گنجور

بخش ۱۳۴ - در بیان آنکه حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز تا در صورت بود نور او در آسمان و زمین میتافت. و چون از دنیا نقل فرمود و آفتاب جمالش از جهان پنهان شد، آن نور را با خود خواست بردن. پس آسمان و زمین نیز محروم خواستند ماندن. از اینرو میفرماید فما بکت علیهم السماء و الارض. – بیم آن بود که آسمان و زمین نماند و قیامت برخیزد. الاجهت فرزندان و بازماندگانش عالم قایم مانده است. اکنون عالم و عالمیان بطفیل اولاد او میزیند اولاد و خویشان و مریدان آنهااند که جنس ویند واقع اینست اگر دانند و اگر ندانند و هم در این معنی حدیث آمده است که ابدال امتی اربعون اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات واحد منهم ابدل اللّه مکانه واحداً آخرمن. الخلق فاذا جاء الامر قبضوا صدق اللّه. و در تقریر آنکه شیطان دشمنی است عظیم مکار و غدار. جز خدای تعالی کسی با او برنیاید. و معنی لاحول خوداینست که مرا آن قوت نیست که با او برآیم مگر بعون حق تعالی. آدم را علیه السلام با وجود آنکه خلیفۀ حق بود و عالم و دانا که و علم آدم الاسماء کلها بفریفت و راهزنی کرد و چندین سالش بیرون جنت سرگردان میداشت. از چنین دشمن چگونه شاید غافل بودن. پس هرکه عاقل باشد در خدا گریزد تا از مکر شیطان ایمن شود

چونکه آن جسم پاک شددر خاک
لرزه افتاد در همه افلاک
گشت پر درد قالب عالم
از غم نقل زبدۀ آدم
آسمان و زمین زغم بگریست
چونکه بر حال زار خود نگریست
که چها فوت شد ز هجرت او
گشت نالان ز جان بحضرت هو
کای کریم از چه از چنان گنجی
گشت مبدل نصیب ما رنجی
ذکر این آمده است در قرآن
رو نظر کن بمصحف و بر خوان
مابکت گفت در کلام مجید
بهر تنبیه را خدای وحید
نگریست آسمان بر آن دو نان
که بدند از عمی پی دونان
قبله شان بود دائماً دنیا
بوده غافل ز عالم عقبی
لیک بهر وفات مرد خدا
آمد عرض و سما ز غم بب کا
خواست گشتن خراب اندر حال
لیک از بهر قوم شاه رجال
از مرید و زخویش و از فرزند
که بوی بودشان ز جان پیوند
ماند بر جا چنانکه اول بود
این زمین بسیط و چرخ کبود
تا که اندر جهان بیاسایند
هر طرف گر روند و گر آیند
لیک اولاد جان نه ز آب و ز گل
که رسد وحیشان ز حق در دل
ولد آن را بدان که جنس بود
پری و دیو کی ز انس بود
گر ز شام اند و روم در ظاهر
همه هستند سر آن طاهر
صالحان جنس صالحان باشند
طالحان جنس طالحان باشند
ولد نوع اگرچه بود از نوح
چون نبودش درون تن آن روح
بود بیگانه از وی آن فرزند
ظاهراً گربدش بدو پیوند
لیس من اهلک نداش رسید
گفت هستی تو پاک و اوست پلید
نسبت صورتی نه چندان است
نسبت معنوی ز رحمان است
آدمی آنکس است کان دارد
غیر این جان ز عشق جان دارد
زند ه از حق بود نه از خور و خواب
باشدش وصل بی ظلام حجاب
خلف ی چون چنین هلد بر جا
پس بود بهر او جهان بر پا
تن بدل گشت صورت ظاهر
جان همان است معنی طاهر
لانفرق شنو تو از قرآن
نور حق ‌ اند نور را یک دان
هله زو تر کنید جهد شما
تا رهید از جهان حبس و عمی
یک یک اندر پی وی ای اولاد
بجهید از جهان کون و فساد
گر مریدید راه شیخ روید
سوی معشوق عاشقانه دوید
بیشماراند رهزنان شما
همه تشنه بخون جان شما
تیغ لاحول را بکف گیرید
همگان گر جوان و گر پیرید
گردن نفس کوست رهزنتان
بزنید و روید سوی جنان
دشمن آدم اوست آدمیان
مدهیدش بهیچ نوع امان
زنده گرماند آن سگ بدخو
نهلد تا بر آید ازحق بو
آخر کار جمله را بکشد
سوی پستی و بعد از آن بکشد
چشم جان باز کن نشین هشیار
که قوی رهزنی است آن مکار
کرد بیرون زجنت آدم را
چونکه در خورد دادش آن دم را
همچو مرغی بدام او درماند
اشگ از دیدگان چو جو میراند
ورد او ربنا ظلمنا بود
مدتی باز در تمنا بود
خلعت و تاج رفت و عریان ماند
بر سر نار هجر بریان ماند
آنچه بودش ز حق نماند در او
از سبو آب رفت و ماند سبو
تن همچو سبوش نالان شد
آب خود را ز عشق جویان شد
ناله ‌ اش را قبول کرد خدا
در سبویش نهاد دریاها
جان مهجور او بوصل رسید
باز آن فرع خوش باصل رسید
رنج پر سوز گشت گنج ابد
باز مقبول شد رهید از رد
گشت از اکسیر عشق جانش زر
شد در آن بحر قطره ‌ اش گوهر
جزو او کل شد و رهید از غم
باز در سور رفت از آن ماتم
دیو بود و فرشته ‌ ای شد باز
جغد بد کرد ایزدش شهباز
در زمین بود کمتر از ناهید
بر فلک رفت وبا ز شد خورشید
لفظ خورشید بهر تفهیم است
ورنه این لفظ ترک تعظیم است

بخش ۱۳۳ - در بیان آنکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز در غیب مشاهده میکرد و قطبی را دید که چهار هزار مرید داشت. همه اولیاء گشته و بحق رسیده، در چله از حق تعالی حالتی و مقامی میخواست که بدان نرسیده بود و در تمنای آن یارب یارب میگفت تا حدی بزرگ بود که بموافقت او همه اجزای زمین و آسمان و ارواح سفلی و علوی یارب میگفتند. نور خدای تعالی بمقدار سپری لطیف برگوش مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره میزد و میگفت لبیک لبیک. چون سه بار آن معنی مکرر شد، شمس الدین از سر ناز گفت که، یارب آن شیخ میگوید، لبیک با اوگو. در حال پی آن سخن نور پیاپی بر گوش مولانا شمس الدین تبریزی میزد که لبیک لبیک لبیک.: سخن شمس دین همیگفتیمبخش ۱۳۵ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست در عبارت نگنجد و بچیزی نماند که لاضد له ولا ندله. لیکن چیزی می‌باید گفتن که لایق عقل مردم باشد تا او طالب آن شود. همچنانکه پیش کودک نابالغ لب شاهد را بشکر تشبیه کنند تا کودک از شیرینی شکر آنرا قیاس کند و گوید که چنانکه شکر شیرین است، باید که آن نیز چنین باشد. وگرنی، شکر را با لب شاهد چه نسبت است بهیچ وجهی بهم نمیمانند. همچنین حق تعالی بیان جنت بحور و قصور و اشجار وانهار میکند تا جنت را بدین طریق فهم کنند و الا جنت بدینها چه میماند اینهمه فانی‌اند و آن باقی است فانی را با باقی چه نسبت باشد: کی کند بحر را ب قطره قیاس

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونکه آن جسم پاک شددر خاک
لرزه افتاد در همه افلاک
هوش مصنوعی: زمانی که آن جسم مقدس و پاک به خاک سپرده شد، تمامی آسمان‌ها و کائنات تحت تأثیر قرار گرفتند و لرزیدند.
گشت پر درد قالب عالم
از غم نقل زبدۀ آدم
هوش مصنوعی: دنیا پر از درد و رنج شده به خاطر غم و اندوهی که از نواقص و خطاهای انسان‌ها به وجود آمده است.
آسمان و زمین زغم بگریست
چونکه بر حال زار خود نگریست
هوش مصنوعی: آسمان و زمین به خاطر درد و غم خود اشک ریختند، وقتی به وضعیت ناگوارشان نگاه کردند.
که چها فوت شد ز هجرت او
گشت نالان ز جان بحضرت هو
هوش مصنوعی: چقدر از رفتن او غم و اندوه ایجاد شد که جان در برابر حضورش به شدت نالان و بی‌تاب گشت.
کای کریم از چه از چنان گنجی
گشت مبدل نصیب ما رنجی
هوش مصنوعی: ای بخشنده بزرگ، چرا باید نصیب ما به جای ثروت و خوشی، درد و رنج باشد؟
ذکر این آمده است در قرآن
رو نظر کن بمصحف و بر خوان
هوش مصنوعی: این متن اشاره دارد به اینکه به قرآن نگاه کنید و آن را بخوانید.
مابکت گفت در کلام مجید
بهر تنبیه را خدای وحید
هوش مصنوعی: مابکت در کلام مجید به ما یادآوری می‌کند که خداوند یگانه برای تنبیه و تنبه به ما هشدار داده است.
نگریست آسمان بر آن دو نان
که بدند از عمی پی دونان
هوش مصنوعی: آسمان به آن دو نانی که از دست انسان‌های پست و حقیر به زمین افتاده بود، نگاه کرد.
قبله شان بود دائماً دنیا
بوده غافل ز عالم عقبی
هوش مصنوعی: این افراد همواره دنیا را محور و هدف خود قرار داده‌اند و از وجود عالم پس از مرگ غافل مانده‌اند.
لیک بهر وفات مرد خدا
آمد عرض و سما ز غم بب کا
هوش مصنوعی: اما برای مرگ مرد خدا، زمین و آسمان به خاطر غم او به حالت افسردگی و حزن درآمدند.
خواست گشتن خراب اندر حال
لیک از بهر قوم شاه رجال
هوش مصنوعی: او می‌خواست در حال خراب و نابسامانی زندگی کند، اما به خاطر مردم و بزرگان شاه نمی‌توانست.
از مرید و زخویش و از فرزند
که بوی بودشان ز جان پیوند
هوش مصنوعی: از مرید و دوستان و فرزندان، بوی آنها به جان انسان وابسته است.
ماند بر جا چنانکه اول بود
این زمین بسیط و چرخ کبود
هوش مصنوعی: این زمین و آسمان، همان گونه که در ابتدا بودند، همچنان ثابت و پایدار باقی مانده‌اند.
تا که اندر جهان بیاسایند
هر طرف گر روند و گر آیند
هوش مصنوعی: در این دنیا هر کسی به آرامش و آسایش برسد، فرقی ندارد که از کجا بیاید یا به کجا برود.
لیک اولاد جان نه ز آب و ز گل
که رسد وحیشان ز حق در دل
هوش مصنوعی: اما فرزندان روح، نه از آب و خاک به وجود می‌آیند؛ بلکه وجودشان از حقیقتی در دل آن‌هاست.
ولد آن را بدان که جنس بود
پری و دیو کی ز انس بود
هوش مصنوعی: فرزند چیزی است که از آن جنس به دنیا آمده باشد، همان‌طور که پری و دیو از موجودات خاص خودشان هستند و نمی‌توانند از انسان زاده شوند.
گر ز شام اند و روم در ظاهر
همه هستند سر آن طاهر
هوش مصنوعی: اگرچه از نظر ظاهری همه از شام و روم هستند، در واقع همگی به یک حقیقت پاک و خالص تعلق دارند.
صالحان جنس صالحان باشند
طالحان جنس طالحان باشند
هوش مصنوعی: نیازهای نیکوکاران با خواسته‌های نیکوکارانه هم‌خوانی دارد و خواسته‌های بدکاران نیز در تضاد با ارزش‌های خوب قرار دارد.
ولد نوع اگرچه بود از نوح
چون نبودش درون تن آن روح
هوش مصنوعی: نسل انسان‌ها اگرچه از نوح سرچشمه می‌گیرد، اما اگر در درون او روح الهی وجود نداشته باشد، ارزش چندانی ندارد.
بود بیگانه از وی آن فرزند
ظاهراً گربدش بدو پیوند
هوش مصنوعی: فرزند او به ظاهر از او جداست، اما در واقع با او ارتباط عمیق و نزدیکی دارد.
لیس من اهلک نداش رسید
گفت هستی تو پاک و اوست پلید
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند تو را نجات دهد؛ وقتی که می‌گویند تو پاکی و او ناپاک است.
نسبت صورتی نه چندان است
نسبت معنوی ز رحمان است
هوش مصنوعی: نسبت به ظواهر و شکل‌ها چندان اهمیتی ندارد؛ آنچه اهمیت بیشتری دارد، جنبه‌های معنوی و روحانی است که از سوی خدای رحمان ناشی می‌شود.
آدمی آنکس است کان دارد
غیر این جان ز عشق جان دارد
هوش مصنوعی: انسان واقعی کسی است که در وجود خود چیزی جز عشق را احساس نکند و جانش را از عشق پر کند.
زند ه از حق بود نه از خور و خواب
باشدش وصل بی ظلام حجاب
هوش مصنوعی: زندگی از حق و حقیقت سرچشمه می‌گیرد، نه از خوراک و خواب. در این زندگی، پیوندی وجود دارد که به دور از تاریکی و حجاب است.
خلف ی چون چنین هلد بر جا
پس بود بهر او جهان بر پا
هوش مصنوعی: اگر فردی چون او در دنیا وجود داشته باشد، به خاطر او تمام جهان در اختیارش قرار دارد.
تن بدل گشت صورت ظاهر
جان همان است معنی طاهر
هوش مصنوعی: بدن تبدیل به شکل ظاهری شده و حقیقت جان همان معنی پاک و خالص است.
لانفرق شنو تو از قرآن
نور حق ‌ اند نور را یک دان
هوش مصنوعی: به صدای قرآن گوش بسپار و بدان که نور حقیقت، همانند نوری است که به واحدی واحد پیوند دارد.
هله زو تر کنید جهد شما
تا رهید از جهان حبس و عمی
هوش مصنوعی: بیایید تلاش خود را دوچندان کنید تا از زندان و تنگنای این دنیا رها شوید.
یک یک اندر پی وی ای اولاد
بجهید از جهان کون و فساد
هوش مصنوعی: هر فردی از نسل خود به دنبال او می‌گردد و از دنیا و فساد آن به وجود آمده است.
گر مریدید راه شیخ روید
سوی معشوق عاشقانه دوید
هوش مصنوعی: اگر پیرو شیخ هستید، به سوی محبوب بروید و با عشق و شور و شوق در این مسیر حرکت کنید.
بیشماراند رهزنان شما
همه تشنه بخون جان شما
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان وجود دارند که همه آن‌ها به خون جان شما تشنه‌اند.
تیغ لاحول را بکف گیرید
همگان گر جوان و گر پیرید
هوش مصنوعی: همه باید تیغ بی‌حوصلگی را در دست بگیرند، چه جوان و چه پیر.
گردن نفس کوست رهزنتان
بزنید و روید سوی جنان
هوش مصنوعی: نفس خود را تحت کنترل درآورید و از موانع عبور کنید تا به بهشت برسید.
دشمن آدم اوست آدمیان
مدهیدش بهیچ نوع امان
هوش مصنوعی: دشمن واقعی انسان خود انسان‌ها هستند، پس به هیچ عنوان نباید به آن‌ها اطمینان کرد.
زنده گرماند آن سگ بدخو
نهلد تا بر آید ازحق بو
هوش مصنوعی: اگر آن سگ بدخلق زنده باشد، او را در دل خود نگه‌دار تا از حق بویی ببیند.
آخر کار جمله را بکشد
سوی پستی و بعد از آن بکشد
هوش مصنوعی: در نهایت، همه چیز به سوی پایین می‌رود و پس از آن، به سمت دیگر کشیده می‌شود.
چشم جان باز کن نشین هشیار
که قوی رهزنی است آن مکار
هوش مصنوعی: چشمانت را به روی حقیقت بگشا و هوشیار باش، زیرا در این مسیر خطرات و مکرهایی وجود دارند که ممکن است تو را فریب دهند.
کرد بیرون زجنت آدم را
چونکه در خورد دادش آن دم را
هوش مصنوعی: آدم را از بهشت بیرون کرد چون در آن لحظه خوردن میوه را انجام داد.
همچو مرغی بدام او درماند
اشگ از دیدگان چو جو میراند
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای که در دام گرفتار شده، اشک از چشمانم جاری می‌شود به‌گونه‌ای که مانند جویبار سرازیر است.
ورد او ربنا ظلمنا بود
مدتی باز در تمنا بود
هوش مصنوعی: عبارت اشاره به این دارد که در گذشته، دعای او این بوده که پروردگارا، ما ظلم کرده‌ایم و برای مدتی در حال خواست و آرزوی عفو و بخشش بوده است.
خلعت و تاج رفت و عریان ماند
بر سر نار هجر بریان ماند
هوش مصنوعی: لباس و تاج از بین رفته و تنها در دامان غم جدایی، بی‌پناه و عریان مانده است.
آنچه بودش ز حق نماند در او
از سبو آب رفت و ماند سبو
هوش مصنوعی: هر آنچه که از حقیقت و واقعیت بود، دیگر در او باقی نمانده، مانند سبویی که آبش رفته و تنها خود سبو باقی مانده است.
تن همچو سبوش نالان شد
آب خود را ز عشق جویان شد
هوش مصنوعی: بدن همچون سبو در حال ناله و شکایت است، زیرا عشق به جویندگان آن را تحت‌فشار قرار داده است.
ناله ‌ اش را قبول کرد خدا
در سبویش نهاد دریاها
هوش مصنوعی: خدا ناله‌ی او را شنید و در ظرفی که داشت، دریاها را گذاشت.
جان مهجور او بوصل رسید
باز آن فرع خوش باصل رسید
هوش مصنوعی: روح دورافتاده او به وصال رسید و آن شاخه خوشبو دوباره به وصال رسید.
رنج پر سوز گشت گنج ابد
باز مقبول شد رهید از رد
هوش مصنوعی: رنج و سختی طاقت‌فرسای او به گنجی دائمی تبدیل شد و حالا به شکلی قابل قبول و مورد تأیید درآمده است، زیرا از مخالفت‌ها و ردها رهایی یافته است.
گشت از اکسیر عشق جانش زر
شد در آن بحر قطره ‌ اش گوهر
هوش مصنوعی: عشق مانند یک اکسیر روح او را طلایی کرد و در آن دریا، قطره‌اش تبدیل به جواهر شد.
جزو او کل شد و رهید از غم
باز در سور رفت از آن ماتم
هوش مصنوعی: جزو او به کلیت تبدیل شد و از غم رهایی یافت، سپس دوباره به شادی و سرور بازگشت و از آن اندوه فاصله گرفت.
دیو بود و فرشته ‌ ای شد باز
جغد بد کرد ایزدش شهباز
هوش مصنوعی: یک موجود شیطانی به شکل فرشته درآمد و جغدی که کارهای بدی انجام می‌داد، مورد توجه ایزد قرار گرفت و به پرنده‌ای با عظمت تبدیل شد.
در زمین بود کمتر از ناهید
بر فلک رفت وبا ز شد خورشید
هوش مصنوعی: در زمین کمتر از ستاره ناهید بود، اما وقتی به آسمان رفت، به اندازه‌ای درخشید که خورشید را تحت‌الشعاع قرار داد.
لفظ خورشید بهر تفهیم است
ورنه این لفظ ترک تعظیم است
هوش مصنوعی: خورشید به عنوان یک واژه برای فهمیدن مفهوم نور و درخشش به کار می‌رود، اما در واقع این واژه برای بزرگداشت و احترام به عظمت آن نیابد محدود شود.