بخش ۱۶۰ - در بیان آنکه عاقل را یک اشارت بس است. زیرا در او آن حالت هست، بی آنکه بگویند میداند. چنانکه دو شخص بر قضیۀ دراز واقف باشند، بیک اشارت یکی تمامت قضیه را دیگری معلوم کند، لیکن کسی را که در آن قضیه وقوفی نباشد برمزی تمامت را کی توان معلوم کردن
بلکه خود بی اشارتی معلوم
شود او را تو گر کنی مکتوم
ز آنکه اندر نهاد او آن را
پیش از این در ازل نهاد خدا
جان او بود در جهان الست
زان می و جام جاودانی مست
همچو ماهی درون آن دریا
بی شب و روز در وصال و لقا
با عزیزان بهر طرف در سیر
در جهانی که ره ندارد غیر
بی زبان و دهان بهم گویان
بی سر و بیقدم بهم پویان
چون که از امر اهبطوا آن جان
آمد و بسته شد در این زندان
در تن آب و گل قرار گرفت
از چنان دولتی کنار گرفت
شد فراموشش آن ز صحبت تن
گشت مشغول مال و بچه و زن
چونکه رمزی دهند از آن یادش
دو جهان پر شود ز فریادش
زانکه ز او ّ ل وقوف داشت از آن
لیک پیشش حجاب بد نسیان
بسته بود آن بیاد آوردی
تا که سر بر زند چنین دردی
آیدش یاد از آن جهان قدیم
آن می صاف و آن شهان ندیم
آن وطنگاه و موضع مألوف
وان سخنهای بی ظروف حروف
لیک هر گو ندیده است آن را
آنچنان دوروگشت و جولان را
زین جهان رسته است چون حیوان
چه خبر باشدش ز عالم جان
گر کنی شرح پیش او صد سال
وصف حسن جلیل بی ز زوال
اندر او هیچ آن اثر نکند
یک سخن زان بگوش درنکند
با چنین شخص گفتن بسیار
چون سخن گفتن است با دیوار
هیچ فهم سخن کند دیوار
گر بگوئی تو اندک و بسیار
لیک میگو علی العموم سخن
نورها میفشان ز علم لدن
بخش ۱۵۹ - در بیان آنکه بندۀ خاص خدابر کافۀ خلایق مشفق است و میخواهد که همه را واصل کند، لیکن غیرت مانع میشود و در تقریر آنکه اگر معترضی اعتراض کند که در این کتاب هر ولیی را که ذکر میکنی میگوئی که بیمثل و بی نظیری و مانند تو کس نیامده است و نخواهد آمدن، این سخن متناقض مینماید، جواب گوئیم که متناقض وقتی بودی که اولیا در معنی متعدد بودندی. تعدد ایشان از روی اسم و جسم است نه از روی معنی چنانکه پادشاهی اگر صد گونه مرکب از استر و اسب و اشتر و غیره بر نشیند پادشاه همان باشد و از مرکب متعدد نشود پس در این صورت همه مدحها بیک ذات عاید میشود تناقض لازم نیاید و مثالهای دیگر در این معنی بنظم گفته آید: حمله ها میکنم که بنمایمبخش ۱۶۱ - در بیان آنکه معجز اکبر، سخن اولیاست، زیرا در معجزهها و کراماتها سحر و جادوی و سیمیا گنجد و ساحران جنس معجزه بسیار مینمایند. همچنین ضمایر را که کرامات اولیاست رمّالان و کاهنان و جوزبازان و پریزدگان میگویند، اما در سخن ایشان هیچ از اینها نمیگنجد: رهبر رهروان حق سخن است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بلکه خود بی اشارتی معلوم
شود او را تو گر کنی مکتوم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی او را پنهان کنی، خود او بطور ناخودآگاه آشکار میشود.
ز آنکه اندر نهاد او آن را
پیش از این در ازل نهاد خدا
هوش مصنوعی: چون خداوند در وجود او از ابتدا این ویژگی را قرار داده است.
جان او بود در جهان الست
زان می و جام جاودانی مست
هوش مصنوعی: روح او در جهان پیش از آفرینش وجود دارد و به خاطر آن شراب و جام ابدی، مست و سرمست است.
همچو ماهی درون آن دریا
بی شب و روز در وصال و لقا
هوش مصنوعی: مانند ماهی که در دریا زندگی میکند، بیوقفه و بدون فرقی میان شب و روز، در محبت و دیدار با معشوق غرق شدهام.
با عزیزان بهر طرف در سیر
در جهانی که ره ندارد غیر
هوش مصنوعی: با دوستان و محبوبان خود به هر سو میگردم در دنیایی که هیچ راهی جز عشق وجود ندارد.
بی زبان و دهان بهم گویان
بی سر و بیقدم بهم پویان
هوش مصنوعی: بیزبان و بیصدا، بدون سر و شکل، با هم در حال حرکت و گفتگو هستند.
چون که از امر اهبطوا آن جان
آمد و بسته شد در این زندان
هوش مصنوعی: زمانی که دستور “فرود آیید” صادر شد، آن روح آمد و در این زندان (بدن) محبوس شد.
در تن آب و گل قرار گرفت
از چنان دولتی کنار گرفت
هوش مصنوعی: او به درستی در دنیای مادی و جسمانی قرار گرفت، اما به خاطر چنان مقامی از آن دوری گزید.
شد فراموشش آن ز صحبت تن
گشت مشغول مال و بچه و زن
هوش مصنوعی: او فراموش کرد آن را، زیرا مشغول زندگی و مسائل مالی و خانوادهاش شد.
چونکه رمزی دهند از آن یادش
دو جهان پر شود ز فریادش
هوش مصنوعی: زمانی که از آن راز باخبر شود، صدای او دو جهان را پر خواهد کرد.
زانکه ز او ّ ل وقوف داشت از آن
لیک پیشش حجاب بد نسیان
هوش مصنوعی: زیرا او از ابتدا آگاهی داشت، اما به خاطر حجاب فراموشی، در برابرش مخفی مانده است.
بسته بود آن بیاد آوردی
تا که سر بر زند چنین دردی
هوش مصنوعی: به خاطر داری که وقتی آن درد سر برآورد، همه چیز در ناز و بسته بود.
آیدش یاد از آن جهان قدیم
آن می صاف و آن شهان ندیم
هوش مصنوعی: او به یاد آن دنیای گذشته میافتد، آن شراب زلال و آن دوستان با صفا.
آن وطنگاه و موضع مألوف
وان سخنهای بی ظروف حروف
هوش مصنوعی: آن جا که آشنا هست و به آن عادت کردهای، و آن کلماتی که بیدقت و بیقید بیان میشوند، به یاد میآید.
لیک هر گو ندیده است آن را
آنچنان دوروگشت و جولان را
هوش مصنوعی: اما هر کس ندیده این را، به آن اندازه ای که دور و برش می چرخد و جستجو میکند.
زین جهان رسته است چون حیوان
چه خبر باشدش ز عالم جان
هوش مصنوعی: کسی که از این دنیا جدا شده است، مانند یک حیوان است و چه میداند از دنیای روح و معنا.
گر کنی شرح پیش او صد سال
وصف حسن جلیل بی ز زوال
هوش مصنوعی: اگر بخواهی برای او به مدت صد سال از زیبایی بینظیر و جاودانی صحبت کنی، هیچ توضیحی نتواند به درستی این زیبایی را بیان کند.
اندر او هیچ آن اثر نکند
یک سخن زان بگوش درنکند
هوش مصنوعی: در او هیچ تاثیری ندارد، چون یک سخن به گوشش نمیرسد.
با چنین شخص گفتن بسیار
چون سخن گفتن است با دیوار
هوش مصنوعی: صحبت کردن با چنین فردی به اندازه صحبت کردن با یک دیوار بیفایده و بینتیجه است.
هیچ فهم سخن کند دیوار
گر بگوئی تو اندک و بسیار
هوش مصنوعی: هیچ دیواری نمیتواند سخن بگوید؛ اگر تو بگویی که چیزی کم است یا زیاد.
لیک میگو علی العموم سخن
نورها میفشان ز علم لدن
هوش مصنوعی: اما به طور کلی، علی در مورد سخنانی که از علم الهی نشأت میگیرد، میگوید که آنها مانند نور هستند و روشنگر.