گنجور

بخش ۱۷ - در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان

هست محمود خلق دو جهان
خودپرستان مثال آن میران
اولیا چون ایاز عاشق حق
دائماً از خدا گرفته سبق
هستی آدمی بود گوهر
هر که آنرا شکست شد سرور
خلق را دل نداد بر هستی
نیستی را گزیدن و پستی
نیستییی که هست خود آن است
اصل هر جسم و مایه‌ی جان است
نیستییی که هستها همه زوست
نیک و بد صاف و درد و دشمن و دوست
اینچنین هست نیست‌شان بنمود
حق بر ایشان دری بخود نگشود
نیستی را به عکس هست نمود
نقد بنمود قلب زر‌اندود
بی وجود از عدم گرفت وجود
زو جهان‌هاست نو به نو موجود
هست‌ها زان یَم‌ند چون قطره
همه زان آفتاب یک ذره
نیست آنست کاین طرف آمد
عاقل اینجا چگونه آرامد
کند آنجا رجوع که‌اش اصل است
زانک بی‌هجر آن طرف وصل است
نی تو هر چه کنی و می‌گویی
ز اندرون تو است چون جویی
آن درون نیست است و بی‌چون است
زاندرون است آنچه بیرون است
هرچه زاد از تو فرع آن باشد
هرچه آید ز تن ز جان باشد
اصل را فرع خوانده مشتی دون
فرع را اصل گفته هر مغبون
هر که ز امرش شکست گوهر را
کرد از بهر سرّ فدا سر را
گوهر امر بر گهر بگزید
سروری را چنان عزیز سزید
از ولی آید اینچنین هنری
شکند چون ایاز او گهری
امر را انبیا چو پذرفتند
دو جهان بی‌مصاف بگرفتند
آن بلیس است کو شکست امرش
زانکه مستی نداشت از خمرش
هرکه باشد چنین ز نسل وی‌ است
گر ز روم و ز شام و گر ز ری است
روی امر است و غیر آن پشت است
روی جانست و غیر جان پشت است
بهر این گفت روح من امری
هرکه کور است ازین، بر او بگری
نی که خلق تو به ز خلق بود
رتبت خلق کی چو خلق شود
مغز تو خواسته ‌ است و باقی پوست
تو همانی بدانکه داری دوست
هرچه او را به عشق جویانی
در حقیقت بدان که تو آنی
با تن مور سوش(سویش) چون رانی
تو نیی مور، صد سلیمانی
گذر از مور و نور عشق ببین
چون شد اندر تنش نهان و دفین
ای پسر زاین سخن مشو حیران
صنع بین از خدای بی‌پایان
اندر این چشم خرد خویش ببین
نور هفت آسمان و هفت زمین
همچو دریا ز چشم سر زده آن
بحر در کشتیی که دیده عیان
چشم کشتی و نور دریایی
تا فتد از دو چشم هر جایی
موج آن نور بر فلک رفته
بحر و بر کوه و دشت بگرفته
در در چشم همچو یک عدسی
بنگر بحرهای نور بسی
نور این در چو عالمی بگرفت
ننمود آن ترا بدیع و شگفت
چه عجب در تن دو صد چندان
گر بود نور بی‌حد و پایان
پی آن نور پوی همچو ملک
تا روی چون ملک فراز فلک
می عشق و صفا اگر خوردی
دراین خنب از چه چون دردی
بن خنب است آسمان و زمین
گر تو صافی برآ به عرش برین
جان به جانان رود اگر جان است
جان کز او نیست باد انبان است
همچو حیوان بخورد و خوابست او
قطره‌ای از خدا ندارد بو
گوید از بایزید و از کرخی
ننماید ز شهد جز تلخی
ننگ دیو و پری است آن ملعون
گرچه بنمود خویش را ذوالنون
زو بری شو که ناخوش و خام است
دانه‌اش را مچین که آن دام است
وای بر وی اگر فناش رسد
در فنا بی‌شکی بلاش رسد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هست محمود خلق دو جهان
خودپرستان مثال آن میران
هوش مصنوعی: محمود، آفریدگار و سرپرست دو جهان، نمونه‌ای از انسان‌های خودخواه است که مانند کسانی هستند که در کارهای بزرگ خود را می‌ستایند.
اولیا چون ایاز عاشق حق
دائماً از خدا گرفته سبق
هوش مصنوعی: اولیا مانند ایاز همیشه عاشق خدا هستند و دائماً از او طلب علم و فضل می‌کنند.
هستی آدمی بود گوهر
هر که آنرا شکست شد سرور
هوش مصنوعی: وجود انسان، گوهری ارزشمند است و هر کسی که این ارزش را نادیده بگیرد یا آسیب برساند، خود را از خوشبختی و شادی دور کرده است.
خلق را دل نداد بر هستی
نیستی را گزیدن و پستی
هوش مصنوعی: مردم به زندگی و وجود خود عشق نمی‌ورزند و نسبت به انتخاب میان بودن و نبودن و زندگی در شرایط پایین‌تر بی‌توجه هستند.
نیستییی که هست خود آن است
اصل هر جسم و مایه‌ی جان است
هوش مصنوعی: عدم وجود، خود اصل هر چیزی است و همان موجب حیات و جان افراد می‌باشد.
نیستییی که هستها همه زوست
نیک و بد صاف و درد و دشمن و دوست
هوش مصنوعی: وجود و عدم در هم تنیده‌اند و تمامی چیزهایی که در زندگی تجربه می‌کنیم، اعم از خوب و بد، درد و خوشی، دشمنی و دوستی، همه از نبود تو نشأت می‌گیرند.
اینچنین هست نیست‌شان بنمود
حق بر ایشان دری بخود نگشود
هوش مصنوعی: خداوند به آن‌ها نشان داد که وجود ندارند و به این ترتیب درهای شناخت و آگاهی به رویشان بسته شده است.
نیستی را به عکس هست نمود
نقد بنمود قلب زر‌اندود
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که از نبود و عدم، وجودی نشان داده شده است و قلبی با ارزش و گرانبها به وجود آمده است. به عبارتی دیگر، اینجا به زیبایی و ارزش وجودی اشاره می‌شود که از حالت عدم به سمت وجود حرکت کرده است.
بی وجود از عدم گرفت وجود
زو جهان‌هاست نو به نو موجود
هوش مصنوعی: وجود از نبود به‌وجود آمده و به همین علت است که جهان‌ها به طور مداوم و جدید ساخته می‌شوند.
هست‌ها زان یَم‌ند چون قطره
همه زان آفتاب یک ذره
هوش مصنوعی: همه موجودات مانند قطره‌هایی هستند که از نور خورشید نشأت می‌گیرند.
نیست آنست کاین طرف آمد
عاقل اینجا چگونه آرامد
هوش مصنوعی: کسی که عاقل است، در این طرف نخواهد بود؛ مگر اینکه حتماً دلیلی برای آرامش او وجود داشته باشد.
کند آنجا رجوع که‌اش اصل است
زانک بی‌هجر آن طرف وصل است
هوش مصنوعی: برو به سمتی که ریشه و اصل توست، زیرا ارتباط و وصال بدون جدایی در آنجاست.
نی تو هر چه کنی و می‌گویی
ز اندرون تو است چون جویی
هوش مصنوعی: هر کاری که می‌کنی و هر سخنی که می‌گویی، از دل و احساسات درون تو نشأت می‌گیرد، مانند جوی آبی که از دل زمین می‌جوشد.
آن درون نیست است و بی‌چون است
زاندرون است آنچه بیرون است
هوش مصنوعی: درون انسان نامرئی و بدون دلیل است و آنچه که در درون وجود دارد، همان چیزی است که در外 از آن دیده می‌شود.
هرچه زاد از تو فرع آن باشد
هرچه آید ز تن ز جان باشد
هوش مصنوعی: هر چیزی که از تو متولد شود، نتیجه و شاخه‌ای از وجود توست و هر آنچه که به وجود جسمی وابسته است، از روح و جان تو سرچشمه می‌گیرد.
اصل را فرع خوانده مشتی دون
فرع را اصل گفته هر مغبون
هوش مصنوعی: گروهی از افراد نادان، اصل را به عنوان فرع و فرع را به عنوان اصل معرفی می‌کنند. این افراد با این کار، حقیقت را نادرست و distorted نشان می‌دهند.
هر که ز امرش شکست گوهر را
کرد از بهر سرّ فدا سر را
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر نیکی و خوبی، از ارزش‌های خود بگذرد و جانش را فدای راز و هدفی بالاتر کند، در واقع گوهر وجود خود را قربانی می‌کند.
گوهر امر بر گهر بگزید
سروری را چنان عزیز سزید
هوش مصنوعی: معنی این بیت این است که یک چیز ارزشمند و گرانبها، برتری و مقامی را برگزیده است که به نیکی و احترام شایسته‌اش می‌باشد.
از ولی آید اینچنین هنری
شکند چون ایاز او گهری
هوش مصنوعی: این هنر از کسی ناشی می‌شود که با مقام و شخصیت بزرگی مرتبط است و وقتی که این فرد به کار خود پرداخته، نتیجه‌اش چیزی باارزش و گرانبها خواهد بود.
امر را انبیا چو پذرفتند
دو جهان بی‌مصاف بگرفتند
هوش مصنوعی: وقتی پیامبران فرمان الهی را پذیرفتند، دو جهان بدون هیچ جنگ و نبردی تحت تاثیر قرار گرفتند.
آن بلیس است کو شکست امرش
زانکه مستی نداشت از خمرش
هوش مصنوعی: این شخص که به او اشاره شده، به خاطر نداشتن حال خوب و نشئگی از نوشیدنی‌اش، از قدرت و تسلطش بازمانده و شکست خورده است.
هرکه باشد چنین ز نسل وی‌ است
گر ز روم و ز شام و گر ز ری است
هوش مصنوعی: هر کسی که چنین باشد، از نسل اوست، چه از روم باشد، چه از شام و یا ری.
روی امر است و غیر آن پشت است
روی جانست و غیر جان پشت است
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی به ارتباط میان وجود و عدم اشاره دارد. نشان می‌دهد که اصل و حقیقت در چیزهایی است که بر روی آنها تمرکز داریم و همه چیزهای دیگر در سایه و پشت قرار دارند. به عبارت دیگر، آنچه که به زندگی و وجود ما معنی می‌دهد، در جلو و در معرض دید است، در حالی که چیزهای غیر اصلی و بی‌اهمیت در پس‌زمینه قرار دارند.
بهر این گفت روح من امری
هرکه کور است ازین، بر او بگری
هوش مصنوعی: بدانید که روح من به خاطر این موضوع دچار درد و رنج است و هر کسی که نسبت به این حقیقت بی‌خبر و ناآگاه است، باید برای او گریست.
نی که خلق تو به ز خلق بود
رتبت خلق کی چو خلق شود
هوش مصنوعی: کسی که وجودش از وجود دیگران برتر است، چگونه می‌تواند به آن‌ها شبیه شود؟
مغز تو خواسته ‌ است و باقی پوست
تو همانی بدانکه داری دوست
هوش مصنوعی: ذهن و اندیشه‌ات خواسته و بقیه‌ی وجودت تنها ظاهری است که با خود داری؛ به همان چیزی که در درونت است، توجه کن.
هرچه او را به عشق جویانی
در حقیقت بدان که تو آنی
هوش مصنوعی: هر چقدر که او را به عشق و محبت جذب کنی، در واقع این نشان‌دهنده آن است که تو خود را در همان حالت عشق یافته‌ای.
با تن مور سوش(سویش) چون رانی
تو نیی مور، صد سلیمانی
هوش مصنوعی: اگر با تن مور (مورچه) به او نزدیک شوی، دیگر مورچۀ کوچکی نیستی، بلکه به بزرگی صد سلیمان خواهی شد.
گذر از مور و نور عشق ببین
چون شد اندر تنش نهان و دفین
هوش مصنوعی: به مسیر عشق نگاه کن و ببین چگونه این عشق در وجود انسان به طور پنهان و عمیق قرار گرفته است.
ای پسر زاین سخن مشو حیران
صنع بین از خدای بی‌پایان
هوش مصنوعی: ای پسر، از این سخن شگفت‌زده نشو. آفرینش را از خدای بی‌انتها درک کن.
اندر این چشم خرد خویش ببین
نور هفت آسمان و هفت زمین
هوش مصنوعی: در این چشمان خرد خود، نور هفت آسمان و هفت زمین را مشاهده کن.
همچو دریا ز چشم سر زده آن
بحر در کشتیی که دیده عیان
هوش مصنوعی: چشم انسان مانند دریایی است و آنچه که در دریا وجود دارد، در کشتی‌ای که وجودش برای دیده‌ها آشکار است، قابل مشاهده است.
چشم کشتی و نور دریایی
تا فتد از دو چشم هر جایی
هوش مصنوعی: چشم مانند چراغی است که دریا را روشن می‌کند تا نورش به هر سو بتابد و هر مکانی را روشن کند.
موج آن نور بر فلک رفته
بحر و بر کوه و دشت بگرفته
هوش مصنوعی: نور آن موج به آسمان رفته و دریا، کوه و دشت را فراگرفته است.
در در چشم همچو یک عدسی
بنگر بحرهای نور بسی
هوش مصنوعی: در چشم خود مانند یک لنز به دریاهای فراوان نور توجه کن.
نور این در چو عالمی بگرفت
ننمود آن ترا بدیع و شگفت
هوش مصنوعی: این در، به اندازه‌ای نورانی و شگفت‌انگیز است که وقتی جهانی را در خود نگرفت، هیچ چیز دیگری را نمی‌توان به آن دشوار و شگفت‌انگیز دانست.
چه عجب در تن دو صد چندان
گر بود نور بی‌حد و پایان
هوش مصنوعی: چه شگفت است اگر در وجود انسان، نوری به اندازه‌ای بی‌پایان و بی‌حد وجود داشته باشد.
پی آن نور پوی همچو ملک
تا روی چون ملک فراز فلک
هوش مصنوعی: به دنبال آن نور باش، مانند یک ملک، تا چهره‌ات مانند فرشتگان در آسمان روشن شود.
می عشق و صفا اگر خوردی
دراین خنب از چه چون دردی
هوش مصنوعی: اگر در این بزم عشق و خلوص، خوشی و لذت را چشیده‌ای، پس چرا هنوز از درد و رنج صحبت می‌کنی؟
بن خنب است آسمان و زمین
گر تو صافی برآ به عرش برین
هوش مصنوعی: آسمان و زمین به دور از هرگونه آلودگی و ناخالصی است، اگر تو بتوانی خالص و پاک باشی، به بالاترین جایگاه خواهی رسید.
جان به جانان رود اگر جان است
جان کز او نیست باد انبان است
هوش مصنوعی: اگر جان واقعی وجود داشته باشد، باید به معشوق برود، چرا که اگر از او باشد، مانند بادی است که در کیسه‌ای وجود ندارد.
همچو حیوان بخورد و خوابست او
قطره‌ای از خدا ندارد بو
هوش مصنوعی: انسانی که فقط به خوردن و خوابیدن مشغول است و از زندگی معنوی و الهی بی‌بهره است، مانند یک حیوان است و نشانه‌ای از چیزی الهی در وجودش دیده نمی‌شود.
گوید از بایزید و از کرخی
ننماید ز شهد جز تلخی
هوش مصنوعی: کسی درباره بایزید و کرخی صحبت می‌کند، اما چیزی جز تلخی از این سخنان نمی‌شنود و به شیرینی نمی‌رسد.
ننگ دیو و پری است آن ملعون
گرچه بنمود خویش را ذوالنون
هوش مصنوعی: این فرد ملعون، که خود را شبیه ذوالنون نشان می‌دهد، نمادی از ننگ دیوان و پری‌هاست.
زو بری شو که ناخوش و خام است
دانه‌اش را مچین که آن دام است
هوش مصنوعی: از او دوری کن، زیرا که ناپسند و نادان است. دانه‌اش را نچین، چون آن دام و فریب است.
وای بر وی اگر فناش رسد
در فنا بی‌شکی بلاش رسد
هوش مصنوعی: وای بر او اگر روزی بیفتد که در فنا و نابودی قرار گیرد، بدون تردید به نیستی می‌رسد.