بخش ۱۲۹ - در بیان آن که هر روز مصطفی علیه السلام وقت غروب با صحابه بیرون شهر رفتی و روی سوی یمن کردی و فرمودی که «انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن» و با آن بو عشقبازیها کردی و وجد و حالت نمودی و از خوشی آن بیهوش گشتی و سر بر زانوی یکی از صحابه نهادی و در خواب رفتی. باقی را دستوری نیست گفتن «و العاقل یکفیه الاشارة»؛ «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». و در تقریر آن که جنید رحمة اللّه علیه در خلوت از حق تعالی مقامی میطلبید، جوابش دادند که آن مقام به صد چله حاصل نشود، لیکن برو در فلان شهر پیش احمد زندیق تا این مقصد از او میسر شود. برخاست و عزم آن شهر کرد. چون برسید دلش نمیداد که احمد زندیق گوید. میپرسید که احمد صدیق در این شهر کجا میباشد؟ ماهها سرگردان گشت نشان او نیافت. آخر الامر چون عاجز شد احمد زندیق گفت، نشانش دادند. چون پیش او رفت احمد به وی گفت که از آن زمان که از شهر خود به طلب من بیرون آمدی از همه احوال تو خبر دارم چندانکه اندیشیدم که با تو چهگویم لایق حال تو؛ در خود سخنی نیافتم زیرا سخن من عظیم بلند است لیکن طریق آن است که پیش تو برخیزم و چرخی بزنم تا تو در روی من نظر کنی و مرادت حاصل شود.
باز آن پیشوای اهل زمن
میکشید از اویس بو ز یمن
هر دمی رو سوی یمن کردی
وصف او را به گفت آوردی
جذب احمد همیکشید او را
زانکه او نیز داشت آن بو را
لیک یک مادری ولیه بُدش
مانع آمدن جز او نشدش
چونکه کردی اویس عزم رسول
منع کردیش آن زن مقبول
پند دادی ورا خلا و ملا
خدمت من کن و مرو ز اینجا
خدمت من بود ترا بهتر
زانکه جویی لقای پیغمبر
خدمت والده همیکرد او
زانکه بود از خواص آن بانو
والدهاش چون گذشت از دنیا
شد روانه اویس پر معنی
چونکه اندر جوار مکه رسید
رحلت مصطفی ز خلق شنید
رفت پیش صحابه آن مشتاق
گشت او را بدان گروه تلاق
چون صحابه نیاز او دیدند
همه از حال او بپرسیدند
ضبط کردند جمله ز اقوالش
گه چگونه است حال و احوالش
گفت او را یکی که چندین سال
چون نمیآمدی؟ چه بود احوال؟
گفت او مادرم عنائی داشت
نتوانستمش ضعیف گذاشت
خنده آمد صحابه را زان گفت
چون خبرشان نبد ز سرّ نهفت
گفت هر یک که ما پدر مادر
کشتهایم از برای پیغمبر
مرد عاشق ببین چه میگوید!
وصل معشوق کس چنین جوید؟!
طنزشان فهم شد بدان آگاه
اندر ایشان به خشم کرد نگاه
جُست از ایشان نشان پیغمبر
هر یکی نوع نوع داد خبر
داد آن یک نشان ز قامت او
وز رخان وز چشم و از ابرو
وان یکی از بیان و معرفتش
وان یک از خُلق خوب و خوشصفتش
وان یک از معجزات و شق قمر
وان یکی از عروج او شب در
از زمین بر فراز هفت سما
وان یکی از وصال و قرب خدا
گفت او نیست این نشان نبی
بدهیدم خبر ز جان نبی
همه گفتند کانچه دانستیم
با تو گفتیم تا توانستیم
تو اگر به ز ما همیدانی
زودتر گو، مکن گرانجانی
پر شد از در و گفت گویم من
وز دل جمله شرک شویم من
قصد کرد او که تا نشان گوید
سر آن شاه دو جهان گوید
حرف ناگفته زد بر ایشان نور
همه گشتند بیخودان ز سرور
طافح و مست پست افتادند
عقل وهش را بهباد بردادند
هستی جملگان گداخت تمام
از رخ ماه دور گشت غمام
از خودی سوی بیخودی راندند
پر دل را ز گل بیفشاندند
راه صد ساله را به یک ساعت
ببریدند اندر آن ساحت
همه غواص بحر جان گشتند
همه بر خلق درفشان گشتند
همه را جستجو دگرگون شد
همه را نور دیده افزون شد
همه از هجر سوی وصل شدند
فرع بودند جمله اصل شدند
همه اختر بدند ماه شدند
همه بنده بدند شاه شدند
اول امت بدند و آخر کار
هر یکی شد خلیفۀ مختار
اینچنین هم جنید را افتاد
چونکه در چله بود آن مه راد
بهر یک حالی عظیم بلند
میفکند از نیاز و عشق کمند
آمدش از خدا جواب صریح
بشنید او به حرف و صوت فصیح
کاین چنین حالتی که جویانی
تو نیابی به جهد تا دانی
نشود آن امل ترا حاصل
بجز از صحبت شهی کامل
به فلان شهر رو تو ای صدیق
پرس مأوای احمد زندیق
چون بیابی ورا، رسی به مراد
برهی زین عنا و رنج و جهاد
گشت عازم جنید، چون بشنید
امر حق را ز جان و دل بگزید
سوی آن شهر شد چون پیک دوان
تا که دردش بیابد آن درمان
چونکه جوینده است یابنده
سوی احمد شد او شتابنده
اندر آن شهر هر طرف میگشت
تخم مهرش درون جان میکشت
دل ندادی که گویدش زندیق
می بگفتی که احمد صدیق
کیست اینجا نداد کس خبرش
گرچه بسیار جست در بهدرش
قرب یک ماه گشت سرگردان
چون ز صدیق کس نداد نشان
گشت عاجز بگفت بیزارم
زان ادب که بُرّد ز دلدارم
پس بپرسید که احمد زندیق
به چه جای است و در کدام فریق؟
گفت شخصی ورا که زود بگو
تا دهیمت نشان ز مسکن او
داد با وی نشان جای و مقام
رفت آنجا که تا رسد در کام
در بزد گفت احمدش که درآ
نیستم غافل از تو ای دانا
زانهمه حالها که بر تو گذشت
واقفم نیک و هیچ فوت نگشت
در زمانی که از خدا آن حال
طلبیدی حقت نداد وصال
کرد با من حوالهات ز کرم
تا ترا من بدان مقام برم
لیک این هم بدان کزان ساعت
که شدی طالب چنین طاعت
فکرتم بود این که با تو سخن
چه نسق گویم از علوم لدن
هیچ چیزی به خاطرم نامد
که بدان جان تو بیارامد
سخنم نیست لایق حالت
میکنم من بیان به اجمالت
لیک چرخی زنم برابر تو
تا شود کشف سر آن بر تو
چون که بر رویم اوفتد نظرت
شود از حال در زمان خبرت
گردد آن مطلبت یقین حاصل
قرب یابی، شوی بدان واصل
پیش او همچو چرخ چرخی زد
یافت زان چرخ او مقاصد خود
بخش ۱۲۸ - در بیان آنکه بعضی اولیاء مشهوراند و بعضی مستور مرتبۀ مستوران بلندتر است از مرتبۀ مشهوران و از این سبب مشایخ بزرگ سرآمده همواره در تمنا و آرزوی آن بودهاند که از آن مستوران یکی را بیابند. و انبیاء نیز همچنین آرزو داشتند، حکایت موسی و خضر علیهما السلام درقرآن مذکور است. و ندا کردن مصطفی علیه السلام از سر صدق و عشق که واشوقاه الی لقاء اخوانی و بتضرع و ابتهال طلبیدن از حق تعالی ملاقات خاصی را و فرمودن حق تعالی که خاصی از خواص بر تو خواهد آمدن و گفتن مصطفی علیه السلام با عایشه رضی اللّه عنها که یکی از خاصان حق بر در ما خواهد آمدن و لیکن اگر اتفاقاً من در خانه نباشم او را بنوازش و دلداری در خانه بنشان تا آمدن من. و اگر این معنی متعذر شود و مقبول نیفتد، باری حلیۀ صورت او را بقدر امکان ضبط کن تا بمن شرح کنی حلیۀ او را، که در شنیدن حلیۀ ایشان فایدۀ عظیم است.: اولیای میانه مشهوراندبخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیهالسلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس میکرد منع میفرمود و میگفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه میکرد و موسی منع میفرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده میفرمود، چندانکه منعش میکرد ممکن نمیشد و پند موسی را قبول نمیکرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»: گرچه این نوع نکتهها خوب است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز آن پیشوای اهل زمن
میکشید از اویس بو ز یمن
هوش مصنوعی: پیشوای زمان دوباره از اویس، مرد یمنی، طلب میکرد.
هر دمی رو سوی یمن کردی
وصف او را به گفت آوردی
هوش مصنوعی: هر لحظه به یاد یمن بودی و با کلامت وصف او را بیان کردی.
جذب احمد همیکشید او را
زانکه او نیز داشت آن بو را
هوش مصنوعی: احمد به دلیل داشتن ویژگیهای خاصی، توجه و جذبهای را که در او وجود داشت، به خود جلب میکند.
لیک یک مادری ولیه بُدش
مانع آمدن جز او نشدش
هوش مصنوعی: اما مادرش مانع آمدن او شد و جز او کسی نتوانست مانع تغییری در این موضوع شود.
چونکه کردی اویس عزم رسول
منع کردیش آن زن مقبول
هوش مصنوعی: وقتی اویس تصمیم به ملاقات با پیامبر گرفت، آن زن پسندیده او را از این کار منع کرد.
پند دادی ورا خلا و ملا
خدمت من کن و مرو ز اینجا
هوش مصنوعی: به او نصیحت کردی که به من کمک کند و از اینجا نرود.
خدمت من بود ترا بهتر
زانکه جویی لقای پیغمبر
هوش مصنوعی: خدمت من به تو بهتر است از این که به ملاقات پیامبر بروی.
خدمت والده همیکرد او
زانکه بود از خواص آن بانو
هوش مصنوعی: او به خاطر ویژگیهای خاص آن بانوی محترم، به مادرش خدمت میکرد.
والدهاش چون گذشت از دنیا
شد روانه اویس پر معنی
هوش مصنوعی: مادر او پس از وفاتش به عالم دیگر رفت و روح اویس پر از معنا و پیام شد.
چونکه اندر جوار مکه رسید
رحلت مصطفی ز خلق شنید
هوش مصنوعی: زمانی که در نزدیکی مکه، خبر درگذشت پیامبر از مردم شنیده شد.
رفت پیش صحابه آن مشتاق
گشت او را بدان گروه تلاق
هوش مصنوعی: او به نزد یارانش رفت و به خاطر آن گروه بسیار مشتاق و شاداب شد.
چون صحابه نیاز او دیدند
همه از حال او بپرسیدند
هوش مصنوعی: وقتی یاران او متوجه نیازش شدند، همه شروع کردند به پرسش درباره حال او.
ضبط کردند جمله ز اقوالش
گه چگونه است حال و احوالش
هوش مصنوعی: همهی صحبتهای او را ثبت کردند و دریافتند که حال و روزش چگونه است.
گفت او را یکی که چندین سال
چون نمیآمدی؟ چه بود احوال؟
هوش مصنوعی: کسی به او گفت که چرا بعد از این همه سال، دیگر نزد ما نمیآیی؟ احوالت چگونه است؟
گفت او مادرم عنائی داشت
نتوانستمش ضعیف گذاشت
هوش مصنوعی: او گفت که مادرم محبت خاصی داشت و من نتوانستم او را ناراحت کنم.
خنده آمد صحابه را زان گفت
چون خبرشان نبد ز سرّ نهفت
هوش مصنوعی: وقتی دوستان و یاران فهمیدند که اخبار پنهانی از آنچه در دل بوده، به آنها نرسیده، از روی تعجب و خنده به هم نگاه کردند.
گفت هر یک که ما پدر مادر
کشتهایم از برای پیغمبر
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر پیغمبر، پدر و مادر خود را از دست داده، این موضوع را بیان کرد.
مرد عاشق ببین چه میگوید!
وصل معشوق کس چنین جوید؟!
هوش مصنوعی: مرد عاشق را ببین چه سخنانی بر زبان میآورد! آیا کسی به چنین وصالی که او جستجو میکند، دست مییابد؟
طنزشان فهم شد بدان آگاه
اندر ایشان به خشم کرد نگاه
هوش مصنوعی: آنها متوجه طنز او شدند و با خشم به او نگاه کردند.
جُست از ایشان نشان پیغمبر
هر یکی نوع نوع داد خبر
هوش مصنوعی: هر یک از آنها نشانههایی از پیامبر را جستجو کردند و هر کدام به نوعی خبری دادند.
داد آن یک نشان ز قامت او
وز رخان وز چشم و از ابرو
هوش مصنوعی: آن فرد به ما نشانهای از زیباییهای خود، از قامت، چهره، چشمها و ابروهایش داد.
وان یکی از بیان و معرفتش
وان یک از خُلق خوب و خوشصفتش
هوش مصنوعی: این شخص به خاطر بیان شیوا و شناخت خوبی که از خود دارد و همچنین به دلیل خلق و خوی نیک و صفات پسندیدهاش قابل توجه و ستایش است.
وان یک از معجزات و شق قمر
وان یکی از عروج او شب در
هوش مصنوعی: یکی از نشانههای شگفتانگیز و معجزهها، شکافتن ماه است و دیگری عروج او در شب.
از زمین بر فراز هفت سما
وان یکی از وصال و قرب خدا
هوش مصنوعی: از زمین به سوی آسمانهای بالاتر، تنها یکی از نشانههای نزدیکی و عشق به خداوند است.
گفت او نیست این نشان نبی
بدهیدم خبر ز جان نبی
هوش مصنوعی: او گفت که این نشانهای از پیامبر نیست، من خبری از روح پیامبر به شما دادم.
همه گفتند کانچه دانستیم
با تو گفتیم تا توانستیم
هوش مصنوعی: همه گفتند آنچه را که میدانستیم، با تو در میان گذاشتیم تا زمانی که توانستیم.
تو اگر به ز ما همیدانی
زودتر گو، مکن گرانجانی
هوش مصنوعی: اگر از ما بهتر میدانی، زودتر صحبت کن و معطل نکن.
پر شد از در و گفت گویم من
وز دل جمله شرک شویم من
هوش مصنوعی: در دل و جانم گفتگوهایی میشود و من به شدت از هر نوع شرک و نفاق دور میشوم.
قصد کرد او که تا نشان گوید
سر آن شاه دو جهان گوید
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت تا نشانی از آن پادشاه دو جهان را بازگو کند.
حرف ناگفته زد بر ایشان نور
همه گشتند بیخودان ز سرور
هوش مصنوعی: وقتی که او صحبت نکردهای را به زبان آورد، همه تحت تاثیر قرار گرفتند و از خوشحالی بیخود شدند.
طافح و مست پست افتادند
عقل وهش را بهباد بردادند
هوش مصنوعی: در حالتی شاد و سرمست، افراد سادهلوح و نادان دچار اشتباه میشوند و هوش و عقل خود را از دست میدهند.
هستی جملگان گداخت تمام
از رخ ماه دور گشت غمام
هوش مصنوعی: وجود تمامی موجودات به شدت تحت تأثیر زیبایی و نور روی ماه قرار گرفته و از آن حالت غم و اندوه دور شده است.
از خودی سوی بیخودی راندند
پر دل را ز گل بیفشاندند
هوش مصنوعی: از خودخواهی و توجه به خویشتن دور کرده و دل را از زیباییهای مادی و خاکی رها میکنند.
راه صد ساله را به یک ساعت
ببریدند اندر آن ساحت
هوش مصنوعی: در آن مکان، مسافت طولانی که معمولاً صد سال طول میکشد، به سرعت و در یک ساعت پیموده میشود.
همه غواص بحر جان گشتند
همه بر خلق درفشان گشتند
هوش مصنوعی: همه افرادی که به عمق جان و روح خود سفر کردند، در میان مردم نور و جلوه خود را نمایان کردند.
همه را جستجو دگرگون شد
همه را نور دیده افزون شد
هوش مصنوعی: همه چیز تغییر کرد و به روش جدیدی دیده شد، همچنین بینش و آگاهی همه بیشتر شد.
همه از هجر سوی وصل شدند
فرع بودند جمله اصل شدند
هوش مصنوعی: همه به خاطر جدایی به سوی وصال آمدند و در واقع، همه آنهایی که به نظر فرع میرسیدند، در اصل، مهم و اصلی شدند.
همه اختر بدند ماه شدند
همه بنده بدند شاه شدند
هوش مصنوعی: همه ستارهها از خوبی و زیبایی به ماه تبدیل شدند و همه کسانی که در ابتدا بندگان بودند، به مقام پادشاهی رسیدند.
اول امت بدند و آخر کار
هر یکی شد خلیفۀ مختار
هوش مصنوعی: ابتدا، بهترینها از امت انتخاب شدند و در پایان، هر یک به مقام خلیفهگی و اختیاری رسید.
اینچنین هم جنید را افتاد
چونکه در چله بود آن مه راد
هوش مصنوعی: جنید در حالی که در چله (مدت زمانی مشخص برای عبادت و تمرین روحانی) قرار داشت، با چنین حالتی روبرو شد که گویا مجذوب آن مه (شخصیت伟) شده است.
بهر یک حالی عظیم بلند
میفکند از نیاز و عشق کمند
هوش مصنوعی: هر انسانی در زمانی خاص و در شرایطی مختلف، حالتی بزرگ و عمیق را از عشق و نیاز در دل خود احساس میکند. این احساسات مانند دامهایی هستند که او را گرفتار میکنند.
آمدش از خدا جواب صریح
بشنید او به حرف و صوت فصیح
هوش مصنوعی: او پاسخ روشنی از جانب خدا دریافت کرد و به سخن و صدای واضح و شیوا گوش داد.
کاین چنین حالتی که جویانی
تو نیابی به جهد تا دانی
هوش مصنوعی: این وضعیت را فقط با تلاش و کوشش خود میتوانی درک کنی، پس باید به دنبال آن بگردی تا بفهمی.
نشود آن امل ترا حاصل
بجز از صحبت شهی کامل
هوش مصنوعی: بدان که برای رسیدن به آرزوهای بزرگت، تنها از طریق companionship و گفتگو با فردی کامل و برجسته، میتوانی به آنچه میخواهی دست یابی.
به فلان شهر رو تو ای صدیق
پرس مأوای احمد زندیق
هوش مصنوعی: به فلان شهر برو، ای صدیق، و از محل زندگی احمد زندیق بپرس.
چون بیابی ورا، رسی به مراد
برهی زین عنا و رنج و جهاد
هوش مصنوعی: وقتی او را پیدا کنی، به هدف خود میرسی و از این سختیها، دردسرها و تلاشها رهایی خواهی یافت.
گشت عازم جنید، چون بشنید
امر حق را ز جان و دل بگزید
هوش مصنوعی: او به سفر جنید رفت و وقتی فرمان خدا را شنید، از صمیم قلب تصمیم خود را گرفت.
سوی آن شهر شد چون پیک دوان
تا که دردش بیابد آن درمان
هوش مصنوعی: او مانند پیامآوری به سوی آن شهر رفت تا در آنجا درمان دردش را پیدا کند.
چونکه جوینده است یابنده
سوی احمد شد او شتابنده
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال حقیقت و نور باشد، به سمت مقام والای احمد (پیامبر اسلام) شتابان میرود و به یافتههای ارزشمندی دست مییابد.
اندر آن شهر هر طرف میگشت
تخم مهرش درون جان میکشت
هوش مصنوعی: در آن شهر، هر جا که میرفتم، عشق او در عمق وجودم ریشه میزد و مرا مجذوب خود میکرد.
دل ندادی که گویدش زندیق
می بگفتی که احمد صدیق
هوش مصنوعی: تو قلبی به او ندادهای که بتواند بگوید کافر است، بلکه میگفتی که احمد راستگو و مورد اعتماد است.
کیست اینجا نداد کس خبرش
گرچه بسیار جست در بهدرش
هوش مصنوعی: در اینجا کسی نیست که خبری از او داده باشد، هرچند که آدمها بهدنبال او به این سو و آن سو میروند.
قرب یک ماه گشت سرگردان
چون ز صدیق کس نداد نشان
هوش مصنوعی: یک ماه نزدیک شده بود و در حیرت و سرگردانی به سر میبرد، زیرا از هیچ راستگویی نشانهای پیدا نکرد.
گشت عاجز بگفت بیزارم
زان ادب که بُرّد ز دلدارم
هوش مصنوعی: ناتوان شدم و گفتم از آن نابردباری که از محبوبم جدایم.
پس بپرسید که احمد زندیق
به چه جای است و در کدام فریق؟
هوش مصنوعی: سؤال کردهاند که احمد زندیق در کجا قرار دارد و به کدام گروه تعلق دارد؟
گفت شخصی ورا که زود بگو
تا دهیمت نشان ز مسکن او
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری گفت: سریعتر بگو تا نشانی از محل زندگیاش به تو بدهم.
داد با وی نشان جای و مقام
رفت آنجا که تا رسد در کام
هوش مصنوعی: او با شواهد و نشانههایی از مقام و منزلتش به جایی رفت که بتواند به آرزوی خود برسد.
در بزد گفت احمدش که درآ
نیستم غافل از تو ای دانا
هوش مصنوعی: احمد در پاسخ گفت که من از تو غافل نیستم، هرچند اینجا حضور ندارم. ای دانای آگاه.
زانهمه حالها که بر تو گذشت
واقفم نیک و هیچ فوت نگشت
هوش مصنوعی: از همه حالاتی که بر تو گذشته باخبرم و هیچ چیز از دست نرفته است.
در زمانی که از خدا آن حال
طلبیدی حقت نداد وصال
هوش مصنوعی: در زمانی که خواستی به مقام نزدیکی و همراهی با خدا برسید، او به تو چنین رابطهای را عطا نکرد.
کرد با من حوالهات ز کرم
تا ترا من بدان مقام برم
هوش مصنوعی: به لطف و کرم او، مرا با تو مرتبط کرد تا تو را به آن جایگاه ارزشمند برسانم.
لیک این هم بدان کزان ساعت
که شدی طالب چنین طاعت
هوش مصنوعی: تنها به این نکته توجه کن که از زمانی که به دنبال چنین عبادتی رفتی، مسیرت مشخص شده است.
فکرتم بود این که با تو سخن
چه نسق گویم از علوم لدن
هوش مصنوعی: به یاد تو بودم که با تو چه طور گفتگو کنم و از دانشهای رازآلود و الهی بگویم.
هیچ چیزی به خاطرم نامد
که بدان جان تو بیارامد
هوش مصنوعی: هیچ چیز به یادم نیامد که باعث آرامش جان تو شود.
سخنم نیست لایق حالت
میکنم من بیان به اجمالت
هوش مصنوعی: من قادر به بیان احساسات و وضعیت تو نیستم، ولی تلاش میکنم که به صورت خلاصه و مختصر این را منتقل کنم.
لیک چرخی زنم برابر تو
تا شود کشف سر آن بر تو
هوش مصنوعی: من در کنار تو میچرخم تا راز این موضوع برایت روشن شود.
چون که بر رویم اوفتد نظرت
شود از حال در زمان خبرت
هوش مصنوعی: وقتی نگاهت به من بیفتد، حالت من تغییر میکند و از آنچه هستم، خبر میرسی.
گردد آن مطلبت یقین حاصل
قرب یابی، شوی بدان واصل
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت موضوع پی ببری و به آن نزدیک شوی، به اصل موضوع دست پیدا میکنی و به شناخت عمیقتری میرسی.
پیش او همچو چرخ چرخی زد
یافت زان چرخ او مقاصد خود
هوش مصنوعی: در حضور او مانند یک چرخ به دور خود میچرخید و از آن چرخ به اهدافش دست پیدا میکرد.