بخش ۱۶۱ - در بیان آنکه معجز اکبر، سخن اولیاست، زیرا در معجزهها و کراماتها سحر و جادوی و سیمیا گنجد و ساحران جنس معجزه بسیار مینمایند. همچنین ضمایر را که کرامات اولیاست رمّالان و کاهنان و جوزبازان و پریزدگان میگویند، اما در سخن ایشان هیچ از اینها نمیگنجد
رهبر رهروان حق سخن است
بر فلک نردبان حق سخن است
هرکه او را غذا سخن گردد
بر سَر بحر بی سفن گردد
همچو عیسی بر آسمان رود او
بی تن اندر جهان جان شود او
روح مطلق شود رهد از تن
دو جهان را کند چو خور روشن
در جهان از خدا سخن آمد
سخن از علم من لدن آمد
معجزی نیست در جهان چو سخن
جز سخن را پناهگاه مکن
معجز راستین نه قرآن است؟
جان پر درد را نه درمان است؟
همه قرآن ز پا و سر سخن است
اندرو جمله خشگ و تر سخن است
همه هستی چو بنگری سخن است
فوق و پستی چو بنگری سخن است
این زمین و سما و خور سخن است
کوه و صحرا و بحر و بر سخن است
جز سخن نیست در جهان چیزی
فهم کن گر تراست تمییزی
باغ و ایوان و خانهها یکسر
نی ز فکراند گشته جمله صور
همچنین فرش و عرش و هرچه در اوست
اندرون و درون ز مغز و ز پوست
همه زاده ز علم یزدان اند
اهل دل جمله را سخن دانند
زانکه بی حکمتی نشد موجود
انس و جن و زمین و چرخ کبود
گفت گنجی بدم خد یزدان
خواستم تا شوم پدید و عیان
پس جهان را بدان سبب ظاهر
کردهام تا شود هویدا سر
تا بدانند اینکه شاهی هست
زانکه از خود نشد بلندی و پست
این جهان را نساخت حق ز گزاف
که در او مردمان زیند معاف
بهر صد گونه حکمتش پرداخت
خنک آن کس که چون بدید شناخت
که جز او در جهان خدایی نیست
غیر ذات ورا بقایی نیست
پس یقین شد که کون و هرچه در اوست
صورت علم و حکمت است ای دوست
علم و حکمت سخن بود میدان
گرچه شد نقش او زمین و زمان
نقش او را ز من مگیر جدا
سر همان است گرچه شد پیدا
این صور همچو آب بود یقین
گشت یخ جمله اندر این تکوین
فکر را آب دان سخن چون یخ
پیش آن آب نطق کف و وسخ
نزد عاقل بدان که یخ آب است
مگر آن کاو ز جهل در خواب است
چیز دیگر کمان برد یخ را
ضد شناسد چو دانه و فخ را
لیک چون آفتاب درتابد
محض آب روانهاش یابد
همچنان آسمان و چرخ و زمین
چون شود آفتاب حشر مبین
بگدازد شود همه ناچیز
نخری گنجشان به نیم پشیز
چرخ و کیوان شوند زیر و زبر
ریزد از آسمان مه و اختر
کوهها همچو کاهپره شوند
کل موجود ذره ذره شوند
ملک صورت شود تمام خراب
یخ هستی رود روانه چو آب
همه هالک شوند و حی ماند
دایم او را بجو که وی ماند
تا بمانی تو نیز پاینده
فارغ از رفته و ز آینده
جز خدا نیست هیچ پشت و پناه
رو بدو آر و پای نه در راه
که ره راست جستجوی حق است
راحت و ایمنی بهسوی حق است
هر که حق را گزید دانا اوست
خنک آن جان که دائم اینش خوست
وای بر وی که خواهشش به جهان
غیر حق باشد آشکار و نهان
پیش چشمش جهان بود پرده
ماند اندر فراق افسرده
زندگییی که باشدش برود
لطف او جمله عین قهر شود
گر بود قابل سرای نعیم
گردد آخر سزای نار جحیم
ز آفرینش چو آمد اینجا او
بود در وی عطا و بخشش هو
آمد از باغ جان چو گل تازه
چون که ننهاد پا بهاندازه
گشت مشغول آب و گل ز بله
شد فراموش منزلش وان ره
ماند در حبس خاکدان محبوس
بردش از راه صورت محسوس
آن اثر چون بماند بیمددی
در جهان کثیف همچو سدی
آن اثر رفت از او و هیچ نماند
لطف را باز حق به بیسو خواند
لطف حق سوی اصل خویش برفت
گرچه کم بود و گرچه بیش برفت
تو ز ذکر و نماز ده مددش
کن بهسعی و جهاد بیعددش
تا شوی زین صفات بد مبدل
قوت ده دایمش ز ذکر و عمل
میفزا در صلوة و صوم و نیاز
خاک شو درگذر ز کبر و ز ناز
کز عمل نور جان شود افزون
وز کسل در کمی و ناموزون
جنبش اندر ره خدا نیکوست
شاد جانی که این چنینش خوست
گر بهفرمان زییی نمیری تو
جوی در بندگی اسیری تو
بنده سلطان بود نکو بنگر
کفر ایمان شود نکو بنگر
نی که درمان برای درد بود
دایم ار جان به سوی درد رود
درد را چونکه در رسد درمان
درد درمان شود یقین میدان
همچنین چون خدا نماید رو
نی بشر ماند و نه رنگ و نه بو
غیر حق جملگی فنا گردد
ظلمت کون پر ضیا گردد
زانک حق چون رسد رود باطل
هستی طالبان شود آفل
گرچه باشد چو که قوی هستی
نرم گردد چو پشم از آن مستی
پشم را باد عشق پراند
پرده را دست عشق دراند
عشق چون نفط و هستها چون نی
زآتش او شود یقین لاشی
همه اشیا شوند ازو معدوم
این نگردد به زیرکی مفهوم
گذر از فهم تا کنی فهمش
نیست شو تا بری بر از رحمش
حکمت حق نگر در این ایجاد
که چهسان کرد از عدم بنیاد
کرد از علم صورتی پیدا
تا شود زان قدر که بود اعلا
شد ز ترکیب چار عنصر تن
گشت خلقی روان ز مرد و ز زن
رست از خون و لحم و رگ جانی
لیک فانی چو جان حیوانی
چون که جمع آمد اینهمه یکجا
در تن از آب و خاک و نار و هوا
گشت زنده ز جان حیوان تن
نیست پوشیده هست این روشن
چون که افزود عقل حق بنمود
در رحمت ز لطف خود بگشود
از زبان رسول گفت به ما
که شدید از جهان وصل جدا
علم بودیت نقش محض شدیت
درد گشتیت اگرچه صاف بدیت
مهر جان و تن از درون بکنید
دوستی جهان ز دل فکنید
خدمت من کنید روز و شبان
تا رهید از جهان چون زندان
بس ز ترکیب ذکر و صوم و نماز
چون کنید از برای من به نیاز
جان باقی از آن کنم پیدا
زنده مانید بی زوال و فنا
اینچنین روح از عمل روید
وصل یابد هر آنکه میجوید
از بخار و ز خون مجو جان را
دایم از ذکر جوی ایمان را
نور ایمان ز داد رحمان است
ظلمت کافری ز شیطان است
کی بود نور از آفتاب جدا ؟
مؤمنان را مدان جدا ز خدا
مؤمن از نور حق همی بیند
دائماً هر کجا که بنشیند
گفتگویش ز حق بود هر دم
شنواییش باشد از حق هم
همچو آلت بود به دست خدا
جنبش از حق کند به خشم و رضا
نکند او ز نفس خود حرکت
حرکاتش بود از آن حضرت
نیست این را نهایت ای جویا
باز گرد و ز راز شو گویا
شرح آن قصه کن که میگفتی
در مدح سخن همیسفتی
هر که خود قابل است بپذیرد
این سخن را به جان و دل گیرد
بهر ناقابلی خموش مکن
ترک این خمر و جام و نوش مکن
همچو خورشید در جهان میتاب
بهر خفاش رو ز خلق متاب
چون مهِ بدر نور میافشان
گرچه عوعو کنند و بانگ سگان
کار مه هست آن و کار سگ این
بهر کافر نهان کند کس دین؟
کار مه چیست نور افکندن
کار سگ عوعو است و جان کندن
چون شود کهآفتاب بهر خفاش
در غطا ماند و نتابد فاش؟
بهر خفاش ناقص و مذموم
عالمی را ز خود کند محروم
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت
بهر یک خس دو چشم نتوان دوخت
سالها مینمود دعوت نوح
قفل جانی نگشت از او مفتوح
با خلایق به جهد نهصد سال
پند میداد هم به قال و به حال
کس از آن قوم پند را نشیند
تار پندار چه او دراز تنید
کار خود میکن و ز کس مندیش
بهر بیگانهای مبُر از خویش
کیست بیگانه جسم خاکی تو
که همیجوید او هلاکی تو
همچو خویشت پلید میخواهد
در عذاب شدید میخواهد
دشمن تست دوستش مشمار
فخر او را بتر شناس از عار
ظاهراً یار و باطنا مار است
زیر هر یک گلش دو ضد خار است
مهر او همچو مهر سوزنده است
آتش قهر را فروزنده است
روزیت را همی به روز نعیم
تا شوی روزی نهنگ جحیم
میفریباندت به نقش جهان
گه به مال و گهی به حسن زنان
گه به نان و کباب و گه به شراب
گاه با سبزه و کنارۀ آب
بیعدد زین نسق نماید او
تا کند در جوالت آن جادو
بهحذر باش از او مشو غافل
تا نگردی چو گمرهان آفل
نام حق میبَر و بر او میدم
که فزونی او شود زان کم
حصن خود ساز نام یزدان را
تا رهانی ز مکر او جان را
زان سبب در نبی خدای ودود
از پی دفع او به ما فرمود
که بگویید ذکر من بسیار
تا رهید از جفای آن مکار
ذکر من دست و پای او ببرد
همچو مو از سر سرش سترد
تیغ تیز است ذکر من بر وی
میبرد بیگمان ورا رگ و پی
اینچنین گر کنی رهی تو از او
کور و بیکام گردد از تو عدو
دشمن خرد نیست آن ملعون
کرد بسیار خلق را مغبون
رستمان را اسیر کرد این زال
شد از او جمله را تباه احوال
تو که رستم نئی و طفل رهی
نیستی شاه و کمترین سپهی
زو بیندیش حال تو چه شود
چه ستمها از او که بر تو رود
در پناه خدا گریز هلا
ذکر حق گوی در خلا و ملا
بخش ۱۶۰ - در بیان آنکه عاقل را یک اشارت بس است. زیرا در او آن حالت هست، بی آنکه بگویند میداند. چنانکه دو شخص بر قضیۀ دراز واقف باشند، بیک اشارت یکی تمامت قضیه را دیگری معلوم کند، لیکن کسی را که در آن قضیه وقوفی نباشد برمزی تمامت را کی توان معلوم کردن: بلکه خود بی اشارتی معلومبخش ۱۶۲ - در بیان آنکه تن چون ماهی است و عالم چون دریا و جوهر آدمی چون یونس. چنانکه یونس از شکم ماهی بتسبیح رهید تو نیز اگردر این تن مسبح باشی جوهر ایمانت خلاص یابد و اگر غفلت ورزی در شکم ماهی تن هضم و نیست شوی. و در تقریر آنکه انبیاء و اولیاء محکاند که قلب و نقد از وجود ایشان ظاهر گردد. چنانکه بوجود آدم ابلیس قلب از ملائکه نقد جدا شد و در زمان هر پیغامبری کافر از مؤمن جدا میشد تا دور مصطفی علیه السلام که ابوجهل و ابولهب از صحابه جدا شدند و در معنی این حدیث که کل مولود یولد علی فطرة الاسلام و انما ابواه ینصرانه و یهودانه و یمجسانه: باش در بطن حوت یونس وار
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رهبر رهروان حق سخن است
بر فلک نردبان حق سخن است
هوش مصنوعی: رهبر کسانی که به حق میپردازند، خود بر بلندای آسمان کلام و سخن حق قرار دارد.
هرکه او را غذا سخن گردد
بر سَر بحر بی سفن گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که به او غذا برسد، سخن از او جاری میشود و مانند کسی میشود که بر سر دریا بدون کشتی ایستاده است.
همچو عیسی بر آسمان رود او
بی تن اندر جهان جان شود او
هوش مصنوعی: او مانند عیسی به آسمان میرود، بدون اینکه بدنی داشته باشد، در دنیا جان میگیرد.
روح مطلق شود رهد از تن
دو جهان را کند چو خور روشن
هوش مصنوعی: روحِ فوقالعاده از قید جسم رها میشود و جهان را مانند خورشید روشن میکند.
در جهان از خدا سخن آمد
سخن از علم من لدن آمد
هوش مصنوعی: در دنیا صحبت از خدا آغاز شد و گفتوگو در مورد علم من از جانب او شروع شد.
معجزی نیست در جهان چو سخن
جز سخن را پناهگاه مکن
هوش مصنوعی: در این جهان، اگر فقط به کلمات و صحبتها تکیه کنیم، دیگر جایی برای تأمل در غیر از کلام نخواهد بود.
معجز راستین نه قرآن است؟
جان پر درد را نه درمان است؟
هوش مصنوعی: آیا معجزه واقعی تنها در قرآن خلاصه میشود؟ آیا برای جان پر درد درمانی وجود ندارد؟
همه قرآن ز پا و سر سخن است
اندرو جمله خشگ و تر سخن است
هوش مصنوعی: تمام قرآن از سر و پا میگوید و در آن، سخنهای جدی و شوخی وجود دارد.
همه هستی چو بنگری سخن است
فوق و پستی چو بنگری سخن است
هوش مصنوعی: اگر به تمامی وجود نگاهی بیندازیم، میبینیم که همه چیز در اصل گفتوگو و تعبیر است. چه در بالا و چه در پایین، همه چیز از کلمات و معانی تشکیل شده است.
این زمین و سما و خور سخن است
کوه و صحرا و بحر و بر سخن است
هوش مصنوعی: همه چیز در این جهان، از زمین و آسمان گرفته تا خورشید و کوهها، صحراها و دریاها، پر از حرفها و پیامهاست.
جز سخن نیست در جهان چیزی
فهم کن گر تراست تمییزی
هوش مصنوعی: جز در این دنیا هیچچیز ارزش فهمیدن ندارد، اگر بتوانی تفکیک و درک کنی.
باغ و ایوان و خانهها یکسر
نی ز فکراند گشته جمله صور
هوش مصنوعی: باغها، ایوانها و خانهها همه به دور از فکر و اندیشه شده و فقط به شکل و ظاهر خود درآمدهاند.
همچنین فرش و عرش و هرچه در اوست
اندرون و درون ز مغز و ز پوست
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در زمین و آسمان وجود دارند، چه درون آنها و چه بیرونشان، از جوهر عمیق و سطحی ساخته شدهاند.
همه زاده ز علم یزدان اند
اهل دل جمله را سخن دانند
هوش مصنوعی: همه انسانها به حکمت و علم الهی متصلاند و کسانی که دلهای روشنی دارند، از این علم آگاهی و شناخت دارند.
زانکه بی حکمتی نشد موجود
انس و جن و زمین و چرخ کبود
هوش مصنوعی: چون هیچ چیزی بدون حکمت و دلیل درست نشده است، بنابراین وجود انسان، جن، زمین و آسمان نیز بی علت نیست و همگی بر اساس یک حکمت بزرگ پدید آمدهاند.
گفت گنجی بدم خد یزدان
خواستم تا شوم پدید و عیان
هوش مصنوعی: گفتم که ای خدای بزرگ، میخواهم گنجی به من بدهی تا بتوانم خود را به همه نشان دهم و در جلوی دیگران نمایان شوم.
پس جهان را بدان سبب ظاهر
کردهام تا شود هویدا سر
هوش مصنوعی: برای اینکه حقیقت و باطن خود را آشکار سازم، من این جهان را به وجود آوردهام.
تا بدانند اینکه شاهی هست
زانکه از خود نشد بلندی و پست
هوش مصنوعی: تا مردم بفهمند که سلطنت و قدرت از خود فرد نیست، بلکه به خاطر مقام و جایگاه اوست که وجود دارد و این مقام میتواند هم به اوج برسد و هم به پستی.
این جهان را نساخت حق ز گزاف
که در او مردمان زیند معاف
هوش مصنوعی: این دنیا به طور تصادفی ساخته نشده است، بلکه خداوند آن را به گونهای خلق کرده که در آن انسانها زندگی میکنند و از امکانات و رحمتهایش بهرهمند شوند.
بهر صد گونه حکمتش پرداخت
خنک آن کس که چون بدید شناخت
هوش مصنوعی: از روی حکمت و دانش، به انواع مختلفی ارزشها را پرداخت کردهاند. خوشا به حال کسی که با دیدن آن، به درک و شناخت صحیحی برسد.
که جز او در جهان خدایی نیست
غیر ذات ورا بقایی نیست
هوش مصنوعی: جز او هیچ مخلوقی در جهان وجود ندارد و هیچ چیز دیگری دوام و بقا ندارد.
پس یقین شد که کون و هرچه در اوست
صورت علم و حکمت است ای دوست
هوش مصنوعی: بنابراین روشن شده که جهان و هر آنچه در آن وجود دارد، تجلی علم و حکمت است، دوست من.
علم و حکمت سخن بود میدان
گرچه شد نقش او زمین و زمان
هوش مصنوعی: علم و حکمت در واقع گفتاری است که میدانیم، اگرچه ممکن است روزگار و دنیا به آن شکل و شمایل قابل مشاهدهای نداشته باشند.
نقش او را ز من مگیر جدا
سر همان است گرچه شد پیدا
هوش مصنوعی: تصویر او را از من جدا نکن، چون او همان هویت من است، حتی اگر به طور ظاهری قابل مشاهده باشد.
این صور همچو آب بود یقین
گشت یخ جمله اندر این تکوین
هوش مصنوعی: این تصویرها مانند آب بودند و به یقین تبدیل به یخ شدند، همه چیز در این آفرینش به همین صورت است.
فکر را آب دان سخن چون یخ
پیش آن آب نطق کف و وسخ
هوش مصنوعی: اندیشه را همچون آب بدان، زیرا کلمات در برابر آن مانند یخ هستند که در تماس با آب ذوب میشوند.
نزد عاقل بدان که یخ آب است
مگر آن کاو ز جهل در خواب است
هوش مصنوعی: ولی عاقل میداند که یخ در واقع آب است، مگر اینکه کسی از ناآگاهی در خواب به سر ببرد و این حقیقت را نفهمد.
چیز دیگر کمان برد یخ را
ضد شناسد چو دانه و فخ را
هوش مصنوعی: چیزی دیگر کمان را برداشت، یعنی که یخ را در برابر شناسایی میکند، مانند دانستن دانه و فخر.
لیک چون آفتاب درتابد
محض آب روانهاش یابد
هوش مصنوعی: اما وقتی که خورشید بدرخشد، آب روان را به سمت خود میکشد.
همچنان آسمان و چرخ و زمین
چون شود آفتاب حشر مبین
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب روز قیامت به اوج خود برسد، آسمان، چرخ و زمین نیز به همین ترتیب در حالت خاصی قرار میگیرند.
بگدازد شود همه ناچیز
نخری گنجشان به نیم پشیز
هوش مصنوعی: اگر تمام گنجهای آنها را هم بسوزانند، باز هم هیچ ارزشی نخواهد داشت و در برابر یک پشیز هم ناچیز خواهند بود.
چرخ و کیوان شوند زیر و زبر
ریزد از آسمان مه و اختر
هوش مصنوعی: در روزگارهایی خاص، نظم و ترتیب جهان به هم میریزد و از آسمان نور و ستارهها میبارد.
کوهها همچو کاهپره شوند
کل موجود ذره ذره شوند
هوش مصنوعی: کوهها به اندازههای کوچکی تبدیل میشوند و همه موجودات به ذرات ریز تقسیم میشوند.
ملک صورت شود تمام خراب
یخ هستی رود روانه چو آب
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و جمال به اوج میرسد، تمام زشتیها و خرابکاریها نیز از بین میرود و وجود انسانی مانند جریانی از آب پاک و زلال میشود.
همه هالک شوند و حی ماند
دایم او را بجو که وی ماند
هوش مصنوعی: تمام موجودات نابود میشوند، اما او همیشه زنده است. به دنبال او باش، چون او همیشه باقی خواهد ماند.
تا بمانی تو نیز پاینده
فارغ از رفته و ز آینده
هوش مصنوعی: برای اینکه تو هم همیشه ماندگار باشی، باید از گذشته و آینده دور بمانی و بیتوجه به آنها زندگی کنی.
جز خدا نیست هیچ پشت و پناه
رو بدو آر و پای نه در راه
هوش مصنوعی: بجز خدا هیچ کس و هیچ چیزی نمیتواند پشتیبان و مأمن تو باشد، پس تنها به او روی آور و در مسیر زندگی قدم بردار.
که ره راست جستجوی حق است
راحت و ایمنی بهسوی حق است
هوش مصنوعی: جستجوی حقیقت مسیر روشنی است و در این راه، آرامش و امنیت به سمت حقیقت فراهم میشود.
هر که حق را گزید دانا اوست
خنک آن جان که دائم اینش خوست
هوش مصنوعی: هر کسی که حق را انتخاب کند، در واقع به درک و دانش رسیده است. خوشا به حال کسی که همیشه در این مسیر است و با این فهم زندگی میکند.
وای بر وی که خواهشش به جهان
غیر حق باشد آشکار و نهان
هوش مصنوعی: آه بر او، که خواستهاش در این دنیا معطوف به غیر حق باشد، چه در ظاهر و چه در باطن.
پیش چشمش جهان بود پرده
ماند اندر فراق افسرده
هوش مصنوعی: در برابر چشم او، دنیا همچون پردهای باقی مانده است و در غیبت او، دل به شدت غمگین و افسرده است.
زندگییی که باشدش برود
لطف او جمله عین قهر شود
هوش مصنوعی: زندگی که در آن مهربانی و لطف وجود نداشته باشد، تمام جلوههای آن به سختی و قهر تبدیل میشود.
گر بود قابل سرای نعیم
گردد آخر سزای نار جحیم
هوش مصنوعی: اگر کسی شایسته باشد، در نهایت به بهشت میرسد و اگر شایستگی نداشته باشد، سزاوار جهنم خواهد بود.
ز آفرینش چو آمد اینجا او
بود در وی عطا و بخشش هو
هوش مصنوعی: از زمانی که به این دنیا آمد، او در وجودش بخشندگی و عطا داشت.
آمد از باغ جان چو گل تازه
چون که ننهاد پا بهاندازه
هوش مصنوعی: یک گل تازه از باغ جان آمد، اما هنوز به اندازه و به موقع قدم نگذاشته است.
گشت مشغول آب و گل ز بله
شد فراموش منزلش وان ره
هوش مصنوعی: انسان درگیر حیات و امور دنیوی شده و به فراموشی میسپارد مقصد اصلی و راهی که باید برود.
ماند در حبس خاکدان محبوس
بردش از راه صورت محسوس
هوش مصنوعی: در عالم مادی و دنیایی که در آن زندگی میکنیم، روح انسان در قید و بند جسم و دنیای مادی گرفتار است. این محدودیت باعث میشود که نتوانیم به طور کامل به حقیقت وجود خود و دنیای فراتر از محسوسات دست پیدا کنیم. با این حال، ذات واقعی انسان میتواند از این محدودیتها رها شود و به ارزشهای بالاتر و معانی عمیقتری دست یابد.
آن اثر چون بماند بیمددی
در جهان کثیف همچو سدی
هوش مصنوعی: هنگامی که آن تاثیر در این دنیای آلوده فراموش شود و از کمک بیبهره بماند، مانند سدی میماند که در برابر جریانها مقاوم است.
آن اثر رفت از او و هیچ نماند
لطف را باز حق به بیسو خواند
هوش مصنوعی: اعلام عدم تأثیر عشق یا محبت بر فردی است که دلیلی برای آن نمیبیند و در پایان، خداوند او را به حال خود رها کرده و از او دور شده است.
لطف حق سوی اصل خویش برفت
گرچه کم بود و گرچه بیش برفت
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوعی اشاره شده که نشانه های لطف و رحمت الهی به سوی اصل و منبع خود حرکت میکند، چه مقدار آن کم باشد و چه زیاد. این احساس نشاندهنده این است که حتی در کم یا زیاد بودن، توجه و محبت الهی همیشه به سمت اصل و حقیقت وجود دارد.
تو ز ذکر و نماز ده مددش
کن بهسعی و جهاد بیعددش
هوش مصنوعی: به یاد خدا و عبادت او مشغول باش و با تلاش و کوشش بینهایت به او کمک کن.
تا شوی زین صفات بد مبدل
قوت ده دایمش ز ذکر و عمل
هوش مصنوعی: برای آن که از این صفات ناپسند رهایی یابی، همواره با ذکر و عمل نیک، نیرویی دائمی به خود بخش.
میفزا در صلوة و صوم و نیاز
خاک شو درگذر ز کبر و ز ناز
هوش مصنوعی: بیشتر به عبادت و prayer و روزه و دعا مشغول باش، و خود را humble و خاکی کن و از خودپسندی و خودخواهی بگذر.
کز عمل نور جان شود افزون
وز کسل در کمی و ناموزون
هوش مصنوعی: از انجام کار خوب، جان انسان روشن و پُر نور میشود، و کسی که سست و بیتوجه است، از نظر کیفی و کمی در تنگنا قرار میگیرد.
جنبش اندر ره خدا نیکوست
شاد جانی که این چنینش خوست
هوش مصنوعی: حرکت و تلاش در راه خدا بسیار نیکو است و فردی که چنین خصلتی دارد، خوشبخت و شادمان است.
گر بهفرمان زییی نمیری تو
جوی در بندگی اسیری تو
هوش مصنوعی: اگر به دستورات زیبا و پسندیده عمل نکنی، در زندگیات به بند گیاهی و اسیری گرفتار خواهی شد.
بنده سلطان بود نکو بنگر
کفر ایمان شود نکو بنگر
هوش مصنوعی: بندهای که به سلطان خدمت میکند، به خوبی تا انتها را بنگر. گاهی ممکن است که کفر به ایمان تبدیل شود، پس به خوبی اندیشه کن و دقت کن.
نی که درمان برای درد بود
دایم ار جان به سوی درد رود
هوش مصنوعی: نی که همواره به عنوان درمان درد محسوب میشود، اگر جان به سوی درد برود، دیگر نمیتواند مؤثر باشد.
درد را چونکه در رسد درمان
درد درمان شود یقین میدان
هوش مصنوعی: وقتی درد به انسان نزدیک میشود، به طور حتم درمان آن نیز در دسترس خواهد بود.
همچنین چون خدا نماید رو
نی بشر ماند و نه رنگ و نه بو
هوش مصنوعی: وقتی خداوند خود را نشان دهد، انسان به حالتی از بیهویتی و بیتفاوتی میرسد و دیگر نه رنگی دارد و نه بویی.
غیر حق جملگی فنا گردد
ظلمت کون پر ضیا گردد
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از حقیقت باشد، از بین میرود و جهان که پر از تاریکی است، روشن و پرنور خواهد شد.
زانک حق چون رسد رود باطل
هستی طالبان شود آفل
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت و حق به وجود بیاید، باطل از بین میرود و کسانی که به دنبال حقیقت هستند، در وضعیت افول و ناکامی قرار میگیرند.
گرچه باشد چو که قوی هستی
نرم گردد چو پشم از آن مستی
هوش مصنوعی: اگرچه تو قوی و نیرومند هستی، اما در اثر شادی و مستی، نرم و لطیف میگردی مانند پشم.
پشم را باد عشق پراند
پرده را دست عشق دراند
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که آنچه را که فراموش کردهاید، به یاد آورید و آنچه را که در دل دارید، نمایان کند.
عشق چون نفط و هستها چون نی
زآتش او شود یقین لاشی
هوش مصنوعی: عشق مانند نفت است و هستیها مانند نی، که به واسطهی آتش عشق، به طور حتمی از بین میروند.
همه اشیا شوند ازو معدوم
این نگردد به زیرکی مفهوم
هوش مصنوعی: همه چیز در اثر او نابود میشود، اما این موضوع با زیرکی قابل درک نیست.
گذر از فهم تا کنی فهمش
نیست شو تا بری بر از رحمش
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که برای درک عمیقتر و فهم بهتر مسائل، باید از محدودیتهای عقل و تفکر عبور کرد. برای اینکه بتوانی به آگاهی و بصیرت واقعی دست یابی، نیاز است که از احساسات و عواطف خود فراتر بروی.
حکمت حق نگر در این ایجاد
که چهسان کرد از عدم بنیاد
هوش مصنوعی: نگاهی به آفرینش خدا بینداز، ببین چگونه از هیچ، بنیان و آغاز را پدید آورده است.
کرد از علم صورتی پیدا
تا شود زان قدر که بود اعلا
هوش مصنوعی: از علم، شکلی ایجاد کرد تا به آن اندازه بالا برود که به عظمت برسد.
شد ز ترکیب چار عنصر تن
گشت خلقی روان ز مرد و ز زن
هوش مصنوعی: با ترکیب چهار عنصر، بدن انسانی شکل گرفت و از مرد و زن، روحی زنده و فعال به وجود آمد.
رست از خون و لحم و رگ جانی
لیک فانی چو جان حیوانی
هوش مصنوعی: فارغ از خون و گوشت و رگهایی که دارند، اما همانند جان یک حیوان زودگذر و فانی هستند.
چون که جمع آمد اینهمه یکجا
در تن از آب و خاک و نار و هوا
هوش مصنوعی: وقتی که همه این عناصر، یعنی آب، خاک، آتش و هوا، در کنار هم در وجود یک انسان جمع میشوند، نتیجهای خاص به وجود میآید.
گشت زنده ز جان حیوان تن
نیست پوشیده هست این روشن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روح زندهای که در بدن حیوان وجود دارد، به هیچ عنوان مخفی نیست و به وضوح نمایان است.
چون که افزود عقل حق بنمود
در رحمت ز لطف خود بگشود
هوش مصنوعی: زمانی که عقل به کمال رسید، حق جلوهای از رحمت خود را نمایان کرد و با لطفش درها را به روی بندگان خود گشود.
از زبان رسول گفت به ما
که شدید از جهان وصل جدا
هوش مصنوعی: از زبان پیامبر به ما گفتند که به شدت از دنیای پیوستگی و ارتباط دور شدهایم.
علم بودیت نقش محض شدیت
درد گشتیت اگرچه صاف بدیت
هوش مصنوعی: اگر علم و معرفتی از وجود تو ناشی شده باشد، پس درد و رنجی که از آن میبری، نشاندهندهی عمق وجود و ویژگیهای خالص تو است، حتی اگر در ظاهر چیزی کامل و بدون نقص به نظر برسد.
مهر جان و تن از درون بکنید
دوستی جهان ز دل فکنید
هوش مصنوعی: عشق و محبت را از دل و وجود خود حذف کنید و دوستیهای دنیایی را از دل بیرون کنید.
خدمت من کنید روز و شبان
تا رهید از جهان چون زندان
هوش مصنوعی: روز و شب به من خدمت کنید تا از این جهان که چون زندانی است، رها شوید.
بس ز ترکیب ذکر و صوم و نماز
چون کنید از برای من به نیاز
هوش مصنوعی: بسیاری از روزهها، ذکرها و نمازها را برای نیاز من به کار بگیرید.
جان باقی از آن کنم پیدا
زنده مانید بی زوال و فنا
هوش مصنوعی: من تلاش میکنم تا حیات جاودانه و بیپایانی را در وجودم نمایان کنم.
اینچنین روح از عمل روید
وصل یابد هر آنکه میجوید
هوش مصنوعی: این را میتوان به این صورت بیان کرد که هر کسی که به دنبال ارتباطی عمیق با معانی و روح عمل باشد، از تلاشهایش نتیجه خواهد گرفت و به وصالی که آرزو دارد خواهد رسید.
از بخار و ز خون مجو جان را
دایم از ذکر جوی ایمان را
هوش مصنوعی: از بخار و خون نگران مباش، به یاد خدا زندگی کن و دائماً به جستجوی ایمان بپرداز.
نور ایمان ز داد رحمان است
ظلمت کافری ز شیطان است
هوش مصنوعی: نور ایمان از رحمت خداوند سرچشمه میگیرد، در حالی که تاریکی کفر و بیایمانی از تاثیرات شیطان ناشی میشود.
کی بود نور از آفتاب جدا ؟
مؤمنان را مدان جدا ز خدا
هوش مصنوعی: هرگز نور آفتاب نمیتواند از آن جدا شود. همچنین، مؤمنان را هم نمیتوان از خدا جدا دانست.
مؤمن از نور حق همی بیند
دائماً هر کجا که بنشیند
هوش مصنوعی: مؤمن همیشه از نور حقیقت بهرهمند است و در هر جایی که حضور داشته باشد، این نور را مشاهده میکند.
گفتگویش ز حق بود هر دم
شنواییش باشد از حق هم
هوش مصنوعی: هر بار که صحبتهای او را میشنوی، بدان که این گفتوگوها از حقیقت نشأت میگیرد و در هر لحظه، او صدای حقیقت را میشنود.
همچو آلت بود به دست خدا
جنبش از حق کند به خشم و رضا
هوش مصنوعی: انسان مانند ابزاری در دست خداوند است و هر حرکت و تغییر او تحت تأثیر اراده الهی، چه به دلیل خشم و چه به خاطر رضایت، انجام میگیرد.
نکند او ز نفس خود حرکت
حرکاتش بود از آن حضرت
هوش مصنوعی: شاید او به خاطر تأثیرات درونی خود، از حضرت آن حرکات را انجام میدهد.
نیست این را نهایت ای جویا
باز گرد و ز راز شو گویا
هوش مصنوعی: این موضوع پایانی ندارد، ای پرسشگر! دوباره برگرد و از رمز و رازها پرده بردار.
شرح آن قصه کن که میگفتی
در مدح سخن همیسفتی
هوش مصنوعی: قصهای را که دربارهاش صحبت میکردی و ستایشش میکردی، برایم توضیح بده.
هر که خود قابل است بپذیرد
این سخن را به جان و دل گیرد
هوش مصنوعی: هر کسی که ارزش و شایستگی داشته باشد، باید این حرف را با تمام وجودش بپذیرد.
بهر ناقابلی خموش مکن
ترک این خمر و جام و نوش مکن
هوش مصنوعی: برای کسی که لایق نیست، صحبت نکن و از این شراب و جام و نوشیدن پرهیز کن.
همچو خورشید در جهان میتاب
بهر خفاش رو ز خلق متاب
هوش مصنوعی: همچون خورشید که در آسمان میدرخشد و نورش را به همه میدهد، تو نیز باید به دیگران توجه کنی و از اینکه بخواهی به خاطر بعضی افراد دوری کنی، خودداری کنی.
چون مهِ بدر نور میافشان
گرچه عوعو کنند و بانگ سگان
هوش مصنوعی: مثل ماهِ کامل که نور زیادی میتاباند، حتی اگر سگها زوزه بکشند و صدا کنند، باز هم نورش کم نمیشود.
کار مه هست آن و کار سگ این
بهر کافر نهان کند کس دین؟
هوش مصنوعی: کارهای مربوط به انسانها و مهارتهای آنها با کارهای حیوانات متفاوت است. انسانها نمیتوانند ایمان و دین کسی را پنهان کنند، حتی اگر آن شخص کافر باشد.
کار مه چیست نور افکندن
کار سگ عوعو است و جان کندن
هوش مصنوعی: کار انسان به روشنی بخشیدن و ایجاد تاثیر مثبت در جهان است، در حالی که کار یک سگ فقط پارس کردن و زحمت کشیدن بدون هدف خاص است.
چون شود کهآفتاب بهر خفاش
در غطا ماند و نتابد فاش؟
هوش مصنوعی: اگر روزی خورشید بر خفاش سایهافکنده شود و به وضوح نور نتابد، چه خواهد شد؟
بهر خفاش ناقص و مذموم
عالمی را ز خود کند محروم
هوش مصنوعی: به خاطر وجود یک خفاش، که ناقص و ناپسند است، جهانی از مزایای خود محروم میشود.
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت
بهر یک خس دو چشم نتوان دوخت
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن چیزی که ارزشش را دارد، نباید از چیزهای مهم و باارزش دیگر گذشت. یعنی نمیتوان به خاطر یک چشمانداز کوچک، به چیزهای بزرگتر و مهمتر آسیب رساند.
سالها مینمود دعوت نوح
قفل جانی نگشت از او مفتوح
هوش مصنوعی: سالها دعوت نوح در دعوت به حق وجود داشت، ولی جان انسانها بر او بسته و قفل شده بود و هیچکس به آن پاسخ نمیداد.
با خلایق به جهد نهصد سال
پند میداد هم به قال و به حال
هوش مصنوعی: مدت نهصد سال تلاش کرد تا به مردم نصیحت کند و هم از طریق گفتار و هم از طریق رفتار به آنها راهنمایی کند.
کس از آن قوم پند را نشیند
تار پندار چه او دراز تنید
هوش مصنوعی: هیچیک از آن افراد از نصیحت و اندرز استفاده نمیکند، زیرا آنها در خیالات خود غرق شده و به افکار خود ادامه میدهند.
کار خود میکن و ز کس مندیش
بهر بیگانهای مبُر از خویش
هوش مصنوعی: کار خود را انجام بده و به دیگران فکر نکن؛ برای غیر از خودت هیچ چیزی را فراموش نکن.
کیست بیگانه جسم خاکی تو
که همیجوید او هلاکی تو
هوش مصنوعی: کیست که از خودت جداست و در جستجوی نابودی توست، در حالی که تو تنها یک جسم خاکی هستی؟
همچو خویشت پلید میخواهد
در عذاب شدید میخواهد
هوش مصنوعی: شخصی که مانند خودش را ناپاک میبیند، در دردی بزرگ و عذابی شدید گرفتار شده است.
دشمن تست دوستش مشمار
فخر او را بتر شناس از عار
هوش مصنوعی: به دشمنی که خود را دوست مینامد، اعتماد نکن و به فخر او اهمیت نده، بلکه به عیب و نقص او توجه کن و او را بشناس.
ظاهراً یار و باطنا مار است
زیر هر یک گلش دو ضد خار است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد محبوب ظاهراً زیبا و دلنشین است، اما در باطن مثل یک مار خطرناک است. زیر هر گل زیبایش، دو خار وجود دارد که نشاندهنده دشواریها و مشکلات است.
مهر او همچو مهر سوزنده است
آتش قهر را فروزنده است
هوش مصنوعی: محبت او همچون آتش سوزان است و خشم را شعلهور میکند.
روزیت را همی به روز نعیم
تا شوی روزی نهنگ جحیم
هوش مصنوعی: به انتظار نعمتها و روزهای خوب باش، تا اینکه بتوانی در آینده از سختیها و مشکلات رهایی یابی.
میفریباندت به نقش جهان
گه به مال و گهی به حسن زنان
هوش مصنوعی: دنیا تو را با جلوههایش فریب میدهد؛ گاهی با ثروت و گاهی با زیبایی زنان.
گه به نان و کباب و گه به شراب
گاه با سبزه و کنارۀ آب
هوش مصنوعی: گاهی به خوردن نان و کباب میپردازد و گاهی به نوشیدن شراب مشغول میشود؛ گاهی هم در کنار آب و در کنار سبزهها وقت میگذراند.
بیعدد زین نسق نماید او
تا کند در جوالت آن جادو
هوش مصنوعی: او با بینظیر بودنش، کارهایی شگفتانگیز انجام میدهد تا بتواند در دنیای خود سحر و جادو کند.
بهحذر باش از او مشو غافل
تا نگردی چو گمرهان آفل
هوش مصنوعی: هوشیار باش و مراقب او باش، مبادا غفلت کنی و همچون گمراهان گرفتار بیخبری شوی.
نام حق میبَر و بر او میدم
که فزونی او شود زان کم
هوش مصنوعی: نام خدا را بر زبان بیاور و به او انرژی بده تا او از این کم لطف، فزونی و افزایش یابد.
حصن خود ساز نام یزدان را
تا رهانی ز مکر او جان را
هوش مصنوعی: خود را به درستی محافظت کن و به نام خداوند پناه ببر، تا بتوانی جان خود را از فریب و نیرنگ او نجات دهی.
زان سبب در نبی خدای ودود
از پی دفع او به ما فرمود
هوش مصنوعی: به همین دلیل خداوند مهربان از طریق پیامبرش به ما دستور داد تا از او حذر کنیم و از خطرات او دوری کنیم.
که بگویید ذکر من بسیار
تا رهید از جفای آن مکار
هوش مصنوعی: بفرمایید که ذکر و نام من را زیاد ببرید تا از بدیهای آن شخص مکار در امان بمانم.
ذکر من دست و پای او ببرد
همچو مو از سر سرش سترد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که یاد و نام من به قدری تأثیرگذار است که میتواند موانع و مشکلات را از سر راه او بردارد، مشابه اینکه مو از روی سر برداشته شود.
تیغ تیز است ذکر من بر وی
میبرد بیگمان ورا رگ و پی
هوش مصنوعی: ذکر من مانند تیغی تیز است که بیشک او را تحت تأثیر قرار میدهد و به عمق وجودش نفوذ میکند.
اینچنین گر کنی رهی تو از او
کور و بیکام گردد از تو عدو
هوش مصنوعی: اگر تو اینگونه رفتار کنی و از او دور شوی، دشمن تو نیز از تو کلافه و ناامید خواهد شد.
دشمن خرد نیست آن ملعون
کرد بسیار خلق را مغبون
هوش مصنوعی: دشمن کسی است که عقل و درک ندارد و همان فرد منحوس باعث فریب خوردن بسیاری از مردم شده است.
رستمان را اسیر کرد این زال
شد از او جمله را تباه احوال
هوش مصنوعی: این زال (پیرمرد یا فرد نادان) ما را به بند کشید و حال تمام ما را خراب کرد.
تو که رستم نئی و طفل رهی
نیستی شاه و کمترین سپهی
هوش مصنوعی: تو رستم نیستی که قدرت و دلیری داشته باشی، و همچنین بچهای نیستی که از راه بیفتی؛ تو نه شاه هستی و نه حتی کمترین سرباز.
زو بیندیش حال تو چه شود
چه ستمها از او که بر تو رود
هوش مصنوعی: به این فکر کن که حال تو چه خواهد شد و چه ظلمهایی از جانب او بر تو خواهد رفت.
در پناه خدا گریز هلا
ذکر حق گوی در خلا و ملا
هوش مصنوعی: تحت حمایت خداوند دور شو و در خفا و در جمع به یاد حق باش.