گنجور

بخش ۱۲۸ - در بیان آنکه بعضی اولیاء مشهوراند و بعضی مستور مرتبۀ مستوران بلندتر است از مرتبۀ مشهوران و از این سبب مشایخ بزرگ سرآمده همواره در تمنا و آرزوی آن بوده‌اند که از آن مستوران یکی را بیابند. و انبیاء نیز همچنین آرزو داشتند، حکایت موسی و خضر علیهما السلام درقرآن مذکور است. و ندا کردن مصطفی علیه السلام از سر صدق و عشق که واشوقاه الی لقاء اخوانی و بتضرع و ابتهال طلبیدن از حق تعالی ملاقات خاصی را و فرمودن حق تعالی که خاصی از خواص بر تو خواهد آمدن و گفتن مصطفی علیه السلام با عایشه رضی اللّه عنها که یکی از خاصان حق بر در ما خواهد آمدن و لیکن اگر اتفاقاً من در خانه نباشم او را بنوازش و دلداری در خانه بنشان تا آمدن من. و اگر این معنی متعذر شود و مقبول نیفتد، باری حلیۀ صورت او را بقدر امکان ضبط کن تا بمن شرح کنی حلیۀ او را، که در شنیدن حلیۀ ایشان فایدۀ عظیم است.

اولیای میانه مشهوراند
اولیای یگانه مستوراند
غیرت حق شده است حارسشان
زان بماندند از نظر پنهان
هیچ شیخی نبود کو ز خدا
می نجستی لقای ایشان را
در عوض حق هزار گونه عطا
داده و گفته لب از آن مگشا
شاهدان مرا نبیند کس
ور ببیند فنا شود بنفس
شاهد بندگان که مخلوق است
چند روزی مجاز معشوق است
از خلایق نهان کنند او را
تا همه کس نبیند آن رو را
چون بود در مجاز غیرتها
تو از این کن قیاس ای دانا
که چگونه است غیرت یزدان
شاهد خویش چون کند پنهان
نی محمد که بود شاه رسل
قطب و هادی و رهنمای سبل
گفت با عایشه که من بدعا
طلبیدم وصال خاص خدا
بعد بسیار ناله و زاری
حاجتم شد قبول از باری
داد وعده که خاص من بر تو
خواهد آمد ز لطف بر در تو
لیک اگر اتفاق من اینجا
نبدم ضبط کن تو نقش ورا
دعوتش کن درون خانه بصدق
مینگر خوش در آن یگانه بصدق
حلیه ‌ اش را نویس در دل خویش
تا کنی شرح نقش آن درویش
آن زمان کو رسید پیغمبر
بود اندر نماز مسجد در
زد در مصطفی و گفت ک ه کو
آن طلبکار ما شه حق خو
عایشه بر درآمد و بنیاز
کرد او را هزار نوع اعزاز
گفت ش ای شه دمی بخانه درآ
تا ببینیم بی حجاب ترا
گفت نی کار دارم ای بانو
برسانی سلام ما با او
عایشه ضبط کرد حلیۀ او
از دهان و ز چشم و از ابرو
چون ز مسجد رجوع کرد رسول
تا کند در وثاق خویش نزول
بوی آن مرد زد ز خانه بر او
گفت با عایشه که زود بگو
با من از نقش و صورت آن خاص
تا دل و جان شود ز قید خلاص
عایشه چون بگفت حلیۀ او
اشگش از چشم شد روانه چو جو
بعد از آن گشت از خوشی بیهوش
همچو دریا در آمد اندر جوش
زانچنان بیهشی چو باز آمد
قطره ‌ اش بحر پر ز راز آمد
بر زبانش روانه گشت اسرار
مستمع غرق شد در آن انوار

بخش ۱۲۷ - در بیان آنکه لابد است که شیخ وسیلت گردد و رهبر، و بی‌شیخ ممکن نیست که کس به حق رسد و اگر ممکن بودی حق تعالی پیغامبران و مشایخ را نفرستادی و اگر نادراً کسی بی‌شیخ رسد، آنکه به واسطهٔ شیخ رسد کامل‌تر باشد، و دلیل بر این، شخصی هر روز خدای تعالی را چهل بار می‌دید و از سر مستی حال خود را به خلق می‌گفت. کاملی گفتش که اگر مردی برو ابایزید را یکبار ببین، او به جواب گفت که من خدای بایزید را هر روز چهل بار می‌بینم پیش ابایزید به چه روم ؟ او باز گفت که «اگر مردی یکبار بایزید را ببین» چون ماجرا دراز کشید آن شخص عزم ابایزید کرد. بایزید را معلوم شد. در بیشهٔ مهیب می‌گشت، از بیشه به استقبال آن طالب بیرون آمد. چون آن طالب ابایزید را بدید برنتافت، در حال بمرد. زیرا او خدا را به قدر قوت خود می‌دید. چون از آن قوت و مقام که بایزید می‌دید بر او تجلی کرد برنتافت، د رحال جان بداد. اکنون مقصود از بیشه فکر و علوم بایزید است که اگر از مقام خود بیرون نیامدی صد هزار سال آن طالب به علو و مرتبهٔ او نرسیدی. پس از مقام خود نزول کرد که کلموا الناس علی قدر عقولهم لاعلی قدر عقولکم، تا آن طالب او را تواند دیدن و فهم کردن هم توانست.: صحبت شیخ به ز طاعتهاستبخش ۱۲۹ - در بیان آن که هر روز مصطفی علیه السلام وقت غروب با صحابه بیرون شهر رفتی و روی سوی یمن کردی و فرمودی که «انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن» و با آن بو عشقبازی‌ها کردی و وجد و حالت نمودی و از خوشی آن بی‌هوش گشتی و سر بر زانوی یکی از صحابه نهادی و در خواب رفتی. باقی را دستوری نیست گفتن «و العاقل یکفیه الاشارة»؛ «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». و در تقریر آن که جنید رحمة اللّه علیه در خلوت از حق تعالی مقامی می‌طلبید، جوابش دادند که آن مقام به صد چله حاصل نشود، لیکن برو در فلان شهر پیش احمد زندیق تا این مقصد از او میسر شود. برخاست و عزم آن شهر کرد. چون برسید دلش نمی‌داد که احمد زندیق گوید. می‌پرسید که احمد صدیق در این شهر کجا می‌باشد؟ ماه‌ها سرگردان گشت نشان او نیافت. آخر الامر چون عاجز شد احمد زندیق گفت، نشانش دادند. چون پیش او رفت احمد به وی گفت که از آن زمان که از شهر خود به طلب من بیرون آمدی از همه احوال تو خبر دارم چندانکه اندیشیدم که با تو چه‌گویم لایق حال تو؛ در خود سخنی نیافتم زیرا سخن من عظیم بلند است لیکن طریق آن است که پیش تو برخیزم و چرخی بزنم تا تو در روی من نظر کنی و مرادت حاصل شود.: باز آن پیشوای اهل زمن

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اولیای میانه مشهوراند
اولیای یگانه مستوراند
هوش مصنوعی: در میان اولیا، کسانی که در جامعه شناخته شده‌اند و معروف هستند، وجود دارند، اما افرادی هم هستند که در خفا و دور از چشم مردم به مقام و مرتبت بالایی دست یافته‌اند و کمتر کسی از آنها باخبر است.
غیرت حق شده است حارسشان
زان بماندند از نظر پنهان
هوش مصنوعی: غیرت حق از آنان محافظت می‌کند و به همین دلیل، آن‌ها از دیدها دور مانده‌اند.
هیچ شیخی نبود کو ز خدا
می نجستی لقای ایشان را
هوش مصنوعی: هیچ بزرگ‌مردی نبود که از خداوند کناره‌گیری کند و به دیدار ایشان نرود.
در عوض حق هزار گونه عطا
داده و گفته لب از آن مگشا
هوش مصنوعی: در عوض حق و حقوقی که داده شده، هزاران نعمت و بخشش به همراه داشته و گفته شده که در مورد آن چیزی نگوید.
شاهدان مرا نبیند کس
ور ببیند فنا شود بنفس
هوش مصنوعی: اگر کسی مرا ببیند، به طور یقین نابود خواهد شد و نمی‌تواند مرا درک کند.
شاهد بندگان که مخلوق است
چند روزی مجاز معشوق است
هوش مصنوعی: محبوب و دلبر تنها برای لحظه‌ای در دسترس بندگان است و به مدت کوتاهی در این دنیا قابل تجربه است.
از خلایق نهان کنند او را
تا همه کس نبیند آن رو را
هوش مصنوعی: او را از چشم مردم پنهان می‌کنند تا هیچ‌کس نتواند آن چهره را ببیند.
چون بود در مجاز غیرتها
تو از این کن قیاس ای دانا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که وقتی غیرت و احساسات محدود و ظاهری را یکی از ویژگی‌های انسانی می‌دانیم، باید به این نکته توجه کنیم که تمامی این احساسات و واکنش‌ها نیز در دنیای واقعی و مجازی دارای ابعاد و عمق بیشتری هستند. بنابراین، ای آگاه، سعی کن که درک بهتری از این موضوعات داشته باشی و آن‌ها را تنها به یک حالت سطحی محدود نکن.
که چگونه است غیرت یزدان
شاهد خویش چون کند پنهان
هوش مصنوعی: چطور غیرت خداوند باعث می‌شود که او نظاره‌گر اعمال ما باشد اما خود را پنهان کند؟
نی محمد که بود شاه رسل
قطب و هادی و رهنمای سبل
هوش مصنوعی: نی محمد، یعنی آن رهبری که از نسل رفیع و بزرگی است، محور و راهنما در مسیرها و جاده‌ها است.
گفت با عایشه که من بدعا
طلبیدم وصال خاص خدا
هوش مصنوعی: به عایشه گفت که من به دعا درخواست کردم که به نزدیکی خاص خدا برسم.
بعد بسیار ناله و زاری
حاجتم شد قبول از باری
هوش مصنوعی: بعد از اینکه به اندازه‌ی زیادی ناله و زاری کردم، بالاخره خواسته‌ام از سوی خداوند برآورده شد.
داد وعده که خاص من بر تو
خواهد آمد ز لطف بر در تو
هوش مصنوعی: او وعده داده که به خاطر لطفش، خاص من به تو خواهد رسید و به در خانه‌ات خواهد آمد.
لیک اگر اتفاق من اینجا
نبدم ضبط کن تو نقش ورا
هوش مصنوعی: اما اگر سرنوشت من اینجا رقم نخورده باشد، تو نقش او را در خاطر نگه‌دار.
دعوتش کن درون خانه بصدق
مینگر خوش در آن یگانه بصدق
هوش مصنوعی: او را با صداقت به خانه‌ات دعوت کن و با دیدی صادقانه به زندگیت نگریسته و از وجود او لذت ببر.
حلیه ‌ اش را نویس در دل خویش
تا کنی شرح نقش آن درویش
هوش مصنوعی: ظاهر او را در دل خودت بنویس تا بتوانی نقش آن درویش را توضیح بدهی.
آن زمان کو رسید پیغمبر
بود اندر نماز مسجد در
هوش مصنوعی: زمانی که پیغمبر در حال نماز خواندن در مسجد بود، خیلی نزدیک بود.
زد در مصطفی و گفت ک ه کو
آن طلبکار ما شه حق خو
هوش مصنوعی: به در خانه پیامبر آمد و گفت: "کجاست آن کسی که به ما بدهکار است و ما حق خود را از او می‌خواهیم؟"
عایشه بر درآمد و بنیاز
کرد او را هزار نوع اعزاز
هوش مصنوعی: عایشه از جا برخواست و به او توجه و احترام زیادی نشان داد.
گفت ش ای شه دمی بخانه درآ
تا ببینیم بی حجاب ترا
هوش مصنوعی: بیا ای پادشاه، لحظه‌ای به خانه ما بیا تا بدون پوشش و پرده، تو را ببینیم.
گفت نی کار دارم ای بانو
برسانی سلام ما با او
هوش مصنوعی: گفت که ای بانوی محترم، می‌توانی سلام مرا به او برسانی؟ من کار مهمی با او دارم.
عایشه ضبط کرد حلیۀ او
از دهان و ز چشم و از ابرو
هوش مصنوعی: عایشه زیبایی‌های او را از زبان، چشم‌ها و ابروهایش به خاطر سپرد.
چون ز مسجد رجوع کرد رسول
تا کند در وثاق خویش نزول
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر از مسجد برگشت، تصمیم گرفت که در جای خود بنشیند و آرامش پیدا کند.
بوی آن مرد زد ز خانه بر او
گفت با عایشه که زود بگو
هوش مصنوعی: بوی آن مرد از خانه خارج شد و به عایشه گفت که زود خبر را به او برساند.
با من از نقش و صورت آن خاص
تا دل و جان شود ز قید خلاص
هوش مصنوعی: با من درباره‌ی آن زیبایی خاص صحبت کن تا دل و جانم از بند رهایی یابد.
عایشه چون بگفت حلیۀ او
اشگش از چشم شد روانه چو جو
هوش مصنوعی: عایشه وقتی زیبایی‌اش را بیان کرد، اشکش مانند جوی آب از چشمش روان شد.
بعد از آن گشت از خوشی بیهوش
همچو دریا در آمد اندر جوش
هوش مصنوعی: پس از آن، از شادی به حالتی بی‌هوش درآمد و مانند دریا آغاز به خروش کرد.
زانچنان بیهشی چو باز آمد
قطره ‌ اش بحر پر ز راز آمد
هوش مصنوعی: چون از بی‌خبری خارج شوی، قطره‌ای از آن دریا که پر از اسرار است، نمایان می‌شود.
بر زبانش روانه گشت اسرار
مستمع غرق شد در آن انوار
هوش مصنوعی: رازهایی که بر زبان او جاری شد، باعث شد که شنونده در آن نورها غرق شود.