گنجور

بخش ۱۳۳ - در بیان آنکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز در غیب مشاهده میکرد و قطبی را دید که چهار هزار مرید داشت. همه اولیاء گشته و بحق رسیده، در چله از حق تعالی حالتی و مقامی میخواست که بدان نرسیده بود و در تمنای آن یارب یارب میگفت تا حدی بزرگ بود که بموافقت او همه اجزای زمین و آسمان و ارواح سفلی و علوی یارب میگفتند. نور خدای تعالی بمقدار سپری لطیف برگوش مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره میزد و میگفت لبیک لبیک. چون سه بار آن معنی مکرر شد، شمس الدین از سر ناز گفت که، یارب آن شیخ میگوید، لبیک با اوگو. در حال پی آن سخن نور پیاپی بر گوش مولانا شمس الدین تبریزی میزد که لبیک لبیک لبیک.

سخن شمس دین همیگفتیم
در اسرار او همیسفتیم
بهر فهم جماعت محجوب
ترک کردیم ذکر آن محبوب
باز در راه و منزل افتادیم
باز سررشته را ز کف دادیم
چه توان کرد چونکه قوم لئیم
ترک گوهر کنند از پی سیم
دید یک روز فاش مولانا
عالم غیب در شهی والا
که بد او را مرید چار هزار
همه دانا و واصل و مختار
بانگ میکرد در طلب یارب
با هزاران نیاز و شوق و ادب
همه هستی از آشکار و نهفت
گشته با او رفیق در آن گفت
با چنین مرتبه خدا او را
یک جواب ی نداد از استغنا
نور حق از ورای حس بشر
گشت چون قرص آفتاب و قمر
بر سرور وی و گوش شمس الدین
میزد آن نور بی ی س ار و یمین
گفت لبیک بیعدد آن دم
نور صاف لطیف بی لب و فم
گفت یارب چو او همیگوید
نور سوی من از چه میپوید
چون چنین گفت نور بی امهال
خویش صد بار زد در او در حال
با هزاران تواضع و لبیک
کرد اکرام شمس دین آن پیک
زین بدان کاو چگونه معشوق است
گر تو را نور و سر فاروق است
باز در غیب دید مولانا
که ببغداد یک ولی خدا
بیحد و بیکران مریدان داشت
صد جهان نهفته در جان داشت
قطب بود و یگانه در دو جهان
سرور و پیشوای اهل زمان
در پی حالی همیلرزید
گونه گون جهدها همیورزید
گفت او را ز جود مولانا
نشود حاصل آن بجهد ترا
گفت او در جواب پس چکنم
چاره چبود مرا چه حیله تنم
گفت رو پیش شمس تبریزی
آن بیابی چو باوی آمیزی
گفت او را عجب کجا یابم
ده نشانی که سویش اشتابم
گفت او را تو کی توانی دید
چون چنین دولتی بکس نرسید
لیک برخیز و روسوی میدان
او ببیند ترا و بخشد جان
کاغلب اوقات او در آن میدان
میکند خفیه فرجۀ خلقان
در زمان شیخ سوی میدان شد
شمس دین را بعشق جویان شد
دید از دور شمس دین او را
که نهاده است سوی او رو را
گردنش گشته از چله لاغر
شده جسمش نحیف و رخ اصفر
خنده آمد ورا از آن حالت
کرد بر حال زار او رحمت
از کرم خوش بر او نظر انداخت
کار او را بیک نظر انداخت
برسانید با مراد او را
کرد دلشاد آن خدا جورا
ش ه قه ‌ ای زد ز شوق و جامه درید
چون میسر شد آنچه میطلبید
بی سلام و علیک بخشش بین
بی ز خدمت نوازش و تمکین
اینچنین شیخ را تو شیخ مگو
چونکه بی علت است بخشش او
کس نبیند ورا و او هردم
بر سر ریش ها نهد مرهم
بندها را همیکند از پا
چشمها را همیکند بینا
حاجت نیک و بد از اوست روا
میرساند بدرد جمله دوا
آنکه بی صحبتی چنین احسان
میکند با خسان و هم بحسان
چه کند با کسی که دید او را
بر دل و جان خود گزید او را
سالها صحبت ورا دریافت
در پی امر او ز جان بشتافت
کی توان شرح کردن آن ب سخن
که چه بخشیدش او ز علم لدن
مگر آنرا خدای داند و بس
نکند هیچ فهم آنرا کس
اینچنین بخت غیر مولانا
هیچکس درنیافت ای دانا
از همه اولیای خاص گزین
گشت او اندر آن عطا تعیین
زان سبب او فرید عصر آمد
کش چنین فتح و جیش و نصر آمد
زان ابائی که بوبکس نرسید
سیر خورد او و هیچ رنج ندید
گر تو او را شه شهان خوانی
یا فزونتر ز جان جان دانی
یا خود از عرش بر ترش گوئی
یا که در نور وحدتش جوئی
این بود او و بلکه صد چندین
زانکه او را نبود هیچ قرین
خلق و خلقش بکس نمیمانست
علم او جز خدا نمیدانست
لب لعلش چو در بباریدی
مرده را جان نو سپاریدی
سخنش بود همچو شهد و نبات
زنده و مرده زو ببرده حیات
مردگان جمله گشته زان دم حی
زندگان زنده ‌ تر شده از وی
قد و خد و دو چشم و ابرویش
بود شیرین و خوب چون خویش
یوسف ار حسن و لطف او دیدی
پردۀ صبر را بدریدی
کف خود چون ترنج بریدی
مرغ جانش ز تن بپریدی
نمکش را محمد مختار
کرده بود از کرم بوی ایثار
در نیاید صفات او ببیان
شرح او را مگر کند دیان

بخش ۱۳۲ - در بیان آنکه دل مؤمن در میان انگشتان قدرت حق است، هر سو که آن دل میگردد خداش میگرداند که قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء و در تقریر آنکه عاشقان خدای تعالی را سه مرتبه است. و معشوقانش را سه مرتبه، اول میانه و آخر، منصور حلاج رحمة اللّه علیه در مقام عاشقی درمرتبۀ اول بود.میانۀ آن عظیم است و آخرین عظیمتر. اقوال و احوال آن سه مرتبه بر عالمیان ظاهر شد و در کتب مسطور است. اما آن سه مرتبۀ معشوقان پنهان است(از مرتبۀ اولین آن، عاشقان کامل و واصل تنها نام شنیدند و در تمنای دیدارش میباشند. از میانین نام و نشان نیز بکس نرسید. از آخرین خود هیچ نشنیدند) مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره سرور و پادشاه معشوقان(مرتبۀ آخرین) بود و مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز از اینرو جهت وی میفرماید:: طیور الضحی لاتستطیع شعاعهبخش ۱۳۴ - در بیان آنکه حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز تا در صورت بود نور او در آسمان و زمین میتافت. و چون از دنیا نقل فرمود و آفتاب جمالش از جهان پنهان شد، آن نور را با خود خواست بردن. پس آسمان و زمین نیز محروم خواستند ماندن. از اینرو میفرماید فما بکت علیهم السماء و الارض. – بیم آن بود که آسمان و زمین نماند و قیامت برخیزد. الاجهت فرزندان و بازماندگانش عالم قایم مانده است. اکنون عالم و عالمیان بطفیل اولاد او میزیند اولاد و خویشان و مریدان آنهااند که جنس ویند واقع اینست اگر دانند و اگر ندانند و هم در این معنی حدیث آمده است که ابدال امتی اربعون اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات واحد منهم ابدل اللّه مکانه واحداً آخرمن. الخلق فاذا جاء الامر قبضوا صدق اللّه. و در تقریر آنکه شیطان دشمنی است عظیم مکار و غدار. جز خدای تعالی کسی با او برنیاید. و معنی لاحول خوداینست که مرا آن قوت نیست که با او برآیم مگر بعون حق تعالی. آدم را علیه السلام با وجود آنکه خلیفۀ حق بود و عالم و دانا که و علم آدم الاسماء کلها بفریفت و راهزنی کرد و چندین سالش بیرون جنت سرگردان میداشت. از چنین دشمن چگونه شاید غافل بودن. پس هرکه عاقل باشد در خدا گریزد تا از مکر شیطان ایمن شود: چونکه آن جسم پاک شددر خاک

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن شمس دین همیگفتیم
در اسرار او همیسفتیم
هوش مصنوعی: ما همیشه از سخنان شمس دین صحبت می‌کردیم و در اسرار او تأمل می‌کردیم.
بهر فهم جماعت محجوب
ترک کردیم ذکر آن محبوب
هوش مصنوعی: برای اینکه جمعی از مردم را متوجه کنیم، یاد آن محبوب را ترک کردیم.
باز در راه و منزل افتادیم
باز سررشته را ز کف دادیم
هوش مصنوعی: مجدداً در مسیر زندگی دچار مشکل شدیم و دوباره کنترل اوضاع را از دست دادیم.
چه توان کرد چونکه قوم لئیم
ترک گوهر کنند از پی سیم
هوش مصنوعی: چه کاری می‌توان کرد وقتی که مردم بی‌رحم، ارزش‌های واقعی را به خاطر مال دنیا فدای ثروت می‌کنند؟
دید یک روز فاش مولانا
عالم غیب در شهی والا
هوش مصنوعی: روزی مولانا با چشم بصیرت و دید عمیق خود، دانشمند بزرگ و آگاهی از عالم نامرئی را در وجود یک شخصیت بزرگ و برجسته مشاهده کرد.
که بد او را مرید چار هزار
همه دانا و واصل و مختار
هوش مصنوعی: او را چهار هزار مرید وجود دارد که همه آن‌ها دانا، با بصیرت و مختار هستند.
بانگ میکرد در طلب یارب
با هزاران نیاز و شوق و ادب
هوش مصنوعی: با صدای بلند و درخواستی مشتاقانه، هزاران نیاز و شوق و احترام به سوی پروردگار دعا می‌کرد.
همه هستی از آشکار و نهفت
گشته با او رفیق در آن گفت
هوش مصنوعی: تمام وجود و هستی، چه آنچه در منظر است و چه آنچه پنهان، در ارتباط و همسویی با او قرار گرفته‌اند.
با چنین مرتبه خدا او را
یک جواب ی نداد از استغنا
هوش مصنوعی: با این مقام و منزلتی که خداوند دارد، او هیچ پاسخ روشنی به او نداد، به خاطر بی‌نیازی‌اش.
نور حق از ورای حس بشر
گشت چون قرص آفتاب و قمر
هوش مصنوعی: نور حقیقت از پشت حس انسانی درخشید، مانند نور خورشید و ماه.
بر سرور وی و گوش شمس الدین
میزد آن نور بی ی س ار و یمین
هوش مصنوعی: در آنجا نوری بدون یاری و با مهربانی به سر و گوش شمس الدین می‌تابید.
گفت لبیک بیعدد آن دم
نور صاف لطیف بی لب و فم
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ی خاص، با تمام وجود پاسخی صمیمانه و بدون شمارش دادم، در حالی که نور روشن و خالصی در فضا حس می‌شد، نوری که هیچ کلامی نیاز نداشت.
گفت یارب چو او همیگوید
نور سوی من از چه میپوید
هوش مصنوعی: گفت: ای خدا، چرا هنگامی که او به من می‌گوید نورش به سوی من می‌آید، من از آن دور می‌شوم؟
چون چنین گفت نور بی امهال
خویش صد بار زد در او در حال
هوش مصنوعی: وقتی چنین چیزی را گفت، نور بدون هیچ تأخیری صد بار در آن نفوذ کرد.
با هزاران تواضع و لبیک
کرد اکرام شمس دین آن پیک
هوش مصنوعی: بسیاری از احترام و فروتنی، شمس دین با خوشحالی به دعوت آن فرستاده پاسخ داد.
زین بدان کاو چگونه معشوق است
گر تو را نور و سر فاروق است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر تو درباره‌ی محبوب و روشنی که او به تو می‌بخشد، آگاهی و بینش داشته باشی، می‌توانی بفهمی که چگونه او معشوقی ویژه و بی‌نظیر است. در واقع، شناخت صحیح و عمیق از محبوب می‌تواند به روشنایی و آگاهی‌ات بیفزاید.
باز در غیب دید مولانا
که ببغداد یک ولی خدا
هوش مصنوعی: مولانا بار دیگر در عالم غیب مشاهده کرد که در بغداد یک ولی خدا وجود دارد.
بیحد و بیکران مریدان داشت
صد جهان نهفته در جان داشت
هوش مصنوعی: او مریدان بسیار و بی‌شماری داشت و در وجودش دنیاهای زیادی پنهان بود.
قطب بود و یگانه در دو جهان
سرور و پیشوای اهل زمان
هوش مصنوعی: او بزرگ و بی‌نظیر بود، در هر دو جهان مورد احترام و الگوی مردم زمان خود.
در پی حالی همیلرزید
گونه گون جهدها همیورزید
هوش مصنوعی: در جستجوی حال خوشی، به طور مستمر تلاش می‌کنم و همه سعی و کوشش‌هایم را به کار می‌برم.
گفت او را ز جود مولانا
نشود حاصل آن بجهد ترا
هوش مصنوعی: او گفت که از بخشش‌های مولانا هیچ بهره‌ای برای تو نخواهد بود، زیرا تو از آن دوری می‌کنی.
گفت او در جواب پس چکنم
چاره چبود مرا چه حیله تنم
هوش مصنوعی: او در جواب گفت: چه باید بکنم؟ چه تدبیری برای من وجود دارد؟ به چه راه حلی می‌توانم دست پیدا کنم؟
گفت رو پیش شمس تبریزی
آن بیابی چو باوی آمیزی
هوش مصنوعی: گفت وقتی به پیش شمس تبریزی بروی، آنچه را که باید بیابی، وقتی است که خودت را با او ترکیب کنی و یکی شوی.
گفت او را عجب کجا یابم
ده نشانی که سویش اشتابم
هوش مصنوعی: او می‌پرسد که چگونه می‌توانم نشانه‌هایی پیدا کنم که به سمت او بروم.
گفت او را تو کی توانی دید
چون چنین دولتی بکس نرسید
هوش مصنوعی: او را کی می‌توانی دید، وقتی که هیچ‌کسی به چنین مقام و دِولتی نرسیده است؟
لیک برخیز و روسوی میدان
او ببیند ترا و بخشد جان
هوش مصنوعی: اما برخیز و این عشق و زیبایی را در میدان نمایان کن تا او تو را ببیند و جانت را فدای تو کند.
کاغلب اوقات او در آن میدان
میکند خفیه فرجۀ خلقان
هوش مصنوعی: اکثر اوقات او در آنجا کارهایی را انجام می‌دهد که برای مردم پنهان است.
در زمان شیخ سوی میدان شد
شمس دین را بعشق جویان شد
هوش مصنوعی: در زمان شیخ، شمس دین به سمت میدان رفت و به عشق‌ورزان پیوست.
دید از دور شمس دین او را
که نهاده است سوی او رو را
هوش مصنوعی: از دور نور شمس دین را دید که به سمت او روی آورده است.
گردنش گشته از چله لاغر
شده جسمش نحیف و رخ اصفر
هوش مصنوعی: گردن او به دلیل لاغری باریک شده و بدنش ضعیف و چهره‌اش رنگ پریده است.
خنده آمد ورا از آن حالت
کرد بر حال زار او رحمت
هوش مصنوعی: خنده بر چهره‌اش آمد و به خاطر او، حال بدش به لطف و رحمت تغییر کرد.
از کرم خوش بر او نظر انداخت
کار او را بیک نظر انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و مهربانی، نگاهش را به او انداخت و به یک نگاه، تمام کارهای او را تحت نظر قرار داد.
برسانید با مراد او را
کرد دلشاد آن خدا جورا
هوش مصنوعی: خداوند به خواسته‌های او رسیدگی کرد و دلش را شاد کرد.
ش ه قه ‌ ای زد ز شوق و جامه درید
چون میسر شد آنچه میطلبید
هوش مصنوعی: شخصی از شدت شوق و شادی فریاد زد و لباسش را پاره کرد، زیرا چیزی که آرزو داشت، برایش فراهم شد.
بی سلام و علیک بخشش بین
بی ز خدمت نوازش و تمکین
هوش مصنوعی: بدون هیچ سلام و احوال‌پرسی، بخشش را با خدمت و نوازش و تسلیم همراه کن.
اینچنین شیخ را تو شیخ مگو
چونکه بی علت است بخشش او
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که نباید به کسی که مقام شیخی دارد لقب شیخ بدهی، زیرا بخشش او بدون دلیل و علت است.
کس نبیند ورا و او هردم
بر سر ریش ها نهد مرهم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس او را نمی‌بیند و او هر لحظه بر زخم‌های دل خود دارویی می‌گذارد.
بندها را همیکند از پا
چشمها را همیکند بینا
هوش مصنوعی: بندها را از پا باز می‌کند و چشم‌ها را بینا می‌سازد.
حاجت نیک و بد از اوست روا
میرساند بدرد جمله دوا
هوش مصنوعی: همه خواسته‌ها، چه خوب و چه بد، از اوست و او به همه دردها دارویی می‌دهد.
آنکه بی صحبتی چنین احسان
میکند با خسان و هم بحسان
هوش مصنوعی: کسی که بدون نیاز به صحبت و گفت‌وگو به دیگران کمک می‌کند، نه تنها با افراد پست و بی‌ارزش، بلکه با افراد شایسته نیز چنین رفتار نیکویی را دارد.
چه کند با کسی که دید او را
بر دل و جان خود گزید او را
هوش مصنوعی: چه باید کرد با کسی که او را به دل و جان خود انتخاب کرده‌ام؟
سالها صحبت ورا دریافت
در پی امر او ز جان بشتافت
هوش مصنوعی: سال‌ها در مورد او صحبت کردم و پیرو دستوراتش با تمام وجود تلاش کردم.
کی توان شرح کردن آن ب سخن
که چه بخشیدش او ز علم لدن
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به زبان بیاورد که او چه چیزهایی از علم خدادادی به او بخشیده است؟
مگر آنرا خدای داند و بس
نکند هیچ فهم آنرا کس
هوش مصنوعی: تنها خداست که می‌داند و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند درک کند.
اینچنین بخت غیر مولانا
هیچکس درنیافت ای دانا
هوش مصنوعی: این‌گونه است که هیچ‌کس جز مولانا چنین بختی را به دست نیاورده است، ای دانا.
از همه اولیای خاص گزین
گشت او اندر آن عطا تعیین
هوش مصنوعی: او از میان تمام اولیا و برگزیدگان، در آن بخشش و نعمت خاص انتخاب شد.
زان سبب او فرید عصر آمد
کش چنین فتح و جیش و نصر آمد
هوش مصنوعی: به خاطر او، فرید عصر به ظهور رسید، زیرا چنین پیروزی و کامیابی به دست آمد.
زان ابائی که بوبکس نرسید
سیر خورد او و هیچ رنج ندید
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بوبکس نتوانست به آنجا برسد، او به راحتی و به اندازه کافی غذا خورد و هیچ زحمتی را متحمل نشد.
گر تو او را شه شهان خوانی
یا فزونتر ز جان جان دانی
هوش مصنوعی: اگر تو او را پادشاه پادشاهان بخوانی یا حتی بیشتر از جان خودت ارزشمند بدانی.
یا خود از عرش بر ترش گوئی
یا که در نور وحدتش جوئی
هوش مصنوعی: یا اینکه خود را به مرتبه‌ای بالاتر از عرش برسانی و یا اینکه در نور یکتایی‌اش جستجو کنی.
این بود او و بلکه صد چندین
زانکه او را نبود هیچ قرین
هوش مصنوعی: او اینچنین بود و حتی بیشتر از اینها، زیرا هیچ کسی در کنار او نبود که قابل قیاس باشد.
خلق و خلقش بکس نمیمانست
علم او جز خدا نمیدانست
هوش مصنوعی: خلق و خلقت او در نظر کسی نمانده بود و علم او تنها به خداوند محدود بود.
لب لعلش چو در بباریدی
مرده را جان نو سپاریدی
هوش مصنوعی: لبان سرخ او مانند بارانی است که بر روی زمین می‌بارد و همچون آن باران، روح مرده‌ای را زنده می‌کند.
سخنش بود همچو شهد و نبات
زنده و مرده زو ببرده حیات
هوش مصنوعی: سخنان او مانند عسل شیرین و خوشمزه است و به واسطه آن زندگانگی و نشاط به همه می‌بخشد.
مردگان جمله گشته زان دم حی
زندگان زنده ‌ تر شده از وی
هوش مصنوعی: از لحظه‌ای که مردگان به خواب ابدی رفتند، زنده‌ها به حیات و انرژی بیشتری دست یافته‌اند.
قد و خد و دو چشم و ابرویش
بود شیرین و خوب چون خویش
هوش مصنوعی: شکل و ظاهر و دو چشم و ابروی او چنان زیبا و دلنشین است که شیرینی و زیبایی‌اش با خود او قابل مقایسه است.
یوسف ار حسن و لطف او دیدی
پردۀ صبر را بدریدی
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و لطف یوسف را می‌دیدی، پرده‌ی صبر را پاره می‌کردی.
کف خود چون ترنج بریدی
مرغ جانش ز تن بپریدی
هوش مصنوعی: اگر کف دستت را مانند ترنج بریده‌ای، روح تو از تن‌ات جدا خواهد شد.
نمکش را محمد مختار
کرده بود از کرم بوی ایثار
هوش مصنوعی: محمد مختار به خاطر بزرگواری و کرم خود، نمک این فرد را بر دوش خود حمل کرده بود و نشان از ایثار او داشت.
در نیاید صفات او ببیان
شرح او را مگر کند دیان
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از ویژگی‌های او را نمی‌توان با کلام بیان کرد، مگر آنکه عالمان و آگاهان به عمق معانی او بپردازند.