گنجور

بخش ۳۲ - دربیان آنکه شعر اولیاء همه تفسیر است و سرّ قرآن زیرا که ایشان از خود نیست گشته‌اند و به خدا قائم‌اند. حرکت و سکون ایشان از حق است که «قلب‌المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن تقلبه کیف یشاء». آلت محض‌اند در دست قدرت حق؛ جنبش آلت را عاقل به آلت اضافت نکند بخلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفته‌اند و از مبالغه‌های دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمایی بوده است همچون آن بت‌پرست که بتی را که خود می‌تراشد معبود خود می‌کند که «اتعبدون ما تنحتون» شعرا شعر اولیا را که از ترک حرص و فنای نفس آمده است همچو شعر خود می‌پندارند؛ نمی‌دانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است، مخلوق را در آن مدخل نیست. زیرا شعر ایشان خودنمایی نیست خدانمایی است مثال این دو شعر چنان باشد که باد چون از طرف گلشن آید بوی گل رساند و چون از گلخن آید بوی ناخوش آورد اگرچه باد یکی است اما به سبب گذرگاه مختلف بویش مختلف شود هر که‌را مشامی باشد فرق هر دو را داند که «المؤمن کیس ممیز» یکی که سیر خاید اگرچه مشک گوید به مشامها بوی سیر رسد و برعکس هرکه مشک خاید و لفظ سیر گوید بوی مشک آید

شعر عاشق بود همه تفسیر
شعر شاعر بود یقین تف سیر
شعر شاعر نتیجۀ هستی است
شعر عاشق ز حیز مستی ست
ز ان کزین بوی حق همی‌آید
وان ز وسواس دیو می‌زاید
رونق شعر آن بود به دروغ
شعر این را ز راستی است فروغ
هردم آن در مبالغه کوشد
تا به نرخ نکوش بفروشد
وین ز بسیار اندکی گوید
چون سوی شعر و قافیه پوید
گرچه خود می‌نگنجد آن یم او
در بیان و زبان و در دم او
لیک از آن دم همی‌شود بینا
دیده‌های درون هر اعمی
آن چنان شعر کاین برد اثرش
همچو جانش پذیر و گیر برش
تا که گردد ز تو خدا خشنود
بردت از زمین به چرخ کبود
زانکه این شعر شرح قرآن است
راحت روح و نور ایمان است
آن فریقی که شعرشان بود این
که برد خلق را ز کفر به دین
دین چه جمله را برد به خدا
سرّ این را بدان دمی به خود آ
شعرشان را مخوان چو شعر کسان
مشمر هر دو شعر را یکسان
زانکه این میوه می‌رسد ز نعیم
وان شراری است آمده ز جحیم
شعر ایشان بود همه اکسیر
زان شود زر مِسَت به جان بپذیر
مدح حق است شعر این مردان
زانکه دلشان ز حق بود گردان
مدح ایشان همی‌کند یزدان
هست شاهد بر این سخن قرآن
همه قرآن ثنای ایشان است
شرح عباد و اهل ایمان است
همه خود ذکر انبیاست در آن
صفت قرب اولیاست در آن
قال ایشان بود نتیجۀ حال
پر بود نظمشان ز نور جلال
لیک آنها که خودپرست بدند
از می نفس دیو مست شدند
شعر ایشان نبود بهر خدا
زانکه رست از دروغ و زرق و ریا
از برای چنین نفوس لئیم
که براند از نفاق و حرص عظیم
گفت در هجوشان حق بی‌چون
شعرا یتبعهم الغاون
خودنمایی‌ست پیشهٔ ایشان
نیستشان بو ز سرّ درویشان
مرد درویش از خدا گوید
بی‌خود اندر ره خدا پوید
چونکه بی‌خود شده‌است در ره حق
جمله احرار از او برند سبق
خودی خویش را فنا کرد او
بی‌خودی روی در خدا کرد او
شعر ایشان ز نور می‌زاید
از جهان سُرور می‌زاید
شعرشان را فسون عیسی دان
که از آن مرده می‌پذیرد جان
فرق این را کجا کند هر دون
چون ندارد رهی به علم درون
شبه و درّ بود برش یکسان
چونکه صراف نیست آن نادان
عاشقی شد نهایت اخلاص
خون عشاق را نبود قصاص
کشتن عاشقان حیات بود
کشتنئی نیست کان ممات بود
آنچنان قتل را ضمان نبود
سود محض است از آن زیان نبود
بلکه شکرانه واجب است بر او
که بدان می‌رهد ز نفس عدو
کشتن عاشقان بود رستن
از فنا و به دوست پیوستن
زانکه از خویش جمله لا گشتند
سوی الا تمام واگشتند
خودی خویش را رها کردند
دائماً روی با خدا کردند
عاشقان راست اینچنین سیری
سیر زهاد طاعت و خیری
حامل است این و آن بود محمول
قابل است این و آن بود مقبول
عشق چون بحر و زهد چون قطره
عشق خورشید و زهد چون ذرّه
زاهدی می‌شود به عقل اینجا
عاشقی با تو آمد ای جویا
چونکه کشتهٔ خداست هر عاشق
برد سرها چو داد سر عاشق
سر برد عاشقی که او سر داد
هر که سر را نداد رفت به باد
زنده آنکس بمرد کاینجا مرد
مرد بی‌درد گشت زو چون دُرد
میل زاهد بود چو آب سبو
میل عاشق چو سیل و چشمه و جو
فرق این هر دو می‌کن ای دانا
ز ابلهی دُرّ مگوی هر شبه را
از می عاشقان اگر خوردی
مشمر صاف صاف را دُردی
زاهدت گوید از نماز رسی
از حج و روزه و نیاز رسی
عاشقت گوید ای رفیق نکو
پیش این بحر، زن به سنگ سبو
خویش را در یم صفا بسپار
تا که این یم کند برای تو کار
چه برآید ز دست و پای تو خود؟
یا ز فهم و ز عقل و رأی تو خود؟
مگسی نگذرد ز دریاها
نپرّد سوی قاف جز عنقا
مگر اینجا به پرّ عنقایی
چفسد او تا رساندش جایی
همچو عنقاست عاشق و تو مگس
هیچ با او مزن ز جهد نفس
دست و پایی مزن در او زن دست
تا رهی ز اینجهان همچون شست
کار تو او کند یقین می‌دان
گذراند ترا ز کون و مکان
بردت بی‌گمان در آن حضرت
دهدت ملک و شاهی و دولت
نکند او حواله جای دگر
مر ترا و مِسَت شود زو زر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شعر عاشق بود همه تفسیر
شعر شاعر بود یقین تف سیر
هوش مصنوعی: شعر نشان‌دهندهٔ عشق بود و همهٔ تعبیرات آن به احساسات عاشقانه مربوط می‌شد، به‌طوری‌که می‌توان گفت که تحلیل و تفسیر آن شعر به جا و صحیح بود.
شعر شاعر نتیجۀ هستی است
شعر عاشق ز حیز مستی ست
هوش مصنوعی: شعر شاعر برآمده از وجود اوست و شعر عاشق ناشی از حالتی سرشار از شادی و نشاط است.
ز ان کزین بوی حق همی‌آید
وان ز وسواس دیو می‌زاید
هوش مصنوعی: از این رو که بوی حق و حقیقت از اینجا به مشام می‌رسد و از آن طرف وسواس‌های شیطانی به وجود می‌آید.
رونق شعر آن بود به دروغ
شعر این را ز راستی است فروغ
هوش مصنوعی: شعر زمانی جالب و جذاب می‌شود که از حقیقت‌ها فاصله بگیرد و به دروغ و خیال روی بیاورد. این بیانگر این است که زیبایی شعر زمانی نمایان می‌شود که با واقعیت فاصله گیرد و در دنیای خیال و تصویرسازی حاکم شود.
هردم آن در مبالغه کوشد
تا به نرخ نکوش بفروشد
هوش مصنوعی: در هر لحظه، او تلاش می‌کند با بزرگ‌نمایی، کالا را به قیمتی مناسب به فروش برساند.
وین ز بسیار اندکی گوید
چون سوی شعر و قافیه پوید
هوش مصنوعی: این جمله از شاعر می‌گوید که وقتی به شعر و قافیه نزدیک می‌شود، از چیزهای بسیار کمی سخن می‌گوید. در واقع، این به نوعی اشاره به کمبود مواد یا مضامین در شعر دارد.
گرچه خود می‌نگنجد آن یم او
در بیان و زبان و در دم او
هوش مصنوعی: هرچند که آن حقیقت بزرگ و عمیق را نمی‌توان به خوبی در کلمات و بیان گنجاند، اما در وجود او و در نفسش به وضوح حس می‌شود.
لیک از آن دم همی‌شود بینا
دیده‌های درون هر اعمی
هوش مصنوعی: اما از آن لحظه به بعد، چشم‌های درون هر فرد نابینا بینا می‌شود.
آن چنان شعر کاین برد اثرش
همچو جانش پذیر و گیر برش
هوش مصنوعی: شعری بساز که تأثیرش به اندازه جان محسوس و قابل دریافت باشد.
تا که گردد ز تو خدا خشنود
بردت از زمین به چرخ کبود
هوش مصنوعی: وقتی که خدا از تو راضی شود، تو را از این زمین به آسمان می‌برد.
زانکه این شعر شرح قرآن است
راحت روح و نور ایمان است
هوش مصنوعی: زیرا این شعر تفسیر قرآن است و آرامش بخش روح و روشنایی ایمان به شمار می‌رود.
آن فریقی که شعرشان بود این
که برد خلق را ز کفر به دین
هوش مصنوعی: شاعرانی که آثارشان به مردم کمک کرد تا از کفر به ایمان برسند و راه درست را پیدا کنند.
دین چه جمله را برد به خدا
سرّ این را بدان دمی به خود آ
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که دین سبب شده است تا همه موجودات به سوی خداوند بروند و این حقیقت را در یک لحظه به خودت بیاندیش.
شعرشان را مخوان چو شعر کسان
مشمر هر دو شعر را یکسان
هوش مصنوعی: شعر آن‌ها را مانند شعر دیگران نخوان و این دو شعر را یکی نپندار.
زانکه این میوه می‌رسد ز نعیم
وان شراری است آمده ز جحیم
هوش مصنوعی: این میوه به خاطر خوشی و لذت به دست می‌آید و این آتش و شعله‌ای که برمی‌افروزد، ناشی از عذاب و جهنم است.
شعر ایشان بود همه اکسیر
زان شود زر مِسَت به جان بپذیر
هوش مصنوعی: شعر آن شخص همچون اکسیر است؛ آن چنان که خواص آن می‌تواند روح را زنده کند و زندگی را به انسان هدیه دهد.
مدح حق است شعر این مردان
زانکه دلشان ز حق بود گردان
هوش مصنوعی: این شعر درباره ستایش خداوند است و بیان می‌کند که این مردان به خاطر عشق و ارادتشان به حق، اشعاری در مدح و ستایش او سروده‌اند. دل‌هایشان به حق پیوند خورده و از این رو، کلامشان به زیبایی و نیکی در وصف خداوند جاری شده است.
مدح ایشان همی‌کند یزدان
هست شاهد بر این سخن قرآن
هوش مصنوعی: خداوند خودش گواهی می‌دهد بر این سخن که ثنای ایشان در قرآن آمده است.
همه قرآن ثنای ایشان است
شرح عباد و اهل ایمان است
هوش مصنوعی: در کل قرآن به ستایش آن‌ها اشاره شده و توصیف‌کننده عباد و مؤمنان است.
همه خود ذکر انبیاست در آن
صفت قرب اولیاست در آن
هوش مصنوعی: همه افراد، به نوعی یادآور پیامبران هستند و در ویژگی نزدیک بودن به خدا، از مقام اولیای الهی پیروی می‌کنند.
قال ایشان بود نتیجۀ حال
پر بود نظمشان ز نور جلال
هوش مصنوعی: آنان می‌گفتند که نتیجه‌ی وضعیتشان پر از نظم و ترتیب بود و آن نظم، از درخشش جلال الهی نشأت می‌گرفت.
لیک آنها که خودپرست بدند
از می نفس دیو مست شدند
هوش مصنوعی: اما افرادی که به خودپرستی مشغول بودند، از شراب نفس خود به حالتی دیوانه‌وار درآمدند.
شعر ایشان نبود بهر خدا
زانکه رست از دروغ و زرق و ریا
هوش مصنوعی: شعر آنها برای خداوند نیست، زیرا از دروغ و ظاهرسازی دور شده‌اند.
از برای چنین نفوس لئیم
که براند از نفاق و حرص عظیم
هوش مصنوعی: برای چنین انسان‌های شیاد و پست که به خاطر نفاق و حرص زیاد از خود بی‌خود می‌شوند.
گفت در هجوشان حق بی‌چون
شعرا یتبعهم الغاون
هوش مصنوعی: فرموده‌اند کسانی که در هجوه‌ها و انتقادها به شعرای حق می‌پردازند، به یقین توسط افراد گمراهی راهنمایی می‌شوند.
خودنمایی‌ست پیشهٔ ایشان
نیستشان بو ز سرّ درویشان
هوش مصنوعی: این افراد فقط به خودنمایی و نمایش خود مشغولند و از راز و رمز زندگی درویشان بی‌خبرند.
مرد درویش از خدا گوید
بی‌خود اندر ره خدا پوید
هوش مصنوعی: مرد درویش درباره خدا سخن می‌گوید و در مسیر شناخت او، بی‌خبر از خود و دنیا پیش می‌رود.
چونکه بی‌خود شده‌است در ره حق
جمله احرار از او برند سبق
هوش مصنوعی: وقتی کسی در راه حقیقت به حالتی بی‌خود و بی‌قرار درآید، همه آزادگان و راست‌گوها از او پیشی می‌گیرند.
خودی خویش را فنا کرد او
بی‌خودی روی در خدا کرد او
هوش مصنوعی: او خود را به کلی از دست داد و به حالتی از بی‌خودی رسید که تمام توجه و وجودش را به خدا معطوف کرد.
شعر ایشان ز نور می‌زاید
از جهان سُرور می‌زاید
هوش مصنوعی: شعر آنها مانند نوری است که از دنیای شادابی و خوشحالی می‌تابد.
شعرشان را فسون عیسی دان
که از آن مرده می‌پذیرد جان
هوش مصنوعی: شعرهای آنها به اندازه ای تاثیرگذار و سحرآمیز است که می‌تواند جان دوباره‌ای به مردگان ببخشد.
فرق این را کجا کند هر دون
چون ندارد رهی به علم درون
هوش مصنوعی: کسی که راهی به دانش باطنی ندارد، نمی‌تواند تفاوت این دو را تشخیص دهد.
شبه و درّ بود برش یکسان
چونکه صراف نیست آن نادان
هوش مصنوعی: شبه و مروارید برای او یکسان است، چون نادان نمی‌تواند آنها را از هم تفکیک کند.
عاشقی شد نهایت اخلاص
خون عشاق را نبود قصاص
هوش مصنوعی: عاشق شدن بالاترین درجه‌ صداقت است و برای عشق حقیقی، خون عاشقان به حساب نمی‌آید و قصاص نمی‌شود.
کشتن عاشقان حیات بود
کشتنئی نیست کان ممات بود
هوش مصنوعی: کشتن عاشقان به معنای پایان دادن به زندگی آن‌ها نیست، بلکه این عمل نشان‌دهنده ادامه حیات و بقا در عشق است.
آنچنان قتل را ضمان نبود
سود محض است از آن زیان نبود
هوش مصنوعی: کشتن به معنای واقعی‌اش سودی نداشت و فقط باعث ضرر می‌شود، چرا که هیچ آسیبی به طرف مقابل نمی‌زند.
بلکه شکرانه واجب است بر او
که بدان می‌رهد ز نفس عدو
هوش مصنوعی: شایسته است که او شکرگزاری کند، زیرا که به خاطر دشمنی نفس خود به سوی حق می‌رود.
کشتن عاشقان بود رستن
از فنا و به دوست پیوستن
هوش مصنوعی: عاشقان با مرگ خود از نابودی رهایی می‌یابند و به وصل محبوب می‌رسند.
زانکه از خویش جمله لا گشتند
سوی الا تمام واگشتند
هوش مصنوعی: چون از خود دور شدند و به سمت دیگری رفتند، در نهایت به تمام و کمال به خود بازگشتند.
خودی خویش را رها کردند
دائماً روی با خدا کردند
هوش مصنوعی: آنها خود را رها کرده و همیشه در حال ارتباط با خدا هستند.
عاشقان راست اینچنین سیری
سیر زهاد طاعت و خیری
هوش مصنوعی: عاشقان اینگونه سفر می‌کنند، در حالی که زاهدان به انجام عبادت و کارهای نیک مشغول هستند.
حامل است این و آن بود محمول
قابل است این و آن بود مقبول
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که به دوش آن فرد می‌آید، به نوعی رنج یا بار اوست و هر چیزی که دیگران از او می‌پذیرند، به دلیل قابلیت و شایستگی اوست. به عبارت دیگر، او مسؤولیت‌هایش را به دوش می‌کشد و در عین حال، ارزش‌ها و ویژگی‌هایش موجب پذیرفته شدنش در جامعه می‌شود.
عشق چون بحر و زهد چون قطره
عشق خورشید و زهد چون ذرّه
هوش مصنوعی: عشق همچون دریاست و زهد مانند یک قطره است. عشق مانند خورشید درخشان و زهد به سان یک ذره ریز است.
زاهدی می‌شود به عقل اینجا
عاشقی با تو آمد ای جویا
هوش مصنوعی: شخصی که متعهد به زهد و پرهیزکاری است، در اینجا با عشق در حال ملاقات است و تو، که در جستجوی حقیقتی، به این دیدار دعوت شده‌ای.
چونکه کشتهٔ خداست هر عاشق
برد سرها چو داد سر عاشق
هوش مصنوعی: هر عاشق که جان خود را در راه محبت فدای معشوق کند، مانند کشته‌ای است که به خاطر عشقش جان می‌دهد. در این مسیر، سر هر عاشق را سرنوشتی گرانبها و خاص رقم می‌زند.
سر برد عاشقی که او سر داد
هر که سر را نداد رفت به باد
هوش مصنوعی: عاشقانی که جان خود را برای عشق فدای می‌کنند، در واقع نشان از شجاعت و ایثار دارند. اما کسانی که جرات نکنند و خود را در خطر نيندازند، بی‌نتیجه و بی‌خبر از زیبایی‌های عشق به سر می‌برند و از دست می‌روند.
زنده آنکس بمرد کاینجا مرد
مرد بی‌درد گشت زو چون دُرد
هوش مصنوعی: زندگی واقعی از آن کسی است که با درد و رنج مواجه شده و از سختی‌ها عبور کرده است. در مقابل، کسی که به راحتی زندگی می‌کند و هیچ دردی را تجربه نمی‌کند، در واقع مرده است.
میل زاهد بود چو آب سبو
میل عاشق چو سیل و چشمه و جو
هوش مصنوعی: میل زاهد به مانند آب در کاسه‌ای است که محدود و کنترل شده است، اما میل عاشق مانند سیل و چشمه‌ای است که خروشان و آزاد به جریان می‌افتد.
فرق این هر دو می‌کن ای دانا
ز ابلهی دُرّ مگوی هر شبه را
هوش مصنوعی: ای دانا، میان این دو تفاوت بگذار و از نادانی دوری کن، که هر شب یک گوهر را نگو!
از می عاشقان اگر خوردی
مشمر صاف صاف را دُردی
هوش مصنوعی: اگر از شراب عاشقان نوشیدی، زیبایی آن را به دور از همه زرق و برق‌ها و کم و زیادهایش در نظر نگیرید.
زاهدت گوید از نماز رسی
از حج و روزه و نیاز رسی
هوش مصنوعی: زاهد به تو می‌گوید که به نماز، حج، روزه و دعا دسترسی داری.
عاشقت گوید ای رفیق نکو
پیش این بحر، زن به سنگ سبو
هوش مصنوعی: عاشق به دوستش می‌گوید: ای نیکوکار، در مقابل این دریا، سنگی به کوزه بزن.
خویش را در یم صفا بسپار
تا که این یم کند برای تو کار
هوش مصنوعی: خودت را به آب زلال بسپار تا آن آب برای تو کاری انجام دهد.
چه برآید ز دست و پای تو خود؟
یا ز فهم و ز عقل و رأی تو خود؟
هوش مصنوعی: چه کاری از دستان و پای تو برمی‌آید؟ یا چه چیزی از فهم، عقل و نظر تو برمی‌آید؟
مگسی نگذرد ز دریاها
نپرّد سوی قاف جز عنقا
هوش مصنوعی: هیچ مگسی نمی‌تواند از دریاها عبور کند و به قاف پرواز کند، مگر اینکه از نوع خاصی باشد که به عنقا معروف است.
مگر اینجا به پرّ عنقایی
چفسد او تا رساندش جایی
هوش مصنوعی: آیا اینجا جایی هست که یک پرنده افسانه‌ای بتواند او را تا مکانی برساند؟
همچو عنقاست عاشق و تو مگس
هیچ با او مزن ز جهد نفس
هوش مصنوعی: عاشق مانند پرنده‌ای نادر و افسانه‌ای است و تو تنها یک مگس هستی. هیچ تلاشی برای نزدیکی به او نکن، چرا که فقط زحمت بیهوده است.
دست و پایی مزن در او زن دست
تا رهی ز اینجهان همچون شست
هوش مصنوعی: برای اینکه از این دنیا رهایی یابی، نباید به آن بیش از حد توجه کنی و نباید بی‌هدف تلاش کنی. مانند انگشت که از دست جدا شده، باید از این دنیا دور شوی و راهی نو بپویی.
کار تو او کند یقین می‌دان
گذراند ترا ز کون و مکان
هوش مصنوعی: کار تو او انجام می‌دهد، بی‌شک می‌داند که تو را از همه جا و از این دنیای مادی عبور می‌دهد.
بردت بی‌گمان در آن حضرت
دهدت ملک و شاهی و دولت
هوش مصنوعی: بدون شک، او تو را به مقامات بالا و پادشاهی خواهد رساند.
نکند او حواله جای دگر
مر ترا و مِسَت شود زو زر
هوش مصنوعی: نگذار او تو را به جایی دیگر بفرستد و از تو دور شود، زیرا ممکن است از تو جدا شده و گم شوی.