گنجور

بخش ۱۵۲ - در بیان آنکه این عالم ذره‌ایست از آن عالم. زیرا این محدود است و آن نامحدود. و آن عالمها همه انوار و آثار حق‌اند و قایم بحق‌اند و از انوار او زنده‌اند. چون از این عالم محدود بگذری آن عالم نامحدود را که در جوار حق است ببینی واللّه العالم

ذره ‌ ای نیست آسمان و زمین
پیش آن آفتاب عل ّ یین
چون تو با ما ز جان و دل یاری
چشم بگشا اگر بصر داری
تا ببینی که صد هزار جهان
که ندارند اول و پایان
گرد آن خور چو ذره گردان ‌ اند
همه دایم بروش حیران ‌ اند
این جهان سایه ‌ ای از آن طوبی است
یا چو برگی ز گلشن عقبی است
این جهان پرتوی است از تابش
بلکه ز انجاست جمله اسبابش
این جهان از برای دوران است
هرکه اینجا خوش است حیوان است
وانکه انسان بود کند نقلان
از جهان بدن بعالم جان
جان فانی کند بحق ایثار
تا بجای یکی برد دو هزار
عوض تن ز حق برد جانها
عوض یک قراضه ‌ ای کانها
عوض خانه ‌ ای برد شهری
عوض قطره ‌ ای برد نهری
اینچنین سود اگر ببازرگان
برسیدی یقین شدی سلطان
از چنین سود چون گریزانی
مگر این سود را نمیدانی
گر شدی جان تو از این آگاه
ترک را دیده ‌ ای در این خرگاه
تن تو خرگه است و در وی جان
هست ترکی چو مه در آن پنهان
گر ببینی ورا در این خرگاه
از سر دل چو ما شوی آگاه
گنج در تست جوی در خود آن
چون توئی جمله آشکار و نهان
نیست چیزی ز تو برون میدان
فاش کردند راز را مردان
عقل را ترک گوی و شو مجنون
چون حجاب است رو سوی بیچون
گفتگو چون حجاب راه تواست
همچو ابری بپیش ماه نو است
نیست باید شدن از این هستی
تا که بی می رسی در آن مستی
محو باید شدن ز جسم و ز جان
تا که گردی مقارن جانان
توئی تو حجاب راه تو است
گیر یک را و هل هر آنچه دواست
رنجها جمله از دوی و سوی است
چون دوئی رفت راه عشق سوی است
نقش چون رفت آید آن معنی
بی تو دایم بود روان معنی
در تن ای جان دگر نمیگنجم
زانکه اندر نهان دو صد گنجم
گنج من بیحد است و بی پایان
تن من همچو خاک بر سر آن
گر تو بی من جمال من بینی
قبله سازی مر او بگزینی
ننگری در مشایخ دیگر
نشناسی بغیر من سرور
لیک چه سود کز تو پنهانم
سر بسر تو تنی و من جانم
نور جانم گرفت عالم را
کرد روشن روان آدم را
بعد ازین هر که ماند او اغیار
کافرش دان تو مؤمنش مشمار
جنس مردم نباشد آن حیوان
سگ بو د در لباس آدمیان
جان او باشد از بخار و زخون
قایم از چار عنصر آن ملعون
همچو کرمی بود که رست از خاک
کی کند میل جانب افلاک
میل با ما کسی کند اینجا
کش بود از ازل عطای خدا
جان او بی تن از شراب است
خورده باشد وزان بود سرمست
جان او را بما بود خویشی
زان کند میل سوی درویشی
خویشی جانها بود زانجا
نیست فانی چو خویشی تنها
چند روز است خویشی ابدان
خویشی جانهاست جاویدان
عقل جز وی کجا رسد درما
عقل کل چونکه خیره گشت اینجا
آنچه کس را نداده است خدا
همه محصول ماست ای دانا
زانکه سلطان ما چنین فرمود
چونکه در جلوه خویش را بنمود
که منم روح و زبدۀ آدم
جوی از آدم چو اولیا آن دم
ز اولیا نور نور نورم من
از نظرها نهان و دورم من
بقامات من کسی نرسد
سر سلطان بهر خسی نرسد
شده حیران بروی ما عیسی
جسته بر طور وصل ما موسی
هیچ موسی ز خضر شد آگاه
گرچه بود او نبی و خاص آله
در همه کارهای خضر انکار
مینمود آن پیمبر مختار
زانکه از سر او نبود آگاه
بود از او خفیه حالت آن شاه
همچو او خضر عاشق رخ ماست
مانده حیران نور فرخ ماست
لیک سری خدای کرد پدید
کو ز ما صد هزار چندان دید
که از او دیده بد کلیم کریم
کرد اقرار و شد بعشق ندیم
کژی ما چو راستی او را
برد تا صدر جنت المأوی
قوت آن دان که هر چه بنمائی
طالب خویش را بیفزائی
برد از دردهای تو درمان
هم پذیرد ز کفرها ایمان
کی کند سرکشی زر ستم شیر
بر همه گرچه شیر باشد چیر
بر ما شیر کم ز روباه است
گرچه پیش وحوش خود شاه است
همه شاهان گدای درگه ما
برده هر یک ز ما هزار عطا
نیست دعوی گشای چشم و ببین
همچو مردان ورای چرخ و زمین
در جهانی که جانهای شریف
خوش بهمدیگرند یار و حریف
جان ما را چو قرص خور تابان
بنگر آشکار نور افشان
همچنانکه ز نور خور عالم
روشن است و بدید شه ز حشم
مینماید بدو سیاه و سپید
فرق از او میشود چنار از بید
آفتاب سپهر عالم جان
دان که مائیم اندر این دوران
گشت ازما جدا ولی ز عدو
شبه از گوهر و بد از نیکو
گرچه نورانی اند آن ارواح
پیش این گوهرند کم ز اشباح
بر این لطف چون تن ‌ اند کثیف
همچنانکه خسیس پیش شریف
عقلهائی که رشگ املاک اند
پیش این بحر پاک خاشاک اند
چون شهان حقیقتی در ما
نرسیده ‌ اند و مانده ‌ اند جدا
جمع کوران جمال حسن مرا
گر نبینند دان که هست روا
حق چو ما را بواصلان ننمود
چون نماید بدین گروه حسود
طمع خام جمع کوران بین
که ندارند بوی صدق و یقین
همه در چاه هست خود محبوس
همه گشته ز جرمها منکوس
کی ببینند این خسان ما را
چون ندیدند آن حسان ما را
هر که ما را بدید او از ماست
موج دریا یقین که از دریاست
اینچنین رمز اشارت است بدان
صد هزاران بشارت است بدان
که مریدم ز بحر من موجی است
گرچه پ ست و گرچه در اوجی است
پس چو ما روز و شب بهم بودیم
هرچه گفت او بصدق بشنودیم
ره بریدیم خوش ز گفتارش
بسوی منزل پر انوارش
دردتن گشته است صاف از وی
زانکه مستیم دائما بی می
پس چرا لافها از او نزنیم
هرچه خواهیم ما چرا نکنیم
میرسد گر کنیم ما شاهی
زیر و بالا ز ماه تا ماهی
زانکه بنده شه است در تحقیق
عین شه شد چو رست از تفریق
شخص اگرچه ز دست و پا و سر است
دو سه مشمر ورا که یک بشر است
همچنین موجهای دریا بار
گرچه باشند در عدد بسیار
سر بر آورده هر طرف چپ و راست
همه را یک ببین چو از یم خاست
موجها همچو دستهای یم ‌ اند
عین بحراند نی فزون نه کم ‌ اند
در عددشان مکن ز جهل نظر
بین احد را و از عدد بگذر
نقش را ترک کن بمعنی رو
از چئی در نقوش مرده گرو
صد نفر گر بهم رفیق شوند
در ره حق همه بعشق روند
همدگر را مدد کنند از جان
از سر صدق و عشق روز و عیان
یک بوند آنهمه چو واجوئی
رو بمعنی اگر از این گوئی
هر که بگذشت نقش عالم را
جست از جسم آدم آن دم را
بر صور پشت کرد بی دعوی
روی آورد جانب معنی
فرش را از برای عرش گذاشت
پرده ‌ ها را ز پیش خود برداشت
دوخت از غیر چشم خود چون باز
تا که بر روی شه گشاید باز
جان و دل را ز آب و گل برکند
خویش را در جهان جان افکند
روح را کرد همره ارواح
رست از زحمت مساو صباح
رفت آنجا که مرگ راره نیست
سوی آن چرخ کش خور و مه نیست
بلکه هم چرخ و هم خور و ماه است
همه شه و هم امیر و اسپاه اوست

بخش ۱۵۱ - در بیان آن که هر نبی و ولی که به عالم آمد و می‌آید نفحه‌ایست از حق تعالی. هر که را از یک نفحه مقصود حاصل نشد و آن نفحه فوت گشت نومید نباید شدن و نفحه دیگر باید طلبیدن، که تا عالم باقی است وجود مبارک ایشان باقی خواهد بودن، چنان که پیغامبر فرمود که اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی اَیّامِ دَهْرِکُم نَفَحاتٍ الا فَتَعْرِضوا لَها. و در تقریر آن که بعضی از اولیا را حق تعالی پنهان میدارد، اگرچه همه عالم را صدق و عشق و دین و یقین از او می‌افزاید و همه بدو قایم اند و احوالشان از او در ترقی است. لیکن او را به تعیین نمیدانند تا به ظاهر شکرش به جا آرند و خان و مان فدای او کنند الا او میداند و می‌بیند که همه از او زنده‌اند و بر کار اند. همچنان که درختان و نباتات نشو و نما از بهار دارند و از بهار بی‌خبر اند، خلق عالم نیز از او میبرند و نمیدانند اما او میداند. همچون غلامان سه ساله و دو ساله و یک ساله که خواجهٔ خود را ندانند، الا خواجه میداند که غلامان اویند: نشنیدی چه گفت پیغمبربخش ۱۵۳ - در بیان آنکه حق تعالی پادشاهی است که بوزیر و امیر و حاجب و نایب و خدم و حشم محتاج نیست. جمع این همه بر خود جهت معاونت و یاری است و تعظیم یافتن. حق تعالی از این همه منزه است و مستغنی. حضرتش هم پادشاه است و هم وزیر و هم لشکر، آفتابی را که کمین بندۀ اوست این صفتهاست که هم پادشاه است و هم لشکر، لشکر او انوار اوست که بر آسمان و زمین تابان است و نباتات و حبوب و اشجار و اثمار و معادن نقره و زر را پرورش میدهد و سنگ را لعل میگرداند و صد هزار چیزهای دیگر که بوصف نیاید. بطریق اولی که خالق آفتاب را صدهزار چندین آفتاب باشد، بلکه آفتاب نیز صفتها از او دارد. و شرح این دراز است، العاقل یکفیه الاشاره: شمس رالشکرش نه نوروی است

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذره ‌ ای نیست آسمان و زمین
پیش آن آفتاب عل ّ یین
هوش مصنوعی: در برابر نور و عظمت آن آفتاب علیین، آسمان و زمین همچون ذره‌ای ناچیز هستند.
چون تو با ما ز جان و دل یاری
چشم بگشا اگر بصر داری
هوش مصنوعی: وقتی که تو با تمام وجودت به ما کمک می‌کنی، چشمانت را باز کن اگر توانایی دیدن داری.
تا ببینی که صد هزار جهان
که ندارند اول و پایان
هوش مصنوعی: تا ببینی که هزاران جهان وجود دارند که نه آغاز دارند و نه پایان.
گرد آن خور چو ذره گردان ‌ اند
همه دایم بروش حیران ‌ اند
هوش مصنوعی: مثل گردی که دور خورشید می‌چرخد، همه به‌طور مداوم در حیرت و شگفتی از او در حال حرکت‌اند.
این جهان سایه ‌ ای از آن طوبی است
یا چو برگی ز گلشن عقبی است
هوش مصنوعی: این دنیا تنها یک تصویر ناپایدار از نعمت‌های بهشتی است یا مانند برگی است که از باغی در جهان دیگر آمده است.
این جهان پرتوی است از تابش
بلکه ز انجاست جمله اسبابش
هوش مصنوعی: این دنیا نوری است که از یک منبع می‌تابد و همه چیز در آن حاصل و نشأت‌گرفته از همان منبع است.
این جهان از برای دوران است
هرکه اینجا خوش است حیوان است
هوش مصنوعی: این دنیا برای گذر زمان است و هر کسی که در همین جا خیلی شاد و خوش است، در واقع به حالت حیوانی زندگی می‌کند.
وانکه انسان بود کند نقلان
از جهان بدن بعالم جان
هوش مصنوعی: شخصی که انسان واقعی است، از دنیای مادی و جسمانی به دنیای روح و معنویت منتقل می‌شود.
جان فانی کند بحق ایثار
تا بجای یکی برد دو هزار
هوش مصنوعی: جان انسان با فدای واقعی، می‌تواند به جای یک نفر، دو هزار نفر را نجات دهد.
عوض تن ز حق برد جانها
عوض یک قراضه ‌ ای کانها
هوش مصنوعی: به جای اینکه زندگی و وجود خود را به خاطر چیزهای دنیا بگذاری، باید جان و روح خود را به خاطر حقیقت و معنا فدای کنی، حتی اگر این فداکاری به اندازه یک چیز ناچیز باشد.
عوض خانه ‌ ای برد شهری
عوض قطره ‌ ای برد نهری
هوش مصنوعی: به خاطر یک خانه کوچک، شهری را ترک کرد و به خاطر یک قطره، نهر بزرگی را رها کرد.
اینچنین سود اگر ببازرگان
برسیدی یقین شدی سلطان
هوش مصنوعی: اگر به چنین سودی از بازرگانان دست یابی، بی‌تردید به سلطنت و مقام بالا نائل خواهی شد.
از چنین سود چون گریزانی
مگر این سود را نمیدانی
هوش مصنوعی: اگر از اینگونه فایده دوری می‌کنی، مگر نمی‌دانی که این فایده چیست؟
گر شدی جان تو از این آگاه
ترک را دیده ‌ ای در این خرگاه
هوش مصنوعی: اگر جان تو از این واقعیت آگاه شدی، پس با دقت به این محل نگاه کن.
تن تو خرگه است و در وی جان
هست ترکی چو مه در آن پنهان
هوش مصنوعی: بدن تو مانند یک خانه است و درون آن روح وجود دارد، همچون اینکه ماه درون یک ابر نهان شده است.
گر ببینی ورا در این خرگاه
از سر دل چو ما شوی آگاه
هوش مصنوعی: اگر تو او را در این مکان ببینی، با تمام وجود و احساس مانند ما به حقیقت پی خواهی برد.
گنج در تست جوی در خود آن
چون توئی جمله آشکار و نهان
هوش مصنوعی: گنجینه‌ای در وجود تو نهفته است، که هم چیزهای واضح و هم چیزهای پنهان را در خود دارد.
نیست چیزی ز تو برون میدان
فاش کردند راز را مردان
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از تو خارج نیست، و مردان رازها را به وضوح آشکار کرده‌اند.
عقل را ترک گوی و شو مجنون
چون حجاب است رو سوی بیچون
هوش مصنوعی: عقل را کنار بگذار و به جنون روی بیاور، چرا که عقل همچون پرده‌ای است که مانع دیدن حقیقت بی‌چون و بی‌دلیل می‌شود.
گفتگو چون حجاب راه تواست
همچو ابری بپیش ماه نو است
هوش مصنوعی: گفتگو و صحبت کردن مانند حجابی است که مانع تماشای حقیقت می‌شود، همان‌طور که ابرها جلوی نور ماه را می‌گیرند.
نیست باید شدن از این هستی
تا که بی می رسی در آن مستی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حالت مستی و سرخوشی، نیازی به جدایی از آنچه هستید نیست؛ بلکه باید در همین حال و هوا بمانید.
محو باید شدن ز جسم و ز جان
تا که گردی مقارن جانان
هوش مصنوعی: برای اینکه به وصال محبوب برسی، باید از خود و جسم و جانت فاصله بگیری و به نوعی خود را فراموش کنی.
توئی تو حجاب راه تو است
گیر یک را و هل هر آنچه دواست
هوش مصنوعی: تو خودی و حجاب سر راهت هستی. باید یک راه را در پیش بگیری و هر آنچه که به تو کمک می‌کند، استفاده کنی.
رنجها جمله از دوی و سوی است
چون دوئی رفت راه عشق سوی است
هوش مصنوعی: تمام رنج‌ها تنها از دوگانگی و جدایی ناشی می‌شوند، اما وقتی که این دوگانگی از میان برود و فرد به سوی عشق بیفتد، راهی جدید و روشن پیش رویش قرار می‌گیرد.
نقش چون رفت آید آن معنی
بی تو دایم بود روان معنی
هوش مصنوعی: وقتی که تصویر و شکل می‌ریزد یا از بین می‌رود، معنا و مفهوم آن همیشه موجود و جاری است، حتی بدون تو.
در تن ای جان دگر نمیگنجم
زانکه اندر نهان دو صد گنجم
هوش مصنوعی: عزیزم، در بدن من دیگر جا نمی‌شود؛ چون در درونم دو صد راز و گنجینه نهفته است.
گنج من بیحد است و بی پایان
تن من همچو خاک بر سر آن
هوش مصنوعی: گنجینه من بی‌نهایت و بی‌پایان است، اما وجودم به اندازه خاکی است که بر روی آن قرار دارد.
گر تو بی من جمال من بینی
قبله سازی مر او بگزینی
هوش مصنوعی: اگر تو بدون من زیبایی من را ببینی، به عنوان قبله‌ات او را انتخاب خواهی کرد.
ننگری در مشایخ دیگر
نشناسی بغیر من سرور
هوش مصنوعی: به دیگر رهبران و استادان نگاه نکنید، چرا که جز من هیچ‌کس را نمی‌شناسید.
لیک چه سود کز تو پنهانم
سر بسر تو تنی و من جانم
هوش مصنوعی: اما چه فایده دارد که من از تو دور باشم؟ زیرا تو تنها بدنی و من روح تو هستم.
نور جانم گرفت عالم را
کرد روشن روان آدم را
هوش مصنوعی: نور جانم وجود من را روشن کرد و جهان را نیز نورانی ساخت.
بعد ازین هر که ماند او اغیار
کافرش دان تو مؤمنش مشمار
هوش مصنوعی: پس از این، هر کس که باقی بماند، او را جزو دشمنان خدا بدان و او را مؤمن به حساب نیاور.
جنس مردم نباشد آن حیوان
سگ بو د در لباس آدمیان
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که برخی افراد که ظاهراً شبیه انسان‌ها هستند، در حقیقت از نظر رفتار یا اخلاق به حیواناتی مانند سگ شباهت دارند. به عبارت دیگر، این افراد فاقد ویژگی‌های انسانی و نیکی هستند و فقط در ظاهر شبیه انسان‌ها به نظر می‌رسند.
جان او باشد از بخار و زخون
قایم از چار عنصر آن ملعون
هوش مصنوعی: جان او از بخار و خون ناشی می‌شود و به طور پنهان از چهار عنصر این موجود ناپسند نشأت می‌گیرد.
همچو کرمی بود که رست از خاک
کی کند میل جانب افلاک
هوش مصنوعی: شبیه کرمی است که از خاک خارج شده است، آیا می‌تواند به سمت آسمان و افلاک تمایل پیدا کند؟
میل با ما کسی کند اینجا
کش بود از ازل عطای خدا
هوش مصنوعی: اینجا کسی تمایل به ارتباط با ما دارد که این خواسته از ازل، هدیه‌ای از سوی خداوند می‌باشد.
جان او بی تن از شراب است
خورده باشد وزان بود سرمست
هوش مصنوعی: جان او بدون جسم از شراب سیراب است و به همین دلیل سرمست و شاداب به نظر می‌رسد.
جان او را بما بود خویشی
زان کند میل سوی درویشی
هوش مصنوعی: جان او با ما نسبت نزدیکی دارد، به همین دلیل به سوی درویشی و طریقت آن گرایش دارد.
خویشی جانها بود زانجا
نیست فانی چو خویشی تنها
هوش مصنوعی: خویشاوندی نفس‌ها از یک جا آغاز می‌شود و این پیوند از بین نمی‌رود، حتی اگر ظاهراً تنها به نظر برسند.
چند روز است خویشی ابدان
خویشی جانهاست جاویدان
هوش مصنوعی: چند روزی است که ارتباط بین جسم‌ها و روح‌ها همچنان وجود دارد و این پیوند همیشگی و پایدار است.
عقل جز وی کجا رسد درما
عقل کل چونکه خیره گشت اینجا
هوش مصنوعی: عقل به جز او در وجود ما کجا می‌تواند به حقیقت برسد؟ وقتی که عقل کامل اینجا گیج و حیران شده است.
آنچه کس را نداده است خدا
همه محصول ماست ای دانا
هوش مصنوعی: هر آنچه که خدا به کسی عطا نکرده، تماماً حاصل تلاش و کوشش ماست، ای دانا.
زانکه سلطان ما چنین فرمود
چونکه در جلوه خویش را بنمود
هوش مصنوعی: چون سلطان ما چنین دستور داده است و جلوه زیبای خود را نشان داده، اینگونه برخاستیم.
که منم روح و زبدۀ آدم
جوی از آدم چو اولیا آن دم
هوش مصنوعی: من روح و جوهر آدم هستم و مانند اولیا زمانی که از آدم سرچشمه می‌گیرند، در جستجوی او هستم.
ز اولیا نور نور نورم من
از نظرها نهان و دورم من
هوش مصنوعی: من از فرشتگان الهی هستم و نوری پاک و درخشان دارم، اما از دیدگان مردم پنهان و دور هستم.
بقامات من کسی نرسد
سر سلطان بهر خسی نرسد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به مقام و منزلت من نمی‌رسد و هیچ‌کس نمی‌تواند به عظمتی که من دارم، نزدیک شود.
شده حیران بروی ما عیسی
جسته بر طور وصل ما موسی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت چهره‌ات، همه در حیرت و شگفتی به تماشای تو نشسته‌اند، مانند عیسی که بر کوه طور حاضر شده و مانند موسی که در جستجوی وصال ماست.
هیچ موسی ز خضر شد آگاه
گرچه بود او نبی و خاص آله
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از موسی ندانست که خضر چه کسی است، هرچند او نبی و از نزدیکان خدا بود.
در همه کارهای خضر انکار
مینمود آن پیمبر مختار
هوش مصنوعی: در تمام کارهای خضر، آن پیامبر بزرگوار به نوعی انکار می‌کرد و به او شک داشت.
زانکه از سر او نبود آگاه
بود از او خفیه حالت آن شاه
هوش مصنوعی: زیرا او از سر او خبر نداشت، اما حال پنهان آن پادشاه را می‌دانست.
همچو او خضر عاشق رخ ماست
مانده حیران نور فرخ ماست
هوش مصنوعی: مانند آن خضر، عاشق چهره ماست و در شگفتی زیبایی نور ما مانده است.
لیک سری خدای کرد پدید
کو ز ما صد هزار چندان دید
هوش مصنوعی: اما سر و راز خداوند ظاهر شد، او که از ما هزاران چیز و راز را می‌بیند.
که از او دیده بد کلیم کریم
کرد اقرار و شد بعشق ندیم
هوش مصنوعی: از او چشمی بد دید و دستش را گرفت، با عشق دوستانه به او اعتراف کرد.
کژی ما چو راستی او را
برد تا صدر جنت المأوی
هوش مصنوعی: گمراهی و نابهنجاری ما باعث شد که حقیقت او را به بالاترین مقام در بهشت برساند.
قوت آن دان که هر چه بنمائی
طالب خویش را بیفزائی
هوش مصنوعی: توانایی آن را داشته باش که هر چیزی را که به دیگران نشان می‌دهی، در واقع به نفع خودت نیز باشد و به رشد و پیشرفت تو کمک کند.
برد از دردهای تو درمان
هم پذیرد ز کفرها ایمان
هوش مصنوعی: اگر دردی داشته باشی، درمان آن نیز به همراهش خواهد آمد و از بین آثار کفر و ندانم‌کاری، ایمان رشد می‌کند.
کی کند سرکشی زر ستم شیر
بر همه گرچه شیر باشد چیر
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند بر ظلم ستم‌کاری غلبه کند، حتی اگر او قوی‌ترین و شجاع‌ترین باشد.
بر ما شیر کم ز روباه است
گرچه پیش وحوش خود شاه است
هوش مصنوعی: بر ما، شیر نسبت به روباه کم‌خطرتر است، هر چند که در میان حیوانات وحشی، او به عنوان پادشاه شناخته می‌شود.
همه شاهان گدای درگه ما
برده هر یک ز ما هزار عطا
هوش مصنوعی: تمام شاهان از درگاه ما درخواست می‌کنند و هر کدام از ما هزاران نعمت و بخشش دارند.
نیست دعوی گشای چشم و ببین
همچو مردان ورای چرخ و زمین
هوش مصنوعی: ادعای خود را رها کن و با چشمانت ببین که مانند مردان، فراتر از چرخ و زمین چه می‌گذرد.
در جهانی که جانهای شریف
خوش بهمدیگرند یار و حریف
هوش مصنوعی: در جهانی که روح‌های با ارزش و بزرگ در کنار یکدیگر به خوشی زندگی می‌کنند، همراه و هم‌پیمان یکدیگرند.
جان ما را چو قرص خور تابان
بنگر آشکار نور افشان
هوش مصنوعی: به ما مانند نوری تابان و درخشان بنگر که جان ما را روشن می‌کند و موجب آرامش و روشنی می‌شود.
همچنانکه ز نور خور عالم
روشن است و بدید شه ز حشم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همانطور که جهان به نور خورشید روشن می‌شود و شاه از میان خدمتگزاران خود دیده می‌شود، در زندگی نیز باید به روشنی و وباهنگامی که حقایق نمایان می‌شوند، توجه کرد.
مینماید بدو سیاه و سپید
فرق از او میشود چنار از بید
هوش مصنوعی: او با خود تفاوت‌های میان سیاه و سفید را نشان می‌دهد، مانند اینکه چنار از بید متمایز است.
آفتاب سپهر عالم جان
دان که مائیم اندر این دوران
هوش مصنوعی: خورشید آسمان، منبع زندگی را بشناس که ما در این زمان و در این دنیا هستیم.
گشت ازما جدا ولی ز عدو
شبه از گوهر و بد از نیکو
هوش مصنوعی: جدا شدیم از هم، اما دشمنان مانند سنگ‌هائی هستند که در آن‌ها هم خوب و هم بد وجود دارد.
گرچه نورانی اند آن ارواح
پیش این گوهرند کم ز اشباح
هوش مصنوعی: اگرچه آن ارواح بسیار نورانی و روشن هستند، اما در مقایسه با این گوهر، درخشش کمتری دارند.
بر این لطف چون تن ‌ اند کثیف
همچنانکه خسیس پیش شریف
هوش مصنوعی: اگر به این نعمت بی‌احترامی کنیم و آن را با کثافت‌کاری آلوده کنیم، مانند این است که بخواهیم با افراد شریف و بزرگوار به طرز زشت و بی‌احترامی رفتار کنیم.
عقلهائی که رشگ املاک اند
پیش این بحر پاک خاشاک اند
هوش مصنوعی: ذهن‌ها و تفکراتی که به ثروت و دارایی‌ها حسادت می‌کنند، در برابر این دریا و وسعت بی‌نهایت حقیقت، همچون ذرات بی‌ارزش و بی‌اهمیت هستند.
چون شهان حقیقتی در ما
نرسیده ‌ اند و مانده ‌ اند جدا
هوش مصنوعی: پادشاهان واقعی به حقیقتی در وجود ما نرسیده‌اند و از همدیگر جدا مانده‌اند.
جمع کوران جمال حسن مرا
گر نبینند دان که هست روا
هوش مصنوعی: اگر همه کوران زیبایی و حسن مرا نبینند، بدان که این امر برای من پذیرفتنی است.
حق چو ما را بواصلان ننمود
چون نماید بدین گروه حسود
هوش مصنوعی: اگر خداوند ما را با بندگان خوب خود متصل نکند، پس چگونه ممکن است به این گروه حسود و دشمن نشان دهد؟
طمع خام جمع کوران بین
که ندارند بوی صدق و یقین
هوش مصنوعی: طمع نابجای افرادی که نمی‌توانند حقیقت و واقعیت را درک کنند، همانند کسانی است که از صداقت و یقین بی‌بهره‌اند.
همه در چاه هست خود محبوس
همه گشته ز جرمها منکوس
هوش مصنوعی: همه در چاه گرفتارند و به خاطر گناهانشان در حالت بدی به سر می‌برند.
کی ببینند این خسان ما را
چون ندیدند آن حسان ما را
هوش مصنوعی: کی و کجا این افراد پست می‌توانند ما را ببینند، در حالی که نتوانستند حسان ما را ببینند؟
هر که ما را بدید او از ماست
موج دریا یقین که از دریاست
هوش مصنوعی: هرکه ما را ببیند، نشان از این دارد که او نیز از ماست؛ زیرا همان‌طور که موج دریا ناشی از خود دریاست، ما نیز بخشی از یک کل هستیم.
اینچنین رمز اشارت است بدان
صد هزاران بشارت است بدان
هوش مصنوعی: اینگونه نشانه‌ای از اشاره موجود است که وعده‌های بسیار زیادی در آن نهفته است.
که مریدم ز بحر من موجی است
گرچه پ ست و گرچه در اوجی است
هوش مصنوعی: مرید من از عمق وجود من مانند یک موج است، حتی اگر کوچک باشد و یا در اوج قدرت و عظمتش قرار داشته باشد.
پس چو ما روز و شب بهم بودیم
هرچه گفت او بصدق بشنودیم
هوش مصنوعی: ما روز و شب در کنار هم بودیم و هر چه او گفت، ما با صداقت شنیدیم.
ره بریدیم خوش ز گفتارش
بسوی منزل پر انوارش
هوش مصنوعی: ما با خوشحالی و دل‌گرمی از کلام او به سوی خانه‌ای سرشار از نور حرکت کردیم.
دردتن گشته است صاف از وی
زانکه مستیم دائما بی می
هوش مصنوعی: درد بدن به خاطر او خیلی کم شده است، زیرا ما همیشه مست شراب هستیم.
پس چرا لافها از او نزنیم
هرچه خواهیم ما چرا نکنیم
هوش مصنوعی: پس چرا از او ادعای بزرگ‌تری کنیم؟ هرچه می‌خواهیم چرا انجام ندهیم؟
میرسد گر کنیم ما شاهی
زیر و بالا ز ماه تا ماهی
هوش مصنوعی: اگر ما به مقام شاهی برسیم، تمام جهان را زیر و رو خواهیم کرد، حتی ماه نیز در این تغییرات دخیل خواهد بود.
زانکه بنده شه است در تحقیق
عین شه شد چو رست از تفریق
هوش مصنوعی: چون که خدمتگزار پادشاه در واقعیت به مقام پادشاهی می‌رسد، وقتی که از جدایی و فاصله‌ها آزاد شود.
شخص اگرچه ز دست و پا و سر است
دو سه مشمر ورا که یک بشر است
هوش مصنوعی: انسان هرچند که نقص‌ها و کمبودهایی در اندام و ظاهر خود دارد، اما در نهایت باید او را به عنوان یک انسان کامل در نظر گرفت.
همچنین موجهای دریا بار
گرچه باشند در عدد بسیار
هوش مصنوعی: موج‌های دریا هرچند که تعدادشان زیاد باشد، بار سنگینی را به دوش می‌کشند.
سر بر آورده هر طرف چپ و راست
همه را یک ببین چو از یم خاست
هوش مصنوعی: هر طرف که نگاه می‌کنی، همه چیز را یکسان ببین، مانند اینکه از دریا (یا یم) برخواسته‌ای و همه را در یک دید مشترک مشاهده می‌کنی.
موجها همچو دستهای یم ‌ اند
عین بحراند نی فزون نه کم ‌ اند
هوش مصنوعی: امواج دریا مانند دستان خروشان آب هستند؛ نه بیشتر از دریا هستند و نه کمتر.
در عددشان مکن ز جهل نظر
بین احد را و از عدد بگذر
هوش مصنوعی: در تعداد آنها توجه نکن و از نادانی خود بپرهیز؛ به یکتایی توجه کن و از عدد و شمار بگذر.
نقش را ترک کن بمعنی رو
از چئی در نقوش مرده گرو
هوش مصنوعی: ترک کردن نقش به این معناست که از چیزهایی که در تصویری بی‌جان و بی‌حرکت وجود دارد، روی بگردانید. به عبارتی، بهتر است به جای توجه به چیزهای ثابت و بی‌روح، به زندگی و تجربه‌های واقعی روی آورید.
صد نفر گر بهم رفیق شوند
در ره حق همه بعشق روند
هوش مصنوعی: اگر صد نفر در مسیر درست متحد شوند، همه آن‌ها با عشق و علاقه به سوی هدف خواهند رفت.
همدگر را مدد کنند از جان
از سر صدق و عشق روز و عیان
هوش مصنوعی: آن‌ها به یکدیگر کمک می‌کنند و از روی صداقت و عشق، در روز روشن جان خود را فدای هم می‌کنند.
یک بوند آنهمه چو واجوئی
رو بمعنی اگر از این گوئی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اگر کسی از موضوعی به طور واضح و روشن صحبت کند، به درستی و دقیق می‌رسد. به عبارت دیگر، گفتار دقیق و واضح، تولید نتیجه‌ای مثبت و درست خواهد کرد.
هر که بگذشت نقش عالم را
جست از جسم آدم آن دم را
هوش مصنوعی: هر کسی که از جنبه‌های ظاهری و مادی دنیا بگذرد و به عمق و معناهای واقعی زندگی و حقیقت وجود آدمی توجه کند، در آن لحظه به درک و بصیرت جدیدی دست می‌یابد.
بر صور پشت کرد بی دعوی
روی آورد جانب معنی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به جای پرداختن به ظواهر و حرف‌های بی‌محتوا، به عمق و حقیقت موضوعات توجه کرده و از آن‌ها عبور کرده است.
فرش را از برای عرش گذاشت
پرده ‌ ها را ز پیش خود برداشت
هوش مصنوعی: فرش را به عنوان نشانه ای از عرش قرار داد و پرده‌ها را از جلوی خود کنار زد.
دوخت از غیر چشم خود چون باز
تا که بر روی شه گشاید باز
هوش مصنوعی: با دقت و توجه به غیر از چشمان خود دوخته است، تا زمانی که پنجره‌ای به روی محبوب باز شود.
جان و دل را ز آب و گل برکند
خویش را در جهان جان افکند
هوش مصنوعی: خود را از مادیات و دنیای ظاهری جدا کرده و در این جهان روح و معنای خود را ابراز کرد.
روح را کرد همره ارواح
رست از زحمت مساو صباح
هوش مصنوعی: روح را به سمت ارواح دیگر سوق داد، در حالی که رنج و زحمت را از دوش صبحگاه برداشت.
رفت آنجا که مرگ راره نیست
سوی آن چرخ کش خور و مه نیست
هوش مصنوعی: رفت به جایی که دیگر خبری از مرگ نیست و آنجا نه خورشید تابان دارد و نه ماه.
بلکه هم چرخ و هم خور و ماه است
همه شه و هم امیر و اسپاه اوست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که همه چیز تحت تاثیر اوست، اعم از زمان (چرخ)، نور (خورشید و ماه) و قدرت (شاه و امیر و سپاه)، که همگی نمادهایی از تسلط و قدرت او هستند.

حاشیه ها

1400/06/04 16:09
ملیکا رضایی

هر چیز که این دنیا هست گویی نقش و لعابی از آن دنیا و از خود خدا هست ...

و دروغ نیست که گفتند خدا در همه جا نهفته هست ... ؛

عموم آدمی در انتظار بهشت نشسته اند و نیک میکنند ؛ و این دنیا گویی پوچ می نماید ؛

سوال اکثر ما انسان ها این هست که دلیل پای نهادن بر ادنیای چیست و اگر خدا میداند که بر ما چه میشود چرا دیگر همین جا در این دنیا سیر و تحول میکنیم ، !... ؛

سلطانسلطان ولد این جا گفته که این جهان از برای دوران است هر که اینجا خوش است حیوان است ...

این بیت از این شعر در ابتدا یک در را برای ما باز میکند :

هر کس که در این دنیا هوس داست به مادیات و در پی خوشی بود چون آدمی حقانی نبود ...

همین هست ...

دل نبستن به مادیات که زود گذر و محدود است ...

و آن دنیا که نا محدود و بی کران است ...

آنجا خوشی بی پایان هست ...

ولی خوشی اگر دائم باشد آیا خوب است ؟

هیچ به این فکر کرده ایم آیا ؟

آدم حقانی لذت از خوشی را پیوستگی و دوام هر روزه و ثنیه به ثانیه خوشی نمیداند ...

آنکس که خوشی داد خوش است ؛

و خوشی نهفته در سختی ها ست ...

آدم حقانی لذت خوشی را در سختی نمیداند اشتباه نکنیم ؛ 

آدم حقانی خوشی را قدر میداند چون سختی را دیده است وآروز خوشی ندارد چراکه خوشی به دیگران میدهد تا شاد شود تا خوشی از طرف خدای نصیب ش شود ؛

و باید بر دلها توانست طواف کردن تا توانست کعبه خدای را طواف کردن ؛

و هر آفریده ای رمزی ست برای دست یافتن تماشا خدای ...

آیا همین کافی نیست که آدم را کالبد ش و چگونگی ادراک و فهم او از جهان هستی را بنگریم !

دریا ها و اقیانوبها به آن هیبت و بزرگی ...و دنیای عظیمی که در آن غوطه ور است 

کوه ها و...

همین ها را اگر با دقت ببینیم آیا ترس و شگفتی ما را در بر نمیگیرد ... ؟

ترس !

چرا ترس ؟!

بین خدا و بنده ترسی هست ...خوف و تقوا با هم گره دارند ؛

ترس ندارد خدا ...

ولی وقتی به عظمت او نگامیکنیم ترسی از چیزی مرا فرا میگیرد ...ولی آنکه عاشق این خالق شد مست شد ...چون عاشق شد ...

او به خدا عشق می ورزد ...و ترسی ندارد چرا که وصال میخواهد ...

و دنیا آمدیم و بر دنیا پای نهادیم تا خوش باشیم نه با هوس ها و مادیات بل با نیکی و عشقی و اسرار خدا ؛... و در میان این ابیات این رمز نهفته است که هر انسانی خدایی ست و آن انسان کسی ست که عاشق خدایش بود در تحقیق در عین راستی ؛ ....

سپاس