بخش ۲۷ - در بیان فرستادن مولانا قدسنا، الله بسره العزیز ولد را به رسالت سوی دمشق به طلب شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره
بود شه را عنایتی به ولد
در نهان اندرون برون از حد
خواند او را و گفت رو تو رسول
از برم پیش آن شه مقبول
ببر این سیم را به پایش ریز
گویش از من که ای شه تبریز
آن مریدان که جرمها کردند
ز آنچه کردند جمله واخوردند
همه گفته کنیم از دل و جان
خان و مان را فدای آن سلطان
همه او را به صدق بنده شویم
در رکابش به فرق سر بدویم
رنجه کن این طرف قدم را باز
چند روزی بیا و با ما ساز
آن مکن تو به ما که ما کردیم
ز آنکه تو سرمهای و ما گَردیم
چون تو لطفی و ما یقین همه قهر
کی دهد چاشنی شکر زهر؟
آنچه از ما سزید اگر کردیم
همچو خار خلنده سر کردیم
تو چو گلشن بیا و وصل نما
همچو مه ز ابر هجر باز برآ
همچنین زین نمط به وی میگو
دل او را به لابهها میجو
باشد این گر بوَد مرا آن بخت
نرم گردد نگیرد این را سخت
دهدم باز وصل از سر لطف
بهلد هجر و بگذرد از عنف
پس ولد سر نهاد والد را
شکر کرد او خدای واحد را
گفت رفتم که آرم آن شه را
آن حبیب یحبه اللّه را
گشت از جان روان به سوی دمشق
راه را میبُرید از سر عشق
بیتعب میدوید در صحرا
کم ز کهَ میشمرد هر کُه را
خار آن ره بر او چو گلشن بود
برد از هر زیان هزاران سود
نار گرما و سختی سرما
مینمودش چو قند و چون خرما
رنج در راه عشق گنج بوَد
زانکه از عشق مرده زنده شود
عاشقان زخم را به جان جویند
سوی مرهم از آن نمیپویند
از سر و سروری چو بیزارند
روی سوی فنا همیآرند
تا که از خویشتن رهند تمام
می جان را کشند بیلب و جام
نیست این را نهایت و آغاز
قصه را گو گذر ز گفتن راز
چون رسید او به نزد شمسالدین
آن شه اولیای با تمکین
بر زمین سر نهاد همچو فَلَک
گفتش ای شه غلام تست ملک
بعد از آن شِست با حضور و ادب
از سر لطف شه گشاد دو لب
در سخن آمد و دُرَر بارید
در دل و سینه عشق نو کارید
سر سر حدیث و قرآن گفت
کرد پیدا سری که بود نهفت
بیپَرَش بر فلک بپرانید
بیتَنَش گِردِ عرش گردانید
حُجُب از پیش چشم دل برداشت
شب تاریک را نمود چو چاشت
ظلمت از تن ببرد و از دل و جان
تا روان گشت همچو سیل روان
سوی بحری که بیحد است و کران
اندر او چون رسید یافت امان
از فنا و خطر بجست تمام
همچو مرغی که وارهد از دام
قطرهای کان بماند از دریا
رهزنانش زنند در صحرا
خاک یک سو برَد هوا یک سو
تابِ خور هم برد از او صد تو
اینچنین رهزنان و تو غافل
میبرند از تو تا شوی آفل(؟عاقل)
تن تو چون سبوست جان چون آب
رهزنان رهند چون اسباب
منصب و جاه و نعمت دنیی
کرد محرومت از سر عقبی
کردهاندت از آن نِعم محروم
تا شدستی به هر بدی موسوم
میبرد تن ترا به قعر جحیم
مشنوَش تا رسی به صدر نعیم
پند بگذار و گو ز شمسالدین
زان خور آسمان و قطب زمین
چون شنید از ولد رسالت را
خوش پذیرفت آن مقالت را
بخش ۲۶ - رجوع کردن بقصه شمس الدین عظم الله ذکره: باز گردیم از این حدیث درازبخش ۲۸ - رجوع ولد به قونیه در رکاب شمسالدین: بازگشت از دمشق جانب روم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود شه را عنایتی به ولد
در نهان اندرون برون از حد
هوش مصنوعی: شاه دارای توجه و محبتی نسبت به فرزندش است که در درون او به شکلی پنهان و خارج از محدودیتها وجود دارد.
خواند او را و گفت رو تو رسول
از برم پیش آن شه مقبول
هوش مصنوعی: او را صدا زد و گفت برو پیش آن پادشاه مورد قبول من.
ببر این سیم را به پایش ریز
گویش از من که ای شه تبریز
هوش مصنوعی: این شعر به معنی آن است که یک نوار یا سیم را به پای او بینداز و به او بگو که از من بگوید، ای شاه تبریز.
آن مریدان که جرمها کردند
ز آنچه کردند جمله واخوردند
هوش مصنوعی: آن شاگردانی که کارهای نادرست انجام دادند، به خاطر اعمالشان همه مؤاخذه شدند.
همه گفته کنیم از دل و جان
خان و مان را فدای آن سلطان
هوش مصنوعی: همه ما با دل و جان، از خانه و زندگیمان برای آن سلطان فداکاری میکنیم.
همه او را به صدق بنده شویم
در رکابش به فرق سر بدویم
هوش مصنوعی: همه ما با صداقت و اخلاص در خدمت او باشیم و برای رسیدن به مقصد به او کمک کنیم.
رنجه کن این طرف قدم را باز
چند روزی بیا و با ما ساز
هوش مصنوعی: لطفاً کمی زحمت بکش و قدمت را به این سمت بیاور. چند روزی را با ما بگذران و به ما بپیوند.
آن مکن تو به ما که ما کردیم
ز آنکه تو سرمهای و ما گَردیم
هوش مصنوعی: این کار را با ما نکن، زیرا ما برای تو سختی کشیدیم. تو گرانبهایی و ما بیارزشیم.
چون تو لطفی و ما یقین همه قهر
کی دهد چاشنی شکر زهر؟
هوش مصنوعی: اگر تو مهربان باشی، پس چگونه ممکن است که ما از طرف تو مورد بیمهری قرار بگیریم؟ مگر میشود طعم شیرینی را با زهر مخلوط کرد؟
آنچه از ما سزید اگر کردیم
همچو خار خلنده سر کردیم
هوش مصنوعی: هرچه که شایسته ما بود، اگر انجام دادیم، مانند خاری که در دل میخزد و آزار میدهد، مواجه شدیم.
تو چو گلشن بیا و وصل نما
همچو مه ز ابر هجر باز برآ
هوش مصنوعی: ای کاش تو مثل گلستان بیایی و ما را به وصال برسانی، مانند ماه که پس از مدت دوری از ابر باز میتابد.
همچنین زین نمط به وی میگو
دل او را به لابهها میجو
هوش مصنوعی: از این نوع صحبت به او بگو که دل او را با زاری و خواهش طلب کن.
باشد این گر بوَد مرا آن بخت
نرم گردد نگیرد این را سخت
هوش مصنوعی: اگر این موضوع برای من خوب باشد، بخت من نرم و مهربان خواهد شد و به سختی نمیچسبد.
دهدم باز وصل از سر لطف
بهلد هجر و بگذرد از عنف
هوش مصنوعی: من دوباره رابطهام را از روی لطف به تو میدهم و از درد دوری عبور میکنم.
پس ولد سر نهاد والد را
شکر کرد او خدای واحد را
هوش مصنوعی: فرزند سرش را بر دامن پدر گذاشت و از خداوند یگانه سپاسگزاری کرد.
گفت رفتم که آرم آن شه را
آن حبیب یحبه اللّه را
هوش مصنوعی: گفتم میروم تا آن محبوب، دوست داشتنی و عزیز را بیاورم.
گشت از جان روان به سوی دمشق
راه را میبُرید از سر عشق
هوش مصنوعی: جان به سمت دمشق در حرکت بود و عشق، مسیر را برای او هموار میکرد.
بیتعب میدوید در صحرا
کم ز کهَ میشمرد هر کُه را
هوش مصنوعی: او بدون نگرانی و آزردگی در دشت میدوید و به هر کسی که میدید، توجه میکرد.
خار آن ره بر او چو گلشن بود
برد از هر زیان هزاران سود
هوش مصنوعی: بیداد آن مسیر بر او مانند یک باغ پرگل بود که از هر آسیب و زیان، هزاران منفعت و سود به دست آورد.
نار گرما و سختی سرما
مینمودش چو قند و چون خرما
هوش مصنوعی: او گرما و سختی سرما را همچون قند شیرین و خرما لذتبخش میدید.
رنج در راه عشق گنج بوَد
زانکه از عشق مرده زنده شود
هوش مصنوعی: درد و سختی که در مسیر عشق تجربه میشود، ارزشمند است، زیرا عشق میتواند از شخصی که در غم و غصه است، زندگی و نشاط تازهای ببخشد.
عاشقان زخم را به جان جویند
سوی مرهم از آن نمیپویند
هوش مصنوعی: عاشقان درد و زخم را با کمال میل میپذیرند و به دنبال درمان و التیام نمیروند.
از سر و سروری چو بیزارند
روی سوی فنا همیآرند
هوش مصنوعی: افرادی که از قدرت و ریاست بیزارند، به سمت نابودی و زوال گرایش پیدا میکنند.
تا که از خویشتن رهند تمام
می جان را کشند بیلب و جام
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان از خودگذشتگی کند و خود را کنار بگذارد، تمام لذت و شادابی زندگی را بدون نیاز به ابزار و وسایل خاصی تجربه خواهد کرد.
نیست این را نهایت و آغاز
قصه را گو گذر ز گفتن راز
هوش مصنوعی: این داستان پایان و آغاز مشخصی ندارد، پس بهتر است که از گفتن اسرار آن بگذری.
چون رسید او به نزد شمسالدین
آن شه اولیای با تمکین
هوش مصنوعی: وقتی او به نزد شمسالدین، آن پادشاه اولیای بزرگوار و با وقار رسید،
بر زمین سر نهاد همچو فَلَک
گفتش ای شه غلام تست ملک
هوش مصنوعی: او بر زمین سر میگذارد و مانند فلک میگوید: ای پادشاه، من هم خدمتگزار تو هستم.
بعد از آن شِست با حضور و ادب
از سر لطف شه گشاد دو لب
هوش مصنوعی: پس از آنکه با احترام و آداب، در حضور شاه لب به سخن گشود و از لطف او دو لب را گشاد.
در سخن آمد و دُرَر بارید
در دل و سینه عشق نو کارید
هوش مصنوعی: در گفتار او مانند مرواریدهای گرانقیمت بر دل و سینهام بارید و عشق تازهای را در وجودم ایجاد کرد.
سر سر حدیث و قرآن گفت
کرد پیدا سری که بود نهفت
هوش مصنوعی: سری که در دل ماجرا و درک عمیق معانی قرآن و حدیث نهفته است، به وضوح و نمایان است.
بیپَرَش بر فلک بپرانید
بیتَنَش گِردِ عرش گردانید
هوش مصنوعی: بیبال او را به آسمان پرواز میدهند و بدون بدنش، او را در دایرهی عرش میچرخانند.
حُجُب از پیش چشم دل برداشت
شب تاریک را نمود چو چاشت
هوش مصنوعی: پس از اینکه پردههای نادانی و غفلت از جلوی دید دل کنار رفت، تاریکی شب روشنایی صبح را به نمایش گذاشت.
ظلمت از تن ببرد و از دل و جان
تا روان گشت همچو سیل روان
هوش مصنوعی: تاریکی از وجود او دور شد و از دل و جانش زدوده گشت، تا اینکه او همچون سیل جاری آزاد شد.
سوی بحری که بیحد است و کران
اندر او چون رسید یافت امان
هوش مصنوعی: به سوی دریایی برو که نه انتها دارد و نه مرز، وقتی به آنجا رسیدی، امنیت و آرامش را خواهی یافت.
از فنا و خطر بجست تمام
همچو مرغی که وارهد از دام
هوش مصنوعی: از نابودی و خطر رهایی جست، مانند پرندهای که از دام میگریزد.
قطرهای کان بماند از دریا
رهزنانش زنند در صحرا
هوش مصنوعی: قطرهای که از دریا جدا شده، در بیابان به دست دزدان میافتد.
خاک یک سو برَد هوا یک سو
تابِ خور هم برد از او صد تو
هوش مصنوعی: خاک به یک سمت میافتد و هوا به سمت دیگر، نور خورشید نیز از او هزاران حالت را به وجود میآورد.
اینچنین رهزنان و تو غافل
میبرند از تو تا شوی آفل(؟عاقل)
هوش مصنوعی: اینکه تو در غفلت هستی، باعث میشود که این دزدان به راحتی از تو بهرهبرداری کنند و تو را به دور از شناخت و آگاهی ببرند.
تن تو چون سبوست جان چون آب
رهزنان رهند چون اسباب
هوش مصنوعی: بدنت مانند سبو است و جانت مانند آب درون آن، و دزدانی که در مسیر هستند، به سوی آن می آیند مانند ابزاری که برای یک هدف استفاده میشود.
منصب و جاه و نعمت دنیی
کرد محرومت از سر عقبی
هوش مصنوعی: مقام و ثروت و خوشیهای دنیوی، تو را از نعمتهای آخرت محروم کرده است.
کردهاندت از آن نِعم محروم
تا شدستی به هر بدی موسوم
هوش مصنوعی: تو را از نعمتها محروم کردهاند تا به بدیها مشهور شوی.
میبرد تن ترا به قعر جحیم
مشنوَش تا رسی به صدر نعیم
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که ممکن است در مسیر زندگیات با مشکلات و سختیها روبرو شوی. اما این چالشها تو را به جایی بهتر و دور از آن مشکلات رهنمون میکند.
پند بگذار و گو ز شمسالدین
زان خور آسمان و قطب زمین
هوش مصنوعی: اندیشه و نصیحتی را رها کن و درباره شمسالدین صحبت کن، او همان خورشید آسمان و قطب زمین است.
چون شنید از ولد رسالت را
خوش پذیرفت آن مقالت را
هوش مصنوعی: وقتی او از فرزند پیامبری شنید، خوشحالانه سخن او را پذیرفت.