گنجور

بخش ۱۳۱ - در تفسیر این آیه که ولنبلونکم بشیئی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین. و هم در تفسیر این آیه که عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون

سر این راز بشنو از قرآن
که خدا گفت در حق خلقان
گر کنم مبتلا شما را من
گه نهان و گه آشکارا من
گه دهم قبض و گاه بسط و خوشی
گاه شیرینی و گهی ترشی
گه نهم خوف در دل و جانتان
گاه سازم ز جوع درمانتان
گاه در مالتان نهم نقصان
گاه در روحها و در ابدان
گاه در کشتزار و میوه و دخل
گه زنم نار در نهالۀ نخل
گونه گون بی‌شمار حادثه‌ها
که فرستم به هر نفس ز سما
بر حوادث کنید صبر شما
تا رسد صد هزار لطف جزا
هر که او صبر کرد در رنجم
مال بسیار برد از گنجم
گشت از اغنیای دین آنجا
یافت از ما هر انچه داشت رجا
صابران را بشارت است عظیم
که رسدشان ز بعد صبر نعیم
نکنند از بلا شکایت ها
تا رسدشان ز من عنایت ها
لطف بینند جمله در قهرم
در و گوهر شوند در بحرم
ظن نیکو برند در حق من
از دل و جان شوند ملحق من
رحمت محضم و ز من هرگز
بد نبینند مرد و زن هرگز
هرچه آید ز من بود بر جا
همه جویید آن طرف ملجا
هستی جمله شاهد حال اند
بی زبانی و کام در قال ‌ اند
که همه لطفم و کرم دایم
همه هستی بود بمن قایم
تن و جانی که هست خوش چو ارم
بی‌تقاضا چو می‌دهم هر دم
صد هزاران نعم به جان و به تن
هر دمی بی نقم به مرد و به زن
تن بود همچو شهر و دل سلطان
عقل در وی و زیر نیکو دان
فکرها بر مثال لشکرها
که کند وصف حال پیکرها
که چسان ملکهاست در پیکر
بر فلکها فزود هر پیکر
چیست در پیکر ار بگویم من
دو جهان پر شود ز شور و فتن
حق نگنجد در آسمان و زمین
لیک گنجید در دلی بی کین
عرش اعظم بود یقین آن دل
کاندر او کرده است حق منزل
آن کسی را که شد چنین دل او
خوار منگر در آب و در گل او
تا نگردی شقی چو دیو لعین
نروی ز آسمان به زیر زمین
عبرتی گیر از بلیس و بترس
چون رسد ترس میبر از حق درس
خایفان را خدا کند ایمن
تا که گردند از قلق ساکن
امن ترسنده را رسد ز خدا
ای که بی ترس می‌روی به خود آ
خوف او را بود که ترسش نیست
چون شود عالم آنکه درسش نیست
ای خنک جان او که ترسان است
چاره را از خدای پرسان است
گفت حق بهر تن ز آش و زنان
از شراب و کباب و از بریان
ترش و شیرین ز دوغ و از حلوا
بی‌نهایت هزار نوع ابا
میوه و باغ و راغ و آب روان
آفریدم برای راحتشان
چونکه بی خواست این کرم کردم
همه را همچو دایه پروردم
تا کنندم قیاس و دانند این
که چو خواهند من دهم بیقین
آن جوادی که بی سؤال دهد
چون بخواهند چون نوال دهد
نیست این شرح را کران ای یار
مردن خواجه کن ز نو تکرار
خواجه چون آن شنید رفت از دست
پا برهنه ز خانه بیرون جست
پیچ پیچان بسوی موسی رفت
شد نحیف ار چه بود اول زفت
گشت رویش ز خوف زرد عظیم
گفت در ناله با کلیم کریم
کای خداوند و ای رسول خدا
دست من گیر یک نفس برضا
پند دادی ز لطف و من ز بله
نشنیدم فتادم اندر چه
گر مرا عقل و بخت یار بدی
امر و حکم تو اختیار بدی
هیچ از امر تو برون یک گام
پیش ننهادمی بجستن کام
تو نمودی عنایت و شفقت
از سر مهر و غایت رحمت
نشنیدم من از خری آنرا
لاجرم می‌دهم جزا جان را
نزد موسی بگفت قصۀ خویش
تا که مرهم نهد بر آن دل ریش
دست خایان و جامه‌ها دران
گشت بر خاک پیش او غلطان
از غم و درد و سوز می‌زارید
اشک خونین ز چشم می‌بارید
گفت موسی ورا در آخر کار
تیر جست از کمان فغان بگذار
هیچ از این مرگ نیستت چاره
آه از دست نفس مکاره
جان بخواهی سپردن ای مسکین
خواه برخیز و خواه رو بنشین
لیک از حق بخواهم ایمانت
تا رساند بحور و رضوانت
آخرت بهتر است از دنیا
گرددت جنت ابد مأوا
فانی است این و آن بود باقی
حق شود در جنان ترا ساقی
چونکه در مرگ نبودت ایمان
از چنان مرگ کن چنین افغان
ورنه چون می‌بری به هم ایمان
باش خوشدل سپار جان آسان
اینچنین مرگ زندگی است بدان
بهر این زندگی فدا کن جان
چیست یک جان اگر هزاران جان
بودت باز در ره جانان
عوض ذره‌ای ببر خورها
بدل قطره ای دو صد دریا
جان از آن خرمن است یکدانه
چه بود جان بنزد جانانه
ای خنک آنکه جان خود درباخت
خویش را در جهان وصل انداخت
برهید از جهان پرغش و غل
آب و گل را گذاشت زد بر دل
ترک لا کرد همچو مولانا
گشت غواص در یم الا
خواجه در حال جان بداد و بمرد
شاد از وعدهٔ کلیم سپرد
رفت از جا روانه در بیجا
کرد آن وعده را ز جان ملجا
چون ز چون سوی عالم بیچون
شد روان یافت آن و بل افزون
شکر حق کرد کز چنان زحمت
گشت آخر قرین آن رحمت
پس بدان ای برادر هشیار
هر دلی نیست قابل اسرار
دانش سر برید او را سر
تیغ بر خویش زد ز جهل آن خر
سر پنهان خزینۀ حق است
همچو گنجی دفینۀ حق است
گنج‌های دفین بتو ندهند
تا نگردی امین هو ندهند
کی شوی خازن چنان حضرت
کی بپوشی ز شاه آن خلعت
خانیان را نباشد این دولت
نخورد هر خسی چنین نعمت
ور رسد سر بخاینی ناگه
زود فانی شود چو آن ابله
جهت ابتلا دهند او را
منصب خازنی درون سرا
تا که گردد خیانتش معلوم
تا از آن خائنی شود مرجوم
لیک امین را شود مقام بلند
گردد اندر دهان لذیذ چو قند
نفس را از خود ار برانی تو
اندر این رزم از نرانی تو
سر هر چیز اولیا دانند
بسته زان سر لبان و می‌رانند
نفخ صوراند در جهان ایشان
مرده را جان دهند درویشان
کور را بی‌گمان نظر بخشند
بی‌خبر را هش و خبر بخشند
روح آن است کو رسد زیشان
غیر آن همچو ریح در انبان
ریح انبان بسوزنی است گرو
ریح را ترک کن بروح گرو
روح ریحی نصیب حیوان است
روح وحیی چو آب حیوان است
روح وحیی طلب چو می‌طلبی
همچنانکه حسام دین چلبی
بود با کل چو جزء لاینفک
این یقین دان و درگذر از شک
گشت پنهان ز ما چنان بدری
فوت شد از جهان شب قدری
خفته بودیم و آن روان بگذشت
همچو برقی از آسمان بگذشت
گشت مدفون ز ما چنان گنجی
ماند بر جانها از آن رنجی
که علاجش خدای داند و بس
نکند غیر حق معالجه کس
بعد از این چون شد از نظر پنهان
چاره‌ای نیست غیر آه و فغان
گشت از فرقتش روان ویران
تن ما را نماند بی‌ وی جان
جان ما را جمال او بد جان
درد ما را وصال او درمان
اینچنین فوت را چو موت شناس
اگرت هست نور خیر الناس
اولیا را جهان بوالعجب است
بویشان او برد که با ادب است
ننگرد سوی جسم خاکیشان
چشم جان افکند به پاکی‌شان
خاک پاشان شود ز جان و ز دل
روی نارد بغیر خوب چگل
گلشان را ورای دل داند
هم ز گل هم ز دل برون راند
زانکه دلها نمایدش گلها
پیش آن گل چه باشد این دلها
دل او پر ز نور پاک بود
دل باقی همه هلاک شود
زانکه هستند پر ز کژدم و مار
هر دلی را مخوان دل ای دلدار
دل و جان اوست دیگران همه گل
او چو بحر است و باقیان ساحل
هست صدرش خزینۀ یزدان
اندر او گنج‌های بی پایان
بلکه عرش است آن دل بیدار
تن خاکیش فرش آن انوار
صورتش حامل چنان نور است
گرچه از خلق عام مستور است
خاص خاص خداست صاحب دل
گرچه جسمش بود ز آب و ز گل
جان او دور نیست از جانان
همچو موجی است در یم عمان
حق چو مه رو دل ولی چو فلک
می‌زند تاب او بر انس و ملک
می‌برد هر یکی از او نوری
دیو از بخششش شده حوری
پشه‌ای را کند چو عنقایی
قطره‌ای را بسان دریایی
کی توانی صفات او کردن
تا نبری تو نفس را گردن
گرچه در علم و معرفت میری
نرسی اندر و مگر میری
راه حق مردن است ای زنده
دایما گریه است بی‌خنده
ترک خواب و خور است و نقل و شراب
بهر این گنج شو تمام خراب
تا کشاند ترا در آن دریا
کندت در خاص بی‌همتا
کار تو او کند تو خوش بنشین
دیده بگشا و در خود او را بین
خنک آن جان که او بود مقبول
بی سؤالی رسد به هر مسئول
نیست مثلش در این جهان یاری
غیر او دشمن است و اغیاری
چون ندارد در این زمانه نظیر
دامن هر خسی ز حرص مگیر
آنچه او را رسید از یزدان
نرسد با کسی دگر میدان
زان ندارد مثال در عالم
که فزون شد بعلم از آدم
هست آدم چو جسم و او چون جان
مغز مغز است و سر سر نهان
هم برون است از منی و تویی
گر شوی عاشقش رهی ز دویی
اولیای خدای یک گهراند
در جهان تافته چو نور خوراند
کی کند نور راز نور جدا
بوی گل با گل است در هر جا
هر یکی همچو موج از آن دریا
سر زده رفته تا بر اوج سما
بی خور و خواب زنده چون ملک ‌ اند
همچو خورشید و ماه بر فلک ‌ اند
هم فلک هم ملک غلامان اند
گردشان همچو چرخ گردانند
نور حق آب و جسمشان چون جو
حق از ایشان همی‌نماید رو
زندگیشان ز حق بود نه زجان
دلشان ز اصبعین حق جنبان

بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»: گرچه این نوع نکته‌ها خوب استبخش ۱۳۲ - در بیان آنکه دل مؤمن در میان انگشتان قدرت حق است، هر سو که آن دل میگردد خداش میگرداند که قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء و در تقریر آنکه عاشقان خدای تعالی را سه مرتبه است. و معشوقانش را سه مرتبه، اول میانه و آخر، منصور حلاج رحمة اللّه علیه در مقام عاشقی درمرتبۀ اول بود.میانۀ آن عظیم است و آخرین عظیمتر. اقوال و احوال آن سه مرتبه بر عالمیان ظاهر شد و در کتب مسطور است. اما آن سه مرتبۀ معشوقان پنهان است(از مرتبۀ اولین آن، عاشقان کامل و واصل تنها نام شنیدند و در تمنای دیدارش میباشند. از میانین نام و نشان نیز بکس نرسید. از آخرین خود هیچ نشنیدند) مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره سرور و پادشاه معشوقان(مرتبۀ آخرین) بود و مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز از اینرو جهت وی میفرماید:: طیور الضحی لاتستطیع شعاعه

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر این راز بشنو از قرآن
که خدا گفت در حق خلقان
هوش مصنوعی: به گوش بسپار که قرآن بیان کرده است که خداوند درباره آفرینندگان چه نظری دارد.
گر کنم مبتلا شما را من
گه نهان و گه آشکارا من
هوش مصنوعی: اگر من شما را دچار مشکل کنم، گاهی به طور پنهانی و گاهی به طور علنی این کار را انجام می‌دهم.
گه دهم قبض و گاه بسط و خوشی
گاه شیرینی و گهی ترشی
هوش مصنوعی: در زندگی، زمانی احساس خوشحالی و شادی داریم و زمانی دیگر ممکن است با مشکلات و تلخی‌ها روبه‌رو شویم. این تغییرات به طور طبیعی در جریان زندگی اتفاق می‌افتد.
گه نهم خوف در دل و جانتان
گاه سازم ز جوع درمانتان
هوش مصنوعی: گاهی از ترس در دل و جانتان خواهم نهاد، و زمانی هم درمان‌تان خواهم کرد از گرسنگی.
گاه در مالتان نهم نقصان
گاه در روحها و در ابدان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در دارایی‌هایم کاستی می‌یابم، و زمانی دیگر در روح‌ها و بدن‌ها.
گاه در کشتزار و میوه و دخل
گه زنم نار در نهالۀ نخل
هوش مصنوعی: گاهی در کشتزار و میوه‌های حاصل، گاهی هم درخت خرما را با آتش می‌زنم.
گونه گون بی‌شمار حادثه‌ها
که فرستم به هر نفس ز سما
هوش مصنوعی: در هر لحظه از آسمان حوادث بی‌شماری را به سمت تو می‌فرستم.
بر حوادث کنید صبر شما
تا رسد صد هزار لطف جزا
هوش مصنوعی: صبری که در برابر مشکلات و حوادث به خرج می‌دهید، باعث می‌شود که در آینده، پاداش‌ها و نعمت‌های فراوانی به شما برسد.
هر که او صبر کرد در رنجم
مال بسیار برد از گنجم
هوش مصنوعی: هر کس که در زمان سختی و ناراحتی صبر و تحمل کند، در نهایت از دارایی‌های ارزشمندی بهره‌مند خواهد شد.
گشت از اغنیای دین آنجا
یافت از ما هر انچه داشت رجا
هوش مصنوعی: در میان ثروتمندان دین، او به جایی رسید که هر چه آرزو داشت، پیدا کرد.
صابران را بشارت است عظیم
که رسدشان ز بعد صبر نعیم
هوش مصنوعی: صبوران را وعده‌ای بزرگ است که پس از مدتی صبر، نعمت و خوشبختی به آنها می‌رسد.
نکنند از بلا شکایت ها
تا رسدشان ز من عنایت ها
هوش مصنوعی: از مشکلات و دردها شکایت نکنید تا لطف و رحمت من به شما برسد.
لطف بینند جمله در قهرم
در و گوهر شوند در بحرم
هوش مصنوعی: همه‌ی انسان‌ها با وجود خشم و قهر من، همچنان با احترام و محبت به من نگاه می‌کنند و به مانند جواهر در دریای وجودم قرار می‌گیرند.
ظن نیکو برند در حق من
از دل و جان شوند ملحق من
هوش مصنوعی: به نیکی درباره من فکر کنید و از صمیم قلب به من بپیوندید.
رحمت محضم و ز من هرگز
بد نبینند مرد و زن هرگز
هوش مصنوعی: رحمت من خالص و بی‌تردید است و هیچ‌کسی، چه مرد و چه زن، هرگز نمی‌توانند از من بدی ببینند.
هرچه آید ز من بود بر جا
همه جویید آن طرف ملجا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از من ناشی می‌شود، باقی می‌ماند؛ همه به دنبال جایی هستند که در آن پناه بگیرند.
هستی جمله شاهد حال اند
بی زبانی و کام در قال ‌ اند
هوش مصنوعی: همه موجودات در حال حاضر، در حال مشاهده و درک وضعیت زندگی هستند، هر چند که توانایی بیان آن را به زبان ندارند و فقط از طریق احساسات و تجربیات خود می‌توانند آن را احساس کنند.
که همه لطفم و کرم دایم
همه هستی بود بمن قایم
هوش مصنوعی: تمام خوبی‌ها و بخشش‌هایم دائماً از سوی وجود توست که در زندگی من پایدار است.
تن و جانی که هست خوش چو ارم
بی‌تقاضا چو می‌دهم هر دم
هوش مصنوعی: بدن و روحم خوشبخت است، چون بدون هیچ خواسته‌ای، هر لحظه مانند شرابی که می‌دهم، زندگی می‌کنم.
صد هزاران نعم به جان و به تن
هر دمی بی نقم به مرد و به زن
هوش مصنوعی: صد هزار نعمت در زندگی هر فرد وجود دارد که برای جان و تن او ارزشمند است و این نعمت‌ها بی‌وقفه به مردان و زنان می‌رسد.
تن بود همچو شهر و دل سلطان
عقل در وی و زیر نیکو دان
هوش مصنوعی: وجود انسان به‌مانند یک شهر است و در دل آن، حکمت و آگاهی فرمانروایی می‌کند و زیرساخت‌های آن، خوب و شایسته‌اند.
فکرها بر مثال لشکرها
که کند وصف حال پیکرها
هوش مصنوعی: اندیشه‌ها مانند لشکرهایی هستند که می‌توانند وضعیت وجود و حالت بدن‌ها را توصیف کنند.
که چسان ملکهاست در پیکر
بر فلکها فزود هر پیکر
هوش مصنوعی: چگونه است که اجسام و موجودات در آسمان به تصویر آمده‌اند، و هر کدام شکلی خاص دارند و بر افلاک افزوده شده‌اند؟
چیست در پیکر ار بگویم من
دو جهان پر شود ز شور و فتن
هوش مصنوعی: اگر بخواهم راجع به ماهیت وجود صحبت کنم، می‌توانم بگویم که با گفتن آن، دو جهان به پر شور و هیجان می‌آیند.
حق نگنجد در آسمان و زمین
لیک گنجید در دلی بی کین
هوش مصنوعی: خداوند در آسمان و زمین محدود نمی‌شود، اما می‌تواند در قلبی که از نفرت خالی است جا بگیرد.
عرش اعظم بود یقین آن دل
کاندر او کرده است حق منزل
هوش مصنوعی: دل انسانی که در آن خداوند سکنی گزیده، یقیناً به مرتبه‌ای بزرگ و والا دست یافته است.
آن کسی را که شد چنین دل او
خوار منگر در آب و در گل او
هوش مصنوعی: به کسی که دلش به این حالت افتاده، نباید نگاه کنی، نه به آب و نه به گل او.
تا نگردی شقی چو دیو لعین
نروی ز آسمان به زیر زمین
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند دیو شرور بدبخت نشوی، نمی‌توانی از آسمان به زمین سقوط کنی.
عبرتی گیر از بلیس و بترس
چون رسد ترس میبر از حق درس
هوش مصنوعی: از شیطان عبرت بگیر و هنگامی که ترس به سراغت می‌آید، از خداوند درس بگیر و بترس.
خایفان را خدا کند ایمن
تا که گردند از قلق ساکن
هوش مصنوعی: خداوند به ترس‌ها و نگرانانی که از اضطراب و آشفتگی دور می‌شوند، امنیت می‌بخشد.
امن ترسنده را رسد ز خدا
ای که بی ترس می‌روی به خود آ
هوش مصنوعی: ترسناک‌ترین افراد نیز از جانب خدا در امان هستند. ای کسی که بی هیچ ترسی به سوی خود می‌روی، مطمئن باش که در امان خواهی بود.
خوف او را بود که ترسش نیست
چون شود عالم آنکه درسش نیست
هوش مصنوعی: او نگران است از اینکه ترس او بی‌دلیل است چرا که اگر روزی عالم شود، دیگر نمی‌تواند از آنچه نمی‌داند بترسد.
ای خنک جان او که ترسان است
چاره را از خدای پرسان است
هوش مصنوعی: این شخص خوشحال است که به خداوند پناه می‌برد و در جستجوی راه حل مشکلاتش از او کمک می‌گیرد.
گفت حق بهر تن ز آش و زنان
از شراب و کباب و از بریان
هوش مصنوعی: حقوق انسان‌ها به اندازه مهم است که باید از چیزهایی مثل غذاها و نوشیدنی‌ها هم بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
ترش و شیرین ز دوغ و از حلوا
بی‌نهایت هزار نوع ابا
هوش مصنوعی: در دنیا انواع مختلفی از طعم‌ها و حس‌ها وجود دارد؛ هم تلخی و هم شیرینی. مانند دوغ و حلوا که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند. این نشان می‌دهد که زندگی و تجربیات ما نیز با تنوع و تفاوت‌های زیادی همراه است.
میوه و باغ و راغ و آب روان
آفریدم برای راحتشان
هوش مصنوعی: من باغ و میوه و زمین‌های سرسبز و آب روان را خلق کردم تا آسایش و راحتی آنها را فراهم کنم.
چونکه بی خواست این کرم کردم
همه را همچو دایه پروردم
هوش مصنوعی: زیرا بدون اینکه خواسته‌ای داشتم، همه را مانند دایه‌ای پرورش دادم و از آن‌ها مراقبت کردم.
تا کنندم قیاس و دانند این
که چو خواهند من دهم بیقین
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به مقایسه بپردازم و نشان دهم که وقتی اراده کنند، به طور قطع چیزی را به آنها خواهم داد.
آن جوادی که بی سؤال دهد
چون بخواهند چون نوال دهد
هوش مصنوعی: کسی که بدون پرسش، به خواسته‌های دیگران پاسخ می‌دهد و مانند نوال (نوعی يعتبر جواهر) عطا می‌کند، جوادی است حقیقی.
نیست این شرح را کران ای یار
مردن خواجه کن ز نو تکرار
هوش مصنوعی: این توضیح حدود و انتهایی ندارد، ای دوست، بار دیگر مرگ استاد را بازگو کن.
خواجه چون آن شنید رفت از دست
پا برهنه ز خانه بیرون جست
هوش مصنوعی: خواجه وقتی این را شنید، بدون کفش و پای برهنه از خانه بیرون فرار کرد.
پیچ پیچان بسوی موسی رفت
شد نحیف ار چه بود اول زفت
هوش مصنوعی: موسی که به سمت او می‌رفت، با وجود اینکه در ابتدا قوی و چاق بود، حالا به شکلی نحیف و لاغر شده بود.
گشت رویش ز خوف زرد عظیم
گفت در ناله با کلیم کریم
هوش مصنوعی: به علت ترس و وحشت، چهره‌اش زرد شده بود و در حال ناله، با شخصی شریف و بزرگوار سخن می‌گفت.
کای خداوند و ای رسول خدا
دست من گیر یک نفس برضا
هوش مصنوعی: ای خداوند و ای پیامبر، دستم را بگیر و در یک لحظه به رضایت خود از من دست بگیر.
پند دادی ز لطف و من ز بله
نشنیدم فتادم اندر چه
هوش مصنوعی: شما با مهربانی نصیحت کردی، اما من به حرف شما توجه نکردم و درنتیجه به دردسر افتادم.
گر مرا عقل و بخت یار بدی
امر و حکم تو اختیار بدی
هوش مصنوعی: اگر عقل و شانس به من کمک می‌کردند، من می‌توانستم فرمان و انتخاب تو را بپذیرم.
هیچ از امر تو برون یک گام
پیش ننهادمی بجستن کام
هوش مصنوعی: هیچ کار خاصی انجام نداده‌ام و از فرمان تو دقیقا یک قدم فراتر نرفته‌ام. فقط به دنبال خواسته‌ام هستم.
تو نمودی عنایت و شفقت
از سر مهر و غایت رحمت
هوش مصنوعی: تو با لطف و محبت خود، نشان دادی که چقدر مهربان و با رحمت هستی.
نشنیدم من از خری آنرا
لاجرم می‌دهم جزا جان را
هوش مصنوعی: من این سخن را از کسی نشنیده‌ام، بنابراین ناچارم جانم را پاداش بدهم.
نزد موسی بگفت قصۀ خویش
تا که مرهم نهد بر آن دل ریش
هوش مصنوعی: مردی داستان خود را نزد موسی تعریف کرد تا دل شکسته‌اش را التیام بخشد و به آرامش برسد.
دست خایان و جامه‌ها دران
گشت بر خاک پیش او غلطان
هوش مصنوعی: دست خیانت‌کاران و لباس‌هایشان به زمین افتاد و در برابر او به خاک غلطیدند.
از غم و درد و سوز می‌زارید
اشک خونین ز چشم می‌بارید
هوش مصنوعی: از اندوه و درد و رنج، اشک‌های خونین از چشمانم جاری می‌شود.
گفت موسی ورا در آخر کار
تیر جست از کمان فغان بگذار
هوش مصنوعی: موسی به او گفت که در پایان کار، به خاطر ناله و فریادش، تیر از کمان رها کن.
هیچ از این مرگ نیستت چاره
آه از دست نفس مکاره
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای رهایی از مرگ وجود ندارد، افسوس که نفس فریبکار همیشه در کار است.
جان بخواهی سپردن ای مسکین
خواه برخیز و خواه رو بنشین
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و جان‌سپاری هستی، ای بی‌نوا، یا باید برخیزی و تغییر کنی، یا اینکه به همان حالت قبلی خود ادامه دهی.
لیک از حق بخواهم ایمانت
تا رساند بحور و رضوانت
هوش مصنوعی: اما از خدا می‌خواهم که ایمان تو را به من بدهد تا مرا به دریاها و نعمت‌های بهشتی‌ات برساند.
آخرت بهتر است از دنیا
گرددت جنت ابد مأوا
هوش مصنوعی: زندگی پس از مرگ بهتر از زندگی در دنیا است، و برای تو بهشت جاودانی خواهد بود.
فانی است این و آن بود باقی
حق شود در جنان ترا ساقی
هوش مصنوعی: این دنیا و هر چیزی که در آن است زودگذر و فانی است، اما آنچه که باقی می‌ماند حقیقت الهی است. در بهشت، تو را می‌نوشاند و لبریز از رحمت و عشق خواهد کرد.
چونکه در مرگ نبودت ایمان
از چنان مرگ کن چنین افغان
هوش مصنوعی: اگر در مرگ تو ایمان نیست، پس از چنین مرگی با صدای بلند فریاد بزن.
ورنه چون می‌بری به هم ایمان
باش خوشدل سپار جان آسان
هوش مصنوعی: اگر قصد داری دل و جانت را به کسی بسپاری، باید با ایمان و خوشحالی این کار را انجام دهی وگرنه خوب نیست که بدون توجه و برنامه‌ریزی این کار را بکنی.
اینچنین مرگ زندگی است بدان
بهر این زندگی فدا کن جان
هوش مصنوعی: زندگی ممکن است با مرگ همراه باشد و باید برای زندگی مطلوب، جان را فدای آن کرد.
چیست یک جان اگر هزاران جان
بودت باز در ره جانان
هوش مصنوعی: اگرچه جان‌های زیادی داشته باشی، اما در مسیر محبوب واقعی اگر جانت واحد باشد، آن هم کافی است.
عوض ذره‌ای ببر خورها
بدل قطره ای دو صد دریا
هوش مصنوعی: برای یک ذره از نیکی‌ها و خوبی‌ها، از دو صد دریا ارزش بیشتری می‌گیرد.
جان از آن خرمن است یکدانه
چه بود جان بنزد جانانه
هوش مصنوعی: جان مانند یک دانه‌ای است که از خرمن برمی‌خیزد؛ پس جان در نزد محبوب واقعی چه ارزشی دارد؟
ای خنک آنکه جان خود درباخت
خویش را در جهان وصل انداخت
هوش مصنوعی: ای کاش کسی باشد که جانش را برای عشق فدای کند و وجود خود را در وصال معشوق غرق کند.
برهید از جهان پرغش و غل
آب و گل را گذاشت زد بر دل
هوش مصنوعی: از دنیای پر از فریب و دسیسه به دور باشید و بر دل خویش تکیه کنید، در حالی که ظواهر فریبنده را رها کرده‌اید.
ترک لا کرد همچو مولانا
گشت غواص در یم الا
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که شخصی مانند مولانا ترک دنیا کرده و به عمق معانی و حقیقت‌های زندگی فرو رفته است، همان‌طور که غواص در آب عمیق غوطه‌ور می‌شود. این فرد با ترک تعلقات دنیوی به جستجوی معرفت و فهم عمیق‌تر از زندگی پرداخته است.
خواجه در حال جان بداد و بمرد
شاد از وعدهٔ کلیم سپرد
هوش مصنوعی: خواجه در حال مرگ بود و با اندکی خوشحالی جان سپرد، چون به وعدهٔ کلیم (حضرت موسی) امیدوار بود.
رفت از جا روانه در بیجا
کرد آن وعده را ز جان ملجا
هوش مصنوعی: او از جای خود برخاست و به جایی نادرست رفت، و آن وعده را بی‌جهت از دل خود به زبان آورد.
چون ز چون سوی عالم بیچون
شد روان یافت آن و بل افزون
هوش مصنوعی: وقتی که از خویشتن جدا شد و به جهانی بدون قید و شرط رسید، جانش آنچنان آزاد شد که به بالاتر از هر حد و مرز جدیدی رسید.
شکر حق کرد کز چنان زحمت
گشت آخر قرین آن رحمت
هوش مصنوعی: خدا را شکر که پس از این همه زحمت و تلاش، در نهایت از رحمت او برخوردار شدم.
پس بدان ای برادر هشیار
هر دلی نیست قابل اسرار
هوش مصنوعی: بنابراین ای برادر هوشیار، هر دلی ظرفیت نگهداری اسرار را ندارد.
دانش سر برید او را سر
تیغ بر خویش زد ز جهل آن خر
هوش مصنوعی: او با دانشی که داشت، خود را به ورطه‌ی خطر انداخت و از جهل و نادانی‌اش مانند الاغ آسیب دید.
سر پنهان خزینۀ حق است
همچو گنجی دفینۀ حق است
هوش مصنوعی: خود را در برابر حقیقت پنهان نکن، زیرا مانند گنجی در دفینه است که ارزش و زیبایی آن در عمق وجودش نهفته است.
گنج‌های دفین بتو ندهند
تا نگردی امین هو ندهند
هوش مصنوعی: ثروت‌ها و رازهای ارزشمند به تو داده نخواهد شد، مگر اینکه تو به امانت‌داری و صداقت شناخته شوی.
کی شوی خازن چنان حضرت
کی بپوشی ز شاه آن خلعت
هوش مصنوعی: کی می‌خواهی همچون آن بزرگوار، خزانه‌دار شوی؟ چه زمانی می‌خواهی آن لباس فاخر را از شاه بپوشی؟
خانیان را نباشد این دولت
نخورد هر خسی چنین نعمت
هوش مصنوعی: حاکمان و سردمداران، شایستگی چنین نعمت و ثروتی را ندارند، چرا که حتی افراد بی‌مقدار نیز باید از این نعمت بهره‌مند نشوند.
ور رسد سر بخاینی ناگه
زود فانی شود چو آن ابله
هوش مصنوعی: اگر سر کسی به خواب برود، ناگهان نابود خواهد شد، مانند آن احمق.
جهت ابتلا دهند او را
منصب خازنی درون سرا
هوش مصنوعی: او را برای آزمایش به سمت خازنی در خانه منصوب می‌کنند.
تا که گردد خیانتش معلوم
تا از آن خائنی شود مرجوم
هوش مصنوعی: زمانی که خیانت او آشکار شود، دیگر به آن خائن نمی‌توان اعتماد کرد.
لیک امین را شود مقام بلند
گردد اندر دهان لذیذ چو قند
هوش مصنوعی: اما شخص امین به مقام والایی می‌رسد و در زبان‌ها مانند قند شیرین و خوش‌مزه می‌شود.
نفس را از خود ار برانی تو
اندر این رزم از نرانی تو
هوش مصنوعی: اگر از خودت بگذری و نفس را کنار بزاری، در این نبرد موفق خواهی شد و نمی‌توانی شکست بخوری.
سر هر چیز اولیا دانند
بسته زان سر لبان و می‌رانند
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن می‌رسیم و می‌دانیم، از سر آغاز آن نشأت می‌گیرد. از همین روست که کلام و بیان ما به دنبال درک و درونی کردن آن است.
نفخ صوراند در جهان ایشان
مرده را جان دهند درویشان
هوش مصنوعی: بنفسی که در سرتاسر دنیا طنین‌انداز است، روح را به مردگان می‌بخشد و به درویشان زندگی و انرژی می‌دهد.
کور را بی‌گمان نظر بخشند
بی‌خبر را هش و خبر بخشند
هوش مصنوعی: مردم نادان و بی‌خبر اغلب با کسی که بینا و آگاه است، مقایسه می‌شوند. افراد نادان ممکن است مورد توجه قرار نگیرند، در حالی که آن‌ها که بینش و فهم دارند، می‌توانند درک عمیق‌تری از واقعیت‌ها داشته باشند.
روح آن است کو رسد زیشان
غیر آن همچو ریح در انبان
هوش مصنوعی: روح واقعی آن است که از آنچه بر سر دیگران می‌آید، آگاه و پذیرنده باشد؛ زیرا مانند بوی خوشی است که در انباری پخش می‌شود.
ریح انبان بسوزنی است گرو
ریح را ترک کن بروح گرو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به حقیقت برسی، باید از وسوسه‌ها و نشانه‌های فریبنده که تو را از هدف دور می‌کنند، فاصله بگیری. باید به روح و معنویت واقعی توجه کنی و از چیزهایی که تو را به زحمت و دردسر می‌اندازند، دوری کنی.
روح ریحی نصیب حیوان است
روح وحیی چو آب حیوان است
هوش مصنوعی: روح ریحی به معنای زندگی و نشاطی است که به موجودات زنده می‌بخشید، و روح وحیی به نوعی عمیق‌تر و معنوی‌تر اشاره دارد که مانند آب، حیاتی بخش است و به انسان‌ها و موجودات اثر می‌گذارد. به عبارت دیگر، هر دو نوع روح و زندگی وجود دارند، یکی محدود به حیوانات و دیگری بالاتر و مرتبط با امور معنوی و الهی.
روح وحیی طلب چو می‌طلبی
همچنانکه حسام دین چلبی
هوش مصنوعی: اگر روح وحی را می‌خواهی، باید با جدیت و اشتیاق به دنبال آن بروی، همان‌طور که حسام‌الدین چلبی تلاش می‌کند و پیگیر است.
بود با کل چو جزء لاینفک
این یقین دان و درگذر از شک
هوش مصنوعی: بدان که همه چیز به طور کامل با یکدیگر مرتبط است و این ارتباط جزئی جدایی‌ناپذیر از کل است؛ بنابراین به شک‌ها و تردیدها بی‌توجهی کن و از آن‌ها عبور کن.
گشت پنهان ز ما چنان بدری
فوت شد از جهان شب قدری
هوش مصنوعی: او به طور ناگهانی و مخفیانه از میان ما رفت، مانند این‌که شبی به ارزانی و اهمیت شب قدر از جهان ناپدید شده باشد.
خفته بودیم و آن روان بگذشت
همچو برقی از آسمان بگذشت
هوش مصنوعی: ما در خواب بودیم و آن روح عبور کرد، مانند رعد و برقی که از آسمان می‌گذرد.
گشت مدفون ز ما چنان گنجی
ماند بر جانها از آن رنجی
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما تجربیات و رنج‌هایی داریم که همچون گنجی ارزشمند در درون ما باقی می‌مانند و بر جان‌هایمان تاثیر می‌گذارند.
که علاجش خدای داند و بس
نکند غیر حق معالجه کس
هوش مصنوعی: تنها خدا知道 چطور می‌توان این مشکل را حل کرد و هیچ‌کس جز او نمی‌تواند به درمان آن بپردازد.
بعد از این چون شد از نظر پنهان
چاره‌ای نیست غیر آه و فغان
هوش مصنوعی: پس از این که او از دیده‌ها پنهان شد، دیگر چاره‌ای جز ناله و زاری نیست.
گشت از فرقتش روان ویران
تن ما را نماند بی‌ وی جان
هوش مصنوعی: از زمانی که از محبوب فاصله گرفتیم، روح ما خسته و ویران شده و بدون وجود او، جان ما ماندگار نیست.
جان ما را جمال او بد جان
درد ما را وصال او درمان
هوش مصنوعی: روح و جان ما با زیبایی او زنده است و دردهای ما تنها با وصال و نزدیکی او درمان می‌شود.
اینچنین فوت را چو موت شناس
اگرت هست نور خیر الناس
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مرگ را بشناسی و به درستی درک کنی، باید به این نکته توجه کنی که فوت، در واقع مرگی است که می‌توان با نیکی و روزنه‌ای از نور، بر آن غلبه کرد.
اولیا را جهان بوالعجب است
بویشان او برد که با ادب است
هوش مصنوعی: جهان برای دوستان و اولیا جالب و شگفت‌انگیز است، زیرا بوی آنها نشان‌دهنده ادب و نزاکت شان است.
ننگرد سوی جسم خاکیشان
چشم جان افکند به پاکی‌شان
هوش مصنوعی: به جسم خاکی آنها نگاه نکن، بلکه با چشم دل به پاکی و طهارتشان توجه کن.
خاک پاشان شود ز جان و ز دل
روی نارد بغیر خوب چگل
هوش مصنوعی: اگر کسی از دل و جان خود خالی شود، زیبایی وجودش مانند گل نخواهد بود و خاکی بر آن خواهد پاشید.
گلشان را ورای دل داند
هم ز گل هم ز دل برون راند
هوش مصنوعی: او می‌داند که گل‌ها فراتر از دل هستند و از گل و دل هر دو را جدا می‌کند.
زانکه دلها نمایدش گلها
پیش آن گل چه باشد این دلها
هوش مصنوعی: دل‌ها مانند گل‌ها جلوه‌گری می‌کنند، اما در مقایسه با آن گل، این دل‌ها چه ارزشی دارند؟
دل او پر ز نور پاک بود
دل باقی همه هلاک شود
هوش مصنوعی: دل او سرشار از نور و پاکی بود، اما دل‌های دیگران همه به هلاکت می‌رسند.
زانکه هستند پر ز کژدم و مار
هر دلی را مخوان دل ای دلدار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دل‌ها پر از کژدم و مار هستند، ای دلدار، هر دلی را صدا نزن.
دل و جان اوست دیگران همه گل
او چو بحر است و باقیان ساحل
هوش مصنوعی: او جان و دل است و دیگران مانند گل‌هایی هستند که در اطرافش می‌رویند. او همچون دریایی وسیع است و باقی افراد مانند ساحلی در کنارش قرار دارند.
هست صدرش خزینۀ یزدان
اندر او گنج‌های بی پایان
هوش مصنوعی: در اوج و بلندای هستی، خزانه‌ای از نعمت‌های الهی وجود دارد که بی‌پایان و فراوان است.
بلکه عرش است آن دل بیدار
تن خاکیش فرش آن انوار
هوش مصنوعی: دل بیدار انسان جایگاهی بزرگ و والا دارد، مثل عرش که در حقیقت زیر پای آن، نورانیّت و خوبیش به عنوان فرشی زیبا قرار دارد.
صورتش حامل چنان نور است
گرچه از خلق عام مستور است
هوش مصنوعی: صورت او چنان نوری دارد که حتی اگر از دید مردم عادی پنهان باشد، باز هم روشنایی‌اش محسوس است.
خاص خاص خداست صاحب دل
گرچه جسمش بود ز آب و ز گل
هوش مصنوعی: افرادی که دل‌های بزرگی دارند و به معنویات نزدیک هستند، هرچند که بدن‌هایشان از خاک و آب ساخته شده، در واقع خاص و ویژه‌ی خداوند هستند.
جان او دور نیست از جانان
همچو موجی است در یم عمان
هوش مصنوعی: روح او از معشوقش دور نیست، مانند موجی که در دریای عمان وجود دارد.
حق چو مه رو دل ولی چو فلک
می‌زند تاب او بر انس و ملک
هوش مصنوعی: حقیقت مانند چهره‌ی زیبا و دل‌فریب است، اما وقتی که مانند آسمان رفتار می‌کند، بر آدم‌ها و پادشاهی‌ها تأثیر می‌گذارد.
می‌برد هر یکی از او نوری
دیو از بخششش شده حوری
هوش مصنوعی: هر یک از دیوانگان تحت تأثیر او، نوری می‌گیرند که از فیض او به آنها رسیده و به مانند حوری‌ها می‌شوند.
پشه‌ای را کند چو عنقایی
قطره‌ای را بسان دریایی
هوش مصنوعی: پشه‌ای را به اندازه یک قنبر نادیده می‌گیرد، در حالی که قطره‌ای را به اندازه یک دریا ارزشمند می‌داند.
کی توانی صفات او کردن
تا نبری تو نفس را گردن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نمی‌توانی ویژگی‌های خداوند را به طور کامل بیان کنی؛ چرا که اگر بخواهی به این کار اقدام کنی، ممکن است تحت تأثیر نفس و خواهش‌های خود قرار بگیری و از مسیر درست منحرف شوی.
گرچه در علم و معرفت میری
نرسی اندر و مگر میری
هوش مصنوعی: اگرچه در علم و دانش غوطه‌ور هستی، اگر به درون خود ننگری، هرگز به معرفت واقعی نخواهی رسید.
راه حق مردن است ای زنده
دایما گریه است بی‌خنده
هوش مصنوعی: مسیر حقیقت، مردن است و انسان زنده همواره در حال گریه و اندوه است و نمی‌تواند بخندد.
ترک خواب و خور است و نقل و شراب
بهر این گنج شو تمام خراب
هوش مصنوعی: برای دستیابی به این گنج باارزش، باید از خواب و خوراک و نوشیدنی و هر چیز دیگری که شما را به خود مشغول می‌کند، دست بکشید و کاملاً خود را فدای این هدف کنید.
تا کشاند ترا در آن دریا
کندت در خاص بی‌همتا
هوش مصنوعی: او تو را به دریا می‌کشاند و به مقام خاص و بی‌نظیری می‌رساند.
کار تو او کند تو خوش بنشین
دیده بگشا و در خود او را بین
هوش مصنوعی: کار خود را به او بسپار، تو در آرامش باش. چشم‌هایت را بگشا و در وجود خود او را ببین.
خنک آن جان که او بود مقبول
بی سؤالی رسد به هر مسئول
هوش مصنوعی: خوب است زندگی‌ای که انسان بدون پرسش و سوال، مورد قبول و محبوب دیگران باشد و به هر مسئولیتی برسد.
نیست مثلش در این جهان یاری
غیر او دشمن است و اغیاری
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی مثل او وجود ندارد؛ یاوران او بی همتا هستند و دیگران دشمن و غریبه‌اند.
چون ندارد در این زمانه نظیر
دامن هر خسی ز حرص مگیر
هوش مصنوعی: در این زمانه، هیچ چیزی مانند دامن کسانی که بی‌ارزش‌اند وجود ندارد؛ بنابراین از حرص و طمع دست بردار.
آنچه او را رسید از یزدان
نرسد با کسی دگر میدان
هوش مصنوعی: هر آنچه که به او از جانب خدای بزرگ داده شده، برای هیچ‌کس دیگری نخواهد بود و او را در این زمینه مقایسه نکنید.
زان ندارد مثال در عالم
که فزون شد بعلم از آدم
هوش مصنوعی: هیچ‌چیزی در دنیا وجود ندارد که به اندازه علم آدم، برتری داشته باشد.
هست آدم چو جسم و او چون جان
مغز مغز است و سر سر نهان
هوش مصنوعی: انسان مانند جسمی است که جان آن را زنده می‌کند. عقل و شعور او قیمتی‌تر از هر چیزی است و رازهای عمیق در درون او نهفته است.
هم برون است از منی و تویی
گر شوی عاشقش رهی ز دویی
هوش مصنوعی: اگر دل به عشق او بسپاری، دیگر در دوگانگی و جدایی نخواهی بود و از من و تو خارج خواهی شد.
اولیای خدای یک گهراند
در جهان تافته چو نور خوراند
هوش مصنوعی: اولیای خدا مانند جواهراتی در دنیا هستند که مانند نور خورشید می‌درخشند.
کی کند نور راز نور جدا
بوی گل با گل است در هر جا
هوش مصنوعی: کیست که بتواند نور را از نور جدا کند؟ بوی گل در هر مکانی، با خود گل در ارتباط است.
هر یکی همچو موج از آن دریا
سر زده رفته تا بر اوج سما
هوش مصنوعی: هر کدام از این موجودات مانند موجی از دریا سر زده و به اوج آسمان رفته‌اند.
بی خور و خواب زنده چون ملک ‌ اند
همچو خورشید و ماه بر فلک ‌ اند
هوش مصنوعی: زنده‌هایی که بی نیاز از خوراک و خواب‌اند، مانند فرشتگان هستند و در آسمان همچون خورشید و ماه می‌درخشند.
هم فلک هم ملک غلامان اند
گردشان همچو چرخ گردانند
هوش مصنوعی: هم آسمان و هم زمین، خدمتگزاران آن‌ها هستند و به دور آن‌ها مانند چرخ، در حال چرخش و حرکت‌اند.
نور حق آب و جسمشان چون جو
حق از ایشان همی‌نماید رو
هوش مصنوعی: روشنی حقیقت در وجود آنان، مانند جوی آب پاک جلوه‌گر است.
زندگیشان ز حق بود نه زجان
دلشان ز اصبعین حق جنبان
هوش مصنوعی: زندگی آن‌ها به خاطر حق و حقیقت بود، نه به خاطر زنده بودن خودشان. دل‌هایشان از عشق و محبت خداوند متحرک و پرتحرک بود.