گنجور

بخش ۱۵۶ - در بیان آنکه حق تعالی ارواح را پیش از اشباح بنهصد هزار سال آفرید و همه را برحمت خود میپرورد و آسوده میداشت. چون فرمود الست بربکم گفتند بلی. ندا کرد که اهبطوا. از این عالم بیچون در آن عالم چون روید و در قوالب آب و گل ساکن شوید وفای عهد شما ظاهر گردد. پس هر کرا آنجا عیشی و طیشی و راحتی بود اینجا باز جویان آن شود که حب الوطن من الایمان. و هر کرا نبود چه جوید، حیوانی باشد از این عالم رسته چون گاو و خر بصورت آدمی و بمعنی حیوان. حیوان از کجا و معرفت حق از کجا.

هرکرا جان او ز عهد الست
بود بیگانه وین طرف پیوست
آشنائی بحق کجا جوید
یا در این ره بصدق کی پوید
چونکه آنجا ز حق نداشت عطا
چه کند او طلب بگو اینجا
کاله ‌ ای را که گم نکرده بود
در پی آن بهر طرف ندود
هر کرا وقت و روزگاری بود
که بد از عمر خود بدان خشنود
در زمان محن کند یادش
تا دمی ذکر آن کند شادش
چون که آن روزگارش آید یاد
از غم فوت آن کند فریاد
گوید از سوز خوش زمانی بود
بی زیان داشتم هزاران سود
هر دمی جان او ز عشق و ز سوز
از خدا جوید آنچنان خوش روز
نرود هرگز آن ز خاطر او
دائماً گوید ای دریغ آن کو
کی عجب رونمایدم آن باز
از کجا یابم آنچنان دمساز
وان که در عمر خود نیافت خوشی
نبدش حاصلی بجز ترشی
چه بیاد آورد چه جوید او
چون ندیده است حالت نیکو
هرکه خورد از قدیم خمرالست
بود از آن راح روح او سرمست
کی رود آن خمار از سر او
هر دو چشمش بود مدام آن سو
لحظه ‌ ای آن خیال از او نرود
لذت آن وصال از او نرود
غیر آن در جهان نجوید هیچ
در طلب باشد او پیچاپیچ
تا نگردد میسرش باز آن
باشد اندر خروش و آه و فغان
جملۀ اولیا چنین کردند
در پی وصل خون خود خوردند
خواب و خورشان نماند در هجران
هستی جمله شد ز عم ویران
ز اتش شوقشان بسوخت وجود
دو جهان گشت پر از آن تف ودود
تن و جان را فدای حق کردند
بعد از آن از وصال برخوردند
هستی آدمی است سد ّ و حجاب
چونکه رفت آن گشاده شد صدباب
تا که بر تست از توئی موئی
ننماید وصال حق روئی
راه ما مردن است پیش ازمرگ
هرچه غیر خداست کرده ترک
نیست گشتن ازین خودی کل ّ ی
رستن از نیکی و بدی کل ّ ی
چون حجاب ره است این هستی
نیست شو از بلندی و پستی
چون نمانی تو جاودان مانی
هست در نیستی است تا دانی
چونکه خیزی تو از میانه تمام
بعد از آن بی توئی بیابی کام
وصل حق در فنا شود حاصل
هرکه فانی شد او بود واصل
برگ بی برگی است برگ نران
مرد با برگ کمتر از زن دان
بگزین جوع را مثال کرام
دایم از عین جوع ساز طعام
راحت خویش جو ز بیداری
عزت خویش را هم از خواری
بیمرادی چو شد مراد ترا
رسدت بعد از آن وصال خدا
چون روی در فنا شوی باقی
گرددت بی شراب حق ساقی
رنج و راحت شود بر تو سوی
آخر الامر چون تمام شوی
چونکه وحدت رسد رهی ز دوی
بعد از آن هرچه هست و نیست بوی
انت تبقی به اذا جدت
انت تحیی به اذا عدت
فی وصال الحبیب انت تقیم
بعد ما کنت فی نواه سقیم
لاتری بعد وصله هجران
ینطوی فی فؤادک الاحزان
بعد ما کنت قطرة فی النهر
فی هواه تموج مثل البحر
بعد ما کنت یابساً طوراً
تکتسی من ربیعه نوراً
تلتقی فی الجنان الف جنان
ترتقی نحو ملتقی الرحمن
یتجلی علیک وجه الحق
تنمحی یا فتی اذا اشرق
هو یبقی و انت منه تقول
لا یؤل الیک منه افول
قائماً دائماً تکون به
من جیوش الردا تصون به
واصل حق شوی در این دنیا
نقد گردد ترا کنون عقبی
قطرۀ جان تو شود دریا
بی زبان وز درونها گویا
بی تنی چون فرشته نور شوی
بی قدم در یم وصال روی
خود نبینی در آن وصال فراق
باشدت دائماً تلاق و عناق
اولیائت ندیم و یار شوند
همه بهر تو جانسپار شوند
همه با تو شراب و نقل خورند
همه از خوان تو نواله برند
همه گردد چو حلقه تو چو نگین
همه همچون کهان و تو چو مهین
در چنین وصل چون شوی واصل
هرچه خواهی ترا شود حاصل
پی این وصل هست راه دگر
که بود آن برون ز خیر و ز شر

بخش ۱۵۵ - در بیان آنکه اصل در آدمی خلق است صورت را اعتبار نیست. زیرا که روز قیامت هرکس بلخق خود خواهد حشر شدن. اگر بصفت سگ باشد بصورت سگ حشر شود. دلیل بر آنکه التفات بر صورت نیست، حق تعالی سگ اصحاب کهف را از سلک اولیا خواند که ورابعهم کلبهم، چون در او خلق مردان بود صورتش رااعتبار ننهاد که ان اللّه لاینطر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم.: اصل خلق است و خلق مظهر آنبخش ۱۵۷ - در بیان آنکه بعد از وصول به حق که آن منزلست و نهایت کار خواص است، اخص خواص را در عین حق سیری دیگر است که آن سیر در منزل است. سیر راه نهایت دارد. اما سیر منزل را نهایت نیست. زیرا سیر راه از خود گذشتن است و خودی آدمی را آخری هست اما سیر منزل را که در خداست و عالم حق و وصال، آن را آخری نیست و در تقریر آنکه اهل جسم از اولیای راستین اسرار حق و شرح وصال و مستی عشق را میشنوند. و چون بدان مقام نرسیده‌اند مستی شهوات را که حجاب حقیقی خود آن است مستی حق و وصال می‌پندارند و دعوی نبوت و ولایت می‌کنند. و ایشان خود بدترین خلق‌اند. چنانچه مگسی دریا و کشتی و کشتی‌بان شنیده بود، ناگاه کمیز خری دید، بر سرش کاه برگی جست و بر سر آن کاه برگ نشست و سو بسو میرفت و از کوتاه‌نظری و قصور همت میگفت که اینک دریا و کشتی و من کشتی‌بان، احوال این گمراهان که خود را واصل می‌پندارند همچنان است: سیر آن راه در وصال بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکرا جان او ز عهد الست
بود بیگانه وین طرف پیوست
هوش مصنوعی: هر کس که روحش در زمان عهد الست (زمان قبل از دنیا) پیوند خورده باشد، از دیگران جداست و به این طرف متصل است.
آشنائی بحق کجا جوید
یا در این ره بصدق کی پوید
هوش مصنوعی: آیا کسی که به حقیقت و صداقت می‌جوید، می‌تواند در این مسیر به درستی پیش برود؟
چونکه آنجا ز حق نداشت عطا
چه کند او طلب بگو اینجا
هوش مصنوعی: اگر در آن جا به خاطر حق چیزی عطا نمی‌شود، پس چه چیزی از آن می‌توان طلب کرد؟ بگو که در اینجا چه باید کرد.
کاله ‌ ای را که گم نکرده بود
در پی آن بهر طرف ندود
هوش مصنوعی: کسی که چیزی را گم نکرده، برای پیدا کردن آن به هر سمتی نمی‌دود.
هر کرا وقت و روزگاری بود
که بد از عمر خود بدان خشنود
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود زمانی دارد که از گذر عمرش راضی و خشنود است.
در زمان محن کند یادش
تا دمی ذکر آن کند شادش
هوش مصنوعی: در زمان سختی‌ها، یاد او به او آرامش می‌بخشد و یادآوری‌اش باعث شادمانی‌اش می‌شود.
چون که آن روزگارش آید یاد
از غم فوت آن کند فریاد
هوش مصنوعی: زمانی که آن روز به یادش بیفتد، از ناراحتی فقدان او فریاد می‌کشد.
گوید از سوز خوش زمانی بود
بی زیان داشتم هزاران سود
هوش مصنوعی: او می‌گوید در زمانی که احساس سوز و سرمای خوشی داشتم، بدون اینکه آسیبی ببینم، به دستاوردهای زیادی رسیدم.
هر دمی جان او ز عشق و ز سوز
از خدا جوید آنچنان خوش روز
هوش مصنوعی: در هر لحظه، روح او به خاطر عشق و حرارتی که دارد، از خداوند چیزی را طلب می‌کند و این چقدر روز خوشی است.
نرود هرگز آن ز خاطر او
دائماً گوید ای دریغ آن کو
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نخواهد شد و همیشه در دل می‌گوید ای کاش آن کس بازمی‌گشت.
کی عجب رونمایدم آن باز
از کجا یابم آنچنان دمساز
هوش مصنوعی: به کجا می‌توانم بروم که دوباره آن حال و هوای زیبا را پیدا کنم؟ این بازگشت به یاد گذشته و احساسات دلنشین آن، حیرت‌انگیز است.
وان که در عمر خود نیافت خوشی
نبدش حاصلی بجز ترشی
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود هیچ شادی ندیده، جز تلخی هیچ چیزی به دست نیاورده است.
چه بیاد آورد چه جوید او
چون ندیده است حالت نیکو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که تجربه یا دیدگاه خوبی از چیزی ندارد، نه تنها به یاد چیزی خوب نمی‌افتد بلکه نمی‌تواند به دنبالش هم برود. در واقع، او نمی‌تواند حالت یا وضعیتی را که هرگز ندیده، تشخیص دهد یا به آن دست یابد.
هرکه خورد از قدیم خمرالست
بود از آن راح روح او سرمست
هوش مصنوعی: هر کسی که از قدیم شراب نوشیده، روحش از آن شاد و سرمست شده است.
کی رود آن خمار از سر او
هر دو چشمش بود مدام آن سو
هوش مصنوعی: هرگز آن حالتی که او دارد از بین نمی‌رود، زیرا هر دو چشمش همیشه به سوی آن طرف می‌نگرند.
لحظه ‌ ای آن خیال از او نرود
لذت آن وصال از او نرود
هوش مصنوعی: برای یک لحظه هم آن تصویر از او فراموش نمی‌شود و لذت آن نزدیکی و همراهی از یاد نمی‌رود.
غیر آن در جهان نجوید هیچ
در طلب باشد او پیچاپیچ
هوش مصنوعی: غیر از او در این دنیا کسی در پی نخواهد بود، زیرا او در جست‌وجوی چیزی پیچیده و پنهان است.
تا نگردد میسرش باز آن
باشد اندر خروش و آه و فغان
هوش مصنوعی: انسان تا زمانی که به خواسته‌اش نرسد، در درونش احساس ناراحتی و ناآرامی دارد و همواره در اندوه و زاری به سر می‌برد.
جملۀ اولیا چنین کردند
در پی وصل خون خود خوردند
هوش مصنوعی: اولیا و بزرگواران برای رسیدن به مقصد خود، حتی از جان و خون خود نیز گذشتند.
خواب و خورشان نماند در هجران
هستی جمله شد ز عم ویران
هوش مصنوعی: در غیبت و جدایی، نه خواب مانده و نه خوراک؛ همه چیز از نظر عاطفی و روحی به ویرانی و نابودی رسیده است.
ز اتش شوقشان بسوخت وجود
دو جهان گشت پر از آن تف ودود
هوش مصنوعی: آتش شوق آنها وجود دو جهان را سوزانده و جهان از دود و خاکستر پر شده است.
تن و جان را فدای حق کردند
بعد از آن از وصال برخوردند
هوش مصنوعی: تن و جان خود را در راه حق فدای کردند و پس از آن به اتحاد و نزدیکی دست یافتند.
هستی آدمی است سد ّ و حجاب
چونکه رفت آن گشاده شد صدباب
هوش مصنوعی: وجود انسان مانند سدی و مانعی است، اما وقتی که او از این دنیا می‌رود، درهای بسیاری به رویش گشوده می‌شود.
تا که بر تست از توئی موئی
ننماید وصال حق روئی
هوش مصنوعی: تا زمانی که از تو دور هستم، حتی یک تار مو هم نمی‌تواند به من بگوید که به وصال حق رسیده‌ام.
راه ما مردن است پیش ازمرگ
هرچه غیر خداست کرده ترک
هوش مصنوعی: مسیر زندگی‌ ما برای رسیدن به حقیقت، رهایی از همه چیز جز خداوند است. باید از هر چیزی که غیر از خداست، دست بکشیم و به نوعی پیش از مرگ واقعی، به مرگ خودخواهی و وابستگی‌های دنیوی برسیم.
نیست گشتن ازین خودی کل ّ ی
رستن از نیکی و بدی کل ّ ی
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بیان کنیم، این بیت به این معناست که هیچ انسانی نمی‌تواند از این حالت خودی و فردیت خود خارج شود و در نتیجه نمی‌تواند به طور کامل از خوبی‌ها و بدی‌ها جدا شود. به عبارتی دیگر، انسان همیشه با ویژگی‌های خود و نتایج اعمالش در ارتباط است.
چون حجاب ره است این هستی
نیست شو از بلندی و پستی
هوش مصنوعی: چون وجود و هستی مانند حجاب و مانع است، باید از تفاوت‌ها و درجات بالا و پایین عبور کنی و فراتر بروی.
چون نمانی تو جاودان مانی
هست در نیستی است تا دانی
هوش مصنوعی: هرگاه که تو باقی نمانی، جاودان نخواهی بود. تو در حالتی از نابودی به سر می‌بری تا این حقیقت را درک کنی.
چونکه خیزی تو از میانه تمام
بعد از آن بی توئی بیابی کام
هوش مصنوعی: زمانی که از میان جمع بلند می‌شوی، پس از آن دیگر در غیاب تو کسی به آرزوی خود نخواهد رسید.
وصل حق در فنا شود حاصل
هرکه فانی شد او بود واصل
هوش مصنوعی: رابطه نزدیک با حقیقت در از بین رفتن خود به دست می‌آید، هر کسی که خود را فراموش کند و محو حقیقت شود، به این حقیقت می‌رسد.
برگ بی برگی است برگ نران
مرد با برگ کمتر از زن دان
هوش مصنوعی: برگ درخت بدون میوه است که نشان‌دهنده این است که مرد و زن در زندگی به یکدیگر وابسته‌اند؛ هرچقدر که مرد کمتر از زن داشته باشد، به نوعی به برکت و اثر او وابسته است. در واقع، این به روابط متقابل و اهمیت وجود همدیگر اشاره دارد.
بگزین جوع را مثال کرام
دایم از عین جوع ساز طعام
هوش مصنوعی: گرسنگی را به عنوان یک ویژگی باکرامت انتخاب کن و همیشه از عمق گرسنگی خود غذایی بساز.
راحت خویش جو ز بیداری
عزت خویش را هم از خواری
هوش مصنوعی: در آرامش و آسایش خود، به دنبال سعادتی باش که به تو عزت می‌بخشد و تو را از ذلت دور می‌کند.
بیمرادی چو شد مراد ترا
رسدت بعد از آن وصال خدا
هوش مصنوعی: وقتی که ناامیدی بر تو حاکم می‌شود، بدان که بعد از آن وصال با خدا به آرزوهایت خواهی رسید.
چون روی در فنا شوی باقی
گرددت بی شراب حق ساقی
هوش مصنوعی: زمانی که به از بین رفتن خود بپردازی، در آن حالت به جاودانگی دست می‌یابی و بدون نیاز به شراب، به حقیقت و طراوت می‌رسی.
رنج و راحت شود بر تو سوی
آخر الامر چون تمام شوی
هوش مصنوعی: در نهایت، هر درد و خوشی که تجربه می‌کنی، وقتی به پایان عمر برسی، به یک معنا تبدیل می‌شود.
چونکه وحدت رسد رهی ز دوی
بعد از آن هرچه هست و نیست بوی
هوش مصنوعی: زمانی که وحدت (یکپارچگی) به حقیقت برسد، راهی برای دوگانگی باقی نمی‌ماند. پس از آن، هر چه وجود دارد و هر چه که نیست، بوی (عطر) آن وحدت را به خود می‌گیرد.
انت تبقی به اذا جدت
انت تحیی به اذا عدت
هوش مصنوعی: تو زمانی به یاد می‌آوری و زنده می‌مانی که از نو تلاش کنی و به جلو بروی.
فی وصال الحبیب انت تقیم
بعد ما کنت فی نواه سقیم
هوش مصنوعی: در حضور محبوب، تو در آرامش و خوشی زندگی می‌کنی، در حالی که قبلاً به خاطر دوری از او رنج می‌بردی.
لاتری بعد وصله هجران
ینطوی فی فؤادک الاحزان
هوش مصنوعی: پس از جدایی، غم‌ها در دل تو باقی می‌مانند و هرگز فراموش نمی‌شوند.
بعد ما کنت قطرة فی النهر
فی هواه تموج مثل البحر
هوش مصنوعی: بعد از اینکه من در عشق او، همچون یک قطره در دریا، در حال تلاطم و جنبش بودم.
بعد ما کنت یابساً طوراً
تکتسی من ربیعه نوراً
هوش مصنوعی: بعد از اینکه من خشک و بی‌روح بودم، ناگهان از جانب پروردگارم نوری در من ظاهر شد.
تلتقی فی الجنان الف جنان
ترتقی نحو ملتقی الرحمن
هوش مصنوعی: در باغ‌های بهشت، هزاران باغ دیگر وجود دارد که به سمت جایگاه رحمت خداوند برتر می‌روند.
یتجلی علیک وجه الحق
تنمحی یا فتی اذا اشرق
هوش مصنوعی: چهره حقیقت بر تو تابیده می‌شود، ای جوان، زمانی که نور آن بدرخشد.
هو یبقی و انت منه تقول
لا یؤل الیک منه افول
هوش مصنوعی: او باقی می‌ماند و تو از او نمی‌گویی که به سویش افول خواهد کرد.
قائماً دائماً تکون به
من جیوش الردا تصون به
هوش مصنوعی: تو همیشه بر پا و ثابت هستی و در حالتی که از من محافظت می‌کنی.
واصل حق شوی در این دنیا
نقد گردد ترا کنون عقبی
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و حق وصل شوی، در همین دنیا پاداش آن را دریافت خواهی کرد و از الان می‌توانی اثرات آن را ببینی.
قطرۀ جان تو شود دریا
بی زبان وز درونها گویا
هوش مصنوعی: اگر جان تو به مانند یک قطره باشد، دریا بی‌صدا خواهد شد و از درون این قطره، کلامی شنیده خواهد شد.
بی تنی چون فرشته نور شوی
بی قدم در یم وصال روی
هوش مصنوعی: بی‌تنی مانند فرشته‌ای نورانی خواهی شد، اگر بدون تلاش و تلاش در دریای وصال بگنجی.
خود نبینی در آن وصال فراق
باشدت دائماً تلاق و عناق
هوش مصنوعی: اگر در آن رستا به وصال می‌رسی، باید بدانی که همیشه در جدایی و دوری نیز هستی.
اولیائت ندیم و یار شوند
همه بهر تو جانسپار شوند
هوش مصنوعی: دوستان و یاران تو برای تو جانشان را فدای تو می‌کنند و از تو پذیرایی می‌کنند.
همه با تو شراب و نقل خورند
همه از خوان تو نواله برند
هوش مصنوعی: همه به خاطر تو نوشیدنی و خوراک می‌خورند و از سفره‌ات بهره‌مند می‌شوند.
همه گردد چو حلقه تو چو نگین
همه همچون کهان و تو چو مهین
هوش مصنوعی: همه چیز به دور تو می‌چرخد، همان‌طور که نگین در حلقه‌ای جای می‌گیرد. همه مانند گذشته‌ها هستند و فقط تو هستی که برتر و باارزش‌تر از همه می‌درخشی.
در چنین وصل چون شوی واصل
هرچه خواهی ترا شود حاصل
هوش مصنوعی: وقتی به وصل و نزدیکی دست یابی، هر آنچه بخواهی برایت محقق می‌شود.
پی این وصل هست راه دگر
که بود آن برون ز خیر و ز شر
هوش مصنوعی: پیوندی که به وصال می‌انجامد، راه دیگری دارد که آن راه، فراتر از خوبی و بدی است.