بخش ۱۶۴ - مثل آوردن حکایت شاهزاده را در تقریر آنکه فریضه ترین همه چیزها بر آدمی دانست جوهر خود و شناخت خالق است و این معروفست که الحق اظهر من الشمس- اکنون خلق از چیزی که از آفتاب ظاهر تر است و از همه چیزها بدیشان نزدیکتر کورند و غافل و آنچه دور است و مشکل از انواع علوم مو بمو آن را بیاموزند و بدان مشغول میشوند و در تفسیر این آیه که ناکسوا رؤسهم عند ربهم
تو بدان شاهزاده میمانی
بشنو احوال او که تا دانی
پدرش جمع کرد استادان
تا شود در علوم آبادان
سالها بود اندر آن مشغول
تا شدش جمله علمها محصول
ذوفنون گشت و عالم و والا
تا که صیتش گرفت عالم را
پدر از بهر امتحان او را
برد اندر سرای خود تنها
خاتم زر بکف گرفت وبدو
گفت اندر کفم چه هست بگو
گفت چیزی مجوف و گرداست
زونهان ماند این که شاگرد است
نیست از من نهان که استادم
بر سر این تمام افتادم
زرد فام است و حلقه ای موزون
آنچه بگرفته ای بمشت درون
گفت شاهش که راست میگوئی
اندر این علم چیست میپوئی
هرچه آن گفتنی بود گفتی
در بنهفته را عیان سفتی
راست است این نشان که دادی تو
در فن خویش اوستادی تو
لیک تعیین کن آشکار بگو
کاین چه چیز است بی خداربگو
گفت باید که باشد آن غلبیر
شاه گفتش که ای ز علم خبیر
شد نشانها بعلم معلومت
یک بیک گشت جمله مفهومت
اعقل تو زین قدر نگشت خبیر
که نگنجد بمشت در علبیر
هل این عالم از صغیر و کبیر
از بد و نیک و از غنی و فقیر
بر علوم نهان شدند استاد
هر یک از خویش بلکه علمی زاد
زانچه پر فایده است و آسانتر
همه هستند بیخبر چون خر
زانچه فرض است جمله نادان اند
اسب در بیرهنی همیرانند
زانچه بی آن بدن ز بدبختی است
همه قهر است و محنت و سختی است
دائماً گرد آن همیگردند
تا ز درمان جدا و پر درد اند
لاجرم کار جمله معکوس است
سرسرشان بقهر منکوس است
در نبی چون که حکمها میراند
ناکسوا حق رؤسهم میخواند
در پیش گفت عند ربهم
سر این را ز حق بجوی نکو
با خدا و نظر بغیر خدا
میکنند از شقا و جهل و عمی
متصل با وی و از او غافل
بسوی غیر او بجان مایل
پس نگونسارشان از آن گفت او
که ز بیسو همیروند بسو
همچو روغن بر آب چفسیده
وانگه از تاب نار تفسیده
علف نار میشود از جان
نار را جذب میکند بخود آن
زانکه نار است لایق آن زیت
نار شد زیت را سراچه ویت
گرچه از نار بد جدا بنگر
چون شد او را غذا بحکم قدر
پهلوی آب بود و خوردش نار
زانکه بود از ازل به آب اغیار
آب حق است و اشقیا روغن
زان سبب شد جحیمشان مسکن
گل و لاله ز آب زنده شود
هر دو زو در نمو و خنده شود
خار با گل اگر نماید یار
لیک دور است در سر از گلزار
گرچه خود خار با گل است رفیق
این رود در مشام و آن بحریق
سوی آنچه هلاک ایشان است
روز و شب میل جمله از جان است
سوی آنچه بکارشان ناید
دم بدم حرصشان بیفزاید
هر یکی اندر آن شود دانا
هر یکی پیشوا کند خود را
مو بمو سر آن بداند او
جهد خود را در آن کند صد تو
دهد آن یک به فلسفه خود را
تا شود در هنر چو بوسینا
یک دهد خویش را بعلم نجوم
یک بتحریر و یک بعلم رقوم
یک بفقه و خلافی و تفسیر
یک برمل و بهندسه و تعبیر
بیحد است این فنون چگویم من
پیش چوگان حق چو گویم من
پای برگیرم و پرم چون تیر
بیگمانی و رای چرخ و اثیر
با شما رفتنم بپای شما
هست از رحمتم برای شما
تا شوید از طریق عشق مفیق
گشته ام با شما ز لطف رفیق
ورنه خود از کجا چو جنس منید
من همه روحم و شما بدنید
بس بود این سخن کنم سیران
سوی آن کو منم بر او حیران
چون که طالب نئید ای دو نان
پی جاهید و بستۀ دونان
ترکتان کردم وش دم بر شاه
زانکه بس کاهلید اندر راه
بودنم پیش شاه صد عید است
نو نو از نور او مرا دید است
هر دمم جلوه و تماشائی
هر دمم در بهشت ن و جائی
مجلس شاهوار بنهاده
هر طرف حورئی بکف باده
هیچ مستی در او ندیده خمار
بی دی آنجا دو صد هزار بهار
گنجها یافته در او بیرنج
برده جان نرد عشق بی شش و پنج
ماهیان را یم است بهتر جای
ماهیان را یم است تخت وسرای
مرگ باشد ز یم جدائیشان
کفر محض است خود نمائیشان
گفتگوی همه ز بحر بود
جستجوی همه ز بحر بود
اولیا ماهی اند و حق دریا
دایم آن بحرشان بود مأوی
این طرف بهر تو همی آیند
ورنه بی یم چگونه آسایند
قصدشان آن بود کزین زندان
ببرندت تا بسوی عالم جان
تا رهی زین سعیر پر نقمت
تا رسی در نعیم پر نعمت
از عطاشان غمت شود شادی
از کرمشان بخیلیت رادی
نور ایشان کند ترا بینا
چون مسیحا روی بسقف سما
گرپذیری تو پندشان بردی
ور نه مانی بب ست چون دردی
چه زیانشان بود اگر ز خری
از شکرهای حلمشان نخوری
ور از ایشان شوی گریزان تو
دور مانی و اشگ ریزان تو
بلکه خود این به است ایشان را
که گذارند تو پریشان را
جمع گردند جمله باز آنجا
صید گیرند همچو باز آنجا
این یقین دان که مرد خاص خدا
کامران است و شاد در دو سرا
دستگیر توانگر و درویش
اوست هم نوش نیش و مرهم ریش
گر قبولش کنند و گر نکنند
ور بوی هیچ خیر و شر نکنند
خود بخود او خوش است و آسوده
چرب و شیرین بسان پالوده
نیست محتاج هیچکس بجهان
بلکه محتاج اوست کون و مکان
مجرمان جمله زو شوند آزاد
محرمان را رساند او بمراد
بخش ۱۶۳ - در تفسیر و هو معکم اینما کنتم و نحن اقرب الیه من حبل الورید و فی انفسکم افلا تبصرون و من عرف نفسه فقد عرف ربه و قلوب العارفین خزائن اللّه.: جوی در خود ورا چو جویانیبخش ۱۶۵ - در بیان آنکه مصطفی صلی اللّه علیه و آله خبر داد که اولیاء وارثان من اند و ایشان را روز قیامت شفاعت باشد که ولهم شفاعة فی الناس والشیخ فی قومه کالنبی فی امته: شاه محمود یک شبی میگشت
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو بدان شاهزاده میمانی
بشنو احوال او که تا دانی
هوش مصنوعی: تو آگاه باش که او همیشه یک شاهزاده باقی میماند. از حال و اوضاع او اطلاعاتی به دست بیاور تا بهتر او را بشناسی.
پدرش جمع کرد استادان
تا شود در علوم آبادان
هوش مصنوعی: پدرش استادان را جمع کرد تا او در علوم و دانش پیشرفت کند و رشد کند.
سالها بود اندر آن مشغول
تا شدش جمله علمها محصول
هوش مصنوعی: سالها فعالیت و تلاش کرد تا این که همهٔ دانشها و آگاهیها را به دست آورد.
ذوفنون گشت و عالم و والا
تا که صیتش گرفت عالم را
هوش مصنوعی: او به مهارتها و علم خود مشهور شد و به گنجینهای از دانش دست یافت تا جایی که نامش در میان همه جهان پیچید و شناخته شد.
پدر از بهر امتحان او را
برد اندر سرای خود تنها
هوش مصنوعی: پدر به منظور آزمایش فرزندش، او را به خانهی خود برد و در آنجا تنها گذاشت.
خاتم زر بکف گرفت وبدو
گفت اندر کفم چه هست بگو
هوش مصنوعی: او انگشتر طلا را در دست گرفت و از او پرسید که در دستان من چه چیزی وجود دارد، بگو.
گفت چیزی مجوف و گرداست
زونهان ماند این که شاگرد است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به چیزی است که توخالی و گرد میباشد و به نوعی نشاندهنده حالت ناشناخته یا عدم وضوح چیزی است. همچنین به این مفهوم اشاره دارد که موجودی به شدت تحت تأثیر آموزش و تربیت است و هنوز به طور کامل شکل نگرفته یا به مرحلهای نرسیده که به خودی خود شناخته شود.
نیست از من نهان که استادم
بر سر این تمام افتادم
هوش مصنوعی: خود را در وضعیت نامناسبی یافتهام و به خوبی میدانم که استاد من از این موضوع آگاه است.
زرد فام است و حلقه ای موزون
آنچه بگرفته ای بمشت درون
هوش مصنوعی: چیزی که در دستانت گرفتهای، به رنگ زرد است و حسی موزون و هماهنگ دارد.
گفت شاهش که راست میگوئی
اندر این علم چیست میپوئی
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: تو که راست میگویی، در این علم چه چیزی را میپویی؟
هرچه آن گفتنی بود گفتی
در بنهفته را عیان سفتی
هوش مصنوعی: هرچه که لازم بود گفته شد، و تو با بیان واضح، آنچه را پنهان بود نمایان ساختی.
راست است این نشان که دادی تو
در فن خویش اوستادی تو
هوش مصنوعی: این نشانهای که به من دادی، نشاندهنده مهارت و تسلط تو در رشتهات است.
لیک تعیین کن آشکار بگو
کاین چه چیز است بی خداربگو
هوش مصنوعی: اما مشخص کن که این چیست، به صراحت بگو که این چه چیزی است بیخدا.
گفت باید که باشد آن غلبیر
شاه گفتش که ای ز علم خبیر
هوش مصنوعی: او گفت باید که آن شخص دانا و صاحب علم، همچون یک پادشاه بر امور مسلط باشد.
شد نشانها بعلم معلومت
یک بیک گشت جمله مفهومت
هوش مصنوعی: نشانهها به روشنی دلالت بر علم و آگاهی تو دارند و به تدریج همه مفاهیم تو را در بر میگیرند.
اعقل تو زین قدر نگشت خبیر
که نگنجد بمشت در علبیر
هوش مصنوعی: از این میزان هوش و درک خود نگران نباش، چرا که عقل نمیتواند چیزی را در دستان کوچک خود جا دهد.
هل این عالم از صغیر و کبیر
از بد و نیک و از غنی و فقیر
هوش مصنوعی: آیا در این عالم، از کوچک و بزرگ، از خوب و بد، و از ثروتمند و فقیر، چیزی پنهان مانده است؟
بر علوم نهان شدند استاد
هر یک از خویش بلکه علمی زاد
هوش مصنوعی: استادان هر علم به صورت پنهانی از دانش خود به یکدیگر تأسیس کردند و هر یک به نوعی علم جدیدی را به وجود آوردند.
زانچه پر فایده است و آسانتر
همه هستند بیخبر چون خر
هوش مصنوعی: آنچه که سودمند و سادهتر از همه است، بیخبر از آن مانند الاغ زندگی میکنند.
زانچه فرض است جمله نادان اند
اسب در بیرهنی همیرانند
هوش مصنوعی: زیرا که همه فرض میکنند که ناداناند، اسبها در برزخ پرسه میزنند.
زانچه بی آن بدن ز بدبختی است
همه قهر است و محنت و سختی است
هوش مصنوعی: بدون آن بدن، همه چیز از بدبختی است و تنها قهر، رنج و سختی به جا میماند.
دائماً گرد آن همیگردند
تا ز درمان جدا و پر درد اند
هوش مصنوعی: همیشه دور او میچرخند تا از درمان و آرامش دور و با درد و رنج زندگی کنند.
لاجرم کار جمله معکوس است
سرسرشان بقهر منکوس است
هوش مصنوعی: به ناچار، همه کارها به سمت معکوس پیش میرود و سرنوشت آنها به دلیلی ناپسند است.
در نبی چون که حکمها میراند
ناکسوا حق رؤسهم میخواند
هوش مصنوعی: هنگامی که پیامبران به صدای خود مردم را هدایت میکنند، افرادی بدون صلاحیت و نالایق، بر سر مردم سخن میرانند و حق را به خود میگیرند.
در پیش گفت عند ربهم
سر این را ز حق بجوی نکو
هوش مصنوعی: در حضور خداوند، سر این موضوع را به خوبی از حقیقت جویا شو.
با خدا و نظر بغیر خدا
میکنند از شقا و جهل و عمی
هوش مصنوعی: افرادی که به غیر از خدا نگاه میکنند و به او تکیه ندارند، دچار مشکلات و نادانی میشوند.
متصل با وی و از او غافل
بسوی غیر او بجان مایل
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به ارتباط عمیق و دلی دارد که شخص با معشوق یا هدفی دارد. او به شدت به آن پیوند خورده و از آن غافل نیست، اما در عین حال، تمایل به چیزهای دیگر نیز دارد. به عبارتی، این احساس دوگانه نشاندهنده کشمکشی داخلی است که فرد بین عشق و سایر گرایشاتش دارد.
پس نگونسارشان از آن گفت او
که ز بیسو همیروند بسو
هوش مصنوعی: او میگوید که کسانی که بیدانش و ناآگاه هستند، به راحتی میتوانند به سراشیبی گرایش پیدا کنند و از راه درست دور شوند.
همچو روغن بر آب چفسیده
وانگه از تاب نار تفسیده
هوش مصنوعی: مانند روغن که بر روی آب نشسته و بعد از داغی آتش جدا میشود.
علف نار میشود از جان
نار را جذب میکند بخود آن
هوش مصنوعی: علف به حرارت و انرژی جان نار (آتش) تبدیل میشود و این حرارت را به خود میگیرد.
زانکه نار است لایق آن زیت
نار شد زیت را سراچه ویت
هوش مصنوعی: چون آتش است، زیتون هم باید به همان نسبت آتشین شود. زیتون به خاطر این آتش، به گونهای متناسب با آن تغییر میکند.
گرچه از نار بد جدا بنگر
چون شد او را غذا بحکم قدر
هوش مصنوعی: هرچند از سختیها و مشکلات دور شدهای، اما باید توجه کنی که چگونه سرنوشتش را رقم زده است.
پهلوی آب بود و خوردش نار
زانکه بود از ازل به آب اغیار
هوش مصنوعی: پهلوی آب قرار داشت و آن میوه قرمز را خورد چون از آغاز به آب بیگانگان وابسته بود.
آب حق است و اشقیا روغن
زان سبب شد جحیمشان مسکن
هوش مصنوعی: آب نشانه حق و حقیقت است، در حالی که انسانهای بد از روغن استفاده میکنند. به همین دلیل، جایگاهشان جهنم است.
گل و لاله ز آب زنده شود
هر دو زو در نمو و خنده شود
هوش مصنوعی: گل و لاله با آب زنده میشوند و هر دو به رشد و شکوفایی میرسند و شاداب و خوشحال خواهند بود.
خار با گل اگر نماید یار
لیک دور است در سر از گلزار
هوش مصنوعی: اگر خار با گل دوست شود، اما در دل از گلزار دور باشد.
گرچه خود خار با گل است رفیق
این رود در مشام و آن بحریق
هوش مصنوعی: هرچند که خار در کنار گل زندگی میکند، اما این رود بر بوی خوشی است که به مشام میرسد، و آن دریا در آتش میسوزد.
سوی آنچه هلاک ایشان است
روز و شب میل جمله از جان است
هوش مصنوعی: همه روز و شب به سمت چیزی که باعث نابودی آنها میشود، تمایل دارند و از عمق وجودشان به آن سمت میگروند.
سوی آنچه بکارشان ناید
دم بدم حرصشان بیفزاید
هوش مصنوعی: آنچه برایشان سودی ندارد، هر روز بیشتر و بیشتر به آن دل میبندند و تمایلشان افزایش مییابد.
هر یکی اندر آن شود دانا
هر یکی پیشوا کند خود را
هوش مصنوعی: هر کس در آن مکان به دانایی میرسد و هر فردی به گونهای خود را رهبر میداند.
مو بمو سر آن بداند او
جهد خود را در آن کند صد تو
هوش مصنوعی: او به دقت هر جنبه را بررسی میکند و تلاش خود را به کار میگیرد تا به هدف برسد.
دهد آن یک به فلسفه خود را
تا شود در هنر چو بوسینا
هوش مصنوعی: او با فلسفهاش، به یک نکته مهم اشاره میکند تا در هنر، مانند بوسینا (موسیقیدان مشهور) به تعالی برسد.
یک دهد خویش را بعلم نجوم
یک بتحریر و یک بعلم رقوم
هوش مصنوعی: کسی که در علم نجوم مهارت دارد، میتواند به دقت اطلاعات خود را ثبت کند و همچنین به علم حساب و ریاضی نیز تسلط داشته باشد.
یک بفقه و خلافی و تفسیر
یک برمل و بهندسه و تعبیر
هوش مصنوعی: در یک روش و برداشت متفاوت، به تفسیر مثلی و به طور دقیق و با در نظر گرفتن اصول هندسه و تعبیر آن پرداخته شده است.
بیحد است این فنون چگویم من
پیش چوگان حق چو گویم من
هوش مصنوعی: این هنرها بیپایان و بیحد و حصر هستند، چگونه میتوانم دربارهی آنها صحبت کنم؟ وقتی که با حقیقت روبهرو میشوم، کلام من ناقص خواهد بود.
پای برگیرم و پرم چون تیر
بیگمانی و رای چرخ و اثیر
هوش مصنوعی: من از زمین برمیخیزم و مانند تیری رها میشوم، بیهیچ تردید و بدون وابستگی به اراده دیگران.
با شما رفتنم بپای شما
هست از رحمتم برای شما
هوش مصنوعی: رفتم با شما به خاطر شماست و این فقط از روی لطف و علاقهام به شماست.
تا شوید از طریق عشق مفیق
گشته ام با شما ز لطف رفیق
هوش مصنوعی: من از طریق عشق به شما نزدیک شدهام و این نزدیکی را مدیون لطف و همراهی شما هستم.
ورنه خود از کجا چو جنس منید
من همه روحم و شما بدنید
هوش مصنوعی: اگر من هم مانند شما جسمی داشتم، پس من از کجا پیدا میشدم؟ من تمام وجودم روح است و شما فقط جسم هستید.
بس بود این سخن کنم سیران
سوی آن کو منم بر او حیران
هوش مصنوعی: کافی است، دیگر در این باره صحبت نکنم. سیران، به سوی آن مکان حرکت کنید که من به خاطر آن در حیرت و شگفتی هستم.
چون که طالب نئید ای دو نان
پی جاهید و بستۀ دونان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نیکی و زینی، دو لقمه نان را در دست بگیر و به دنبال آنانی باش که برای رسیدن به مقام و منزلت تلاش میکنند.
ترکتان کردم وش دم بر شاه
زانکه بس کاهلید اندر راه
هوش مصنوعی: من از شما جدا شدم و در کنار پادشاه ایستادم زیرا میدانم که شما در راه پیشرفت تنبل هستید.
بودنم پیش شاه صد عید است
نو نو از نور او مرا دید است
هوش مصنوعی: وجود من در حضور شاه، مانند صد جشن و عید تازه است، زیرا نور وجود او به من نگاهی انداخته است.
هر دمم جلوه و تماشائی
هر دمم در بهشت ن و جائی
هوش مصنوعی: هر لحظه جلوهای از زیبایی و تماشایی دارم و هر لحظه مثل بهشتی پر از خوشی و آرامش هستم.
مجلس شاهوار بنهاده
هر طرف حورئی بکف باده
هوش مصنوعی: در دورهمیای به سبک پادشاهی، در هر سو دختری زیبا با جامی پر از شراب قرار دارد.
هیچ مستی در او ندیده خمار
بی دی آنجا دو صد هزار بهار
هوش مصنوعی: در این جا به حسرت و دلتنگی اشاره شده که در جایی، زیبایی و شادابی وجود دارد، اما در آنجا خبری از مستی و خوشحالی نیست. با وجود تمام زیباییها و سرسبزی، کماکان یک نوع غم و خمار چشیده میشود.
گنجها یافته در او بیرنج
برده جان نرد عشق بی شش و پنج
هوش مصنوعی: کسانی که گنجهای با ارزش را در دل عشق پیدا کردهاند، بیهیچ نگرانی و در صفا، جان خود را برای آن فدای عشق میکنند. اشعار به نوعی میگوید که عشق ارزشمندی است که نباید به شمارش کم و زیاد آن پرداخت.
ماهیان را یم است بهتر جای
ماهیان را یم است تخت وسرای
هوش مصنوعی: ماهیها در دریا زندگی بهتری دارند و در آنجا جایی مناسب و راحت برای خود پیدا میکنند.
مرگ باشد ز یم جدائیشان
کفر محض است خود نمائیشان
هوش مصنوعی: مرگ، جدایی از آنهاست و این جدایی نشاندهندهی بیایمانی است.
گفتگوی همه ز بحر بود
جستجوی همه ز بحر بود
هوش مصنوعی: همهی حرفها و گفتگوها دربارهی دریا بود و همهی جستجوها نیز به دنبال دریا بود.
اولیا ماهی اند و حق دریا
دایم آن بحرشان بود مأوی
هوش مصنوعی: اولیا مانند ماهیانی هستند که در دریا زندگی میکنند و حقیقت همان دریا است که همیشه پناهگاه آنهاست.
این طرف بهر تو همی آیند
ورنه بی یم چگونه آسایند
هوش مصنوعی: این طرف به خاطر تو میآیند، وگرنه بدون حضور تو چطور میتوانند آرامش داشته باشند؟
قصدشان آن بود کزین زندان
ببرندت تا بسوی عالم جان
هوش مصنوعی: آنها میخواستند تو را از این زندان آزاد کنند و به سوی جهانی که در آن زندگی روان است، ببرند.
تا رهی زین سعیر پر نقمت
تا رسی در نعیم پر نعمت
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این آتش سوزان و پر بلا رها نشوی، نمیتوانی به نعمتها و خوشیهای واقعی برسید.
از عطاشان غمت شود شادی
از کرمشان بخیلیت رادی
هوش مصنوعی: بخشایش و محبت آنها موجب میشود که از غم و اندوهت کم شود و سخاوت آنها باعث میشود که دلگیر نباشی.
نور ایشان کند ترا بینا
چون مسیحا روی بسقف سما
هوش مصنوعی: نور آنها چنان است که تو را بینا میسازد، مانند مسیحایی که بر سقف آسمان میدرخشد.
گرپذیری تو پندشان بردی
ور نه مانی بب ست چون دردی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی از نصیحتها و پندهای دیگران بهرهگیری کنی، در غیر این صورت مانند کسی خواهی بود که دردی را متحمل میشود و به جای بهبودی، در همان حالت باقی میماند.
چه زیانشان بود اگر ز خری
از شکرهای حلمشان نخوری
هوش مصنوعی: چه ضرری برایشان دارد اگر از ویژگیهای صبر و بزرگواریشان بهرهای ببرم؟
ور از ایشان شوی گریزان تو
دور مانی و اشگ ریزان تو
هوش مصنوعی: اگر از ایشان دوری کنی، تو همیشه در فاصلهای خواهی ماند و اشکهایت جاری خواهد بود.
بلکه خود این به است ایشان را
که گذارند تو پریشان را
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که خود این وضعیت و وضعیتی که دارند، به نوعی برای آنان بهتر است که تو را که در این حالت پریشان هستی، رها کنند. به عبارت دیگر، شاید برای آنها بهتر باشد که تو را در چنین حالتی بگذارند.
جمع گردند جمله باز آنجا
صید گیرند همچو باز آنجا
هوش مصنوعی: همه به آنجا جمع میشوند تا شکار کنند، مانند بازهایی که در آنجا هستند.
این یقین دان که مرد خاص خدا
کامران است و شاد در دو سرا
هوش مصنوعی: بدان که شخصی که خاص خداوند است، در این دنیا و آن دنیا خوشبخت و راضی خواهد بود.
دستگیر توانگر و درویش
اوست هم نوش نیش و مرهم ریش
هوش مصنوعی: توانگر و درویش هر دو تحت حمایت و لطف یکدیگرند. این روابط میتواند هم لذتبخش و خوشایند باشد و هم دردناک و تلخ.
گر قبولش کنند و گر نکنند
ور بوی هیچ خیر و شر نکنند
هوش مصنوعی: اگر او را بپذیرند یا نپذیرند، چه فرقی به حالش میکند، زیرا نه از خوبی خبری است و نه از بدی.
خود بخود او خوش است و آسوده
چرب و شیرین بسان پالوده
هوش مصنوعی: او بدون دلیل خوشحال و آرام است، مانند یک خوراک شیرین و لذیذ که به راحتی مصرف میشود.
نیست محتاج هیچکس بجهان
بلکه محتاج اوست کون و مکان
هوش مصنوعی: هیچکس به این دنیا نیازمند نیست، بلکه این جهان و هر چه در آن است به وجود او نیاز دارند.
مجرمان جمله زو شوند آزاد
محرمان را رساند او بمراد
هوش مصنوعی: مجرمان همگی از شر هراسان خواهند شد و کسانی که در زمره ی عزیزان و دوستان هستند به آرزوهای خود خواهند رسید.