بخش ۱۶۷ - در بیان آنکه عالم چون کوهی است. و افعال و اقوال آدمیان چون صداها که بشخص وا میگردد بدی را بدی و نیکی را نیکی که انالانضیع اجرمن احسن عملا
این جزا را تو چون صدا میدان
کز که آید بوقت بانگ و فغان
گر بود بانگ سخت هم ز صدا
بانگ سخت آیدت بگاه ندا
غرش شیر را صدا از کوه
لایق غرشش رسد بشکوه
بانگ روباه را مناسب او
هم صدا باشد ای رفیق نکو
مثل بانگهاست این اعمال
که ز ما صادر است در هر حال
ور بگوئی اگر عظیم بود
هم جزا از خدا عظیم شود
ور میانه رسد میانه جزا
ور بود اندک اندک است سزا
در بدی نیز همچنین میدان
پس بخویش آو سوی بد کم ران
حق از اعمال خوب ساخت بهشت
دوزخ از فعلهای زشت سرشت
اصل هر دو توئی نکو بنگر
زاد از خیرت آن و این از شر
زان سبب در بهشت شاخ و شجر
زنده و ناطق اند همچو بشر
کز عملهای زنده ساخته شد
وز دم مؤمنان فراخته شد
سنگ و خشتش ز طاعت و ذکر است
در وبامش ز جوشش و فکر است
لاجرم زنده و سخن گوی است
در و بامی که اندر آن کوی است
گر نخواهی تو خویش را مغبون
عمر را کن بذکر حق مقرون
چند سوی هوا و نفس روی
چند دلشاد در جحیم شوی
چون که گردی تو عاقبت بیدار
بانگ و افغان کنی ز غم بسیار
دست خائی چو ظالمان در حشر
بودت خوف بی امان درنشر
ناله ات آن زمان ندارد سود
چون که اینجات درد و ناله نبود
در زمینی که غله روید از آن
تخم ننداختی ز جهل بدان
کز یکت صد هزار برداری
مست از کیمیاش زر داری
در زمینی که تخم برناید
چون بکاری ترا چه بر زاید
خود بجد اندر آن همیکاری
از چنان کاشتن چه برداری
تا ک ی از جهل باد پیمائی
باده پیما که تا بیاسائی
بادۀ عشق را ز مردان جو
ملکت و سروری ز سلطان جو
چشمۀ باده خود ولی خداست
ظل او در جهان هما آساست
لیک او را بچشم حس منگر
مشمارش تو همچو خویش بشر
کز ملایک ز لطف پنهان است
دل و جانهای زنده را جان است
سر حق است و سر بود پنهان
نیست او را مقام و نام و نشان
بر سر هرچه تو نهی انگشت
کرده باشی بسوی آن شه پشت
تا که هستی بهوش از او دوری
مست مشمار خود که مخموری
رو فنا شو ز خویش تا بینی
که تو جانی و نور هر دینی
خودی تست پرده ورنی یار
هست با تو چو در زبان گفتار
هوش در بیهشی است مردان را
بی ز جان دیده اند جانان را
هوشیاری است پردۀ عشاق
مانع آن کنار و وصل و تلاق
زان سبب با خودی که کژ نظری
از رخ خوب یار بی خبری
می نخوردی از آن تو هشیاری
بند خویشی نه بند دلداری
آنکه او گشت قابل دیدار
نیست شد زو نماند هیچ آثار
چونکه رویش بدید شد بیهوش
دل او صید گشت چون خرگوش
شد شکار چنان امیر شکار
گشت از تیغ غمزه هاش افکار
هر که عاشق نگشت حیوان است
گر بتن زنده است بیجان است
جان بی عشق را مخوانش جان
کز بخار تن است او جنبان
تا تنش قایم است جنبد او
چون تنش مرد از او حیات مجو
چند روز است این حیات جهان
خویش را زین حیات زود جهان
تا بیابی جز این حیات حیات
کاین بود پیش آن حیات ممات
یک حیات لطیف پاینده
فارغ از رفته و ز آینده
وصف ماضی و حال مستقبل
این جهانی است تا بوقت اجل
آن و این در جهان اجسام است
ورنه آنجا نه نقش و نی نام است
بی پس و پیش و بی یسار و یمین
بی ز بالا و زیر و شک و یقین
در جهانهای روح کن سیران
مست و بیخویش و واله و حیران
چون که گردی از این صفتها پاک
همه بر پات سر نهند افلاک
چه جهانها که بعد از آن بینی
روی بیچون حق عیان بینی
بروی بی فنا بقاف بقا
شاه مرغان شوی تو چون عنقا
نیک و بد را تو جزو خود بینی
خویش را کل بی عدد بینی
عقل جزوی شود بپیشت خوار
چون که با عقل کل بود سر و کار
دو جهان را یکی گهر بینی
در حقیقت نه خیر و شر بینی
دیدن یک دو احولی باشد
آن که یک بین بود ولی باشد
بخش ۱۶۶ - استشهاد آوردن حکایت ابراهیم ادهم رحمة اللّه علیه جهت تاکید پند و موعظه بر این معنی: یک شبی خفته بود ابراهیمبخش ۱۶۸ - در بیان آنکه موحدان در هر چه نظر کنند احد را بینند: این عدد از تن است کان عدد است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این جزا را تو چون صدا میدان
کز که آید بوقت بانگ و فغان
هوش مصنوعی: تو این پاداش را همانند صدایی میدانی که در زمان فریاد و ناله به گوش میرسد، اما نمیدانی از کجا میآید.
گر بود بانگ سخت هم ز صدا
بانگ سخت آیدت بگاه ندا
هوش مصنوعی: اگر صدای ناهنجاری به گوش برسد، در زمان ندا و فراخوانی، همان صدا به تو خواهد رسید.
غرش شیر را صدا از کوه
لایق غرشش رسد بشکوه
هوش مصنوعی: صدای غرش شیر از دل کوه بلند میشود، که شایستهی این شکوه و قدرت است.
بانگ روباه را مناسب او
هم صدا باشد ای رفیق نکو
هوش مصنوعی: دوستان خوب، باید صدای روباه را طوری تنظیم کنیم که با خود او هماهنگ باشد.
مثل بانگهاست این اعمال
که ز ما صادر است در هر حال
هوش مصنوعی: اعمال ما مانند صداهایی هستند که از ما خارج میشوند و در هر موقعیتی ایجاد میشوند.
ور بگوئی اگر عظیم بود
هم جزا از خدا عظیم شود
هوش مصنوعی: اگر بگویی که محبت بزرگ است، باید بپذیری که پاداش آن نیز از جانب خداوند بزرگ و عظیم خواهد بود.
ور میانه رسد میانه جزا
ور بود اندک اندک است سزا
هوش مصنوعی: اگر در میانه کار به انصاف و پاداش برسیم، هرچقدر هم که کم باشد، سزاوار پاداش خواهیم بود.
در بدی نیز همچنین میدان
پس بخویش آو سوی بد کم ران
هوش مصنوعی: در مورد بدی نیز اینگونه است که باید خود را از آن دور نگهدارید و به سوی خوبیها برگردید.
حق از اعمال خوب ساخت بهشت
دوزخ از فعلهای زشت سرشت
هوش مصنوعی: خداوند به وسیله اعمال نیک، بهشت را شکل داد و با اعمال زشت، دوزخ را ایجاد کرد.
اصل هر دو توئی نکو بنگر
زاد از خیرت آن و این از شر
هوش مصنوعی: هر دو طرف ماجرا تویی، به خوبی نگاه کن، یکی از نیکوییهای تو زاده شده و دیگری از نادرستیها.
زان سبب در بهشت شاخ و شجر
زنده و ناطق اند همچو بشر
هوش مصنوعی: از آنجا که در بهشت، درختان و گیاهان زنده و گویایند، مانند آدمیان عمل میکنند.
کز عملهای زنده ساخته شد
وز دم مؤمنان فراخته شد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اعمال خوب و زنده، به کمک تلاش و ایمان مؤمنان شکل گرفته و به وجود آمدهاند. در واقع، شباهت این اعمال به زندگی و پویایی نشاندهنده اثرات مثبت ایمان و کوشش مؤمنان است.
سنگ و خشتش ز طاعت و ذکر است
در وبامش ز جوشش و فکر است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ساختمان با سنگ و خشت خود نماد اطاعت و یاد خداست، و بر روی بام آن نیز نشانهای از جوشش اندیشه و تفکر وجود دارد.
لاجرم زنده و سخن گوی است
در و بامی که اندر آن کوی است
هوش مصنوعی: بنابراین، هر بنا و ساختمان در آن مکان، زنده و سخنگو به نظر میرسد.
گر نخواهی تو خویش را مغبون
عمر را کن بذکر حق مقرون
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی خودت را در زندگیات زیانبار ببینی، عمرت را به یاد خداوند سپری کن.
چند سوی هوا و نفس روی
چند دلشاد در جحیم شوی
هوش مصنوعی: چند بار به سمت آسمان و روح بروی، چند دل شاد را در آتش جهنم ببینی.
چون که گردی تو عاقبت بیدار
بانگ و افغان کنی ز غم بسیار
هوش مصنوعی: زمانی که تو در نهایت به هوش میآیی، از غمهای فراوان خود فریاد و نالهای بلند میکنی.
دست خائی چو ظالمان در حشر
بودت خوف بی امان درنشر
هوش مصنوعی: اگر دست تو مانند ظالمان باشد در روز قیامت، باید از ترس بیپایان در نشر اعمالت در امان نباشی.
ناله ات آن زمان ندارد سود
چون که اینجات درد و ناله نبود
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا هیچ دردی و نالهای نیست، نالهات هیچ فایدهای ندارد.
در زمینی که غله روید از آن
تخم ننداختی ز جهل بدان
هوش مصنوعی: در زمینی که محصول خوبی دارد، تو به خاطر نادانی تخمی نكاشتی.
کز یکت صد هزار برداری
مست از کیمیاش زر داری
هوش مصنوعی: اگر از یک وجود واحد جوانههای بینهایت برگیری، از سحر و جادو آن به ثروت میرسی.
در زمینی که تخم برناید
چون بکاری ترا چه بر زاید
هوش مصنوعی: در زمینی که بذر نرود و رشد نکند، چه انتظاری میتوان داشت که نتیجهای خوبی حاصل شود؟
خود بجد اندر آن همیکاری
از چنان کاشتن چه برداری
هوش مصنوعی: اگر به سختی و تلاش خود در کارهای مشترک ادامه دهی، نتیجهی آن چه خواهد بود؟
تا ک ی از جهل باد پیمائی
باده پیما که تا بیاسائی
هوش مصنوعی: تا زمانی که از نادانی آزاد شوی و به آرامش برسی، همچنان مشغول نوشیدن و لذت بردن از زندگی باش.
بادۀ عشق را ز مردان جو
ملکت و سروری ز سلطان جو
هوش مصنوعی: از مردان به دنبال شراب عشق باش و از پادشاهان، جلال و قدرت بخواه.
چشمۀ باده خود ولی خداست
ظل او در جهان هما آساست
هوش مصنوعی: منبع شراب واقعی تنها خداوند است و سایه او در جهان مانند آسمان است.
لیک او را بچشم حس منگر
مشمارش تو همچو خویش بشر
هوش مصنوعی: اما به او با چشم حس نگاه نکن و او را مانند خودت حساب نکن.
کز ملایک ز لطف پنهان است
دل و جانهای زنده را جان است
هوش مصنوعی: برای دل و جانهای زنده، وجودی ناشناخته و پنهان از نیکیهای فرشتگان است.
سر حق است و سر بود پنهان
نیست او را مقام و نام و نشان
هوش مصنوعی: اصل حقیقت در دسترس است و مقامات، نامها و نشانههایش پنهان نیستند.
بر سر هرچه تو نهی انگشت
کرده باشی بسوی آن شه پشت
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو به آن اشاره کنی، آن شه (عاشق) نیز به سمت آن خواهد رفت.
تا که هستی بهوش از او دوری
مست مشمار خود که مخموری
هوش مصنوعی: تا وقتی که هوشیار هستی، از او دوری کن و خودت را مست ندان، چرا که مستی تو حالتی دلخواه نیست.
رو فنا شو ز خویش تا بینی
که تو جانی و نور هر دینی
هوش مصنوعی: برای آنکه متوجه شوی و حقیقت وجودی خود را درک کنی، باید از خودخواهی و منیت خود دور شوی. در این صورت است که میتوانی به آگاهی و نور حقیقی دست یابی.
خودی تست پرده ورنی یار
هست با تو چو در زبان گفتار
هوش مصنوعی: خودت همان پردهای است که تو را از یار دور میکند. یار در کنار توست، فقط زمانی که با زبان سخن بگویی، او را احساس میکنی.
هوش در بیهشی است مردان را
بی ز جان دیده اند جانان را
هوش مصنوعی: مردان واقعی در زمان بیهوشی و غفلت، از زیبایی و حقیقت جانان بهرهمند میشوند.
هوشیاری است پردۀ عشاق
مانع آن کنار و وصل و تلاق
هوش مصنوعی: آگاهی و هوشیاری، پردهای است که بین عاشقان میکشد و مانع از رسیدن و پیوند آنها میشود.
زان سبب با خودی که کژ نظری
از رخ خوب یار بی خبری
هوش مصنوعی: به خاطر این که خودت را با نگاه نادرست به چهره زیبا و دلربای او آشنا نکردهای، از زیبایی او بیخبر هستی.
می نخوردی از آن تو هشیاری
بند خویشی نه بند دلداری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی آزاد و هشیار باشی، نباید به تعلقات و وابستگیهایت دل ببندی.
آنکه او گشت قابل دیدار
نیست شد زو نماند هیچ آثار
هوش مصنوعی: آن کسی که قابل مشاهده شد، دیگر نمیتوان او را دید و نشانهای از او باقی نمانده است.
چونکه رویش بدید شد بیهوش
دل او صید گشت چون خرگوش
هوش مصنوعی: زمانی که او را دید، دلش بیتاب شد و مانند خرگوش، به سادگی به دام عشق افتاد.
شد شکار چنان امیر شکار
گشت از تیغ غمزه هاش افکار
هوش مصنوعی: شکارچی در دام عشق گرفتار شد، به طوری که افکارش به تیرهای تیز غمزه دچار شده است.
هر که عاشق نگشت حیوان است
گر بتن زنده است بیجان است
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق نشود، در حقیقت مانند یک حیوان است. حتی اگر بدنش زنده باشد، روح و احساساتش مرده است.
جان بی عشق را مخوانش جان
کز بخار تن است او جنبان
هوش مصنوعی: آدمی که عشق را در زندگی تجربه نکرده، واقعاً نمیتوان او را زنده نامید؛ زیرا زندگیاش تنها به حرکت جسمش وابسته است و روحش درگیر عشق نیست.
تا تنش قایم است جنبد او
چون تنش مرد از او حیات مجو
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدن او زنده است، او نیز حرکت میکند. اما هنگامی که بدنش مرد، دیگر حیات او را نخواهی یافت.
چند روز است این حیات جهان
خویش را زین حیات زود جهان
هوش مصنوعی: چند روزی است که زندگیام را با این زندگی گذرای دنیا مقایسه میکنم.
تا بیابی جز این حیات حیات
کاین بود پیش آن حیات ممات
هوش مصنوعی: برای اینکه به زندگی واقعی و ابدی پی ببری، باید بفهمی که این زندگی دنیا در مقایسه با آن زندگی، مردگی است.
یک حیات لطیف پاینده
فارغ از رفته و ز آینده
هوش مصنوعی: یک زندگی نرم و پایدار، بینگرانی از گذشته و آینده.
وصف ماضی و حال مستقبل
این جهانی است تا بوقت اجل
هوش مصنوعی: زندگی و وقایع گذشته و حال، در این دنیا وجود دارند تا زمانی که مرگ فرا برسد.
آن و این در جهان اجسام است
ورنه آنجا نه نقش و نی نام است
هوش مصنوعی: در این جهان مادی، ما چیزها و نامها را میشناسیم، اما در دنیای دیگر، نه چیزی وجود دارد و نه نامی برای آن.
بی پس و پیش و بی یسار و یمین
بی ز بالا و زیر و شک و یقین
هوش مصنوعی: بدون هیچ گونه محدودیت و ترتیب خاصی، نه از بالا و نه از پایین، نه با شک و نه با یقین.
در جهانهای روح کن سیران
مست و بیخویش و واله و حیران
هوش مصنوعی: در جهانهای روح، گردش کنید و به حالت مستی و بیخود بودن ادامه دهید، در حالی که حیران و شگفتزدهاید.
چون که گردی از این صفتها پاک
همه بر پات سر نهند افلاک
هوش مصنوعی: وقتی که از این ویژگیها پاک شوید، همه موجودات آسمانی به پاهای شما سر مینهند و به شما احترام میگذارند.
چه جهانها که بعد از آن بینی
روی بیچون حق عیان بینی
هوش مصنوعی: بعد از این دنیا، چه جهانهای دیگری را خواهی دید که در آن، حقیقت بدون هیچ شکی نمایان است.
بروی بی فنا بقاف بقا
شاه مرغان شوی تو چون عنقا
هوش مصنوعی: به سر زمین جاودانی پرواز کن و چون مرغی افسانهای به مقام بلند و ملکوتی دست یاب.
نیک و بد را تو جزو خود بینی
خویش را کل بی عدد بینی
هوش مصنوعی: خود را از خوبی و بدی جدا نکن و آنها را جزئی از وجود خود بدان. تو باید خود را به صورت یک کل و بینهایت تصور کنی.
عقل جزوی شود بپیشت خوار
چون که با عقل کل بود سر و کار
هوش مصنوعی: زمانی که عقل جزئی در مقابل عقل کل قرار میگیرد، به نظر بیارزش میآید؛ زیرا عقل کل از بینش و درک جامعتری برخوردار است.
دو جهان را یکی گهر بینی
در حقیقت نه خیر و شر بینی
هوش مصنوعی: اگر به عمق وجود بنگری، خواهی دید که دو جهان ظاهری، در واقع یک حقیقت واحدند و در این حقیقت، خیر و شر به معنای واقعی جدا از هم وجود ندارند.
دیدن یک دو احولی باشد
آن که یک بین بود ولی باشد
هوش مصنوعی: دیدن یکدیگر نیازمند حالتی است، مثل حالتی که فقط یک نفر با وجود دارد، اما در واقع دو نفر در کنار هم هستند.

سلطان ولد