران
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که رود جاری شود، جان آسمان و زمین به شدت دچار ویرانی و خرابی خواهد شد.
ماه و استارگان فرو ریزند
زیر و بالا بهم بیامیزند
هوش مصنوعی: ماه و ستاره‌ها در هم می‌آمیزند و از وضع طبیعی خود خارج می‌شوند.
نی جهان ماند و نه ارض و سما
همه گردند لا بجز الا
هوش مصنوعی: نه از زمین خبری است و نه از آسمان، همه چیز نابود می‌شود جز آنچه که باقی می‌ماند.
جان چو اعداد را کند یک تن
چون بود جان دو چیز گوی به من
هوش مصنوعی: وقتی که جان انسان به مانند عددی یکپارچه می‌شود، در این صورت جان چگونه می‌تواند دو چیز متفاوت باشد؟ به من بگو.
گو نه هر اسب اسب را جوید
سوی اشتر چرا نمی‌پوید
هوش مصنوعی: هرچند که هر اسب به سوی علف می‌رود، ولی چرا به سمت شتر نمی‌دود؟
این سخن هست روشن و پیدا
پیش آن کس که او بود دانا
هوش مصنوعی: این گفته برای کسی که دانا و آگاه است کاملاً روشن و واضح است.
جستن از نسبت است و جنسیت
هر کسی را جداست ماهیت
هوش مصنوعی: هر فردی از نظر هویت و ماهیت خود متفاوت است و باید از روابط و وابستگی‌های ظاهری فاصله بگیرد.
سر این بیکران و بی‌حد ّ است
ناید اندر شمار بی عد ّ است
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که در این جهان بی‌کران و بی‌پایان، چیزی نیست که قابل شمارش یا محدود کردن باشد. در واقع، وسعت و بی‌نهایتی وجود دارد که فراتر از شمارش است و نمی‌توان آن را در قالب عدد و اندازه گنجاند.
زین معانی گذر کن ای سرمست
قصه را گو که تا کجا پیوست
هوش مصنوعی: از این مفاهیم عبور کن و ای کسی که در سکوت و مستی به سر می‌بری، داستان را بازگو کن که این قصه به کجا خواهد انجامید.