گنجور

بخش ۱۶۸ - در بیان آنکه موحدان در هر چه نظر کنند احد را بینند

این عدد از تن است کان عدد است
دمبدم از عدد ورا مدد است
زانکه ترکیب او ز عنصر چار
آفریده است خالق جبار
بسته در شش جهات و پنج حس است
از برون چون زراز درون چومس است
چون از اعداد زاد و از اضداد
اوز وحدت کجا شود دلشاد
نظر از خود همیکند زان رو
مینماید ورا یکی سه و دو
همچنان که از آبگینۀ زرد
نگری در جهان تو ای سره مرد
زرد بینی همه جهان را تو
هم بدان را و نیکوان را تو
عالمت ز آبگینه زرد نمود
ورنه آنجا نه زرد بد نه کبود
تن خود را چو آبگینه شمر
که از او میکنی همیشه نظر
لاجرم جز عدد نمی ‌ بینی
گاه در کفر و گاه در دینی
گه در اقرار و گه در انکاری
گاه در کار و گاه بیکاری
هست یک شخص بیش تو صدیق
هست یک شخص منکر و زندیق
تا از این جسم پر عدد نرهی
در جهان احد قدم ننهی
عالم الفقر خارج الاعداد
نعته طاهر من الاضداد
هو سر الاله فی الارواح
هو اصل الحیوة و الافراح
هو فی حالة الکمال اله
وصفه لاینال بالافواه
عجز الواصلون من درکه
کلهم کالطیور فی شرکه
منه فخر الرسول فی العالم
هکذی انبیاؤه اعلم
حرف سر الفقیر لایقرا
علمه بالعقول لایدری
من محی العلم والعقول دری
قدکری فی جنانه و جری
لیس للغیر فی هواه سبیل
حل عن ان یراه غیر جلیل
غیر کی گنجد اندر آن وحدت
در چنان نور کی بود ظلمت
غیر او ظلمت است و او همه نور
دید در روز کس شب دیجور
در نمکسار او شوند نمک
گرچه باشند جمله طیر و سمک
همچو دو نان مرو پی دو نان
گرد فقر و فقیر گرد از جان
کز فقیران شه و امیر شوی
وز حقیران خس و حقیر شوی
عاقبت آن شوی که جویانی
در پی تن مپوی اگر جانی
تن و هستی تو حجاب ره اند
مثل ابرها که سد مه ‌ اند
پرده جسم است ورنه خود دلدار
هست با تو همیشه مونس و یار
جنبشت زوست دائما و سکون
نیست جز حق کسی درون و برون
همچو یک لعبتی تو در کف او
می ببازاندت بهر در و کو
گه کند غالبت گهی مغلوب
گه کند طالبت گهی مطلوب
گه بپستت برد گهی بالا
گاه دونت کند گهی والا
لحظه ‌ ای از کفش نئی بیرون
هر زمان از وئی تو دیگرگون
حق چنین ظاهر و تو بیخبری
آدمی نیستی مگر که خری
گشت پنهان ز فرط پیدائی
آنکه پستی وی است و بالائی
ذات را از صفات میدانند
وز صفت نقش ذات می ‌ خوانند
بنما چیست کان صفات خدا
نیست از نیک و بد ز ارض و سما
زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست
هرچه بینی صفات ذات خداست
هرچه معدوم محض و هرچه شی است
بی خیال و گمان صفات وی است
هرکجا رو کنی بود رویش
همه عالم پراست از بویش
نیست ممکن از او جدائی هیچ
مر ترا پس چراست پ یجا پیچ
در کف تست او تو بیخبری
ز ابلهی هر طرف همی نگری
زان شکر پر همیشه همچونئی
حاضر است آب لیک تشنه نئی
طلب تشنگی کن ای گمراه
از خدا دائماً همین می خواه
که بری ذوق از کباب و زنان
چون نباشی گرسنه ای مهمان
پس برو عشق جوی از دل و جان
ورنه معشوق ظاهر است و عیان
زانکه بی عشق روی خویش را
نتوانند دیدن ای جویا
عشق چشم است مرد حق بین را
عشق آراست مذهب و دین را
عشق چون مشعل است در شب تار
هرکش آن مشعل است بیند یار
پر و بال است مرغ جان را عشق
نردبان است آسمان را عشق
همه هستی تن است و عشق چو جان
که جمادات از او شوند روان
همه اشیا ز عشق هست شدند
ورنه بی عشق جمله نیست بدند
کل من کان یافتی عاشق
هو کالبدر فی الدجی شارق
روح من لا له صبا بتنا
کیف یاتی له سعادتنا
عقل من لاله هوی جامد
هو ان کان سایلا راکد
سیر ان الرجال بالاشباح
فی سماء البقاء والارواح
اطلب الصب انت یا طالب
هو دان و امره غالب
قرقف العشق یفتح العینین
مذ سکرت یزیل منک البین
عاشق الحق شارق کالشمس
لیس فی یومه غداً اوامس
عاشق الحق معدن الانوار
هو فی الارض منبع الاسرار
عاشق الحق وحده یسری
غیر وجه الحبیب لایدری
عاشق الحق دائماً حیران
روحه من شرابه سکران
عاشق الحق دائماً اواه
هو فی العشق غارق تباه
عاشق الحق یحیی الموتی
اینما راح روحه و اتی
عاشق الحق فارس سباق
هو للغیر فی الهوی سواق
عاشق الحق مسکر الارواح
منقذ الروح من ید الاشباح
عاشق الحق نوره ساطع
هو کالسیف لامع قاطع
عاشق الحق فاتح الابصار
مظهر المنکرین والاخیار
عاشق الحق قائم بالله
هو فی القرب دائم باللّه
عاشق الحق عرشه عال
هو کالحق حاکم وال
عاشق الحق کامل واف
کل من لایحبه جاف
عاشق الحق زبدة الموجود
وجهه اصل سر کل وجود
هُوَ یَبْقَی وَ غَیْرُهَ یَفْنَی
هُوَ اَعْلَی وَ غَیْرُهُ اَدْنی
عاشق حق امیر رحمان است
غیر عاشق اسیر شیطان است
لیک کی میرسد بهر کس عشق
هر پیاده کجا رود بدمشق
تا بحق پرده ‌ هاست بس بسیار
اندرین ره ز ظلمت و انوار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این عدد از تن است کان عدد است
دمبدم از عدد ورا مدد است
هوش مصنوعی: این عدد نشانه‌ای از جسم است، در حالی که این عدد نشانه‌ای از چیزی فراتر از جسم دارد و دائماً از این عدد بالاتر می‌رود.
زانکه ترکیب او ز عنصر چار
آفریده است خالق جبار
هوش مصنوعی: زیرا که او از چهار عنصر به وجود آمده است، خالق بی‌مانند و بزرگ است.
بسته در شش جهات و پنج حس است
از برون چون زراز درون چومس است
هوش مصنوعی: انسان در محیط خود و از طریق حواس پنج‌گانه‌اش به دنیا ارتباط برقرار می‌کند و از طرفی روح و وجود درونی او نیز به شکل دیگری از این دنیای بیرونی تأثیرمی‌پذیرد. در واقع، وجود ما در دنیای مادی محصور شده و در عین حال از درون به جهان معنا می‌اندیشد.
چون از اعداد زاد و از اضداد
اوز وحدت کجا شود دلشاد
هوش مصنوعی: چون از اعداد و تضادها به وجود آمده‌ایم، چطور می‌توانیم با این حال از وحدت و اتحاد احساس شادی و خوشحالی کنیم؟
نظر از خود همیکند زان رو
مینماید ورا یکی سه و دو
هوش مصنوعی: نظر از خود می‌کند، به همین خاطر او را یکی می‌بیند، در حالی که در واقع سه و دو هستند.
همچنان که از آبگینۀ زرد
نگری در جهان تو ای سره مرد
هوش مصنوعی: شما همچون کسی هستید که به هنگام نگاه کردن به دنیا، از یک آبگینه زرد استفاده می‌کند، یعنی دیدگاهی خاص و متفاوت دارید.
زرد بینی همه جهان را تو
هم بدان را و نیکوان را تو
هوش مصنوعی: اگر به دنیا با دیدی تیره و منفی نگاه کنی، همه چیز را زشت و ناخوشایند خواهی دید، اما اگر به نیکی‌ها و خوبی‌ها توجه کنی، آن‌ها را بهتر درک خواهی کرد.
عالمت ز آبگینه زرد نمود
ورنه آنجا نه زرد بد نه کبود
هوش مصنوعی: جهان، پرتویی از زیبایی و محبت را نشان می‌دهد، اما در حقیقت نه زردی وجود دارد و نه آبی. این به معنای آن است که ظواهر ممکن است فریبنده باشند و واقعیت در عمق وجود ندارد.
تن خود را چو آبگینه شمر
که از او میکنی همیشه نظر
هوش مصنوعی: بدن خود را همانند یک جام شفاف و زیبا بشمار که همیشه به آن نگاه می‌کنی و مراقب آن هستی.
لاجرم جز عدد نمی ‌ بینی
گاه در کفر و گاه در دینی
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکانی، تنها با یک عدد سر و کار داریم که گاهی نشان‌دهنده کفر و گاهی نشان‌دهنده ایمان است.
گه در اقرار و گه در انکاری
گاه در کار و گاه بیکاری
هوش مصنوعی: گاهی اوقات او به چیزهایی که گفته اعتراف می‌کند و گاهی اوقات آنها را انکار می‌کند. زمانی مشغول کار است و زمانی دیگر بی‌کار و بدون فعالیت است.
هست یک شخص بیش تو صدیق
هست یک شخص منکر و زندیق
هوش مصنوعی: در میان افراد، یکی مانند تو راستگو و دوست است، در حالی که فرد دیگری وجود دارد که منکر حقیقت و نابینای معنوی است.
تا از این جسم پر عدد نرهی
در جهان احد قدم ننهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این بدن پر از چیزهای گوناگون رهایی نیابی، هیچگاه نمی‌توانی در جهان بی‌نهایت قدم برداری.
عالم الفقر خارج الاعداد
نعته طاهر من الاضداد
هوش مصنوعی: فقر در عالم، مفهومی فراتر از شمارش و عدد است و به نوعی خاص و پاک از تضادها اشاره دارد.
هو سر الاله فی الارواح
هو اصل الحیوة و الافراح
هوش مصنوعی: او راز الهی در جان‌هاست و منبع زندگی و شادی‌ها می‌باشد.
هو فی حالة الکمال اله
وصفه لاینال بالافواه
هوش مصنوعی: او در حالت کمال است و وصف او به زبان‌ها نمی‌تواند بیان شود.
عجز الواصلون من درکه
کلهم کالطیور فی شرکه
هوش مصنوعی: ناتوانی کسانی که به حقایق عمیق می‌رسند، مانند ناتوانی پرندگان در پرواز در تاریکی شب است.
منه فخر الرسول فی العالم
هکذی انبیاؤه اعلم
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که نباید به خود اتکایی و غرور درباره مقام پیامبر در جهان بپردازیم، زیرا پیامبران دیگر نیز به اندازه او دانا و آگاه بوده‌اند.
حرف سر الفقیر لایقرا
علمه بالعقول لایدری
هوش مصنوعی: سخن فقیر را هیچ عقل و اندیشه‌ای نمی‌تواند درک کند و فهم آن برای دیگران ممکن نیست.
من محی العلم والعقول دری
قدکری فی جنانه و جری
هوش مصنوعی: من صاحب علم و دانش هستم و به من قدرتی داده شده که در باغ‌های بهشت گام بزنم و به سوی آن‌ها پیش بروم.
لیس للغیر فی هواه سبیل
حل عن ان یراه غیر جلیل
هوش مصنوعی: عشق حقیقی تنها به خود آن شخص تعلق دارد و هیچ کس دیگری را در این امر شریک نمی‌کند. تنها اوست که می‌تواند زیبایی‌های عشق را ببیند و درک کند.
غیر کی گنجد اندر آن وحدت
در چنان نور کی بود ظلمت
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند در آن واحد وجود و یگانگی جا بگیرد؛ آن نور چگونه می‌تواند ظلمت داشته باشد؟
غیر او ظلمت است و او همه نور
دید در روز کس شب دیجور
هوش مصنوعی: جز او، همه چیز تاریکی است و او خود تمام نور است؛ دیدن در روز برای کسی که در شب سیاه زندگی می‌کند.
در نمکسار او شوند نمک
گرچه باشند جمله طیر و سمک
هوش مصنوعی: در مرز او، همه چیز به نمک تبدیل می‌شود، حتی اگر موجوداتی مانند پرندگان و ماهی‌ها باشند.
همچو دو نان مرو پی دو نان
گرد فقر و فقیر گرد از جان
هوش مصنوعی: به دنبال دو نان نرو؛ چون دچار فقر شوی، از جانت دور می‌شود.
کز فقیران شه و امیر شوی
وز حقیران خس و حقیر شوی
هوش مصنوعی: اگر از ناداری به ثروت و مقام برسی، و از افرادی که ارزش کمی دارند، شخصیت و منزلت تو پایین بیاید.
عاقبت آن شوی که جویانی
در پی تن مپوی اگر جانی
هوش مصنوعی: سرانجام تو به کسی تبدیل می‌شوی که فقط به دنبال لذت‌های دنیوی است، پس اگر به دنبال زندگی قلبی و روحی هستی، به دنبال جسم و مظاهر ظاهری نباش.
تن و هستی تو حجاب ره اند
مثل ابرها که سد مه ‌ اند
هوش مصنوعی: وجود و جسم تو مانند حجابی عمل می‌کند که مانع از دیدن حقیقت می‌شود، مثل ابری که راه را برای نور مه‌آلود مسدود کرده است.
پرده جسم است ورنه خود دلدار
هست با تو همیشه مونس و یار
هوش مصنوعی: جسم تنها پرده‌ای است وگرنه ودلدار واقعی همیشه در کنار توست و با تو به عنوان همدم و یار است.
جنبشت زوست دائما و سکون
نیست جز حق کسی درون و برون
هوش مصنوعی: حرکت تو همواره از اوست و سکون و آرامش تنها برای کسی است که درونی و بیرونی‌اش را با حق پر کرده باشد.
همچو یک لعبتی تو در کف او
می ببازاندت بهر در و کو
هوش مصنوعی: تو مانند یک عروسک در دست او هستی که به راحتی تو را با جملات و رفتارهایش فریب می‌دهد و به بازی می‌گیرد.
گه کند غالبت گهی مغلوب
گه کند طالبت گهی مطلوب
هوش مصنوعی: گاهی تو برنده می‌شوی و گاهی شکست می‌خوری، گاهی خواسته‌ات را به دست می‌آوری و گاهی از آن دور می‌مانی.
گه بپستت برد گهی بالا
گاه دونت کند گهی والا
هوش مصنوعی: زندگی گاهی انسان را به پایین می‌کشاند و گاهی او را به اوج می‌رساند. در بعضی اوقات، مقام و موقعیت انسان پایین می‌آید و در برخی دیگر، به جایگاهی بلند می‌رسد.
لحظه ‌ ای از کفش نئی بیرون
هر زمان از وئی تو دیگرگون
هوش مصنوعی: هر لحظه که از خودت فاصله بگیری و به چیز دیگری فکر کنی، دیگر آن فرد قبلی نخواهی بود.
حق چنین ظاهر و تو بیخبری
آدمی نیستی مگر که خری
هوش مصنوعی: حقیقتی وجود دارد که تو از آن بی‌خبری و بی‌توجهی تو به این حقیقت نشان می‌دهد که خود را به نادانی زده‌ای و نمی‌توان تو را عاقل نامید.
گشت پنهان ز فرط پیدائی
آنکه پستی وی است و بالائی
هوش مصنوعی: آنکه به خاطر عیب‌هایش ضعیف و پایین به نظر می‌رسد، به خاطر ظاهر و شایستگی‌هایش واقعاً در خور احترام و برجستگی است.
ذات را از صفات میدانند
وز صفت نقش ذات می ‌ خوانند
هوش مصنوعی: ماهیت را به ویژگی‌ها نسبت می‌دهند و از ویژگی ویژگی‌های ماهیت را می‌سازند.
بنما چیست کان صفات خدا
نیست از نیک و بد ز ارض و سما
هوش مصنوعی: این دنیا و ویژگی‌های آن، چه خوب و چه بد، همه از صفات خدا نیستند.
زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست
هرچه بینی صفات ذات خداست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در بالا، پایین، جلو، عقب، چپ و راست ببینی، ویژگی‌های وجود خداوند هستند.
هرچه معدوم محض و هرچه شی است
بی خیال و گمان صفات وی است
هوش مصنوعی: هر چه که به طور کامل وجود ندارد و هر چیزی که وجود دارد، بدون هیچ نگرانی و تردیدی، صفات آن را در نظر بگیر.
هرکجا رو کنی بود رویش
همه عالم پراست از بویش
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه کنی، زیبایی و جاذبه او حضور دارد و تمام هستی پر است از عطر و درخشندگی او.
نیست ممکن از او جدائی هیچ
مر ترا پس چراست پ یجا پیچ
هوش مصنوعی: از او جدایی ممکن نیست، پس چرا در این دنیا به دنبال پیچ و خم‌های بی‌مورد می‌روی؟
در کف تست او تو بیخبری
ز ابلهی هر طرف همی نگری
هوش مصنوعی: در دستان توست، ولی تو از جهالت خود بی‌خبر هستی و به هر سو که می‌نگری، در حقیقت نمی‌دانی چه می‌کنی.
زان شکر پر همیشه همچونئی
حاضر است آب لیک تشنه نئی
هوش مصنوعی: همیشه یک نوشیدنی شیرین و خوشمزه در دسترس هست، اما تو همچنان تشنه‌ایی و نمی‌توانی از آن بهره‌مند شوی.
طلب تشنگی کن ای گمراه
از خدا دائماً همین می خواه
هوش مصنوعی: به دنبال عطش و خواسته‌ات باش، ای کسی که راهت را گم کرده‌ای. همیشه از خدا همین را بخواه.
که بری ذوق از کباب و زنان
چون نباشی گرسنه ای مهمان
هوش مصنوعی: اگر از کباب و زنانی که در کنار هستند لذت نبری، پس حتماً به عنوان مهمان گرسنه‌ای به شمار می‌روی.
پس برو عشق جوی از دل و جان
ورنه معشوق ظاهر است و عیان
هوش مصنوعی: پس برای پیدا کردن عشق واقعی، باید با تمام وجود به دنبال آن باشی؛ در غیر این صورت، تنها ظاهر معشوق را می‌بینی و به عمق آن دست نخواهی یافت.
زانکه بی عشق روی خویش را
نتوانند دیدن ای جویا
هوش مصنوعی: زیرا بدون عشق، نمی‌توان چهره‌اش را دید، ای جوینده.
عشق چشم است مرد حق بین را
عشق آراست مذهب و دین را
هوش مصنوعی: عشق، چشم بینای افرادی است که در پی حقیقت هستند و عشق زیبایی می‌بخشد به عقاید و اصول مذهبی آن‌ها.
عشق چون مشعل است در شب تار
هرکش آن مشعل است بیند یار
هوش مصنوعی: عشق مانند یک مشعل در شب تاریک است که هر کس آن را داشته باشد، همدمش می‌بینید.
پر و بال است مرغ جان را عشق
نردبان است آسمان را عشق
هوش مصنوعی: عشق، برای روح همچون پر و بالی است که آن را به پرواز در می‌آورد و به آسما‌ن می‌رساند. عشق مانند نردبانی است که روح را به بالاترین ارتفاعات می‌برد.
همه هستی تن است و عشق چو جان
که جمادات از او شوند روان
هوش مصنوعی: تمامی موجودات دنیا مانند بدن هستند و عشق همچون روحی است که به آنها زندگی می‌بخشد. جانداران از این عشق زنده و پویا می‌شوند.
همه اشیا ز عشق هست شدند
ورنه بی عشق جمله نیست بدند
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و اشیاء به خاطر عشق به وجود آمده‌اند؛ و اگر عشق نبود، هیچ چیز وجود نداشت.
کل من کان یافتی عاشق
هو کالبدر فی الدجی شارق
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق باشد، مانند ماه در شب تاریک می‌درخشد.
روح من لا له صبا بتنا
کیف یاتی له سعادتنا
هوش مصنوعی: روح من، به دلخواه و با لطافت نسیم صبح به میهمانی ما آمده است. چگونه می‌تواند به ما خوشبختی و سعادت هدیه دهد؟
عقل من لاله هوی جامد
هو ان کان سایلا راکد
هوش مصنوعی: عقل من مانند گل لاله‌ای است که در اصل، به خاطر عشق و احساساتش ساکن و بی‌حرکت است، حتی اگر در ظاهر به نظر بیاید که در حال حرکت است.
سیر ان الرجال بالاشباح
فی سماء البقاء والارواح
هوش مصنوعی: رفت و آمد این مردان در عالم وجود و در آسمان روح‌هاست.
اطلب الصب انت یا طالب
هو دان و امره غالب
هوش مصنوعی: خود را برای رسیدن به خواسته‌هایت آماده کن، زیرا کسی که در پی کسب عشق است، برای او تسلیم می‌شود و فرمان او غلبه دارد.
قرقف العشق یفتح العینین
مذ سکرت یزیل منک البین
هوش مصنوعی: عشق مانند یک پرنده است که چشمان تو را باز می‌کند، پس از آنکه از مستی خارج شدی، پرده‌ها و فاصله‌ها را از بین می‌برد.
عاشق الحق شارق کالشمس
لیس فی یومه غداً اوامس
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت مانند خورشید می‌درخشد و پیوسته است؛ در هیچ روزی از روزهایش خبری از دیروز یا فردا نیست.
عاشق الحق معدن الانوار
هو فی الارض منبع الاسرار
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت، منبع نور و روشنی است و در دنیا، سرچشمه رازها و اندیشه‌های عمیق به شمار می‌آید.
عاشق الحق وحده یسری
غیر وجه الحبیب لایدری
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت تنها به سوی محبوب حرکت می‌کند و از غیر او آگاه نیست.
عاشق الحق دائماً حیران
روحه من شرابه سکران
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت همیشه در حیرت و شگفتی است، مانند کسی که تحت تأثیر شراب قرار دارد.
عاشق الحق دائماً اواه
هو فی العشق غارق تباه
هوش مصنوعی: عاشق واقعی همیشه در حال ناله و فریاد است و در عشق، به شدت غرق و خراب شده است.
عاشق الحق یحیی الموتی
اینما راح روحه و اتی
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت در هر جایی که برود، روح او زندگی بخش و زنده کننده افرادی است که در حالت سردی و خوابیده‌اند.
عاشق الحق فارس سباق
هو للغیر فی الهوی سواق
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت مانند اسب دوانی است که در عشق برای دیگران می‌تازد.
عاشق الحق مسکر الارواح
منقذ الروح من ید الاشباح
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت، روح‌ها را شاداب می‌کند و روح را از چنگ موجودات نامطلوب نجات می‌دهد.
عاشق الحق نوره ساطع
هو کالسیف لامع قاطع
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت مانند شمشیری درخشان و برنده است که نور خود را می‌تاباند.
عاشق الحق فاتح الابصار
مظهر المنکرین والاخیار
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت، چشم‌ها را باز می‌کند و نشانه‌گر ناپندی‌ها و برگزیدگان است.
عاشق الحق قائم بالله
هو فی القرب دائم باللّه
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت همواره به خداوند متکی است و همیشه در نزدیکی او قرار دارد.
عاشق الحق عرشه عال
هو کالحق حاکم وال
هوش مصنوعی: عاشق حق به جایی بلند و شامخ دست یافته است که مانند حق، مقام و قدرت بالایی دارد.
عاشق الحق کامل واف
کل من لایحبه جاف
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت کامل است و هر کسی که او را دوست نداشته باشد، از او دوری می‌کند.
عاشق الحق زبدة الموجود
وجهه اصل سر کل وجود
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت زیباترین شکل موجودات است و چهره‌اش، ریشه و بنیاد کل هستی محسوب می‌شود.
هُوَ یَبْقَی وَ غَیْرُهَ یَفْنَی
هُوَ اَعْلَی وَ غَیْرُهُ اَدْنی
هوش مصنوعی: او پابرجا و باقیست، در حالی که دیگران زائل و نابود می‌شوند. او برترین و والاترین است، اما دیگران در پایین‌ترین درجات قرار دارند.
عاشق حق امیر رحمان است
غیر عاشق اسیر شیطان است
هوش مصنوعی: عاشق واقعی خداوند، امیر رحمان است و کسانی که عاشق نیستند، در دام شیطان گرفتارند.
لیک کی میرسد بهر کس عشق
هر پیاده کجا رود بدمشق
هوش مصنوعی: اما عشق واقعی کی نصیب هر کسی می‌شود؟ هر کس که در این مسیر است، به کجا می‌تواند برود و به چه جایی خواهد رسید؟
تا بحق پرده ‌ هاست بس بسیار
اندرین ره ز ظلمت و انوار
هوش مصنوعی: در این مسیر، حقایق و واقعیت‌های زیادی وجود دارد که هنوز در پس پرده‌های تاریکی و روشنی پنهان هستند.

حاشیه ها

1400/06/02 20:09
ملیکا رضایی

خلق شدن انسان و خصوصیات آدمی او را از دیگری برتری داده ... 

 

هر آدمی رنگی دارد ولی آینه نه ...آینه رنگ ما را نشان میدهد ؛ولی رنگ آینه چه هست ....

آینه بی رنگ است و به قول استاد سروش رنگ خدا ...

رنگ ما از رنگ خدا هست ورنه آدمی رنگی ندارد ...و هر کس خدای را تا به قد خویش میابد ...

و هر صفت خوب و بد که بر دیگری نهی از توست ...گر عالم زیبا و خوب یافتی به این رسیدی که هر آفریده ای خوب وزیباست و این همه صفات که تو میخوانی من نیستم ...تو هستی ...

و کمتر آدمی ست که خدای را و دین او در قرآن را جز به خود خدا خواهد و زیستن را تنها برای خدا خواهد ...عموم ما آدم ها جز به تقلید از رسم و آیین و ریشه گرفته از حرفها نیاکان به خدا روی نیاوردیم؛در پی بهشت گناه را میرانیم نه در پی راه یافتن به دل خدا که دل خدا بهشتی ست سر تر ...و ما در پی دیگر اجزای دین خویش عالم را میابیم و از توحید دور شده ایم ...به قول شریعتی در مناسک حج ،ما توحید را مسئله ای حل شده میدانیم که نیازی به بررسی نیست ؛

توحید تنها یکتا پرستی و واحد بودن او نیست ...ما لمس نکردیم که خدا هست ؛

ما باید خدای را لمس کنیم تا یقین یابیم و اگر ما اکنون یقین داشتیم گناهی نکرده بودیم و توبه ای نمیشکستیم که پیامبر و اولیا به گنه نکرده توبه میکردند ...این همان یقین است که در هر خیری که میکنی رضای خدا خواهی و در شک آنکه خدای راضی ست توبه با دلیل انحا عمل آوری و در هر لحظه و هر مکانی با هر عمل و بی عملی توبه کنی ...

گر میدانستیم یکتا هست خدای که میدانیم این هستیم و گر یقین میداشتیم نزدیک خوی اولیا بودیم ...راه سخت است و از یکتا یی خدا باید شروع کرد و خدای را نه در اطراف جست بل در درون دلها یافت ...

و دل حقیقت راز عشق هست نه چشم ...چشم تنها یار نمود و دل او را میهمان کرد ...همین که دل تومیهمانش آن یار باشد کافیست که بدانی لایق عشق او و عاشق او بودن استی...

و این عشق بسی زیباست که کسی چون حسین (ع) برایش از خویش بگذرد ...حال آنکه امامان واقف بر سر نهان و آینده آدمی اند و از راز آدم و عالم آگاه بودند و ایشان بر این که این خواهد شد واقف بودند و با این دانستن بود که باز از راه خویش منصرف نشدند ...پس این عشق است که بدانی بدترین اتفاق از چشم دگران بر تو می آید ولی باز امتناع نکنی ؛

پس عشق ای که در دلها بر یار نهفته این دین را آراسته ونگاه داشته ... .و آدم و خدای یعنی آدمی که عاشق اوست ،در دایره ای در این عالم هستند ؛خدا مرکز این دایره ،خدا این دایره ،خدا خارج این دایره خدا هیچ خدا همه خدا هر خدا جز خدا بینهایت خدا صفر ...  خدا ...خدا ... ... ...

... .

و تو نقطه ای پوچی همه ای هری جزئی کلی اویی و او توست و تو اویی درون اویی و او درون تو بر اویی و او بر تو و تو قالب او و او قالب تو و تو غالب او و او غالب تو و قالب در قالب و غالب در غالب ... ... ... .

و هستی از خدا آمد و چیز شد و تو نیز و بی او چیزی نبود و چیز نبود 

و روح دل چون پرنده ای از دلها پر میزند آنگاه که تمام روحها رفتند نزد خدا ،آنگاه که روح ساخته خودت خوب و بد یافت و رفت بهشت یا دوزخ ...

و عمری در انتظار معشوق و در انتظار رسیدن عشق میگذرد و گذشت و خواهد گذشت و هیچ گاه عشق و معشوق نیافتی و خیال و هوس عمری ست اطراف ماست 

و هر دلی در حجاب خداست وشکستن این پرده و برداشتن حجاب راهی ست غریب و بعید و طولانی و گمنام ... .

سپاس