گنجور

بخش ۱۵۸ - در تفسیر «قل کل یعمل علی شاکلته» هرکه را حق‌تعالی گوهر بد داده است لابد است که بدی کند و هرکه‌را نیک، نیکی. زیرا نیک و بد هر دو به ارادت خداست لیکن حق‌تعالی از بد راضی نیست که مرید الخیر و الشر قبیح ولکن لیس یرضی بالمحال. مثالش چنانکه خواجه‌ای را دو غلام باشد یکی امین و یکی خائن، به یاران خود از حالِ هر دو خبر دهد که این امین است و آن خائن و خواهان باشد که آن دو فعل از ایشان ظاهر شود تا سخنش راست گردد الا به خیانت راضی نباشد. همچنانکه حق تعالی در لوح محفوظ ثبت کرد که از هر آدمی چه خواهد آمدن و فرشتگان آن را می‌خوانند واز این رو مرید خیر و شر است تا فرشتگان در صدق بیفزایند و ترقی کنند اما به شر هرگز راضی نیست.

در نبی گفت حق که خلق جهان
از صغیر و کبیر و پیر و جوان
آنچنانشان که آفریدستم
آن نمایند از وفا و ستم
آید از هرکسی هر آنچه در اوست
لایق بد بد و نکو نیکوست
هرکه را در درون نکو گهر است
در خور آن گهر ورا هنرست
هرکه‌را گوهر بد است درون
کارها اش بود همه بد و دون
تا چسان شد سرشته از آزال
لایق آن بود ورا افعال
خیر و شر را اگرچه خواست خدا
لیک در شر بدان نداشت رضا
گر خدا را رضا بدی از شر
اهل شر را نسوختی به شرر
لیک هم خواست کز بد آید بد
تا نگردد خلاف قول احد
این سخن را مدار هیچ محال
واقعش دان گذر ز قیل و ز قال
سرّ این فهم کن ز ضرب مثال
تا که واقف شوی بر آن احوال
خواجه‌ای را که باشدش دو غلام
یک بود از لئام و یک ز کرام
یک بود خائن و کژ و بدخو
یک امین و گزیده و نیکو
گفته باشد به دوستان پنهان
سرّ این هر دو را به نام و نشان
خواهد او زان یکی خیانت را
وز غلام دگر امانت را
تا بود صادق اندر آن اخبار
تا نگردد دروغ آن گفتار
لیک راضی نباشد او به بدی
این یقین دان اگر تو با خردی
هم خدا نیز از ازل فرمود
با ملایک ورای گفت و شنود
که چه آید ز هر یکی به جهان
از بد و نیک و آشکار و نهان
یک رود در کژی و یک در راست
یک در افزایش و یکی در کاست
لیک راضی نباشد از بدکار
دائماً باشد از بدی بیزار
چون که بر لوح مثبت‌اند یقین
از بد و نیک و از کهین و مهین
شرح این جمله را عیان فرمود
یک چنین است و یک چنان فرمود
پس از این رو مرید شرشد حق
تا رهند آن فرشتگان ز قلق
چونکه امر خدای آمد راست
اندر آن لوح کان فراز سماست
همه بالند از آن و افزایند
در نماز و دعاش بستایند
گویدش هر فرشته کای یزدان
نیست چیزی ز علم تو پنهان
جز تو کس نیست عالم اسرار
غیر تو نیست در جهان بر کار
نیک و بد گرچه جمله از تو روند
آخر کار چونکه حشر شوند
کی بود رتبت همه یکسان ؟
یک رود در جحیم و یک به جنان
شبه را کی بود بهای گهر ؟
نشود زهر در جهان چو شکر
هیچ شیری مجو ز روباهان
مطلب رهبری ز گمراهان
قابلی کو خبیر از سرّ کار ؟
تا عیان را بداند از پندار
تا ببیند سرّ دل آن بینا
تا بپرد ز جای در بی‌جا
تا نهد در جهان عشق قدم
شودش حالتی دگر هر دم
تا کند حکم‌های گوناگون
که ندید آن به خواب افلاطون
تخت در لامکان نهد پیدا
شود او پادشاه در دو سرا
مرده یابد از او حیات ابد
فارغ آید ز مرگ و گور و لحد
این معانی است بی‌حدود و کران
لیک از این گشته گوش خلق گران
گوش کو لایق چنین اسرار ؟
دیده کو بهر دید این انوار ؟
تا کند فهم آنچنان کاین است
تا ببیند که این سرّ دین است
گوش قابل اگر بدی کس را
در خور این معانی ای دانا
نوع دیگر رموز گفته شدی
دُرهای غریب سفته شدی
کردمی صد هزار گونه بیان
از مقامی که نیست برتر از آن
گفتمی آنچه گوش کس نشنید
کردمی شرح آنچه دیده ندید
همه گفتارها شدی کاسد
کور گشتی ز غصه هر حاسد
سخن ما چو خور شدی مشهور
منکر راه ما بدی مقهور
طرز دیگر شدی عبارت ما
قطره گشتی یم از اشارت ما
غیب‌ها جمله رو نمودندی
گره خلق را گشودندی
کس نماندی در این جهان محجوب
رو نمودی به طالبان مطلوب
می جانی شدی چو جان ارزان
بلکه بر خاکدان شدی ریزان
در همه جسمها ندیم شدی
همچو جان دائماً مقیم شدی
طفل گهواره چون مسیح شدی
واقف و ناطق و فصیح شدی
نیک و بد در نظر شدی یکسان
اوفتادی برون دوی ز میان
همه احوال این جهان فنا
نی عیان است پیش پیر و فتی
عالم غیب همچنین گشتی
طفل چون پیر راه بین گشتی
لیک این را چو حق نمی‌خواهد
که کس از سرّ او بیاگاهد
همه را خیره سر همی‌خواهد
بی‌خود و در بدر همی‌خواهد
لاجرم جمله واله و حیران
پیش مهرش چو ذره سرگردان
مانده مدهوش و خیره در کارش
همه گویان که نیست کس یارش
همه جویان او شده شب و روز
ذاکرش گشته جمله از سر سوز
همه از جان و دل ورا جویان
خیره سر هر طرف شده پویان
به امیدی کزو نشان یابند
دائماً در گداز آن تابند
او تفرج همی‌کند از دور
دارد از خیرگی جمله سرور
از غم خلق می‌شود حق شاد
نیست پیشش عزیز جز فریاد
آه و فریاد کن ز جان و ز دل
تا رهد جان تو ز آب و ز گل
آب و گل روح را چو زندان است
روح در وی از آن پریشان است
جان در این تن همیشه در رنج است
زانکه دور از وصال آن گنج است
گنج چون بود حق از او شد دور
گشت معشوقش از نظر مستور
هرکه از دوست دور ماند او
چه شود حال او مرا تو بگو
حال او در زبان کجا گنجد ؟
در ظروف بیان کجا گنجد ؟
درد او را نه حد بود نه کران
غبن او را کجا بود پایان ؟
عشق را هر که یافت گشت تمام
تو مگو پیش او ز شاه و غلام
زانکه اعداد این طرف باشد
چون خور عشق نور جان پاشد
نی عدد ماند و نه نیک و نه بد
همه روی آورند سوی احد

بخش ۱۵۷ - در بیان آنکه بعد از وصول به حق که آن منزلست و نهایت کار خواص است، اخص خواص را در عین حق سیری دیگر است که آن سیر در منزل است. سیر راه نهایت دارد. اما سیر منزل را نهایت نیست. زیرا سیر راه از خود گذشتن است و خودی آدمی را آخری هست اما سیر منزل را که در خداست و عالم حق و وصال، آن را آخری نیست و در تقریر آنکه اهل جسم از اولیای راستین اسرار حق و شرح وصال و مستی عشق را میشنوند. و چون بدان مقام نرسیده‌اند مستی شهوات را که حجاب حقیقی خود آن است مستی حق و وصال می‌پندارند و دعوی نبوت و ولایت می‌کنند. و ایشان خود بدترین خلق‌اند. چنانچه مگسی دریا و کشتی و کشتی‌بان شنیده بود، ناگاه کمیز خری دید، بر سرش کاه برگی جست و بر سر آن کاه برگ نشست و سو بسو میرفت و از کوتاه‌نظری و قصور همت میگفت که اینک دریا و کشتی و من کشتی‌بان، احوال این گمراهان که خود را واصل می‌پندارند همچنان است: سیر آن راه در وصال بودبخش ۱۵۹ - در بیان آنکه بندۀ خاص خدابر کافۀ خلایق مشفق است و میخواهد که همه را واصل کند، لیکن غیرت مانع میشود و در تقریر آنکه اگر معترضی اعتراض کند که در این کتاب هر ولیی را که ذکر میکنی میگوئی که بیمثل و بی نظیری و مانند تو کس نیامده است و نخواهد آمدن، این سخن متناقض مینماید، جواب گوئیم که متناقض وقتی بودی که اولیا در معنی متعدد بودندی. تعدد ایشان از روی اسم و جسم است نه از روی معنی چنانکه پادشاهی اگر صد گونه مرکب از استر و اسب و اشتر و غیره بر نشیند پادشاه همان باشد و از مرکب متعدد نشود پس در این صورت همه مدحها بیک ذات عاید میشود تناقض لازم نیاید و مثالهای دیگر در این معنی بنظم گفته آید: حمله ‌ ها میکنم که بنمایم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در نبی گفت حق که خلق جهان
از صغیر و کبیر و پیر و جوان
هوش مصنوعی: در این دنیا، خداوند به پیامبر گفته است که مخلوقات او شامل همه افراد، چه کوچک و بزرگ و چه پیر و جوان، می‌باشند.
آنچنانشان که آفریدستم
آن نمایند از وفا و ستم
هوش مصنوعی: آن‌ها به گونه‌ای که من آفریده‌ام، از خود وفاداری و ظلم نشان می‌دهند.
آید از هرکسی هر آنچه در اوست
لایق بد بد و نکو نیکوست
هوش مصنوعی: هرکس از درون خود چیزی را به دیگران می‌آورد که همان چیزی است که شایسته‌اش است؛ افراد بد، بدی و افراد خوب، خوبی را به نمایش می‌گذارند.
هرکه را در درون نکو گهر است
در خور آن گهر ورا هنرست
هوش مصنوعی: هر کسی که در درون خود دارای نیکی و خوبی باشد، شایسته است که هنری متناسب با آن نیکویی داشته باشد.
هرکه‌را گوهر بد است درون
کارها اش بود همه بد و دون
هوش مصنوعی: هر کسی که ذات نیکی ندارد، در اعمالش نیز نیکویی نخواهد داشت و همه کارهایش زشت و پست خواهد بود.
تا چسان شد سرشته از آزال
لایق آن بود ورا افعال
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که او که از آزمایش و تلاش به دستیابی به ویژگی‌های خوب نائل آمده، اینگونه رفتار کند؟
خیر و شر را اگرچه خواست خدا
لیک در شر بدان نداشت رضا
هوش مصنوعی: خیر و شر هر دو بر اساس اراده خداوند به وجود آمده‌اند، اما در مورد شر، خداوند رضایت ندارد.
گر خدا را رضا بدی از شر
اهل شر را نسوختی به شرر
هوش مصنوعی: اگر خداوند را راضی کنی، دیگر از شر افرادی که به شر می‌پردازند، در امان خواهی بود و آنها نمی‌توانند به تو آسیبی برسانند.
لیک هم خواست کز بد آید بد
تا نگردد خلاف قول احد
هوش مصنوعی: اما او هم خواست که از بدی‌ها بپرهیزد تا اینکه خلاف وعده کسی نشود.
این سخن را مدار هیچ محال
واقعش دان گذر ز قیل و ز قال
هوش مصنوعی: این سخن را به هیچ وجه غیرممکن ندان و از بحث‌های بی‌فایده پرهیز کن.
سرّ این فهم کن ز ضرب مثال
تا که واقف شوی بر آن احوال
هوش مصنوعی: برای درک این موضوع، داستان‌ها و مثال‌های مشابه را خوب در نظر بگیر تا به آن حالات و وضعیت‌ها آگاه شوی.
خواجه‌ای را که باشدش دو غلام
یک بود از لئام و یک ز کرام
هوش مصنوعی: یک خواجه‌ای وجود دارد که دو غلام دارد؛ یکی از آن‌ها بدجنس و پست است و دیگری نیکوکار و بزرگوار.
یک بود خائن و کژ و بدخو
یک امین و گزیده و نیکو
هوش مصنوعی: در این دنیا افرادی وجود دارند که به خوبی و امانت‌داری شناخته می‌شوند و افرادی هم هستند که خیانتکار و بدذات هستند.
گفته باشد به دوستان پنهان
سرّ این هر دو را به نام و نشان
هوش مصنوعی: احتمالاً دوستان با هم در مورد رازی که درباره‌ی این دو نفر وجود دارد گفتگو کرده‌اند و آن را با مشخصات و جزئیات توضیح داده‌اند.
خواهد او زان یکی خیانت را
وز غلام دگر امانت را
هوش مصنوعی: او می‌خواهد از خیانت یکی در امان باشد و از وفاداری دیگری بهره‌مند شود.
تا بود صادق اندر آن اخبار
تا نگردد دروغ آن گفتار
هوش مصنوعی: تا زمانی که صداقت در اخبار وجود داشته باشد، آن گفته‌ها دروغ نخواهند شد.
لیک راضی نباشد او به بدی
این یقین دان اگر تو با خردی
هوش مصنوعی: اما او به بدی راضی نیست، این را بدان که اگر تو خردمند باشی.
هم خدا نیز از ازل فرمود
با ملایک ورای گفت و شنود
هوش مصنوعی: خدا از ابتدا به فرشتگان گفت، بدون اینکه گفت و گویی در کار باشد.
که چه آید ز هر یکی به جهان
از بد و نیک و آشکار و نهان
هوش مصنوعی: هر کس در جهان چیزی را به خود می‌آورد، چه خوب و چه بد، چه آشکار و چه پنهان.
یک رود در کژی و یک در راست
یک در افزایش و یکی در کاست
هوش مصنوعی: این جمله به وضوح به دو نوع مسیر و دو حالت متفاوت اشاره دارد. یک مسیر ممکن است پرپیچ و خم و منحرف باشد، در حالی که مسیر دیگر ممکن است مستقیم و هموار باشد. همچنین، یکی از مسیرها در حال پیشرفت و افزایش است، در حالی که مسیر دیگر در حال کاهش یا کاهش ظرفیت است. این بیان می‌تواند به انتخاب‌ها و چالش‌های زندگی اشاره کند و نشان دهد که چگونه راه‌های مختلف می‌توانند ما را به نتایج متفاوتی برسانند.
لیک راضی نباشد از بدکار
دائماً باشد از بدی بیزار
هوش مصنوعی: اما شخصی که بدرفتاری می‌کند، هرگز راضی نمی‌شود و همواره از رفتارهای ناپسند دوری می‌کند.
چون که بر لوح مثبت‌اند یقین
از بد و نیک و از کهین و مهین
هوش مصنوعی: وقتی که بر صفحه‌ی سرنوشت، حقایق و واقعیت‌ها ثبت می‌شود، هم وجود خوبی‌ها و بدی‌ها و هم جایگاه افراد در اجتماع مشخص خواهد شد.
شرح این جمله را عیان فرمود
یک چنین است و یک چنان فرمود
هوش مصنوعی: این جمله به روشنی توضیح داده شده است. به این شکل که یک بار به این موضوع اشاره شده و بار دیگر به شکل دیگری بیان شده است.
پس از این رو مرید شرشد حق
تا رهند آن فرشتگان ز قلق
هوش مصنوعی: از این پس، پیرو حق و حقیقت باش تا فرشتگان از ترس و لرز دور شوند.
چونکه امر خدای آمد راست
اندر آن لوح کان فراز سماست
هوش مصنوعی: زمانی که خواست خداوند به درستی در لوح نوشته شد، به بالای آسمان می‌رسد.
همه بالند از آن و افزایند
در نماز و دعاش بستایند
هوش مصنوعی: همه از این نعمت رشد می‌کنند و در نماز و دعا به ستایش آن می‌پردازند.
گویدش هر فرشته کای یزدان
نیست چیزی ز علم تو پنهان
هوش مصنوعی: هر فرشته‌ای به او می‌گوید که ای خداوند، هیچ چیز از علم تو پنهان نیست.
جز تو کس نیست عالم اسرار
غیر تو نیست در جهان بر کار
هوش مصنوعی: به جز تو کسی وجود ندارد؛ همه رازها و کارهای دنیا تنها به تو مربوط می‌شود.
نیک و بد گرچه جمله از تو روند
آخر کار چونکه حشر شوند
هوش مصنوعی: هرچند که کارهای خوب و بد از تو ناشی می‌شود، در نهایت در روز قیامت، همه چیز مشخص خواهد شد.
کی بود رتبت همه یکسان ؟
یک رود در جحیم و یک به جنان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در مقام و رتبه‌اش برابر نیست. یکی در آتش جهنم و دیگری در بهشت قرار دارد.
شبه را کی بود بهای گهر ؟
نشود زهر در جهان چو شکر
هوش مصنوعی: شب به اندازه‌ای ارزشمند نیست که به جواهر بها داده شود. در دنیا، زهر نمی‌تواند مانند شکر شیرین باشد.
هیچ شیری مجو ز روباهان
مطلب رهبری ز گمراهان
هوش مصنوعی: هیچ وقت از روباهان، طرف مشورت در مورد رهبری نروید، زیرا آنها خود گمراه هستند و نمی‌توانند شما را به درستی راهنمایی کنند.
قابلی کو خبیر از سرّ کار ؟
تا عیان را بداند از پندار
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که از راز کار باخبر باشد؟ تا بتواند واقعیت را از خیال تمییز دهد.
تا ببیند سرّ دل آن بینا
تا بپرد ز جای در بی‌جا
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی که درک و بینش دارد، راز دل را ببیند، او از مکان خود به جایی که مناسب است می‌رود.
تا نهد در جهان عشق قدم
شودش حالتی دگر هر دم
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد زندگی‌اش می‌شود، هر لحظه حالتی تازه و متفاوت به او می‌دهد.
تا کند حکم‌های گوناگون
که ندید آن به خواب افلاطون
هوش مصنوعی: برای اینکه احکام و تصمیمات متفاوتی صادر کند، باید تصوراتی را که افلاطون در خواب می‌دید، مشاهده کند.
تخت در لامکان نهد پیدا
شود او پادشاه در دو سرا
هوش مصنوعی: هر کسی که در جهانی فراتر از محدوده‌های معمولی قرار گیرد و توانایی‌های خاصی را از خود نشان دهد، به مقام و قدرتی در هر دو دنیا دست پیدا می‌کند.
مرده یابد از او حیات ابد
فارغ آید ز مرگ و گور و لحد
هوش مصنوعی: انسانی که از او زندگی و انرژی می‌گیرد، از مرگ و خاکسپاری بی‌نیاز می‌شود و از آن‌ها آزاد می‌گردد.
این معانی است بی‌حدود و کران
لیک از این گشته گوش خلق گران
هوش مصنوعی: این مفاهیم بی‌پایان و نامتناهی‌اند، اما به دلیل این که مردم نمی‌توانند آنها را به خوبی درک کنند، احساس سنگینی و سختی می‌کنند.
گوش کو لایق چنین اسرار ؟
دیده کو بهر دید این انوار ؟
هوش مصنوعی: کدام گوش شایسته شنیدن چنین رازهایی است؟ کدام چشم برای دیدن این نورها مناسب است؟
تا کند فهم آنچنان کاین است
تا ببیند که این سرّ دین است
هوش مصنوعی: می‌خواهد بگوید که درک عمیق از حقیقت دین به قدری مهم است که باید به آن توجه کرد و فهمید.
گوش قابل اگر بدی کس را
در خور این معانی ای دانا
هوش مصنوعی: اگر گوش شنوا داشته باشی، می‌توانی از این معانی بهره‌مند شوی، ای دانا.
نوع دیگر رموز گفته شدی
دُرهای غریب سفته شدی
هوش مصنوعی: نوع دیگری از رمزها بیان شده، و گوهرهای نادر به دست آمده‌اند.
کردمی صد هزار گونه بیان
از مقامی که نیست برتر از آن
هوش مصنوعی: من می‌توانم به شیوه‌های مختلفی از جایگاهی بگویم که هیچ‌چیز بالاتر از آن وجود ندارد.
گفتمی آنچه گوش کس نشنید
کردمی شرح آنچه دیده ندید
هوش مصنوعی: گفتم آنچه را که کسی نشنیده و توضیح دادم آنچه را که هیچ‌کس ندیده است.
همه گفتارها شدی کاسد
کور گشتی ز غصه هر حاسد
هوش مصنوعی: همه سخنان به بیهوده و بی‌ارزش تبدیل شده‌اند و تو از شدت غم و حسادت دیگران، نابینا شده‌ای.
سخن ما چو خور شدی مشهور
منکر راه ما بدی مقهور
هوش مصنوعی: سخنان ما مانند خورشید درخشان و مشهور شده‌اند، و کسی که منکر راه ما است، از اوضاع مورد نظر ما به زانو در آمده است.
طرز دیگر شدی عبارت ما
قطره گشتی یم از اشارت ما
هوش مصنوعی: تو به شیوه‌ای جدید تغییر کرده‌ای، مانند این که به جای دریای بزرگ، فقط یک قطره از آن دریایی که به آن اشاره شده، هستی.
غیب‌ها جمله رو نمودندی
گره خلق را گشودندی
هوش مصنوعی: همه امور پنهان را ظاهر کردند و مسأله‌ی مردم را حل کردند.
کس نماندی در این جهان محجوب
رو نمودی به طالبان مطلوب
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی باقی نمانده است که به صورت پنهانی باشد و تو خودت را به کسانی که دنبال هدف و آرزوی خود هستند، نشان داده‌ای.
می جانی شدی چو جان ارزان
بلکه بر خاکدان شدی ریزان
هوش مصنوعی: وقتی که روحی مثل تو آزاد و بی‌قیمت شد، به راحتی به خاک می‌ریزد.
در همه جسمها ندیم شدی
همچو جان دائماً مقیم شدی
هوش مصنوعی: در تمام موجودات به مانند جان حاضر و ثابت هستی.
طفل گهواره چون مسیح شدی
واقف و ناطق و فصیح شدی
هوش مصنوعی: تو که در گهواره به مانند مسیح بودی، اکنون آگاه و توانمند در بیان و سخن گفتن شده‌ای.
نیک و بد در نظر شدی یکسان
اوفتادی برون دوی ز میان
هوش مصنوعی: خوبی و بدی در نظر تو برابر شده‌اند، به همین دلیل از میان آن‌ها خارج شدی و دیگر نتوانستی قدم برداری.
همه احوال این جهان فنا
نی عیان است پیش پیر و فتی
هوش مصنوعی: تمام وضعیت‌های این جهان زودگذر و فانی است و این موضوع برای همگان، از افراد بزرگسال تا جوانان، به وضوح قابل درک است.
عالم غیب همچنین گشتی
طفل چون پیر راه بین گشتی
هوش مصنوعی: تو در عالم غیب به مانند یک کودک هستی، اما وقتی که به حقیقت و دانش عمیق دست پیدا کنی، همچون یک پیر و حکیم با بصیرت و آگاهی می‌شوی.
لیک این را چو حق نمی‌خواهد
که کس از سرّ او بیاگاهد
هوش مصنوعی: اما چون خدا نمی‌خواهد که کسی از راز او آگاه شود، این موضوع مخفی باقی می‌ماند.
همه را خیره سر همی‌خواهد
بی‌خود و در بدر همی‌خواهد
هوش مصنوعی: او می‌خواهد که همه را دچار حیرت کند و آنها را بی‌هدف و سرگردان بسازد.
لاجرم جمله واله و حیران
پیش مهرش چو ذره سرگردان
هوش مصنوعی: بنابراین همه در عشق او شگفت‌زده و درمانده‌اند، مانند ذره‌ای که در پیش روشنی خورشید سرگردان است.
مانده مدهوش و خیره در کارش
همه گویان که نیست کس یارش
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به شدت محو و خیره در کار و فعالیت شخصی است که آنقدر مشغول شده که هیچ‌کس را در کنار خود نمی‌بیند. به عبارتی، او تنهاست و هیچ یاری در کنار ندارد.
همه جویان او شده شب و روز
ذاکرش گشته جمله از سر سوز
هوش مصنوعی: همه در شب و روز به دنبال او هستند و تمام کسانی که او را یاد می‌کنند، از شدت محبت و شوق دلی پر از سوز دارند.
همه از جان و دل ورا جویان
خیره سر هر طرف شده پویان
هوش مصنوعی: همه به‌دنبال او هستند و با اشتیاق و بلاهت، در هر سمت و سویی به حرکت درآمده‌اند.
به امیدی کزو نشان یابند
دائماً در گداز آن تابند
هوش مصنوعی: با امیدی که از آن نشانه‌ای پیدا شود، همیشه در حال ذوب شدن و ناپدید شدن هستند.
او تفرج همی‌کند از دور
دارد از خیرگی جمله سرور
هوش مصنوعی: او از دور تماشا می‌کند و همه را در شادی و خوشحالی نشان می‌دهد.
از غم خلق می‌شود حق شاد
نیست پیشش عزیز جز فریاد
هوش مصنوعی: از غم و اندوه مردم، حق و حقیقت شاد و خرسند نمی‌شود و جز فریاد هیچ چیز دیگری برای عزیزان وجود ندارد.
آه و فریاد کن ز جان و ز دل
تا رهد جان تو ز آب و ز گل
هوش مصنوعی: با اندوه و فریاد از جان و دل درخواستی کن تا جان تو از این دنیای مادی و زشتی‌ها رهایی یابد.
آب و گل روح را چو زندان است
روح در وی از آن پریشان است
هوش مصنوعی: آب و گل به عنوان جسم و دنیای مادی، برای روح مانند زندان عمل می‌کند و باعث می‌شود که روح در آن گرفتار شده و آرامش و آرام بودنش را از دست بدهد.
جان در این تن همیشه در رنج است
زانکه دور از وصال آن گنج است
هوش مصنوعی: روح آدمی همیشه در زحمت و درد است، زیرا از به دست آوردن آن گنج واقعی دور مانده است.
گنج چون بود حق از او شد دور
گشت معشوقش از نظر مستور
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که وقتی حقیقی و ارزشمندی (گنج) وجود دارد، آن را از دست می‌دهیم و معشوق یا محبوب ما نیز از دید ما دور می‌شود و پنهان می‌شود.
هرکه از دوست دور ماند او
چه شود حال او مرا تو بگو
هوش مصنوعی: هر کسی که از دوستش دور بماند، حالش چه می‌شود؟ این را به من بگویید.
حال او در زبان کجا گنجد ؟
در ظروف بیان کجا گنجد ؟
هوش مصنوعی: حالت او چطور می‌تواند در کلمات بیان شود؟ احساساتش در قالب‌ها و واژه‌ها چگونه جای می‌گیرد؟
درد او را نه حد بود نه کران
غبن او را کجا بود پایان ؟
هوش مصنوعی: درد او نه حد و مرز دارد و نه پایانی. غبن و ضرر او هم هیچ وقت تمام نمی‌شود.
عشق را هر که یافت گشت تمام
تو مگو پیش او ز شاه و غلام
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق را یافت، به کمال رسید. بنابراین، دربارهٔ مقام و رتبهٔ افراد، مانند شاه و غلام، در حضور او سخن نگو.
زانکه اعداد این طرف باشد
چون خور عشق نور جان پاشد
هوش مصنوعی: زیرا که اعداد در این سو قرار دارند، همچون نور عشق که جان را روشن می‌کند.
نی عدد ماند و نه نیک و نه بد
همه روی آورند سوی احد
هوش مصنوعی: نه عددی باقی می‌ماند و نه خوبی و بدی، همه به سوی وحدت و یگانگی روی می‌آورند.