گنجور

بخش ۱۳۲ - در بیان آنکه دل مؤمن در میان انگشتان قدرت حق است، هر سو که آن دل میگردد خداش میگرداند که قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء و در تقریر آنکه عاشقان خدای تعالی را سه مرتبه است. و معشوقانش را سه مرتبه، اول میانه و آخر، منصور حلاج رحمة اللّه علیه در مقام عاشقی درمرتبۀ اول بود.میانۀ آن عظیم است و آخرین عظیمتر. اقوال و احوال آن سه مرتبه بر عالمیان ظاهر شد و در کتب مسطور است. اما آن سه مرتبۀ معشوقان پنهان است(از مرتبۀ اولین آن، عاشقان کامل و واصل تنها نام شنیدند و در تمنای دیدارش میباشند. از میانین نام و نشان نیز بکس نرسید. از آخرین خود هیچ نشنیدند) مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره سرور و پادشاه معشوقان(مرتبۀ آخرین) بود و مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز از اینرو جهت وی میفرماید:

طیور الضحی لاتستطیع شعاعه
فکیف طیور اللیل تطمع ان تری
مصطفی گفت میشود گردان
قلب مؤمن با صبعی رحمن
هر طرف کو بخواهد آن دل را
برد آرد میان خوف و رجا
آن دلی کش به حق بود حرکت
همه یابند از او دوصد برکت
آلت محض باشد او چو قلم
نبود از قلم نقوش و رقم
نقش از کاتب است بر کاغذ
نی ز حبر و نه از قلم باشد
هر تنی را چو خانه‌ای میدان
از زن و مرد و طفل و پیر و جوان
بین که در هر تنی چگونه کس است
در یکی شحنه در یکی عسس است
در یکی دزد و در یکی دربان
در یکی میر و در یکی سلطان
در یکی نور و در یکی نیران
در یکی کفر و در یکی ایمان
نوع نوع از فرشته و شیطان
همچنین بیشمار تا سبحان
در دل اولیا خداست مقیم
گشته با خلق از آن نفوس ندیم
همه افعالشان به امر حق است
دم به دمشان ز علم حق سبق است
صاحبان و خواص یزدان‌اند
همه اسرار را همی دانند
هرچه خواهند آن شود در حال
شنوانند گفت را بی قال
بی کف و دست تیغها رانند
نامۀ نانوشته را خوانند
تا بدانی که حق تعالی را
اینچنین اولیاست در دو سرا
کانبیای گزین به عشق از جان
گشته‌اند آن خواص را جویان
وینچنین اولیا که پنهان‌اند
کاملا نشان غلام از جان‌اند
جز خداشان کسی نمیداند
نادری ناگه آن طرف راند
طالب وصل شمس دین بودند
در طلب لحظه‌ای نیاسودند
دان که عشاق را سه مرتبه است
یک بلند و یک اوسط و یک پست
همچنین هم مقام معشوقان
بر سه قسم است لیک بس پنهان
کرد ظاهر مراتب عشاق
بر همه کافۀ جهان خلاق
نی چنانکه مقام ایشان است
زانکه آن حال سخت پنهان است
ظاهراً گرچه جمله مشهوراند
باطناً بی نشان و مستوراند
چون خدا آشکار و پنهان‌اند
زان سبب خلقشان نمیدانند
لیک معشوق را نکرد خدا
مشتهر نی نهان و نی پیدا
حا ل معشوق مانده است نهان
از خواص و عوا م در دو جهان
نی ولی دید و نی عدو او را
حق ز غیرت نهفت آن رو را
این بود وصف حال آن معشوق
که ز سابق خفی است وز مسبوق
اولین مرتبه ز معشوقان
گشت بر عاشقان خواص و عیان
دومین مرتبه نگشت پدید
کس از آن نام نیز هم نشنید
سومین خود بماند سخت نهان
آشکارا نگشت در دو جهان
شمس تبریز بود از آن شاهان
که ز غیرت خداش کرد نهان
زان سبب خویش را به مولانا
بنمود او که بود جنس او را
هر دو یک سر بدند و یک گوهر
زاده از نور سر چو تاب از خور
در مراتب ز جمله بگذشتند
روز و شب یار همدگر گشتند
از چنین قوم نام کس نشنید
نی کسی هم به خواب نیز بدید
اولیا را به خاطر این نگذشت
که کسی همچنین تواند گشت
می‌شنیدند گاهگاهی نام
ز اولین عاشقان خاص کرام
ز آخرین نام نیز نشنیدند
زین سبب گرد آن نگردیدند
بود یک روز مست مولانا
گفت فردا به روز حشر و جزا
اولیا جوق جوق برخیزند
شاد و با همدگر در آمیزند
انبیا همچنین گروه گروه
حشر گردند شاد بی اندوه
مؤمنان نیز هر طرف افواج
سر بر آرند چون ز بحر امواج
ده ده و صد صد و هزار هزار
جنس با جنس خویش روز و شمار
شمس دین و من از همه ممتاز
حشر گردیم هر دو بی انباز
گرچه آنجا دوی ندارد راه
شاهیش را هم اوست میر و سپاه
لشکر آفتاب تاب وی است
از خود او روشن و لطیف حی است
نیست اندر یکیش کس را فهم
فکرت آن نگنجد اندر وهم
من و او ز اعتبار این عالم
گرچه گویم نباشد آن حالم
ورنه یک گوهریم در دو سرا
هیچگونه نبوده‌ایم جدا
خود کس از خویش کی جدا گردد
گرچه بر ارض و بر سما گردد
این جدائی ز روی گفتار است
عدد اندر احد نه بر کار است
زانکه اعداد برف هجران‌اند
در تموز احد نمی‌مانند
وحدت محض چون شود پیدا
نی عدد ماند و نه ارض و سما
اول او بود و آخر او ماند
هست را باز نیست گرداند
عددی کان نگشت محو احد
می‌بپوسد به زیر خاک لحد
هرکه پیش از اجل نمرد بمرد
بشد اوصاف و ماند دایم درد
هرکه در عشق حق نمرد تمام
پیش آن پختگان بود او خام
در دهان تلخ و ترش باشد او
نرود خوش فرو به کام و گلو
مرگ خود زندگی است گر دانی
از چنین مرگ رو نگردانی
دانه در خاک چونکه نیست شود
هست گردد سوی حیات رود
زنده از خاک سر برون آرد
گوید او مرگ این فنون آید
هستی من اگر فنا نشدی
در جهانم چنین نوا نَبُدی
عوض دانه‌ای دوصد دانه
کی رسیدی ز جود جانانه
برگ و شاخ و ثمار سرباری
داد از لطف خود مرا باری
هستی دانه نیست گر نشدی
سرش از زیر خاک برنشدی
کرم خوردی و درون انبارش
کی بماندی به عالم آثارش
پس یقین دان که مرگ زندگی است
پادشاهی درون بندگی است
نیست شو دم به دم از این هستی
تا خوشی‌ات فزاید و مستی
گر شدی در عروج عین ملک
اندر آنهم آن ممان گذر ز فلک
چونکه از نیستی تو برخوردی
پی یک جان دو صد عوض بردی
چه هراسی بباز هر دم جان
همچو خورشید نور می‌افشان
رو ممان در خودی که تا مانی
جان سپار و مکن گرانجانی
خنک او را که از خودی برخاست
جان خود را فزود و تن را کاست
کرد خود را برای حق قربان
یافت عیدی ز وعدهٔ قرآن
عمر بشمرده چون فدا کرد او
عمر بیحد و عد بدادش هو
چونکه خواهد خدای نیکی تو
از سر لطف بخشدت آن خو
که کنی نفس را مهان و ذلیل
دایماً دادیش ضعیف و علیل
خاک باشی ورا بیاموزی
خرقۀ ذل برای او دوزی
مسکنت را گزین کنی به جهان
تا شمارندت این کسان ز خسان
نام و ناموس چون حجاب ره است
هر دو را ترک کن که ابر و مه است
هرکه شهرت طلب کند میدان
حق از او معرض است در دو جهان
شهرت او را رسد که گشت فنا
بگذشت از حجاب این من و ما
نیست شد اندر او صفات بشر
سر موئی از آن نماند اثر
گشت مبدل چنانکه مس ز اکسیر
یا چو خون کان ز مهر گردد شیر
یا چو حیوان که در نمکلان شد
نمک محض اگرچه حیوان بد
ناری نفس چونکه نور شود
سخنش وحی چون زبور شود
غیر حق چون نماند اندر وی
هرچه آید از او بود زان حی
بعد از آن گر طلب کند شهرت
رسدش چونکه یافت این نصرت
شهرت آن شاه را روا باشد
زانکه آن شهرت خدا باشد

بخش ۱۳۱ - در تفسیر این آیه که ولنبلونکم بشیئی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین. و هم در تفسیر این آیه که عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون: سر این راز بشنو از قرآنبخش ۱۳۳ - در بیان آنکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز در غیب مشاهده میکرد و قطبی را دید که چهار هزار مرید داشت. همه اولیاء گشته و بحق رسیده، در چله از حق تعالی حالتی و مقامی میخواست که بدان نرسیده بود و در تمنای آن یارب یارب میگفت تا حدی بزرگ بود که بموافقت او همه اجزای زمین و آسمان و ارواح سفلی و علوی یارب میگفتند. نور خدای تعالی بمقدار سپری لطیف برگوش مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره میزد و میگفت لبیک لبیک. چون سه بار آن معنی مکرر شد، شمس الدین از سر ناز گفت که، یارب آن شیخ میگوید، لبیک با اوگو. در حال پی آن سخن نور پیاپی بر گوش مولانا شمس الدین تبریزی میزد که لبیک لبیک لبیک.: سخن شمس دین همیگفتیم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طیور الضحی لاتستطیع شعاعه
فکیف طیور اللیل تطمع ان تری
هوش مصنوعی: پرندگان صبحگاهی نمی‌توانند به تابش خورشید دست یابند، پس چگونه پرندگان شب انتظار دارند که آن را ببینند؟
مصطفی گفت میشود گردان
قلب مؤمن با صبعی رحمن
هوش مصنوعی: پیامبر خدا فرمودند که قلب مومن می‌تواند با رحمت خداوند نرم و آرام شود.
هر طرف کو بخواهد آن دل را
برد آرد میان خوف و رجا
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد دل را به دست بیاورد، او را در میان ترس و امید قرار می‌دهد.
آن دلی کش به حق بود حرکت
همه یابند از او دوصد برکت
هوش مصنوعی: دل‌هایی که به حق حرکت کنند، باعث می‌شوند دیگران نیز از برکت‌های فراوان بهره‌مند شوند.
آلت محض باشد او چو قلم
نبود از قلم نقوش و رقم
هوش مصنوعی: او مانند قلم است که فقط وسیله‌ای برای نوشتن است و خود هیچ خلاقیتی ندارد. تمام نقوش و طرح‌ها از آنِ قلم نیست، بلکه از خالق آن سرچشمه می‌گیرد.
نقش از کاتب است بر کاغذ
نی ز حبر و نه از قلم باشد
هوش مصنوعی: نقش و نگارهایی که بر روی کاغذ دیده می‌شوند، تنها نتیجه تلاش یک نویسنده هستند و نه به خاطر جوهر یا قلمی خاص.
هر تنی را چو خانه‌ای میدان
از زن و مرد و طفل و پیر و جوان
هوش مصنوعی: هر انسانی می‌تواند به عنوان یک خانه یا محیط اطراف خود تلقی شود، که در آن زن و مرد، کودک و پیر و جوان حضور دارند.
بین که در هر تنی چگونه کس است
در یکی شحنه در یکی عسس است
هوش مصنوعی: نگاهی به هر انسانی بینداز که چگونه است. در یکی، نگهبان و در دیگری، پلیس وجود دارد.
در یکی دزد و در یکی دربان
در یکی میر و در یکی سلطان
هوش مصنوعی: در بعضی افراد اوصاف مختلفی وجود دارد؛ از یک سو ممکن است دزد باشند، و از سوی دیگر، دربان و نگهبان. همچنین، برخی می‌توانند میرن یا سلطنت کنند. یعنی هر فرد ممکن است در موقعیت‌ها و نقش‌های متفاوتی قرار گیرد.
در یکی نور و در یکی نیران
در یکی کفر و در یکی ایمان
هوش مصنوعی: در یک جا نور وجود دارد و در جای دیگر تاریکی، در یک جا بی‌باوری و در جای دیگر ایمان.
نوع نوع از فرشته و شیطان
همچنین بیشمار تا سبحان
هوش مصنوعی: انواع مختلفی از فرشتگان و شیطان‌ها وجود دارند، و این تنوع بسیار زیاد است تا جایی که نمی‌توان شمار آن‌ها را به راحتی مشخص کرد.
در دل اولیا خداست مقیم
گشته با خلق از آن نفوس ندیم
هوش مصنوعی: در دل دوستان خدا زندگی می‌کند و با مردم در ارتباط است به خاطر این روح‌های پاک و نیکو.
همه افعالشان به امر حق است
دم به دمشان ز علم حق سبق است
هوش مصنوعی: تمام کارهای آن‌ها به فرمان الهی است و هر لحظه از علم و دانش حق بهره‌مند هستند.
صاحبان و خواص یزدان‌اند
همه اسرار را همی دانند
هوش مصنوعی: همه کسانی که نزد خداوند مقام و منزلتی دارند، به اسرار عالم آگاه هستند.
هرچه خواهند آن شود در حال
شنوانند گفت را بی قال
هوش مصنوعی: هرچه بخواهند، در همان لحظه می‌گویند و آن به حقیقت می‌پیوندد، بدون آنکه نیاز به هیچ گونه توضیح اضافه‌ای باشد.
بی کف و دست تیغها رانند
نامۀ نانوشته را خوانند
هوش مصنوعی: بدون داشتن قدرت و توان، به جای کارهای واقعی، بر روی سخنان ناتمام تکیه می‌کنند و از آن‌ها برداشت‌هایی می‌کنند.
تا بدانی که حق تعالی را
اینچنین اولیاست در دو سرا
هوش مصنوعی: برای این‌که بدانید خداوند در هر دو دنیا، فرشتگان و اولیای ویژه‌ای دارد.
کانبیای گزین به عشق از جان
گشته‌اند آن خواص را جویان
هوش مصنوعی: عاشقانی که به عشق دل داده‌اند، به دنبال افرادی خاص و با ویژگی‌های منحصر به فرد هستند.
وینچنین اولیا که پنهان‌اند
کاملا نشان غلام از جان‌اند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که در مسیر معنوی و الهی پیشرفت کرده‌اند، به طور معمول در پس زمینه و کم دیده می‌شوند. همچنین اعضای کامل و اصلی این گروه، جان خود را فدای عشق و خدمت به این راه کرده‌اند.
جز خداشان کسی نمیداند
نادری ناگه آن طرف راند
هوش مصنوعی: فقط خدا knows that نادر ناگهان به آن سمت رفته است و دیگران از این موضوع آگاهی ندارند.
طالب وصل شمس دین بودند
در طلب لحظه‌ای نیاسودند
هوش مصنوعی: آن‌ها که در پی نزدیک شدن به حقیقت و علم بودند، لحظه‌ای آرام نگرفتند.
دان که عشاق را سه مرتبه است
یک بلند و یک اوسط و یک پست
هوش مصنوعی: بدان که عاشقان سه نوع احساس و وضعیت دارند: یکی عالی و بلند، یکی میان و متوسط، و دیگری پایین و کم‌بالا.
همچنین هم مقام معشوقان
بر سه قسم است لیک بس پنهان
هوش مصنوعی: مقام معشوقان به سه نوع تقسیم می‌شود، اما این موضوع به طور پنهانی باقی مانده است.
کرد ظاهر مراتب عشاق
بر همه کافۀ جهان خلاق
هوش مصنوعی: ظاهر عشق و عشق‌ورزی را برای همه مردم و تمامی عالم نشان داد.
نی چنانکه مقام ایشان است
زانکه آن حال سخت پنهان است
هوش مصنوعی: نی به اندازه‌ای که مقام و موقعیت آن‌ها است، نیست؛ زیرا آن حالت به شدت مخفی و پنهان است.
ظاهراً گرچه جمله مشهوراند
باطناً بی نشان و مستوراند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که همه افراد به نوعی مشهور و معروف هستند، اما در واقعیت شاید در درون خود بی‌نشانی و پنهان باشند.
چون خدا آشکار و پنهان‌اند
زان سبب خلقشان نمیدانند
هوش مصنوعی: زیرا که خداوند در پنهان و آشکار وجود دارد، به همین دلیل مخلوقات نمی‌توانند حقیقت وجودشان را درک کنند.
لیک معشوق را نکرد خدا
مشتهر نی نهان و نی پیدا
هوش مصنوعی: اما خداوند محبوب را نه مشهور کرد و نه پنهان و نه به ظاهر نشان داد.
حا ل معشوق مانده است نهان
از خواص و عوا م در دو جهان
هوش مصنوعی: حال معشوق به گونه‌ای است که از افکار خاصان و عوام در این دو جهان پنهان مانده است.
نی ولی دید و نی عدو او را
حق ز غیرت نهفت آن رو را
هوش مصنوعی: نی را در اینجا به خواب گرفتار دید که دشمن او را نادیده گرفت و حق او را به خاطر غیرت پنهان ساخت.
این بود وصف حال آن معشوق
که ز سابق خفی است وز مسبوق
هوش مصنوعی: این صحبت درباره حال و وضعیت معشوق است که از گذشته مخفی بوده و به کسی گفته نشده است.
اولین مرتبه ز معشوقان
گشت بر عاشقان خواص و عیان
هوش مصنوعی: برای اولین بار، محبت معشوقان بر روی عاشقان روشن و مشخص شد.
دومین مرتبه نگشت پدید
کس از آن نام نیز هم نشنید
هوش مصنوعی: دوباره کسی از آن نام ظاهر نشد و همچنین کسی آن را نشنید.
سومین خود بماند سخت نهان
آشکارا نگشت در دو جهان
هوش مصنوعی: سومین خود به شکل پنهان باقی ماند و در دو جهان به وضوح ظاهر نشد.
شمس تبریز بود از آن شاهان
که ز غیرت خداش کرد نهان
هوش مصنوعی: شمس تبریز از بزرگانی بود که به خاطر عشق و غیرت خداوند به دور از چشم‌ها زندگی می‌کرد.
زان سبب خویش را به مولانا
بنمود او که بود جنس او را
هوش مصنوعی: به همین خاطر، او به مولانا نشان داد که چه کسی است و ماهیت واقعی‌اش چیست.
هر دو یک سر بدند و یک گوهر
زاده از نور سر چو تاب از خور
هوش مصنوعی: هر دو یک منش و خاصیت دارند و از یک اصل و منبع نیکو به وجود آمده‌اند، همچون شعاع نوری که از خورشید می‌تابد.
در مراتب ز جمله بگذشتند
روز و شب یار همدگر گشتند
هوش مصنوعی: روز و شب از نظر وضعیت و مراحل مختلفی عبور کردند و در این میان، یار و دوست یکدیگر شدند.
از چنین قوم نام کس نشنید
نی کسی هم به خواب نیز بدید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این قوم نامی نشنیده و حتی کسی در خواب هم آن‌ها را ندیده است.
اولیا را به خاطر این نگذشت
که کسی همچنین تواند گشت
هوش مصنوعی: اولیا (خداوندان) به خاطر درک خاصی که دارند، این شرایط را نمی‌گذرانند که هر کس بتواند به راحتی به مقام آن‌ها برسد یا مانند آن‌ها گردد.
می‌شنیدند گاهگاهی نام
ز اولین عاشقان خاص کرام
هوش مصنوعی: گاه گاهی از عشق‌ورزی‌های نخستین عاشقان نام‌هایشان را می‌شنیدند.
ز آخرین نام نیز نشنیدند
زین سبب گرد آن نگردیدند
هوش مصنوعی: از آخرین نام هم خبری نداشتند، به همین خاطر می‌شود که از آن موضوع دور شدند و به آن توجه نکردند.
بود یک روز مست مولانا
گفت فردا به روز حشر و جزا
هوش مصنوعی: روزی، مولانا در حال مستی گفت که فردا روز قیامت و حساب و کتاب است.
اولیا جوق جوق برخیزند
شاد و با همدگر در آمیزند
هوش مصنوعی: دوستان و اولیا به دور یزید جمع شده‌اند و با شادی و دوستی با یکدیگر معاشرت می‌کنند.
انبیا همچنین گروه گروه
حشر گردند شاد بی اندوه
هوش مصنوعی: پیامبران در روز قیامت به صورت گروهی جمع خواهند شد و در حالی که شاد و بدون غم هستند، در کنار یکدیگر خواهند بود.
مؤمنان نیز هر طرف افواج
سر بر آرند چون ز بحر امواج
هوش مصنوعی: مؤمنان نیز مانند امواج دریا، هر کجا که باشند، به طور جمعی و با قدرت به سوی هدف خود می‌شتابند.
ده ده و صد صد و هزار هزار
جنس با جنس خویش روز و شمار
هوش مصنوعی: هر چیز با هم نوع خود به شمارش می‌آید؛ روزها و شمارش‌ها، همگی در کنار هم و به طور متناوب وجود دارند.
شمس دین و من از همه ممتاز
حشر گردیم هر دو بی انباز
هوش مصنوعی: شمس دین و من در روز قیامت از همه برتر و ممتاز خواهیم بود و هر دو تنهایی خواهیم بود بدون همراه.
گرچه آنجا دوی ندارد راه
شاهیش را هم اوست میر و سپاه
هوش مصنوعی: هرچند که در آنجا دویدن ممکن نیست، ولی آنجا هم راهی وجود دارد و هدایت‌کننده‌اش همان کسی است که می‌داند چگونه رهبری کند.
لشکر آفتاب تاب وی است
از خود او روشن و لطیف حی است
هوش مصنوعی: خورشید مانند لشکری است که از خود نور پخش می‌کند و وجودش پر از روشنی و لطافت است.
نیست اندر یکیش کس را فهم
فکرت آن نگنجد اندر وهم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند عمق فکر و اندیشه‌ی او را درک کند و حتی خود او نیز نمی‌تواند به تمام و کمال آن را درک کند.
من و او ز اعتبار این عالم
گرچه گویم نباشد آن حالم
هوش مصنوعی: من و او هرچقدر هم که به ظاهر از اهمیت و ارزش این دنیا صحبت کنیم، در حقیقت هیچ کدام از ما آن حال و وضعیتی که به آن اشاره می‌کنیم را نداریم.
ورنه یک گوهریم در دو سرا
هیچگونه نبوده‌ایم جدا
هوش مصنوعی: ما در واقع جزء یکدیگر هستیم و هیچگونه جدایی و کدورتی بین ما وجود ندارد.
خود کس از خویش کی جدا گردد
گرچه بر ارض و بر سما گردد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از خود جدا شود، حتی اگر بر روی زمین یا در آسمان باشد.
این جدائی ز روی گفتار است
عدد اندر احد نه بر کار است
هوش مصنوعی: این جدایی ناشی از گفتار و کلمات است و در واقع در نهایت، اصل وجودی ما یکی است و این جدایی صرفاً ظاهری و بی‌مبنای واقعی است.
زانکه اعداد برف هجران‌اند
در تموز احد نمی‌مانند
هوش مصنوعی: زیرا اعداد نشان‌دهنده‌ی بارش برف در سال‌های جدایی هستند و در گرمای تابستان باقی نمی‌مانند.
وحدت محض چون شود پیدا
نی عدد ماند و نه ارض و سما
هوش مصنوعی: زمانی که وحدت کامل و حقیقی ظهور کند، نه دشمنی باقی می‌ماند و نه زمین و آسمان، همه چیز در یک واقعیت واحد حل می‌شود.
اول او بود و آخر او ماند
هست را باز نیست گرداند
هوش مصنوعی: او بود که از ابتدا وجود داشت و در انتها نیز باقی خواهد ماند؛ هستی نمی‌تواند او را تغییر دهد یا محو کند.
عددی کان نگشت محو احد
می‌بپوسد به زیر خاک لحد
هوش مصنوعی: هر عددی که به یک، یعنی یگانگی خداوند برسد و محو او شود، در زیر خاک و در تاریکی مرگ از بین می‌رود.
هرکه پیش از اجل نمرد بمرد
بشد اوصاف و ماند دایم درد
هوش مصنوعی: هر کسی که قبل از رسیدن زمان مرگش نمی‌میرد، در نهایت با عذابی همیشگی روبه‌رو می‌شود و احساسات و ویژگی‌های او تغییر می‌کند.
هرکه در عشق حق نمرد تمام
پیش آن پختگان بود او خام
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق خداوند جان نباخت و فانی نشد، نزد اهل بصیرت و عارفان به او انسان نادان و ناپخته‌ای می‌نگرند.
در دهان تلخ و ترش باشد او
نرود خوش فرو به کام و گلو
هوش مصنوعی: اگر چیزی تلخ و ترش باشد، کسی آن را با میل و رغبت نمی‌خورد و به دهان نمی‌برد.
مرگ خود زندگی است گر دانی
از چنین مرگ رو نگردانی
هوش مصنوعی: مرگ در واقع ادامه‌ای از زندگی است، بنابراین اگر از چنین مرگی دوری کنی، در واقع از زندگی واقعی دوری کرده‌ای.
دانه در خاک چونکه نیست شود
هست گردد سوی حیات رود
هوش مصنوعی: دانه‌ای که در خاک است وقتی به مرحله رشد می‌رسد، به زندگی و حیات دست پیدا می‌کند.
زنده از خاک سر برون آرد
گوید او مرگ این فنون آید
هوش مصنوعی: کسی که از خاک زنده می‌شود، می‌گوید که مرگ بر این کارها غلبه پیدا می‌کند.
هستی من اگر فنا نشدی
در جهانم چنین نوا نَبُدی
هوش مصنوعی: اگر وجود من در این دنیا از بین نمی‌رفت، هیچ‌گاه این‌چنین نمی‌بودم.
عوض دانه‌ای دوصد دانه
کی رسیدی ز جود جانانه
هوش مصنوعی: به جای یک دانهِ معمولی، تو به دوصد دانه رسیدی؛ آیا تو از بخشش و سخاوت جانانه بی‌نصیب مانده‌ای؟
برگ و شاخ و ثمار سرباری
داد از لطف خود مرا باری
هوش مصنوعی: طبیعت با بخشیدن برگ و شاخه و میوه، از لطف و مهربانی خود به من نعمت داده است.
هستی دانه نیست گر نشدی
سرش از زیر خاک برنشدی
هوش مصنوعی: اگر تو به رشد و شکوفایی نرسی، حتی با وجود اینکه در دل خاک هستی، هیچ ارزشی نخواهی داشت.
کرم خوردی و درون انبارش
کی بماندی به عالم آثارش
هوش مصنوعی: اگر کرم به درون انبار رفتی، دیگر نمی‌توانی در دنیای چیزهای باقی‌مانده و نشانه‌های آن دوام بیاوری.
پس یقین دان که مرگ زندگی است
پادشاهی درون بندگی است
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که مرگ در واقع نوعی زندگی جدید است و زندگی واقعی در درون بندگی و تسلیم به حقایق وجود دارد.
نیست شو دم به دم از این هستی
تا خوشی‌ات فزاید و مستی
هوش مصنوعی: مدام در حال تغییر و تحول هستی، پس از این شرایط بهره بگیر تا خوشحالی و سرمستی‌ات افزایش یابد.
گر شدی در عروج عین ملک
اندر آنهم آن ممان گذر ز فلک
هوش مصنوعی: اگر به مقام و رتبه بالا رسیدی، به مانند فرشتگان در آن حال، از گذر کردن در آسمان‌ها خودداری کن.
چونکه از نیستی تو برخوردی
پی یک جان دو صد عوض بردی
هوش مصنوعی: وقتی از عدم و نیستی بیرون آمدی، به دنبال یک زندگی جدید، با ثمرات و ارزش‌های بسیار در زندگی‌ات مواجه شدی.
چه هراسی بباز هر دم جان
همچو خورشید نور می‌افشان
هوش مصنوعی: هرگز نترس، زیرا با هر لحظه‌ای که می‌گذرد، همچون خورشید درخشش و روشنی می‌آوری.
رو ممان در خودی که تا مانی
جان سپار و مکن گرانجانی
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و از خودت غافل مشو، چون اگر مراقب خودت نباشی، جانت را از دست خواهی داد و نباید به خودت بی‌توجهی کنی.
خنک او را که از خودی برخاست
جان خود را فزود و تن را کاست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از وابستگی‌ها و قید و بندهای دنیوی رهایی یافته و جانش را با معنویت رشد داده، در حالی که از جسم خود کاسته است.
کرد خود را برای حق قربان
یافت عیدی ز وعدهٔ قرآن
هوش مصنوعی: انسانی که خود را برای خداوند فدا می‌کند، پاداشی از قرآن دریافت می‌کند که به او بشارت داده شده است.
عمر بشمرده چون فدا کرد او
عمر بیحد و عد بدادش هو
هوش مصنوعی: عمر او به شمارش آمد، چرا که برای کسی که نامش را فدا کرد، عمری بی‌پایان و بی‌شمار به او عطا کردند.
چونکه خواهد خدای نیکی تو
از سر لطف بخشدت آن خو
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند بخواهد از سر لطف، خوبی و نیکی را به تو عطا کند، آن را به تو می‌دهد.
که کنی نفس را مهان و ذلیل
دایماً دادیش ضعیف و علیل
هوش مصنوعی: اگر به نفس خود بی‌احترامی کنی و آن را ضعیف و ذلیل نگه‌داری، همیشه با مشکلات و ضعف‌ها مواجه خواهی شد.
خاک باشی ورا بیاموزی
خرقۀ ذل برای او دوزی
هوش مصنوعی: اگر در زیر خاک باشی، باید به او بیاموزی که چگونه جامه‌ای از ذلت و humility برای او بدوزی.
مسکنت را گزین کنی به جهان
تا شمارندت این کسان ز خسان
هوش مصنوعی: اگر فقر و ناتوانی را برگزینی تا دیگران تو را از جمله خُسّان و بی‌نوایان بشمارند، در واقع خود را در دام خود کم‌بینی و حقارت گرفتار کرده‌ای.
نام و ناموس چون حجاب ره است
هر دو را ترک کن که ابر و مه است
هوش مصنوعی: نام و ناموس مانند حجابی هستند که مسیر را مسدود می‌کنند. هر دوی آن‌ها را کنار بگذار، زیرا آن‌ها تنها بهانه‌هایی هستند و در واقعیت، چیزهای دیگری وجود دارند که باید به آن‌ها توجه کرد.
هرکه شهرت طلب کند میدان
حق از او معرض است در دو جهان
هوش مصنوعی: هرکه به دنبال شهرت و نام و آوازه باشد، در دنیا و آخرت از حقیقت و واقعیت دور می‌شود.
شهرت او را رسد که گشت فنا
بگذشت از حجاب این من و ما
هوش مصنوعی: شهرت او به مقام والایی می‌رسد که از مرگ و نابودی گذر کرده و از پرده‌های منیت و خودپرستی عبور کرده است.
نیست شد اندر او صفات بشر
سر موئی از آن نماند اثر
هوش مصنوعی: در او هیچ‌گونه صفاتی از انسان باقی نمانده و حتی کوچک‌ترین نشانه‌ای از آن باقی نمانده است.
گشت مبدل چنانکه مس ز اکسیر
یا چو خون کان ز مهر گردد شیر
هوش مصنوعی: حالت یا وضعیت فرد تغییر پیدا می‌کند، مانند اینکه مس به طلا تبدیل شود یا اینکه خون، وقتی با ماه (عشق) درآمیخته می‌شود، به شیر تبدیل گردد.
یا چو حیوان که در نمکلان شد
نمک محض اگرچه حیوان بد
هوش مصنوعی: انسان‌ها نیز گاهی مانند حیواناتی می‌شوند که در نمک‌زار گرفتار شده‌اند؛ هرچند که این حیوانات از نظر طبیعت خود بد نیستند، اما شرایطی که در آن قرار می‌گیرند، بر رفتار و ویژگی‌های آنها تأثیر می‌گذارد.
ناری نفس چونکه نور شود
سخنش وحی چون زبور شود
هوش مصنوعی: نفس انسان زمانی که به نور و آگاهی دست پیدا کند، سخنانش به اندازه کلامی از وحی الهی ارزشمند و دلنشین می‌شود.
غیر حق چون نماند اندر وی
هرچه آید از او بود زان حی
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از حقیقت باشد، وقتی حقی وجود نداشته باشد، به هر حال از آن چیز هم نتایج درستی نخواهیم داشت.
بعد از آن گر طلب کند شهرت
رسدش چونکه یافت این نصرت
هوش مصنوعی: پس از آن اگر کسی بخواهد، به شهرت و نام‌آوری خواهد رسید؛ چرا که او این موفقیت را به دست آورده است.
شهرت آن شاه را روا باشد
زانکه آن شهرت خدا باشد
هوش مصنوعی: شهرت آن پادشاه شایسته است، زیرا این شهرت در واقع به خداوند تعلق دارد.