گنجور

بخش ۱۶ - استشهاد آوردن حکایت سلطان محمود که امیرانش از حسد می‌گفتند که چرا پیش سلطان، ایاز از ما مقرب‌تر باشد و دریافتن سلطان ضمیر ایشان و بشکستنِ گوهر شب‌افروزشان امتحان کردن و ناشکستن ایشان گوهر را و تحسین کردن پادشاه و عاقبت به دست ایاز رسیدن و شکستن ایاز آن گوهر شب‌افروز را

همچنین بود قصۀ محمود
با ایاز گزیدۀ مسعود
باژگون نعل‌ها نگر به جهان
شاه اندر لباس بنده نهان
بنده بر تخت شسته همچو شهان
شاه همچون غلام بسته میان
نی غلط گفتم این نبود نکو
که یکند آن دو شه مبین‌شان دو
بگذر از جسم و بنگر اندر جان
همچو در صد وجود یک ایمان
بنده بر تخت پر ز صورت شاه
پس دو را یک ببین گذر ز کلاه
نام او بنده است و معنی شاه
گذر از ابر نام و بین رخ ماه
دارد این سرهای بی‌حد و عد
در دل و جان خود بجو ز احد
شاه محمود ایاز را چون جان
داشتی دوست آشکار و نهان
شب ز عشقش دمی نخفتی او
جز حدیثش سخن نگفتی او
گفته تا هم وزیر و جمله کبار
از چه از ما ایاز شد مختار؟
پیش شه به ز ماست یک مویش
ای عجب شه چه دید در رویش
شاه چون فهم کرد راز همه
کرد بر چنگ عشق ساز همه
خواند ایاز و وزیر را بسزا
جمله ارکان دولت خود را
چون همه نزد شاه جمع شدند
از امیر و وزیر و هرکه بدند
گوهر شب‌فروز پیش آورد
نوش بنمودشان و نیش آورد
شاه فرمود با وزیر که گیر
این گهر را که نیست هیچ نظیر
بشکنش خرد و پس برون انداز
دل خود را ز مهر در پرداز
گفت با شه، وزیر کای سلطان
گرچه من چون تنم تو همچون جان
گرچه تو حاکمی و من محکوم
حکم تو آتش است و من چون موم
کی روا دارم اینکه گوهر را
شکنم گر بود خرد سر را
در جهان گر بدی چنین گوهر
سهل بودی بجستمی دیگر
دادمی زر خریدمی از جان
کردمی من فدای شاه جهان
کرد شاه آفرینش اندر حال
گفت از تست منتظر احوال
مهربانی و عاقل و خوش رای
خلق خلقت بود جهان آرای
هر امیری که بد به حضرت او
از که و از مه و بد و نیکو
هر یکی را بخواند و داد گهر
گفت این را تو بشکنش زوتر
گفت همچون وزیر شمع صدور
از شکستن شدند جمله نفور
همه را کرد شاه بس تحسین
هر یکی را نهاد صد تمکین
همه خوشدل شدند و شاد شدند
همه سرمست ار(؟از) قباد شدند
شاه فرمود ایاز را پیش آ
چون تو کافر نئی سوی کیش آ
این گهر را بگیر و بشکن زود
بی‌توقف ز دست شاه ربود
زد بر آن گوهر او یکی سنگی
تا نماندش ز گوهری رنگی
کرد چون سرمه خرد آن دُر را
همچو سنگ آسیا جو و بر را
بعد از آنش چو گرد داد بباد
پیش شه بندگانه سر بنهاد
شاه گفتش بگوی حکمت این
چون شکستی بسنگ دُر ثمین
گفت او زانکه امر شه شکنم
بر دُر آن به بود که سنگ زنم
خود در امر شه است و آن سنگ است
بهر روپوش بروی آن رنگ است
تا از آن رنگ گوهرش دانند
بر سرش زر ز جهل افشانند
لیک آنکس که در امر شناخت
بهر آن صد هزار گوهر باخت
هرچه زاد از جهان فنایش دان
گرچه باشد زر و در و مرجان
گونه‌گون جامه از بد و زیبا
همچو برد و بطانه و دیبا
همچنین هم طعام‌های جهان
لون لون از برنج و از بریان
سرخ و زرد و سپید اندر خوان
ترش و شیرین به نزد هر مهمان
رسته از خاک دان تو این همه را
گشته مطلوب خلق چون رمه را
هرچه از خاک زاد خاکش بین
گر ترا هست بوی ز اهل یقین
گذر از رنگ و بوی و نقش و نشان
چون تو جانی برو سوی جانان
سوی بی سوی تازه چون مردان
جود کن خویش چون جوانمردان
مکن از بوی و رنگ ره را گم
کان بود عاریت چو می در خم
روشنی از خور است نه از خانه
در تنت جان بود ز جانانه
زاده‌ی خاک اگر نه خاک بود
عاقبت از چه روی خاک شود
نیک و بد جمله اندر آخر کار
خاک گردند همچو اول بار
بیضه‌ی جوز را چو رنگ بود
طفل نادان پیش ز جهل دود
دهد افزون بها خرد آن را
کی پذیرد بگو خرد آن را
انکسی را که شد خرد پیشش
رنگ و بی‌رنگ یک بود پیشش
همچنین رنگهای خاک دژم
می‌فریبند خلق را هر دم
پس یقین‌دان که جمله خاک بدند
گرچه در رنگ‌ها نهفته شدند
خاک و باد است قوت نفس چو مار
کمترک خور از آن مخور بسیار
تا که مار چو مور اژدرها
نشود عاقبت از این دو هلا
پیش از آنکه شود چو کوه کلان
بکش او را به خنجر ایمان
زانکه چون نفس سرکشت از نان
جاه را میشود ز جان جویان
نان بود خاک و باد باشد جاه
جاه چاه است دور شو از چاه
زین دو شد سرکش و عدو فرعون
چون نبودش ز حق عنایت و عون
قوت مار است خاک و باد بدان
تو همان قوت می‌خوری به جهان
چونکه نان و خورش شود افزون
طلب جاه سر کند ز درون
سروری را طلب کنی از جان
بهر میری شوی غلام شهان
دان حقیقت غذای نفس اینست
نخورد زین دو آنکه حق‌بین است
غیر این لقمه خور گر انسانی
میل کم کن به قوت حیوانی
حکمت و علم اگر شود خور تو
نبُوَد غیر عشق در خور تو
زان خورش‌ها شوی ز سلک ملک
چون ملک بر روی به بام فلک
از چنان قوت قوتی زاید
که بدان روح تا ابد باید
بی‌سلاحی مصاف‌ها شکنی
دشمنان را ز بیخ و بن بکنی
هرچه خواهی ترا شود مقدور
دائماً بی‌غمی روی مسرور
در ره عشق بی‌قدم پویی
یار را در درون خود جویی
خود نبینی برون خود چیزی
از تر و خشک و نیک و بد چیزی
همه باشی تو و دگر نبود
تا نمیری ز خود چنین نشود
چون شود در تو نیست وصف بشر
ذات تو بگذرد ز خیر و ز شر
زانکه این هر دو وصف اضدادند
سر زده از جهان اعدادند
ضد و ند و عدد بود اینجا
این دو را نیست در یکی گنجا
زانکه اعداد جمله لا گردند
چون در آخر سوی خدا گردند
زود گو لا اله الا اللّه
تا ز وحدت شوی تمام آگاه
چونکه از لا کنی تولا تو
شوی آگه ز سر الا تو
زانکه لا پرده است حق الا
پرده بر دار تا شوی اعلا
خورش و جاه خاک و باد بود
مار نفس اژدها از این دو شود
چون از این دو همی‌خوری شب و روز
کی شوی همچو مقبلان پیروز
هم همین مار عاقبت کشدت
همچو کفار در سقر کشدت
همچو لقمان غذا ز حکمت خور
تا شوی عین نور همچون خور
چشمه‌ی نور لایزال شوی
معدن علم ذوالجلال شوی
علم و حکمت غذای املاک است
سفره و خوان آن بر افلاک است
گرد آن خوان پاک بی‌پایان
عاشقانند نشسته جاویدان
پیششان بی‌شمار نقل و شراب
ساز و آواز و نای و چنگ و رباب
در چنان جنتی که هست در او
حوریان شکر لب و مه‌رو
چار جوی است اندر او چو روان
شهد و شیر و شراب و آب روان
زان نوا برگ و بر شده رقصان
گشته پر بار از آن هوا اغصان
طرب و ذوق و عشرتش باقی است
عاشقان را در آن خدا ساقی است
هرکه در خاک پاک را طلبید
اینچنین عیش را همیشه سزید
جنت و حور اجر او آمد
که ز جان رام امر هو آمد
هرکه در خویش دید ساقی را
یافت او نقد ملک باقی را
هر که او جان پاک در تن خاک
یافت، رست از زیان و نقص و هلاک
در زمین دژم ز خاک رهید
بر فلک رفت و آن قمر را دید
کم خور از خاک تا نگردی خاک
ساز همچون فرشته قوت از پاک
تا شود نفس دون مطیع خرد
روح را از بلا و رنج خرد
چونکه غالب شود خرد بر تن
فرش و عرشت نماید اندر تن
بی‌حجابی جمال جان بینی
سِر بنهفته را عیان بینی
وارهی زین جهان چون زندان
پا نهی در بهشت جاویدان
همچو عیسی روی فراز فلک
زیر پای تو سر نهند ملک
اولیا را که عاقلند بدان
نفریبد نقوش کون و مکان
همه را آنچنانکه هست به علم
دیده‌اند از بلند و پست به علم
نبودشان نظر به ظاهر کار
چون از ایشان نهان نشد اسرار
دیده در رنج گنج‌ها مدفون
یافته در کمی نهفته فزون
شرح این راز بشنو از قرآن
آنچه مکروه تست خیرش دان
وانچه باشد به نزد تو محبوب
هست آن شر محض نامطلوب
پیش بینا بود بد و زیبا
همچو خورشید آسمان پیدا
شبه را از گهر شناسد او
کی بود یکْ برش بد و نیکو؟
علم حق را چو مظهرند ایشان
پیششان رو که رهبرند ایشان
برترند از سما و عرش علا
همه هستند پر ز نور خدا
ببرندت ورای هفت فلک
تا شوی رشک جن و انس و ملک
هم فلک هم ملک شوند غلام
چونکه ایشان نهند آن‌سو گام
همه زان گام کام‌ها یابند
چون مه و مهر و بی فلک تابند
پیش گفتارشان گهر چه بوَد؟
پیش رخسارشان قمر چه بوَد؟
آن جهان عکس نور ایشان است
گرچه بی‌جسم آن جهان جان است
آن جهان قدیم پاینده
کین جهان از وی است زاینده
عقل جزوی کجا رسد سوی آن
چونکه عقل کل است سرگردان
وصف مردان اگر کنم صد سال
بود از کانشان کم از مثقال
دامن شیخ را مهل از دست
تا شوی عالی و نمانی پست
تا برد او ترا ورای سپهر
تا ز مهرش شوی چو چشمه‌ی مهر
امر او را مده به گوهرها
امر او را چو نیست هیچ بها
بشکن از بهر امر او چو ایاز
گوهر هستیت به سنگ نیاز

بخش ۱۵ - در بیان امر فرمودن حقتعالی فرشتگان را که آدم را سجود کنند که و اذقلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین و سجده کردن فرشتگان و اعراض ابلیس که من جز تو خدا را نمی‌پرستم و سجود نمیکنم و جواب حق تعالی ابلیس را که خداوندگار تو آنگاه باشم که امر مرا بشنوی و بجا کرده آری چنانکه عقل را آفریدم و امر کردم امر را بجا آورد و از آن ابا نکرد که ان الله لما خلق العقل قال له اقعد فقعد ثم قال له قم فقام ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر قادبر ثم قال له تکلم فتکلم ثم قال انصت فانصت ثم قال له انظر فنظر ثم قال له انصرف فانصرف ثم قال له افهم ففهم ثم قال له بعزتی و جلالی(و عظمتی) و کبریائی و استوائی علی عرشی ماخلقت خلقاً اکرم علی منک و لا احب الی منک بک اعرف و بک اعبد و بک اطاع و بک اعطی و ایاک اعتب لک الثواب و علیک العقاب.: نشنیدی حکایت ابلیسبخش ۱۷ - در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان: هست محمود خلق دو جهان

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همچنین بود قصۀ محمود
با ایاز گزیدۀ مسعود
هوش مصنوعی: داستان محمود و ایاز، نمایانگر روابط پیچیده و عمیق انسانی است که در آن دو شخصیت با ویژگی‌های متفاوت در کنار هم قرار می‌گیرند و تجربیات مشترکی را پشت سر می‌گذرانند. این داستان نشان‌دهنده تأثیر متقابل و هم‌زیستی این دو شخصیت است که هر کدام به نوعی بر دیگری تأثیر می‌گذارد.
باژگون نعل‌ها نگر به جهان
شاه اندر لباس بنده نهان
هوش مصنوعی: به دقت نعل‌های وارونه را ببین، در این دنیا، شاه در پوشش یک خدمت‌گذار پنهان شده است.
بنده بر تخت شسته همچو شهان
شاه همچون غلام بسته میان
هوش مصنوعی: من بر تخت تمیز نشسته‌ام، مانند پادشاهان، اما همچون یک برده اسیر هستم.
نی غلط گفتم این نبود نکو
که یکند آن دو شه مبین‌شان دو
هوش مصنوعی: من اشتباه گفتم، این کار نیکو نیست که آن دو شاه را به تنهایی ببینی.
بگذر از جسم و بنگر اندر جان
همچو در صد وجود یک ایمان
هوش مصنوعی: از دنیای مادی عبور کن و به روح و جان خود بنگر؛ مانند این است که در میان صد وجود، تنها یک ایمان را ببینی.
بنده بر تخت پر ز صورت شاه
پس دو را یک ببین گذر ز کلاه
هوش مصنوعی: من در برابر شاه نشسته‌ام و حالا می‌خواهم دو را از زیر کلاه او بگذرانم.
نام او بنده است و معنی شاه
گذر از ابر نام و بین رخ ماه
هوش مصنوعی: اسم او بنده است و مفهومش مانند شاهی است که از میان ابرها عبور می‌کند و چهره‌اش مانند ماه می‌درخشد.
دارد این سرهای بی‌حد و عد
در دل و جان خود بجو ز احد
هوش مصنوعی: این سرها که بی‌نهایت و بی‌پایان هستند، در نهایت عمق دل و جان خود به دنبال خداوند یکتایی هستند.
شاه محمود ایاز را چون جان
داشتی دوست آشکار و نهان
هوش مصنوعی: شاه محمود ایاز را همچون جان خود دوست داشت، هم در ظاهر و هم در باطن.
شب ز عشقش دمی نخفتی او
جز حدیثش سخن نگفتی او
هوش مصنوعی: در شب، از خاطر عشق او چشم بر هم نگذاشتی و جز به یاد او سخنی به زبان نیاوردی.
گفته تا هم وزیر و جمله کبار
از چه از ما ایاز شد مختار؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی با مقام و منزلت بالا از چه دلیلی این اختیار را به ایاز، که فردی کم‌نظیر است، داده‌اند؟ به نوعی به بررسی و انتقاد از وضعیت و قدرت ایاز می‌پردازد.
پیش شه به ز ماست یک مویش
ای عجب شه چه دید در رویش
هوش مصنوعی: هر چه ما داریم کم ارزش‌تر از یک موی اوست. واقعاً چه چیز خاصی در چهره او وجود دارد که توجه شاه را جلب کرده است؟
شاه چون فهم کرد راز همه
کرد بر چنگ عشق ساز همه
هوش مصنوعی: وقتی شاه راز دل را درک کرد، همه چیز را به عشق واگذار کرد.
خواند ایاز و وزیر را بسزا
جمله ارکان دولت خود را
هوش مصنوعی: ایاز و وزیر را به خوبی بخواند، زیرا او باید همه ارکان دولت خود را مدیریت کند.
چون همه نزد شاه جمع شدند
از امیر و وزیر و هرکه بدند
هوش مصنوعی: وقتی همه افراد، از امیر و وزیر گرفته تا دیگران، در پیشگاه شاه گرد هم آمدند.
گوهر شب‌فروز پیش آورد
نوش بنمودشان و نیش آورد
هوش مصنوعی: مرواریدهای شب‌تاب را به نمایش گذاشت و زیبایی و زهر آن‌ها را نشان داد.
شاه فرمود با وزیر که گیر
این گهر را که نیست هیچ نظیر
هوش مصنوعی: سلطان به وزیرش دستور داد که این گوهر بی‌نظیر را پیدا کند.
بشکنش خرد و پس برون انداز
دل خود را ز مهر در پرداز
هوش مصنوعی: دل خود را از محبت و عشق رها کن و آن را به سمت چیزهای دیگر معطوف کن.
گفت با شه، وزیر کای سلطان
گرچه من چون تنم تو همچون جان
هوش مصنوعی: او به پادشاه گفت: ای سلطان، هرچند من مانند بدنم هستم، تو همچون جان برای من هستی.
گرچه تو حاکمی و من محکوم
حکم تو آتش است و من چون موم
هوش مصنوعی: اگرچه تو در مقام قدرت هستی و من در جایگاه تابع، دستورات تو مانند آتش است و من مانند موم که به راحتی در برابر آن ذوب می‌شوم.
کی روا دارم اینکه گوهر را
شکنم گر بود خرد سر را
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم اجازه دهم که جواهری را بشکنم، اگر عقل و درک من در سرم وجود داشته باشد؟
در جهان گر بدی چنین گوهر
سهل بودی بجستمی دیگر
هوش مصنوعی: اگر در دنیا به راحتی می‌شد به چنین گوهری دست یافت، حتماً به دنبالش می‌رفتم و آن را پیدا می‌کردم.
دادمی زر خریدمی از جان
کردمی من فدای شاه جهان
هوش مصنوعی: من با جان و دل برای تو طلا خریدم و زندگی‌ام را به پای پادشاه جهان فدای تو کردم.
کرد شاه آفرینش اندر حال
گفت از تست منتظر احوال
هوش مصنوعی: خدای آفرینش در حال گفتگویی است و بیان می‌دارد که تو منتظر حال و شرایط خودت هستی.
مهربانی و عاقل و خوش رای
خلق خلقت بود جهان آرای
هوش مصنوعی: مهربانی، خردمندی و خوش‌فکری صفات انسان‌ها هستند که جمال و زیبایی جهان را می‌سازند.
هر امیری که بد به حضرت او
از که و از مه و بد و نیکو
هوش مصنوعی: هر فرمانروایی که بدی را به درگاه او آورد، از چه کسی و از چه چیزی، خوب یا بد، چه فرقی نمی‌کند.
هر یکی را بخواند و داد گهر
گفت این را تو بشکنش زوتر
هوش مصنوعی: هر کسی را به نوبه خود فرا می‌خواند و زیبایی و ارزش او را بیان می‌کند. پس می‌گوید: این گوهر را سریع‌تر بشکن و آن را از بین ببر.
گفت همچون وزیر شمع صدور
از شکستن شدند جمله نفور
هوش مصنوعی: با بیان وزیر، مانند شمعی که می‌شکند، همه به او بی‌میل و دلسرد هستند.
همه را کرد شاه بس تحسین
هر یکی را نهاد صد تمکین
هوش مصنوعی: همه را تحت تاثیر خود قرار داد و هر یک را به نوعی مورد احترام و ارادت قرار داد.
همه خوشدل شدند و شاد شدند
همه سرمست ار(؟از) قباد شدند
هوش مصنوعی: همه خوشحال و شاد شدند و سرمست از قباد شدند.
شاه فرمود ایاز را پیش آ
چون تو کافر نئی سوی کیش آ
هوش مصنوعی: شاه به ایاز گفت:‌ای ایاز، تو که به کیش ما ایمان نداری، نزد من بیا.
این گهر را بگیر و بشکن زود
بی‌توقف ز دست شاه ربود
هوش مصنوعی: این جواهر را بگیر و بدون درنگ بشکن؛ آن را از دست شاه بگیر و فرار کن.
زد بر آن گوهر او یکی سنگی
تا نماندش ز گوهری رنگی
هوش مصنوعی: بر روی آن گوهر زیبا، یکی سنگی قرار دادند تا دیگر رنگ و زیبایی گوهر را نبیند و از آن بی‌خبر بماند.
کرد چون سرمه خرد آن دُر را
همچو سنگ آسیا جو و بر را
هوش مصنوعی: وقتی که خردمندی با دقت و تأمل، مانند سرمه، به وجود گرانبهای حقیقت نگاه کند، آن را به همان شکلی می‌بیند که سنگ آسیاب را می‌بیند.
بعد از آنش چو گرد داد بباد
پیش شه بندگانه سر بنهاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه شعله‌ای از آتش به هوا رفت، بندگان نزد پادشاه زانو زدند.
شاه گفتش بگوی حکمت این
چون شکستی بسنگ دُر ثمین
هوش مصنوعی: شاه از او پرسید که حکمت این چیست که تو با سنگ گرانبهایی مانند دُر سپس شکست.
گفت او زانکه امر شه شکنم
بر دُر آن به بود که سنگ زنم
هوش مصنوعی: او گفت: چون دستور پادشاه را زیر پا بگذارم و به مروارید آسیب بزنم، بهتر است که به سنگ بزنم.
خود در امر شه است و آن سنگ است
بهر روپوش بروی آن رنگ است
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه خود فرد در موضوع خاصی دخیل است و آن موضوع به نوعی سخت و غیرقابل نفوذ به نظر می‌رسد، اما برای پنهان کردن آن یا خود را متفاوت نشان دادن، از ظاهری خاص استفاده می‌کند. به عبارت دیگر، پشت ظاهری زیبا یا رنگارنگ، حقیقتی محکم و سنگی وجود دارد.
تا از آن رنگ گوهرش دانند
بر سرش زر ز جهل افشانند
هوش مصنوعی: تا زمانی که رنگ و زیبایی جواهر او را بشناسند، بر سرش طلا از نادانی می‌ریزند.
لیک آنکس که در امر شناخت
بهر آن صد هزار گوهر باخت
هوش مصنوعی: اما کسی که در فهم و شناخت، در این مسیر، صد هزار گوهر را از دست داده است، در واقع به حقیقتی عمیق‌تر رسیده است.
هرچه زاد از جهان فنایش دان
گرچه باشد زر و در و مرجان
هوش مصنوعی: هر چیزی که از این دنیا به وجود می‌آید، سرانجام از بین می‌رود، حتی اگر طلا، مروارید یا مرجان باشد.
گونه‌گون جامه از بد و زیبا
همچو برد و بطانه و دیبا
هوش مصنوعی: لباس‌های متنوع و رنگارنگ از خوب و بد، مانند پارچه‌های مختلفی که در بازار وجود دارد.
همچنین هم طعام‌های جهان
لون لون از برنج و از بریان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تنوع غذاهای موجود در جهان شده است، که شامل برنج و خوراک‌های گوشتی است. این غذاها با رنگ‌های مختلف و طعم‌های گوناگون، به شکل‌های مختلف تهیه می‌شوند و لذت خوردن را افزایش می‌دهند.
سرخ و زرد و سپید اندر خوان
ترش و شیرین به نزد هر مهمان
هوش مصنوعی: در سفره، رنگ‌های سرخ، زرد و سفید به چشم می‌خورد که طعم‌های ترش و شیرین را برای هر مهمان به ارمغان می‌آورد.
رسته از خاک دان تو این همه را
گشته مطلوب خلق چون رمه را
هوش مصنوعی: از خاک سرزمین تو، این همه چیز به وجود آمده است و چون گله‌ای از رمه، مورد علاقه و خواست مردم قرار گرفته است.
هرچه از خاک زاد خاکش بین
گر ترا هست بوی ز اهل یقین
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خاک به وجود آمده است، به همان خاک برمی‌گردد. اگر تو از افرادی هستی که به حقایق و اصول اعتقاد داری، بویی از آن حقیقت را در وجودت احساس می‌کنی.
گذر از رنگ و بوی و نقش و نشان
چون تو جانی برو سوی جانان
هوش مصنوعی: از ظواهر و زینت‌ها و نشانه‌ها عبور کن، همان‌طور که تو روحی، به سمت محبوب برو.
سوی بی سوی تازه چون مردان
جود کن خویش چون جوانمردان
هوش مصنوعی: به سوی نداشته‌های جدید برو و مانند مردان کریم و بخشنده، رفتار کن؛ همان‌طور که جوانمردان همیشه با روحیه بلند و خیرخواهی زندگی می‌کنند.
مکن از بوی و رنگ ره را گم
کان بود عاریت چو می در خم
هوش مصنوعی: از عطر و رنگ چیزی را گم نکن، زیرا این زیبایی‌ها همانند شرابی هستند که در کوزه قرار دارند و ماندگاری ندارند.
روشنی از خور است نه از خانه
در تنت جان بود ز جانانه
هوش مصنوعی: نور و روشنی به خاطر خورشید است، نه به خاطر دیوارهای خانه؛ و جان تو از وجود عشق و محبوب است.
زاده‌ی خاک اگر نه خاک بود
عاقبت از چه روی خاک شود
هوش مصنوعی: اگر موجودی که از خاک به وجود آمده است، خود خاک نباشد، پس چرا در نهایت دوباره به خاک تبدیل می‌شود؟
نیک و بد جمله اندر آخر کار
خاک گردند همچو اول بار
هوش مصنوعی: همه چیز در پایان به خاک برمی‌گردد، چه خوب و چه بد، همان‌طور که در ابتدا بود.
بیضه‌ی جوز را چو رنگ بود
طفل نادان پیش ز جهل دود
هوش مصنوعی: بچه‌ی نادانی که نمی‌داند، وقتی پوست گردو را رنگ می‌کنند، فکر می‌کند که داخل آن هم همان رنگ است. این نشان‌دهنده‌ی نادانی او و محدودیت دانشش است.
دهد افزون بها خرد آن را
کی پذیرد بگو خرد آن را
هوش مصنوعی: اگر عقل و دانش چیزی را به خود بگیرد، چرا کسی آن را قبول نمی‌کند؟ بگو که عقل خود به آن آگاهی دارد.
انکسی را که شد خرد پیشش
رنگ و بی‌رنگ یک بود پیشش
هوش مصنوعی: وقتی انسان به حکمت و درک عمیق می‌رسد، دیگر رنگ و لعاب دنیا برایش اهمیتی ندارد و همه چیز برایش یکسان می‌شود.
همچنین رنگهای خاک دژم
می‌فریبند خلق را هر دم
هوش مصنوعی: رنگ‌های تیره و خاکی همیشه مردم را فریب می‌دهند و آنها را دچار اشتباه می‌کنند.
پس یقین‌دان که جمله خاک بدند
گرچه در رنگ‌ها نهفته شدند
هوش مصنوعی: پس مطمئن باش که همه موجودات در اصل خاک هستند، هرچند که در ظاهر با رنگ‌ها و شکل‌های مختلف نمایش داده می‌شوند.
خاک و باد است قوت نفس چو مار
کمترک خور از آن مخور بسیار
هوش مصنوعی: زندگی انسان از دو عنصر خاک و باد تشکیل شده است. مانند ماری که کم‌کم و با احتیاط حرکت می‌کند، بهتر است با احتیاط از آنچه به دست می‌آوریم، مصرف کنیم و در آن زیاده‌روی نداشته باشیم.
تا که مار چو مور اژدرها
نشود عاقبت از این دو هلا
هوش مصنوعی: تا زمانی که مار به اندام و شکل اژدها تبدیل نشود، سرانجام این دو (مار و مور) از دست یکدیگر نابود خواهند شد.
پیش از آنکه شود چو کوه کلان
بکش او را به خنجر ایمان
هوش مصنوعی: قبل از آنکه او به بزرگی و استحکام کوه تبدیل شود، باید او را با خنجر ایمان از بین ببری.
زانکه چون نفس سرکشت از نان
جاه را میشود ز جان جویان
هوش مصنوعی: زیرا هنگامی که نفس از خودخواهی فراتر رود، مقام و ارزش معنوی به دست می‌آید و انسان‌های جویای حقیقت به این آگاهی می‌رسند.
نان بود خاک و باد باشد جاه
جاه چاه است دور شو از چاه
هوش مصنوعی: نان حاصل خاک و باد است و مقام و منزلت انسان مانند چاهی است که باید از آن دور شد.
زین دو شد سرکش و عدو فرعون
چون نبودش ز حق عنایت و عون
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع فرعون و سرکشی او اشاره دارد. بیانگر این است که فرعون با توجه به نبود حمایت و لطف الهی، به سرکشی و دشمنی پرداخت. او به خاطر خودسری و نداشتن راهنمایی از حق، در برابر حق قرار گرفت و دشمنی کرد.
قوت مار است خاک و باد بدان
تو همان قوت می‌خوری به جهان
هوش مصنوعی: خاک و باد نیروی مار را تشکیل می‌دهند، و تو نیز همان نیرویی را از جهان دریافت می‌کنی.
چونکه نان و خورش شود افزون
طلب جاه سر کند ز درون
هوش مصنوعی: زمانی که نان و غذا فراوان شود، انسان به دنبال مقام و جاه می‌رود و این خواسته از عمق وجودش نشأت می‌گیرد.
سروری را طلب کنی از جان
بهر میری شوی غلام شهان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مقام و سلطنتی را به دست آوری، باید از جان و دل برای این هدف تلاش کنی و در عوض، همچون بنده‌ای خدمتگزار برای پادشاهان باشی.
دان حقیقت غذای نفس اینست
نخورد زین دو آنکه حق‌بین است
هوش مصنوعی: غذای اصلی روح و نفس انسان، شناخت و درک حقیقت است. آن کسی که به واقعیت‌ها آگاه باشد و آنها را ببیند، از امور بی‌اساس و نادرست پرهیز می‌کند و به سراغ آنها نمی‌رود.
غیر این لقمه خور گر انسانی
میل کم کن به قوت حیوانی
هوش مصنوعی: اگر غیر از این لقمه را می‌خواهی بخوری، پس اگر انسان هستی، آرزوهای خود را کمتر کن و به اندازه نیاز حیوانات قناعت کن.
حکمت و علم اگر شود خور تو
نبُوَد غیر عشق در خور تو
هوش مصنوعی: اگر حکمت و علم به تو برسد، تنها عشق است که سزاوار توست.
زان خورش‌ها شوی ز سلک ملک
چون ملک بر روی به بام فلک
هوش مصنوعی: آن خورشیدها در تشکیل و وجود خود از قدرت و سلطنت ملک هستند، مانند اینکه ملک بر روی بام آسمان قرار دارد.
از چنان قوت قوتی زاید
که بدان روح تا ابد باید
هوش مصنوعی: قدرتی به وجود می‌آید که می‌تواند روح را برای همیشه زنده نگه دارد.
بی‌سلاحی مصاف‌ها شکنی
دشمنان را ز بیخ و بن بکنی
هوش مصنوعی: بدون نیاز به سلاح، می‌توانی دشمنان را از ریشه و اساس خود نابود کنی.
هرچه خواهی ترا شود مقدور
دائماً بی‌غمی روی مسرور
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، برایت ممکن است و همواره با روی خوش و بدون نگرانی زندگی خواهی کرد.
در ره عشق بی‌قدم پویی
یار را در درون خود جویی
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، بی‌حرکت و بی‌قدم نرو، بلکه محبوب خود را در درون خویش پیدا کن.
خود نبینی برون خود چیزی
از تر و خشک و نیک و بد چیزی
هوش مصنوعی: خودت را خارج از وجودت ننگر، چرا که در درونت هیچ چیز از خوب و بد و تر و خشک وجود ندارد.
همه باشی تو و دگر نبود
تا نمیری ز خود چنین نشود
هوش مصنوعی: اگر همه چیز تو باشی و هیچ کس دیگری نباشد، وقتی که نمی‌خواهی از خودت جدا شوی، چنین حالتی پیش نخواهد آمد.
چون شود در تو نیست وصف بشر
ذات تو بگذرد ز خیر و ز شر
هوش مصنوعی: وقتی در وجود تو احساسات انسانی وجود نداشته باشد، ویژگی‌های خوب و بد از تو عبور می‌کند و تأثیری بر تو نمی‌گذارد.
زانکه این هر دو وصف اضدادند
سر زده از جهان اعدادند
هوش مصنوعی: چون هر دو این ویژگی‌ها برخلاف یکدیگر هستند، از دنیای عددها یا شمارش‌ها به وجود آمده‌اند.
ضد و ند و عدد بود اینجا
این دو را نیست در یکی گنجا
هوش مصنوعی: اینجا دو چیز متضاد و مختلف وجود دارد، اما در اینجا هیچ کدام از آن‌ها در یک جا وجود ندارد.
زانکه اعداد جمله لا گردند
چون در آخر سوی خدا گردند
هوش مصنوعی: چون همه اعداد به سوی خدا برمی‌گردند، پس به سمت او جمع می‌شوند.
زود گو لا اله الا اللّه
تا ز وحدت شوی تمام آگاه
هوش مصنوعی: سریعاً بگویید که جز خدا هیچ معبودی نیست تا از اصل و حقیقت یکی بودن آگاه شوید.
چونکه از لا کنی تولا تو
شوی آگه ز سر الا تو
هوش مصنوعی: وقتی که از بی‌نظمی و هرج و مرج دوری کنی، متوجه حقیقت و اصلی‌ترین مسائل خواهی شد.
زانکه لا پرده است حق الا
پرده بر دار تا شوی اعلا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه حقیقت در پرده‌ای پوشیده است، جز در حالتی که بر دار برافراشته شوی تا به مقام بلندتری دست یابی.
خورش و جاه خاک و باد بود
مار نفس اژدها از این دو شود
هوش مصنوعی: خورشید و مقام از خاک و باد به وجود می‌آید، اما نفس ما همچون اژدها از این دو شکل می‌گیرد.
چون از این دو همی‌خوری شب و روز
کی شوی همچو مقبلان پیروز
هوش مصنوعی: اگر شب و روز از این دو چیز (یعنی خواب و خوراک) استفاده کنی، چگونه می‌توانی مانند برندگان پیروز باشی؟
هم همین مار عاقبت کشدت
همچو کفار در سقر کشدت
هوش مصنوعی: در نهایت، همانطور که دچار سختی‌ها و مشکلات می‌شوی، به سرنوشت کسانی می‌رسی که در عذاب و رنج هستند.
همچو لقمان غذا ز حکمت خور
تا شوی عین نور همچون خور
هوش مصنوعی: همچون لقمان، از حکمت و دانش تغذیه کن تا مانند خورشید، روشن و روشنایی‌بخش شوی.
چشمه‌ی نور لایزال شوی
معدن علم ذوالجلال شوی
هوش مصنوعی: اگر به سرچشمه‌ی نور بی‌پایان دست پیدا کنی، به ذخیره‌ای از علم و دانش الهی تبدیل خواهی شد.
علم و حکمت غذای املاک است
سفره و خوان آن بر افلاک است
هوش مصنوعی: دانش و خرد مانند غذایی برای زمین‌ها و ملک‌ها هستند و این سفره و میزی که آن‌ها فراهم می‌کنند، در آسمان‌ها است.
گرد آن خوان پاک بی‌پایان
عاشقانند نشسته جاویدان
هوش مصنوعی: عاشقان همواره در اطراف آن سفره‌ی بی‌نهایت و پاک نشسته‌اند و به طور جاودانه در آنجا حضور دارند.
پیششان بی‌شمار نقل و شراب
ساز و آواز و نای و چنگ و رباب
هوش مصنوعی: در حضور آنها، انواع خوراکی‌ها و نوشیدنی‌های خوشمزه، همراه با موسیقی و سازهای مختلف وجود دارد.
در چنان جنتی که هست در او
حوریان شکر لب و مه‌رو
هوش مصنوعی: در بهشتی که حوریان زیبا با لب‌های شیرین در آن حضور دارند و چهره‌هایی دلربا به چشم می‌خورد.
چار جوی است اندر او چو روان
شهد و شیر و شراب و آب روان
هوش مصنوعی: چهار جوی درون آن وجود دارد که مانند شهد، شیر، شراب و آب زلال روان هستند.
زان نوا برگ و بر شده رقصان
گشته پر بار از آن هوا اغصان
هوش مصنوعی: به خاطر آن نوا، درختان خرامان و شاداب شده‌اند و شاخه‌ها در این هوا پر از میوه هستند.
طرب و ذوق و عشرتش باقی است
عاشقان را در آن خدا ساقی است
هوش مصنوعی: شادی و لذت عاشقان همیشه باقی است و در آن حال خداوند به عنوان ساقی حضور دارد.
هرکه در خاک پاک را طلبید
اینچنین عیش را همیشه سزید
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال حقیقت و پاکی باشد، همواره به چنین خوشی و آرامشی خواهد رسید.
جنت و حور اجر او آمد
که ز جان رام امر هو آمد
هوش مصنوعی: بهشت و حوری پاداش اوست، زیرا به خاطر جانش تسلیم فرمان حضرت حق شده است.
هرکه در خویش دید ساقی را
یافت او نقد ملک باقی را
هوش مصنوعی: هر کسی که در درون خود جستجو کند، می‌تواند ساقی را پیدا کند و به حقیقت و ارزش‌های جاودانه دست یابد.
هر که او جان پاک در تن خاک
یافت، رست از زیان و نقص و هلاک
هوش مصنوعی: هر کسی که در بدن خاکی خود، روح پاکی پیدا کند، از آسیب، کمبود و هلاک نجات می‌یابد.
در زمین دژم ز خاک رهید
بر فلک رفت و آن قمر را دید
هوش مصنوعی: در سرزمین تاریک و غم‌انگیز، از خاک رهایی پیدا کرد و به آسمان رفت و آن ماه را مشاهده کرد.
کم خور از خاک تا نگردی خاک
ساز همچون فرشته قوت از پاک
هوش مصنوعی: کم بخور از زمین تا به خاک تبدیل نشوی، مثل فرشته‌ای که از چیزهای پاک قوت می‌گیرد.
تا شود نفس دون مطیع خرد
روح را از بلا و رنج خرد
هوش مصنوعی: برای اینکه نفس پست و پایین تسلیم عقل شود، روح را از هرگونه درد و رنج نجات ده.
چونکه غالب شود خرد بر تن
فرش و عرشت نماید اندر تن
هوش مصنوعی: زمانی که عقل و اندیشه بر جسم و امکانات زندگی تسلط پیدا کند، به خوبی می‌تواند وجود و شخصیت را در درون آن شکل دهد و به نمایش بگذارد.
بی‌حجابی جمال جان بینی
سِر بنهفته را عیان بینی
هوش مصنوعی: وقتی که از حجاب و پوشش کنار برود، زیبایی روح را می‌بینی؛ رازهایی که پنهان بود، آشکار می‌شود.
وارهی زین جهان چون زندان
پا نهی در بهشت جاویدان
هوش مصنوعی: اگر از این دنیا که مانند زندانی است رها شوی، به بهشت جاودانی وارد خواهی شد.
همچو عیسی روی فراز فلک
زیر پای تو سر نهند ملک
هوش مصنوعی: مانند عیسی، به بلندای آسمان می‌رسی و ملک و حکومت در زیر پای تو به خاک می‌افتد.
اولیا را که عاقلند بدان
نفریبد نقوش کون و مکان
هوش مصنوعی: اولیا و اهل معرفت، افرادی خردمند هستند که تحت تأثیر شکل‌ها و مظاهر دنیوی قرار نمی‌گیرند و به راحتی فریب ظاهر دنیا را نخواهند خورد.
همه را آنچنانکه هست به علم
دیده‌اند از بلند و پست به علم
هوش مصنوعی: همه چیز را به شکلی که هست، با دانش و آگاهی دیده‌اند؛ چه در مرتبه‌های بالا و چه در مرتبه‌های پایین.
نبودشان نظر به ظاهر کار
چون از ایشان نهان نشد اسرار
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر کار آنها دیده نمی‌شود، اما رازهای پنهانشان برای دیگران مشخص نیست.
دیده در رنج گنج‌ها مدفون
یافته در کمی نهفته فزون
هوش مصنوعی: چشم‌های ما در درد و رنج، گنجینه‌های پنهان را یافته‌اند، در حالی که در کمبودها، افزایش و فراوانی نهفته است.
شرح این راز بشنو از قرآن
آنچه مکروه تست خیرش دان
هوش مصنوعی: این راز را از قرآن بشنو، آنچه را که برای تو ناخوشایند است، در نهایت به نفع تو خواهد بود.
وانچه باشد به نزد تو محبوب
هست آن شر محض نامطلوب
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای تو دوست‌داشتنی و محبوب است، در واقع آن چیز بدی است که قابل تحمل نیست.
پیش بینا بود بد و زیبا
همچو خورشید آسمان پیدا
هوش مصنوعی: آنکه بینا و داناست می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد؛ همان‌طور که خورشید در آسمان به وضوح دیده می‌شود.
شبه را از گهر شناسد او
کی بود یکْ برش بد و نیکو؟
هوش مصنوعی: شخص می‌تواند شب را از درخشندگی لؤلؤ تشخیص دهد، پس چه کسی است که می‌تواند فقط یک بار خوب و بد را درک کند؟
علم حق را چو مظهرند ایشان
پیششان رو که رهبرند ایشان
هوش مصنوعی: مردم زبده و دارای علم و دانش، مانند آینه‌ای هستند که حقیقت را نشان می‌دهند و به خاطر دانایی و درستی‌شان، باید از آن‌ها پیروی کرد.
برترند از سما و عرش علا
همه هستند پر ز نور خدا
هوش مصنوعی: همه چیز از آسمان و عرش (برجستگی) بالا‌تر است و همه‌ی موجودات از نور خداوند پر شده‌اند.
ببرندت ورای هفت فلک
تا شوی رشک جن و انس و ملک
هوش مصنوعی: ترا به دورترین آسمان‌ها می‌برند تا به حالت و مقام دیگری برسد که برای جن و انسان و فرشتگان حسرت‌انگیز باشد.
هم فلک هم ملک شوند غلام
چونکه ایشان نهند آن‌سو گام
هوش مصنوعی: زمانی که آنان قدمی به سوی هدف خود برمی‌دارند، هم آسمان و هم زمین تسلیم و در خدمت آنان خواهند بود.
همه زان گام کام‌ها یابند
چون مه و مهر و بی فلک تابند
هوش مصنوعی: همه از آن قدم‌ها به خوشی می‌رسند، مانند ماه و خورشید که بدون نیاز به آسمان درخشان هستند.
پیش گفتارشان گهر چه بوَد؟
پیش رخسارشان قمر چه بوَد؟
هوش مصنوعی: در سخنانشان چه ارزش و زیبایی وجود دارد؟ در برابر چهره‌هایشان، ماه چه ارزشی دارد؟
آن جهان عکس نور ایشان است
گرچه بی‌جسم آن جهان جان است
هوش مصنوعی: آن دنیا نمایی از نور آنهاست، هرچند که آن دنیا بدون جسم، حقیقتی زنده و جان‌دار است.
آن جهان قدیم پاینده
کین جهان از وی است زاینده
هوش مصنوعی: دنیا و جهانی که قبلاً وجود داشته است، پایدار و همیشه باقی مانده است، زیرا این جهان جدیدی که ما در آن زندگی می‌کنیم از آن جهان قدیمی به وجود آمده است.
عقل جزوی کجا رسد سوی آن
چونکه عقل کل است سرگردان
هوش مصنوعی: عقل ناقص نمی‌تواند به درک و شناخت حقیقتی بپردازد که همه‌جانبه و کامل است، زیرا در این مسیر دچار سردرگمی می‌شود.
وصف مردان اگر کنم صد سال
بود از کانشان کم از مثقال
هوش مصنوعی: اگر بخواهم صفات و خصوصیات مردان بزرگ را توصیف کنم، حتی اگر صد سال زمان بگذارم، نمی‌توانم به اندازه‌ای که شایسته آن‌هاست، به درستی بیان کنم.
دامن شیخ را مهل از دست
تا شوی عالی و نمانی پست
هوش مصنوعی: از دست نده دامن شیخ را، چرا که ممکن است باعث شود به مقام عالی برسی و در جایگاه پست نمانی.
تا برد او ترا ورای سپهر
تا ز مهرش شوی چو چشمه‌ی مهر
هوش مصنوعی: تا او تو را فراتر از آسمان بالا ببرد، تا از عشقت به او همچون چشمه‌ای از محبت جوشان شوی.
امر او را مده به گوهرها
امر او را چو نیست هیچ بها
هوش مصنوعی: نزدیک به او چیزی را برایش ارزش نگذار و به چیزهای گران‌بها وفادار نباش، چون او هیچ بهایی ندارد.
بشکن از بهر امر او چو ایاز
گوهر هستیت به سنگ نیاز
هوش مصنوعی: برای تحقق خواسته‌های او، باید از چیزهای با ارزش خود بگذری، مانند ایاز که برای خدمت به مولایش از جواهر وجودش به سنگ می‌زند.