گنجور

بخش ۱۶۳ - در تفسیر و هو معکم اینما کنتم و نحن اقرب الیه من حبل الورید و فی انفسکم افلا تبصرون و من عرف نفسه فقد عرف ربه و قلوب العارفین خزائن اللّه.

جوی در خود ورا چو جویانی
خیره هر سوی از چه پویانی
آب لطفش ز جسم خاکی تو
میکند جوش بهر پاکی تو
در خودش جو چو از تو میروید
بلکه خود او ترا همیجوید
با تو است او مجوی جای دگر
چشم بگشا و در خودت بنگر
جوی شیر اندرون تست روان
شیرجوئی تو گاه از این گه از آن
هست با بحر متصل خم تو
چند جوئی تو آب از هر جو
سله نان نهاده بر سر تو
پارۀ نان طلب کنی هر سو
در سر خویش پیچ اگر نه خری
گرد خود گرد اگر نه خیره سری
لابه ها میکنی سرار و جهار
کای خدا رو نما بمن یکبار
میدهد او جواب کای نادان
از تو هرگز جدا نیم چون جان
گر جدا گشتمی ز تو یکدم
کی بماندی تن تو زنده بدم
دمبدم از دم منی نالان
چشم بگشا اگر نئی نادان
خود منم بر تو دائما بر کار
از چه خفتی نمیشوی بیدار
نی که فرمود ایزد ای جویان
با توام دایم آشکار و نهان
در درون و برون مرا مبین
تا شود دیدن منت آئین
بلکه من چون بهارم و تو درخت
از منستت حیات و زینت و رخت
پری از من چو جام از باده
از منی تو روانه در جاده
در کف من چو لعبتی دایم
از منی قاعد از منی قایم
راز و ناز و نیاز تو ز من است
جنبش از جان بود چه گر ز تن است
روز و شب با توام نمی بینی
گه ز من شاد و گاه غمگین
گاه کفری ز من گهی دینی
گاه مهری ز من گهی کیلی
از منی زنده چون زیم ماهی
چون نداری از این سر آگاهی
زندگیئی که دادمت می بین
کان منم وز من است در تو یقین
چشمها را گشا و منشین کور
زاب شیرین بخور مخور از شور
چشم را دارد آب شور زیان
زاب شیرین عشق شوریان
تا شود چشم جان تو روشن
تا شود نار بر تو چون گلشن
هر طرف من ترا همیرانم
نیست از مرکبت جدا رانم
اسب تو زیر ران و تو هر سو
میدوی هر طرف که اسبم کو
گفتن کو حجاب گشت ترا
ورنه همچون خور است حق پیدا
در گذر از خیال ای رهرو
تا رسی در وصال ای رهرو
غیر اندیشه پردۀ ره نیست
پرده افزاید آن که آگه نیست
گر بمردان عشق بنشینی
همچو جان اندرون خود بینی
گرچه با هر کسی نشینی تو
بعد از آن غیر حق نبینی تو
در خس و کس ورا عیان بینی
گاه پیدا و گه نهان بینی
هیچ چیزی نماندت مشکل
چون که پیش از اجل شوی بسمل
هر کجا رو نهی ورا بینی
سر ها جمله بیخطا بینی
در که و کوه چون کنی تو نگاه
پر شود چشم و سینه ‌ ات ز آله
بحر رحمت شوی در این عالم
ملکت سر نهند چون آدم
همه ارواح را امیر شوی
حاکم و نایب و وزیر شوی
جمله پیشت ز دل سجود کنند
تا ز کان تو گنج عشق کنند
همه را علم و رتبت افزاید
بسته هاشان تمام بگشاید
همه از تو برند درس و سبق
همه خوانند بیحروف ورق
علم اسما چو شد ترا معلوم
همه را هم ز تو شود مفهوم
قدر تو بود از فلک افزون
زان سجودت همیکنند اکنون
چون که پیشی بدانش و تقوی
ملک و روح را دهی فتوی
رهبر و رهنمای حق باشی
بر همه درهای جان پاشی
اندر این باب یک حکایت خوب
بشنو از من بصدق ای محبوب
از پدر مانده بود شخصی را
زر و املاک و گونه گون کالا
همه را پاک خورد و مفلس ماند
گریه میکرد و اشگها میراند
از خدا با هزار نوحه و سوز
گنج بیرنج خواستی شب و روز
گفت در خواب هاتفی او را
که سوی مصر تاز ای جویا
داد او را نشان کوی و مقام
گفت آن جایگه رسی تو بکام
پس ز بغداد سوی مصر روان
گشت او بر امید گنج نهان
مفلس و بینوا بمصر رسید
کس بنانی ورا نمیپرسید
شرم مانع همیشدش از خواست
در مجاعت وجود را میکاست
چون که از حد گذشت گرسنگیش
گفت تا چند باشد این تشویش
همچو شبکوک شب روم بیرون
بو که چیزی دهد مرا بیچون
پای از خانه چونکه پیش نهاد
ناگهانی عسس بر او افتاد
بگرفتش بزخم چوب که هان
چه کسی زود گو مدار نهان
گفت بهر خدا دمی بگذار
تا کنم واقفت از این اسرار
چون که بگذاشت حال خویش بگفت
باعسس یک بیک نداشت نهفت
گفت او را عسس که خریده ‌ ای
طالب این از آن سبب شده ‌ ای
دیده ‌ ام من هزار خواب چنین
که ببغداد هست گنج دفین
در فلان کوی و در فلان خانه
نفتادم بدام از آن دانه
تو عظیم احمقی که چندین ره
بر یکی خواب کوفتی ز بله
از عسس چون نشان گنج شنید
گشت بر وی مقام گنج پدید
گفت در خانۀ من است آن گنج
احمقانه چه میکشم این رنج
باز از مصر رفت تا بغداد
گنج در خانه یافت شد دلشاد
گرچه بیفایده بد آن سفرش
ظاهرا لیک نیک بین اثرش
که چسان فایده ‌ اش رسید ز سیر
یافت در عین شر هزاران خیر
گر نکردی ز شهر خویش سفر
کی شنیدی ز گنج خویش خبر
رنجها در سفر اگرچه کشید
عاقبت بین که چون بکام رسید
چون پی رنج بیگمان گنج است
آن طرف تاز کاندر آن رنج است
نی که از رنجهای صوم و نیاز
از حج و از زکوة و ذکر و نماز
میرسد آدمی بگنج درون
عملش گرچه مینمود برون
همچو آن شخص کاو ز خانه و شهر
تا نیامد برون نبرد آن بهر
زان سفر گنج یافت در خانه
گشت فارغ ز خویش و بیگانه
گنج تونیز هم بخانۀ تست
لیک در جستنش نگشتی چست
خیره سر روی هر طرف آری
چشم با خویشتن نمیداری
تن تو خانه گنج نور خدا
نور در خویش جوی نی هر جا
هست نزدیکتر بتویزدان
از رگ گردنت یقین میدان
نحن اقرب الیه در قرآن
زین بفرموده است الرحمن
آنچه نزدیکتر ز تست بتو
غافلی زان نمیبری خود بو
وانچه دور است از تو میدانی
همچو لوح نبشته میخوانی
کارهای تو جمله معکوس است
زان سرت زیر قهر منکوس است
آنچه پیدا تر است از خورشید
گشت پوشیده پرتو ای نومید
وانچه پنهان تر است از عنقا
همچو صعوه است پیش تو پیدا
از خودی خودی چو خر نادان
که کدا می فرشته یا حیوان
وز هر آن چیز کز تو دور است آن
واقفی نیک و گشته ‌ ای همه دان
آن چه سودت نکرد دانستی
ضبط هر علم را توانستی
وانچه سودت در آن ولابد است
بخت و دولت ترا ازان و داست
اجنبیئی از آن و بیخبری
عمر را در فشار میسپری
علم جان را که تن از آن زنده است
دائماً نغز و خوب و رخشنده است
باید اول شناختن آن را
که چرا آفرید حق جان را
از کجا آمد و کجا رود او
واخر کار تا چسان شود او
هست مقبول حضرت یزدان
یا که مردود اوست در دو جهان
رو سپید است یا چو قیر سیاه
یا پر است از صواب یا ز گناه
هست فانی و یا بود باقی
هست واقی و یا بود عاقی
مرگ و حشر و صراط و حور و جنان
هم بداند که چیستند و چسان
شخص را واجب است دانش این
کز چنین علم میفزاید دین
نی ز فکر و قیاس و نقل و خبر
بل ز عین و عیان و کشف ونظر
اینچنین علم جست هر عاقل
غیر این را نجست جز غافل
غیر این علم گمرهی است یقین
نیستش حاصلی بجز تزیین
چند روزه است دانش ظاهر
هیچ جانی از آن نشد طاهر
همچو کالا وزر شود فانی
هر علومی که نیست آن جانی
در علوم زیادتی چستی
واندر آنچه که بایدت سستی

بخش ۱۶۲ - در بیان آنکه تن چون ماهی است و عالم چون دریا و جوهر آدمی چون یونس. چنانکه یونس از شکم ماهی بتسبیح رهید تو نیز اگردر این تن مسبح باشی جوهر ایمانت خلاص یابد و اگر غفلت ورزی در شکم ماهی تن هضم و نیست شوی. و در تقریر آنکه انبیاء و اولیاء محک‌اند که قلب و نقد از وجود ایشان ظاهر گردد. چنانکه بوجود آدم ابلیس قلب از ملائکه نقد جدا شد و در زمان هر پیغامبری کافر از مؤمن جدا میشد تا دور مصطفی علیه السلام که ابوجهل و ابولهب از صحابه جدا شدند و در معنی این حدیث که کل مولود یولد علی فطرة الاسلام و انما ابواه ینصرانه و یهودانه و یمجسانه: باش در بطن حوت یونس واربخش ۱۶۴ - مثل آوردن حکایت شاهزاده را در تقریر آنکه فریضه ترین همه چیزها بر آدمی دانست جوهر خود و شناخت خالق است و این معروفست که الحق اظهر من الشمس- اکنون خلق از چیزی که از آفتاب ظاهر تر است و از همه چیزها بدیشان نزدیکتر کورند و غافل و آنچه دور است و مشکل از انواع علوم مو بمو آن را بیاموزند و بدان مشغول میشوند و در تفسیر این آیه که ناکسوا رؤسهم عند ربهم: تو بدان شاهزاده میمانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جوی در خود ورا چو جویانی
خیره هر سوی از چه پویانی
هوش مصنوعی: در جوی زندگی، هر کس به دنبال چیزی است و با دقت به اطراف خود نگاه می‌کند تا راهی را پیدا کند. شگفتی اینکه این جستجو برای یافتن پاسخ‌ها یا مسیرهای جدید، همواره وجود دارد.
آب لطفش ز جسم خاکی تو
میکند جوش بهر پاکی تو
هوش مصنوعی: آب محبتش از وجود جسمانی تو به جریان می‌افتد تا تو را پاک کند.
در خودش جو چو از تو میروید
بلکه خود او ترا همیجوید
هوش مصنوعی: در درون خود جوهره‌ای دارد که از تو برخاسته، اما در واقع او همواره در جستجوی توست.
با تو است او مجوی جای دگر
چشم بگشا و در خودت بنگر
هوش مصنوعی: با توست، پس به دنبال جای دیگری نرو. فقط چشمانت را باز کن و درون خودت را تماشا کن.
جوی شیر اندرون تست روان
شیرجوئی تو گاه از این گه از آن
هوش مصنوعی: درون تو جوی از شیر است و روان تو به دنبال شیر می‌گردد، اما گاهی از اینجا و گاهی از آنجا.
هست با بحر متصل خم تو
چند جوئی تو آب از هر جو
هوش مصنوعی: با دریا ارتباط داری و از خم تو می‌توانی به راحتی آبگیر پیدا کنی، چرا هنوز به دنبال آب از هر جوی هستی؟
سله نان نهاده بر سر تو
پارۀ نان طلب کنی هر سو
هوش مصنوعی: نان را بر سرت نهاده‌اند و تو هنوز در هر جا به دنبال تکه‌ای نان می‌گردی.
در سر خویش پیچ اگر نه خری
گرد خود گرد اگر نه خیره سری
هوش مصنوعی: اگر در فکر خود گم شده‌ای و نمی‌دانی کجا می‌روی، لااقل دور خود بچرخ و به دنبال حقیقت بگرد، وگرنه به خاطر نادانی و بی‌خبری خود را گم کرده‌ای.
لابه ها میکنی سرار و جهار
کای خدا رو نما بمن یکبار
هوش مصنوعی: ای خدا، در دل من اضطراب و ناآرامی وجود دارد. من از تو خواهش می‌کنم که یکبار خودت را به من نشان دهی تا بلکه آرامش پیدا کنم.
میدهد او جواب کای نادان
از تو هرگز جدا نیم چون جان
هوش مصنوعی: او به تو می‌گوید که ای نادان، من هرگز از تو جدا نمی‌شوم، مثل جان که همیشه با تن است.
گر جدا گشتمی ز تو یکدم
کی بماندی تن تو زنده بدم
هوش مصنوعی: اگر برای یک لحظه از تو جدا شوم، آیا از وجودت زنده می‌مانی؟
دمبدم از دم منی نالان
چشم بگشا اگر نئی نادان
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر من نالان هستی، چشمانت را بگشا اگر نمی‌دانی.
خود منم بر تو دائما بر کار
از چه خفتی نمیشوی بیدار
هوش مصنوعی: من همیشه در فکر تو هستم، چرا بیدار نمی‌شوی و از خواب غفلت بیرون نمی‌آیی؟
نی که فرمود ایزد ای جویان
با توام دایم آشکار و نهان
هوش مصنوعی: ای کسانی که به دنبال حقیقت هستید، بدانید که من همیشه در کنار شما هستم، چه به صورت آشکار و چه به صورت پنهان.
در درون و برون مرا مبین
تا شود دیدن منت آئین
هوش مصنوعی: درون و بیرون من را ننگر، تا دیدن تو به یک روش و قاعده برقرار شود.
بلکه من چون بهارم و تو درخت
از منستت حیات و زینت و رخت
هوش مصنوعی: من مانند بهاری هستم که تو درختی هستی، حیات و زیبایی تو از من نشأت می‌گیرد.
پری از من چو جام از باده
از منی تو روانه در جاده
هوش مصنوعی: عزیز من، تو مانند پری هستی که از من جدا شده‌ای و همچون جامی که خالی از نوشیدنی‌ست، راه خود را در پیش گرفته‌ای.
در کف من چو لعبتی دایم
از منی قاعد از منی قایم
هوش مصنوعی: در دستان من گویی بازیی همیشگی است که از من نشات می‌گیرد و حالتی مستمر دارد.
راز و ناز و نیاز تو ز من است
جنبش از جان بود چه گر ز تن است
هوش مصنوعی: راز و زیبایی و درخواست تو از من نشأت می‌گیرد. اگر حرکتی هست، آن از جان من است، چه اینکه این حرکت از بدن نیست.
روز و شب با توام نمی بینی
گه ز من شاد و گاه غمگین
هوش مصنوعی: من هر روز و شب در کنار تو هستم، اما تو نمی‌بینی که گاهی شاد هستم و گاهی غمگین.
گاه کفری ز من گهی دینی
گاه مهری ز من گهی کیلی
هوش مصنوعی: گاهی از من کافرانه رفتار می‌شود، گاهی با ایمان و دینداری. زمان‌هایی هم محبت و عشق در وجودم جاری است و زمان‌های دیگر بی‌تفاوتی و سردی.
از منی زنده چون زیم ماهی
چون نداری از این سر آگاهی
هوش مصنوعی: اگر من زنده‌ام، مانند ماهی در آب زندگی می‌کنم، اما اگر تو از این سرنوشت آگاهی نداری، چه فایده‌ای دارد؟
زندگیئی که دادمت می بین
کان منم وز من است در تو یقین
هوش مصنوعی: به تو زندگی‌ای داده‌ام که نشان می‌دهد من کی هستم، و یقینی که در تو وجود دارد مربوط به من است.
چشمها را گشا و منشین کور
زاب شیرین بخور مخور از شور
هوش مصنوعی: چشم‌هایت را باز کن و نگذار کور بمانی. از شیرینی‌های زندگی استفاده کن و از شور و شوق دوری کن.
چشم را دارد آب شور زیان
زاب شیرین عشق شوریان
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی به تضاد بین عشق و درد اشاره دارد. چشم، که نماد احساسات و درک عمیق از عشق است، به خاطر شور و شوقی که در دل دارد، باید با تلخی‌ها و چالش‌ها نیز روبرو شود. در واقع، عشق می‌تواند هم لذت بخش و هم دردآور باشد. آب شور به تلخی و چالش‌ها اشاره دارد، در حالی که ز آب شیرین عشق، به زیبایی‌ها و شیرینی‌های آن احساسات اشاره دارد.
تا شود چشم جان تو روشن
تا شود نار بر تو چون گلشن
هوش مصنوعی: برای روشن شدن چشم و دل تو، آتش عشق باید در وجودت برافروخته شود تا همچون گلستانی زیبا، زندگی‌ات را زینت بخشد.
هر طرف من ترا همیرانم
نیست از مرکبت جدا رانم
هوش مصنوعی: در هر جا که می‌نگرم، تو را نمی‌بینم و از اسبم دورت می‌کنم.
اسب تو زیر ران و تو هر سو
میدوی هر طرف که اسبم کو
هوش مصنوعی: تو سوار بر اسب خود هستی و در هر جهتی می‌دوی، اما من در جستجوی اسبم هستم.
گفتن کو حجاب گشت ترا
ورنه همچون خور است حق پیدا
هوش مصنوعی: گفتن، چه مانعی برای توست؟ زیرا حقیقت همچون خورشید به روشنی پیدا است.
در گذر از خیال ای رهرو
تا رسی در وصال ای رهرو
هوش مصنوعی: ای مسافر، در مسیر خود از خیال‌ها عبور کن تا به وصال و پیوندی که می‌خواهی برسی.
غیر اندیشه پردۀ ره نیست
پرده افزاید آن که آگه نیست
هوش مصنوعی: برای پیشرفت و شناخت مسیر، تنها به فکر و اندیشه نیاز است. افرادی که آگاهی ندارند، فقط به پیچیدگی‌ها و حجاب‌های مسیر می‌افزایند.
گر بمردان عشق بنشینی
همچو جان اندرون خود بینی
هوش مصنوعی: اگر در جمع عاشقان بنشینی، مانند جان در درون خود، عشق را حس خواهی کرد.
گرچه با هر کسی نشینی تو
بعد از آن غیر حق نبینی تو
هوش مصنوعی: هرچند با هر کسی معاشرت کنی، پس از آن دیگر نمی‌توانی حقیقت را ببینی.
در خس و کس ورا عیان بینی
گاه پیدا و گه نهان بینی
هوش مصنوعی: گاهی در میان مردم و در حالتی که در شلوغی یا بی‌نظمی هستیم، وجود او را به وضوح می‌بینی و گاهی هم در شرایط مختلف، حضورش نامشخص و پنهان است.
هیچ چیزی نماندت مشکل
چون که پیش از اجل شوی بسمل
هوش مصنوعی: هیچ چیزی برایت باقی نمی‌ماند که مشکل باشد، زیرا اگر قبل از رسیدن زمان مرگت در معرض خطر قرار بگیری، ممکن است آسیب ببینی.
هر کجا رو نهی ورا بینی
سر ها جمله بیخطا بینی
هوش مصنوعی: هر کجا که بروی، او را خواهی دید و همه سرها را بدون شکی خواهی دید.
در که و کوه چون کنی تو نگاه
پر شود چشم و سینه ‌ ات ز آله
هوش مصنوعی: هرگاه به در و دیوار و کوه نگاه کنی، چشمت و دل‌ات از زیبایی‌ها پر می‌شود.
بحر رحمت شوی در این عالم
ملکت سر نهند چون آدم
هوش مصنوعی: در این دنیا، افرادی که به دریاچه بخشش و رحمت نزدیک می‌شوند، مانند آدم در ابتدا به آنجا می‌آیند و سرشان را به زمین می‌گذارند.
همه ارواح را امیر شوی
حاکم و نایب و وزیر شوی
هوش مصنوعی: اگر بر تمام روح‌ها تسلط یابی، به مقام‌های عالی‌تری همچون حاکم، نایب و وزیر نیز دست خواهی یافت.
جمله پیشت ز دل سجود کنند
تا ز کان تو گنج عشق کنند
هوش مصنوعی: همه چیز در پیش تو با اخلاص و احترام است تا از وجود تو، محبت و عشق ناب به دست آید.
همه را علم و رتبت افزاید
بسته هاشان تمام بگشاید
هوش مصنوعی: علم و دانش باعث ترقی و بالارفتن مقام همه می‌شود و در این حالت، مشکلات و موانع آنها به راحتی حل خواهد شد.
همه از تو برند درس و سبق
همه خوانند بیحروف ورق
هوش مصنوعی: همه چیز از تو الهام می‌گیرد و به خاطر تو آموخته می‌شود، حتی اگر کلمات و نوشته‌ها در کار نباشند.
علم اسما چو شد ترا معلوم
همه را هم ز تو شود مفهوم
هوش مصنوعی: وقتی که نام‌ها و معانی را به خوبی شناختی، همه چیز برای تو مفهوم خواهد شد و از خودت ناشی می‌شود.
قدر تو بود از فلک افزون
زان سجودت همیکنند اکنون
هوش مصنوعی: ارزش تو از آسمان بیشتر است، به خاطر سجود و عبادتت در حال حاضر.
چون که پیشی بدانش و تقوی
ملک و روح را دهی فتوی
هوش مصنوعی: وقتی که دانش و تقوا را به سلطنت و روح انسان پیشی بدهی، نتیجه‌اش این است که حکم و راهنمایی را به آنها می‌بخشی.
رهبر و رهنمای حق باشی
بر همه درهای جان پاشی
هوش مصنوعی: به عنوان یک هدایتگر و راهنمای درست، باید بر تمام درهای وجود دیگران تأثیر بگذاری و به آنها کمک کنی.
اندر این باب یک حکایت خوب
بشنو از من بصدق ای محبوب
هوش مصنوعی: در این مورد، داستان جالبی را با صداقت برایت می‌گویم، ای محبوب.
از پدر مانده بود شخصی را
زر و املاک و گونه گون کالا
هوش مصنوعی: از پدر شخصی میراثی شامل پول، زمین و انواع کالاها به جا مانده بود.
همه را پاک خورد و مفلس ماند
گریه میکرد و اشگها میراند
هوش مصنوعی: او همه چیز را از دست داده و در فقر به سر می‌برد، در حالی که اشک می‌ریزد و غمگین است.
از خدا با هزار نوحه و سوز
گنج بیرنج خواستی شب و روز
هوش مصنوعی: با دل‌تنگی و ناله‌های فراوان، در هر زمان از خدا درخواست گنج و ثروتی بی‌پایان کردی.
گفت در خواب هاتفی او را
که سوی مصر تاز ای جویا
هوش مصنوعی: در خواب صدایی به او گفت که به سوی مصر حرکت کند و به جستجوی خود ادامه دهد.
داد او را نشان کوی و مقام
گفت آن جایگه رسی تو بکام
هوش مصنوعی: او به تو نشانه‌ای از محل و جایگاهش داد و گفت که در آن مکان به خواسته‌ات می‌رسی.
پس ز بغداد سوی مصر روان
گشت او بر امید گنج نهان
هوش مصنوعی: او از بغداد به سمت مصر حرکت کرد به امید یافتن گنجی پنهان.
مفلس و بینوا بمصر رسید
کس بنانی ورا نمیپرسید
هوش مصنوعی: مردی بی‌پول و بی‌چاره به مصر رسید، اما هیچ‌کس از حالش نپرسید و کسی به او توجهی نکرد.
شرم مانع همیشدش از خواست
در مجاعت وجود را میکاست
هوش مصنوعی: شرم همواره مانع او از ابراز خواسته‌ها و احساساتش در جمع می‌شود و باعث می‌شود که نتواند وجود واقعی خود را نشان دهد.
چون که از حد گذشت گرسنگیش
گفت تا چند باشد این تشویش
هوش مصنوعی: وقتی گرسنگی به حدی رسید که تحملش دشوار شده بود، از خود پرسید تا کی باید این اضطراب را تحمل کند.
همچو شبکوک شب روم بیرون
بو که چیزی دهد مرا بیچون
هوش مصنوعی: مانند شب پره‌ای به شب بیرون می‌روم تا چیزی بی‌چون به من بدهد.
پای از خانه چونکه پیش نهاد
ناگهانی عسس بر او افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که پایش را از خانه بیرون گذاشت، ناگهان نگهبان به او نزدیک شد.
بگرفتش بزخم چوب که هان
چه کسی زود گو مدار نهان
هوش مصنوعی: او را به شدت با چوب زده و می‌گوید: «چه کسی به این زودی راز را فاش نکند!»
گفت بهر خدا دمی بگذار
تا کنم واقفت از این اسرار
هوش مصنوعی: حاضرم برای خدا یک لحظه تأمل کنم تا از این رازها باخبر شوم.
چون که بگذاشت حال خویش بگفت
باعسس یک بیک نداشت نهفت
هوش مصنوعی: وقتی حال و روز خود را فراموش کرد، به نگهبان گفت که هیچ چیزی را از او پنهان نکرده است.
گفت او را عسس که خریده ‌ ای
طالب این از آن سبب شده ‌ ای
هوش مصنوعی: عسس به او گفت: تو برای این خواسته‌ات چقدر هزینه کردی و به همین دلیل به این وضعیت دچار شده‌ای.
دیده ‌ ام من هزار خواب چنین
که ببغداد هست گنج دفین
هوش مصنوعی: من هزاران خواب شگفت‌انگیز دیده‌ام که در آن بغداد پر از ثروت نهفته است.
در فلان کوی و در فلان خانه
نفتادم بدام از آن دانه
هوش مصنوعی: در محله‌ای خاص و در یک خانه مشخص گرفتار شدم به خاطر آن چیز جذاب.
تو عظیم احمقی که چندین ره
بر یکی خواب کوفتی ز بله
هوش مصنوعی: تو به طرزی احمقانه به دنبال هدف‌هایی هستی که با بی‌توجهی به حقیقت، بارها و بارها در خواب غفلت گام می‌زنی.
از عسس چون نشان گنج شنید
گشت بر وی مقام گنج پدید
هوش مصنوعی: وقتی نگهبان از وجود گنج مطلع شد، علامت گنج را در نزدیکی خود دید و به همین دلیل شگفت‌زده شد.
گفت در خانۀ من است آن گنج
احمقانه چه میکشم این رنج
هوش مصنوعی: گفت در خانه‌ام یک گنج بی‌فایده وجود دارد، پس چرا باید این همه زحمت بکشم؟
باز از مصر رفت تا بغداد
گنج در خانه یافت شد دلشاد
هوش مصنوعی: دوباره از مصر به بغداد رفت و در خانه‌اش گنجی پیدا کرد که او را بسیار خوشحال کرد.
گرچه بیفایده بد آن سفرش
ظاهرا لیک نیک بین اثرش
هوش مصنوعی: اگرچه سفر او به نظر بی‌فایده است، اما اگر با دقت نگاه کنیم، تأثیرات خوبی بر جای گذاشته است.
که چسان فایده ‌ اش رسید ز سیر
یافت در عین شر هزاران خیر
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که از گردش در وسط شر، هزاران نفع و خیر به دست آید؟
گر نکردی ز شهر خویش سفر
کی شنیدی ز گنج خویش خبر
هوش مصنوعی: اگر از شهر خود سفری نکرده باشی، چگونه می‌توانی از گنج و ثروت خود باخبر باشی؟
رنجها در سفر اگرچه کشید
عاقبت بین که چون بکام رسید
هوش مصنوعی: در سفر اگرچه سختی‌ها و رنج‌هایی را تحمل کرد، اما در نهایت ببین که چگونه به هدفش رسید.
چون پی رنج بیگمان گنج است
آن طرف تاز کاندر آن رنج است
هوش مصنوعی: اگر با مشقت و سختی همراه باشی، به طور قطع به پاداش و دستاوردی بزرگ خواهی رسید؛ زیرا آن سویی که به دنبال آن هستی، در دل همین رنج و زحمت نهفته است.
نی که از رنجهای صوم و نیاز
از حج و از زکوة و ذکر و نماز
هوش مصنوعی: نی که از سختی‌های روزه و نیاز، از حج و زکات و یاد خدا و نماز رنج می‌برد.
میرسد آدمی بگنج درون
عملش گرچه مینمود برون
هوش مصنوعی: انسان به گنجینه‌ای از خصلت‌ها و اعمال خود دست می‌یابد، هرچند که در ابتدا ممکن است تنها ظاهری از خود نشان دهد.
همچو آن شخص کاو ز خانه و شهر
تا نیامد برون نبرد آن بهر
هوش مصنوعی: شخصی مانند او که تا زمانی که از خانه و شهر خارج نشده، هیچ سود و فایده‌ای را به دست نیاورده است.
زان سفر گنج یافت در خانه
گشت فارغ ز خویش و بیگانه
هوش مصنوعی: از آن سفر، ثروتی به دست آورد و اکنون از خود و دیگران بی‌نیاز شده است.
گنج تونیز هم بخانۀ تست
لیک در جستنش نگشتی چست
هوش مصنوعی: ثروت و گنجینه تو در خانه‌ات است، اما در جستجوی آن تلاش نکرده‌ای.
خیره سر روی هر طرف آری
چشم با خویشتن نمیداری
هوش مصنوعی: به خودت توجه نمی‌کنی و در حالی که با نگاهی سرسختانه به اطراف می‌نگری، همه جا را زیر نظر داری.
تن تو خانه گنج نور خدا
نور در خویش جوی نی هر جا
هوش مصنوعی: تن تو مانند خانه‌ای است که در آن گنجی از نور خدا وجود دارد. باید این نور را در درون خود جستجو کنی و آن را در هر جا از وجودت بیابی.
هست نزدیکتر بتویزدان
از رگ گردنت یقین میدان
هوش مصنوعی: نزدیکی و آگاهی به حقیقت و وجود چیزی در درون ما بیشتر از هر چیز دیگری است. به عبارتی، آنچه که ما به آن وابسته‌ایم و در وجود خود حس می‌کنیم، از هر چیز دیگر برای ما نزدیک‌تر و واقعی‌تر است.
نحن اقرب الیه در قرآن
زین بفرموده است الرحمن
هوش مصنوعی: در قرآن آمده است که ما به او نزدیک‌تر هستیم از رگ گردن.
آنچه نزدیکتر ز تست بتو
غافلی زان نمیبری خود بو
هوش مصنوعی: آنچه که به تو نزدیک‌تر است، تو از آن غافلی و خود را از آن بی‌خبر می‌کنی.
وانچه دور است از تو میدانی
همچو لوح نبشته میخوانی
هوش مصنوعی: هر آنچه که از تو دور است، مثل لوحی که نوشته شده باشد، به راحتی می‌خوانی و می‌دانی.
کارهای تو جمله معکوس است
زان سرت زیر قهر منکوس است
هوش مصنوعی: کارهایت به گونه‌ای است که با اصل و منطق من در تضاد قرار دارد و به همین دلیل، موجب خشم و نارضایتی من شده است.
آنچه پیدا تر است از خورشید
گشت پوشیده پرتو ای نومید
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر در معرض دید و پیدا باشد، مثل خورشید، ممکن است حقیقتی در پس آن پنهان باشد. پس ناامید نشوید!
وانچه پنهان تر است از عنقا
همچو صعوه است پیش تو پیدا
هوش مصنوعی: هر چیزی که به شدت پنهان است و دیدنش دشوار، مثل پرنده‌ای نادر و افسانه‌ای است که در مقایسه با آن، چیزهای ساده و عادی به راحتی در دسترس و شناخته شده‌اند.
از خودی خودی چو خر نادان
که کدا می فرشته یا حیوان
هوش مصنوعی: انسانی که از خود نمی‌داند و در جهل به سر می‌برد، مانند گوساله‌ای است که نمی‌تواند به درستی راه را پیدا کند و تنها در پی غریزه‌های خود حرکت می‌کند.
وز هر آن چیز کز تو دور است آن
واقفی نیک و گشته ‌ ای همه دان
هوش مصنوعی: هر چیزی که از تو دور است، به درستی درک شده و تبدیل به دانشی کامل گشته است.
آن چه سودت نکرد دانستی
ضبط هر علم را توانستی
هوش مصنوعی: هر چیزی که به تو نفعی نرساند، دانستن آن به هیچ کار نمی‌آید. تسلط بر هر علمی به تنهایی کافی نیست.
وانچه سودت در آن ولابد است
بخت و دولت ترا ازان و داست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به نفع توست، نتیجه‌اش به شانس و خوش بختی تو بستگی دارد.
اجنبیئی از آن و بیخبری
عمر را در فشار میسپری
هوش مصنوعی: یک فرد خارجی از گویش و فرهگ ما بی‌خبر است و در این میان، تو عمر خود را در سختی و فشار سپری می‌کنی.
علم جان را که تن از آن زنده است
دائماً نغز و خوب و رخشنده است
هوش مصنوعی: دانش روح را زنده می‌کند، و از آنجایی که بدن به آن وابسته است، همیشه زیبا و درخشان و دلنشین است.
باید اول شناختن آن را
که چرا آفرید حق جان را
هوش مصنوعی: باید در ابتدا بفهمیم که علت آفرینش جان توسط خدا چه بوده است.
از کجا آمد و کجا رود او
واخر کار تا چسان شود او
هوش مصنوعی: او از کجا آمده و به کجا می‌رود، در نهایت کارش به کجا می‌انجامد؟
هست مقبول حضرت یزدان
یا که مردود اوست در دو جهان
هوش مصنوعی: آیا در نظر خداوند مقبول است یا در این دو جهان مورد پذیرش نیست؟
رو سپید است یا چو قیر سیاه
یا پر است از صواب یا ز گناه
هوش مصنوعی: رنگ پوست یا روشن است و مثل سفیدی می‌درخشد، یا به تیره‌ای قیر شباهت دارد. همچنین ممکن است پر از خوبی‌ها باشد یا مملو از گناه.
هست فانی و یا بود باقی
هست واقی و یا بود عاقی
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا فناپذیر است و تنها حقیقتی که باقی می‌ماند، وجود واقعی و جاودانه است. انسان یا از حقیقت آگاه می‌شود و در مسیر درست قرار می‌گیرد، یا در سراب‌های فریبنده گرفتار می‌شود.
مرگ و حشر و صراط و حور و جنان
هم بداند که چیستند و چسان
هوش مصنوعی: مرگ، قیامت، پل صراط، حوریان و بهشت هم به خوبی می‌دانند که چه هستند و چگونه هستند.
شخص را واجب است دانش این
کز چنین علم میفزاید دین
هوش مصنوعی: افراد باید به دانش و آگاهی اهمیت دهند، زیرا این علم به رشد و تقویت دین کمک می‌کند.
نی ز فکر و قیاس و نقل و خبر
بل ز عین و عیان و کشف ونظر
هوش مصنوعی: نه از فکر و استدلال و نقل و روایت، بلکه از مشاهده و چشیدن و شناختن و دیدن.
اینچنین علم جست هر عاقل
غیر این را نجست جز غافل
هوش مصنوعی: هر عاقل به دنبال دانش و علم می‌گردد و کسی که غافل است، تنها به دنبال چیزهای دیگر می‌باشد و از علم و دانش دور است.
غیر این علم گمرهی است یقین
نیستش حاصلی بجز تزیین
هوش مصنوعی: هر علمی که به غیر از این باشد، باعث سردرگمی است و قطعاً هیچ نتیجه‌ای جز تزیین و ظاهرسازی ندارد.
چند روزه است دانش ظاهر
هیچ جانی از آن نشد طاهر
هوش مصنوعی: چند روزی است که علم ظاهری وجود دارد، اما هیچ روحی از آن پاک نشده است.
همچو کالا وزر شود فانی
هر علومی که نیست آن جانی
هوش مصنوعی: هر دانشی که روح و جان ندارد، مانند کالایی است که در نهایت از بین می‌رود و نابود می‌شود.
در علوم زیادتی چستی
واندر آنچه که بایدت سستی
هوش مصنوعی: در علم و دانش، اگر تلاش و سرعت داشته باشی، در مقایسه با مسائلی که باید به آنها فکر کنی، ممکن است بی‌توجهی و تنبلی را انتخاب کنی.