گنجور

بخش ۱۲۵ - در بیان آنکه مرید راستین اوست که احوال و تقرب شیخ را که بخدا دارد ظاهراً و باطناً اکتساب کرده باشد و بمقامات شیخ رسیده، باعتبار ما کان او را مرید خوانند و الا در حقیقت عین شیخ باشد. این چنین مرید را تفضیل مینهیم بر اولیای گذشته نه هر مرید ناقص را که راه شیخ چنانکه حق آن است نبریده باشد و نرفته. در طلب سست بوده باشد و از رنجها گریخته و کاهلی ورزیده و بکلی خود را فدای حقناکرده و مرادهای نفس را گردن نازده، و نفس خود رادر جهاد ناکشته اوصاف حیوانی بر او غالب و ملکی مغلوب. اینچنین کس را بنام اگر مرید خوانند اسمی باشد بی مسمی فافهم.

زان مریدان صلاح دین بدیک
که از او داشت نور حور و ملک
راه حق را بریده بود چو شیخ
پرده ‌ ها را دریده بود چو شیخ
بود یک قطره گشت صد دریا
چونکه شد محو شیخ آن جویا
اضطرابش نمی نشست دمی
جز لقای خدا نداشت غمی
بیقراری سوی قرارش برد
در صفا رفت و وارهید از درد
نیست شد از خود وز حق شد هست
همچو قطره ببحر در پیوست
همه او گشت و شد مبدل حال
گشت قایم بذات جل جلال
با چنین کس مگو زشیخ و مرید
چونکه شد همچو شیخ قط ب و فرید
عین شیخ است این مرید عیان
زانکه هستند بی دو تن یک جان
آب را باز چون بجو ریزی
یک شود آب گر نیامیزی
زانکه یک بوده ‌ اند هر دو ز اصل
از حجاب است در نظر این فصل
چون حجاب صور درید و نماند
آب معنی بجوی وحدت راند
شیخ را راستین مرید این است
که همیشه چو شیخ حق بین است
نی مرید مرید کز ره شیخ
بی نصیب است و نیست آگه شیخ
از چنان تخت و بخت جز نامی
نشدش حاصل و سرانجامی
از چنان کار و بار و جاه بلند
شد بافسانه از خری خرسند
که فلان روز شه چنین فرمود
وان فلان شخص را بسی بستود
در فلان باغ خوش بهم گشتیم
تخم پندش درون جان کشتیم
آش و تتماجها بهم خوردیم
هر یکی صد نواله زو بردیم
در فلان خانه شب بهم بودیم
یک نفس تا بروز نغنودیم
گاه رقصان و گاه دست زنان
گه شنیده ز شاه علم و بیان
دیده از شاه جمله ظاهر او
غافل از سر و ذات طاهر او
گفتگوی تهی از او برده
زان بماندند جمله افسرده
وانگهانشان گمان که ما بردیم
از شراب طهور او خوردیم
ذوق گفتار را گمان برده
کاین بود خمر صاف بی درده
گرمی گفتشان چنان از راه
برد تا ماندند از اللّه
گفت تنها بدان که برندهد
نرسد آن کسی که سر ننهد
مردن است این طریق نی گفتار
چونکه مردی رسید وصلت یار
نشنیده است هیچکس بجهان
که شود سیر کس ز گفتن نان
هیچ دیدی که کس زنام شراب
گشت سرمست یا فتاد خراب
نقش ‌ ها میکنند بر دیوار
گونه گون از درخت و برگ و ثمار
نقش دیوار هیچ سایه کند
یا کسی زان برای هیمه کند
یا کسی میوه ‌ ای از او چیند
یا کسی زیر سایه ‌ اش شنید
قال بی حال را چنین میدان
نیستش حاصلی مرو سوی آن
حاصلش آن بود که دانی این
که کسی هست در زمانه چنین
کانچه گوید بود همه حالش
حالش افزون بود بل از قالش
صد چنان باشد او که میگوید
شاد جانی که در پیش پوید
خود چه گفتم ز قال حالت او
کی شود ظاهر و عیان بر تو
گر بگنجد بکوزه بحر زلال
حال او هم بگنجد اندر قال
از ره قال فهم او نکنی
بحر را فهم از سبو نکنی
حال از قال اگر نموده شدی
زنگ شکها ز دل زدوده شدی
لیک از قال آنکه دارد حال
برسد بیگمان بشهر وصال
همچو کز نقش و صورت دیوار
فهم گردد درختها و ثمار
زانکه هر نقش را بود اصلی
کس نبیند فراق بی وصلی
بی حقیقت مجاز کی باشد
بی ضرورت نیاز کی باشد
قلب بر نقد گشته است گواه
که صوابی تو من خطا و تباه
گر بود درد عشق همره تو
تو شوی شاه و درد اسپه تو
در جهان بقا جهان گیری
چن شدی میر عشق کی میری
گوی را چون ربودی از میدان
همه هستی توئی یقین میدان
آن مریدش که شد بعشق مرید
راه حق را بعون او ببرید
بر فلک رفت همچنانکه ملک
گفت با حق ز جان و دل انالک
بود هم زان یکی حسام الدین
که شد او مقتدای اهل یقین
وان شهانی که پیش از او بودند
بر همه اولیا بیفزودند
شرحشان کرده ‌ ایم خود زین پیش
می نگنجد در این بیان کم و بیش
خلق و خلقی که بودشان گفتیم
آنچه دیدیم هیچ ننهفتیم
پیش ما خود مرید ایشان ‌ اند
که بر ارواح نور افشان اند
هر مریدی که راهشان نرود
کی چو ایشان قبول شیخ شود
چونکه دایم مراد تن جوید
او کجا سوی ملک جان پوید
هر که تن پرورد شود حیوان
وانکه جان پرورد بود انسان
هر که باشد ز خواب و خورزنده
خر تن را بود ز جان بنده
نقد بیند شود بدان مغرور
همچو کودک بباختن مسرور
غافل از دام دانه میچیند
نقد را به ز نسیه می بیند
ابله است و عظیم بیخرد است
از در رهروان عشق رد است
هر که باشد خدای را جویان
بایدش خواستن ز جسم و ز جان
هر دو را تا بباد بر ندهد
نرسد با خدا زخود نرهد
تا نمیرد کجا شود زنده
در دو عالم چو عشق پاینده
میر گردد اگر بمیرد او
چون ملایک سوی حق آرد رو
همگی جان شود اگر جسم است
در مسمی رسد اگر اسم است
سر بسر آن شود اگر این است
گر بود کفر بعد از آن دین است
نی ز اکسیر میشود مس زر
نی ز دریاست قطره ها گوهر
مرد حق بیگمان ز حق گوید
غیر حق را دلش کجا جوید
از حق آمد بحق رود باز او
موج را نی ببحر باشد رو
منگر در من ای برادر خوار
نی که گلزار میدمد از خار
جسم من خار و عشق من چوگل است
شهر عشقم من و جهان چو پل است
همه مائیم و این جهان هیچ است
غیر ما سر بسر بدان هیچ است
عکس خوبی ماست حسن جهان
رونق از ما گرفت کون و مکان
نی ز جان است رونق اجسام
نی ز باده است سرخ شیشه و جام
جسم بیروح را بگور نهند
تا ز گندش جهانیان برهند
روح را حس نمی ‌ تواند دید
لیک از او تازه است و خوب و پدید
هم ز تدبیر و رای او عالم
نی مزین همی شود هر دم
از شهی عالمی شود آباد
مردمانش ز عدل او دلشاد
این صفات آن روح حیوانی است
که پس از مرگ عاقبت فانی است
روح وحیی که نور یزدان است
صد هزاران هزار چندان است
آنکه فانی است چون چنان باشد
آنکه باقی است بین چسان باشد
نی ز شرق است و نی ز غرب آن نور
هر دو عالم از او بود معمور
آسمان و زمین بدوزنده است
آفتاب از عطاش تابنده است
چرخ و ماه و ستاره زو گردان
خلق در کارهاش سرگردان
پس عیان گشت اینکه جان جهان
اولیااند با دلیل و بیان
چرخ بر جسمشان بود غالب
چرخ مطلوب و جسمشان طالب
عکس این بر هزار چرخ و فلک
روحشان حاکم است و رشگ ملک
آسمانها بحکمشان گردند
گر نخواهند زود بنوردند
بر همه چیز قادرند ایشان
حاکم و نایب ‌ اند درویشان
تنشان گرچه هست خرد و ضعیف
لیک جانشان بود بزرگ و شریف
شمس در ذره ‌ ای نهان گشته
بحر در قطره ‌ ای روان گشته
نی که این نور هم چو صد دریا
کرد اندر دو چشم خرد تو جا
نور صافی و همچو دریائی
میزند موج از چنین جائی
سر موجش بر آسمان رفته
کوه و صحرا و دشت بگرفته
چونکه نور چو بحر ای دانا
یافت در چشم خرد تو گنجا
چه عجب باشد ار در این قالب
بحرها گنجد از عنایت رب

بخش ۱۲۴ - در بیان آنکه هر ولی اول قطره‌ای بود، از غایت صدق و محبت و نهایت طلب و مودت حق آخر دریائی شد. پس هر ولی دریائی است بی پایان و هر دریائی از این دریاها از دریای با عظمت پر رحمت حق همچو موجی است و موجها در دریا متفاوت‌اند. موج مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز از همه موجها بیشتر است و پیشتر هر کرا همت عالی باشد بر بیش زند و پیش دود: هر ولیئی ز حق شده دریابخش ۱۲۶ - در بیان آنکه اولیا و ملک باطنشان و جمال روح بیچونشان از چشم حس پنهان است. همچون صورت جرمی و تنی ندارد پنهان مانده است. و صورت عالم ذره‌ای است از ملک باطن ایشان. جهت آنکه این جهان ظاهر و محسوس است بس هول و بزرگ و زیبا و خوب مینماید اگر از معنی و باطن ایشان ذره‌ای محسوس گشتی و بصورت درآمدی عالم خرد و حقیر نمودی چنانکه گفته‌اند اگر عقل محسوس شدی و مصور گشتی آفتاب روشن از شب تاریکتر نمودی واگر حماقت محسوس گشتی شب تارکی از روز روشنتر نمودی. و در تقریر آنکه آدمی مرکب است از صورت و معنی و شیطانی و رحمانی دمبدم از اندرونش حوران بهشت و دیوان دوزخ سر می‌کنند و روی مینمایند تا بر او کدام رک و صفت غالب است و بکدامین صورت مناسبتش بیشتر است. رغبت بدان کند تا قبله و معشوقش آن شود. لاجرم آخر کار عین آن گردد و بدان حشر شود: گر بدی نور اولیا پیدا

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زان مریدان صلاح دین بدیک
که از او داشت نور حور و ملک
هوش مصنوعی: از آن پیروان دین درست است که از او نور و روشنی را مانند بهشت و فرشتگان دریافت کرده‌اند.
راه حق را بریده بود چو شیخ
پرده ‌ ها را دریده بود چو شیخ
هوش مصنوعی: برخی افراد که در مسیر حق قرار دارند، به آنچه که به شفافیت و حقیقت منجر می‌شود، اهمیت نمی‌دهند. آنان مانند یک معلم یا مرشد، به راحتی پرده‌ها و موانع را کنار می‌زنند تا به حقیقت دست پیدا کنند.
بود یک قطره گشت صد دریا
چونکه شد محو شیخ آن جویا
هوش مصنوعی: یک قطره به قدری بزرگ و وسیع شد که مثل صد دریا به نظر می‌رسید، زمانی که در جستجوی شیخ، ناپدید شد.
اضطرابش نمی نشست دمی
جز لقای خدا نداشت غمی
هوش مصنوعی: او هیچ زمان آرامش نداشت و تنها در دیدار با خدا بود که رنج و غم او از بین می‌رفت.
بیقراری سوی قرارش برد
در صفا رفت و وارهید از درد
هوش مصنوعی: بی‌قراری او را به آرامش می‌برد و در دلی آرام و خنک می‌تواند از دردهایش رها شود.
نیست شد از خود وز حق شد هست
همچو قطره ببحر در پیوست
هوش مصنوعی: انسان در اصل از خود ناپدید می‌شود و وجود او به حقیقت الهی پیوند می‌خورد، مانند قطره‌ای که به دریا ملحق می‌شود.
همه او گشت و شد مبدل حال
گشت قایم بذات جل جلال
هوش مصنوعی: همه چیز به او تعلق دارد و او سبب تغییر حال و وضعیت می‌شود. او به ذات خود با عظمت و جلال پایدار است.
با چنین کس مگو زشیخ و مرید
چونکه شد همچو شیخ قط ب و فرید
هوش مصنوعی: با چنین فردی از عالم و مرید صحبت نکن، چرا که او به قدری مثل شیخ معتبر و با تجربه است که نیاز به گفت‌وگو ندارد.
عین شیخ است این مرید عیان
زانکه هستند بی دو تن یک جان
هوش مصنوعی: این مرید همانند شیخی است که آشکار است، زیرا آنها به گونه‌ای با یکدیگر ارتباط دارند که گویی دو نفر نیستند، بلکه یک روح هستند.
آب را باز چون بجو ریزی
یک شود آب گر نیامیزی
هوش مصنوعی: وقتی آب را به هم بزنی، به هم می‌خورد و مختل می‌شود. اگر آن را بی‌حرکت بگذاری، دوباره به حالت طبیعی خود برمی‌گردد.
زانکه یک بوده ‌ اند هر دو ز اصل
از حجاب است در نظر این فصل
هوش مصنوعی: چون هر دو از یک اصل و ریشه هستند، در این جدایی و تفاوتی که به نظر می‌رسد، نشان‌دهنده حجاب و پرده‌ای است که بین آنها قرار گرفته است.
چون حجاب صور درید و نماند
آب معنی بجوی وحدت راند
هوش مصنوعی: وقتی پرده‌های ظاهری کنار برود و مفهوم حقیقی و وحدت درون از بین نرود، به دنبال حقیقت و اتحاد می‌رویم.
شیخ را راستین مرید این است
که همیشه چو شیخ حق بین است
هوش مصنوعی: مرید واقعی شیخ کسی است که همیشه مانند او حقیقت بین است و به درستی‌ها و واقعیت‌ها توجه دارد.
نی مرید مرید کز ره شیخ
بی نصیب است و نیست آگه شیخ
هوش مصنوعی: شخصی که از راه رهبری شیخ بهره‌ای نمی‌برد، شایسته مریدی نیست و خود شیخ نیز از حال او بی‌خبر است.
از چنان تخت و بخت جز نامی
نشدش حاصل و سرانجامی
هوش مصنوعی: از آن تخت و مقام، تنها نامی برایش باقی ماند و سرانجامی نداشت.
از چنان کار و بار و جاه بلند
شد بافسانه از خری خرسند
هوش مصنوعی: از کار و تلاش و مقام بالایی که به دست آورده بود، به هیجان و شگفتی افتاد و به یک داستان خیالی روی آورد.
که فلان روز شه چنین فرمود
وان فلان شخص را بسی بستود
هوش مصنوعی: در آن روز، شاه چنین سخنی گفت و به شدت از فلان شخص تعریف و تمجید کرد.
در فلان باغ خوش بهم گشتیم
تخم پندش درون جان کشتیم
هوش مصنوعی: در آن باغ زیبا گشت و گذار کردیم و درس‌های ارزشمندی را در دل خود کاشتیم.
آش و تتماجها بهم خوردیم
هر یکی صد نواله زو بردیم
هوش مصنوعی: ما غذا و تنقلات را با هم مخلوط کردیم و هر کدام به اندازه یک صد لقمه از آن برداشتیم.
در فلان خانه شب بهم بودیم
یک نفس تا بروز نغنودیم
هوش مصنوعی: در آنجا شب را با هم گذراندیم و مدام گفتگو کردیم تا صبح شد و خواب‌مان برد.
گاه رقصان و گاه دست زنان
گه شنیده ز شاه علم و بیان
هوش مصنوعی: گاهی شاد و رقصان هستم و گاهی دست به دست هم می‌زنم، این حالت را از شاه بزرگ علم و بیان شنیده‌ام.
دیده از شاه جمله ظاهر او
غافل از سر و ذات طاهر او
هوش مصنوعی: چشم‌ها فقط به ظاهر شاه توجه دارند و از حقیقت و ماهیت پاک او غافلند.
گفتگوی تهی از او برده
زان بماندند جمله افسرده
هوش مصنوعی: گفتگوهایی که از او (یعنی عشق یا زیبایی) خالی بودند، باعث شد که همه حزین و افسرده بمانند.
وانگهانشان گمان که ما بردیم
از شراب طهور او خوردیم
هوش مصنوعی: ناگهان به آن‌ها چنین می‌رسد که ما از شراب پاک و خالص او نوشیدیم و به همین دلیل اوج خوشی و سرمستی را تجربه کردیم.
ذوق گفتار را گمان برده
کاین بود خمر صاف بی درده
هوش مصنوعی: او فکر می‌کند که لذت و زیبایی کلامش ناشی از شراب زلال و بدون خطاست.
گرمی گفتشان چنان از راه
برد تا ماندند از اللّه
هوش مصنوعی: گرمای گفتار آنان به قدری تاثیرگذار بود که تا مدت‌ها از یاد خداوند غافل شدند.
گفت تنها بدان که برندهد
نرسد آن کسی که سر ننهد
هوش مصنوعی: فقط به یاد داشته باش که کسی که تلاش نکند به موفقیت نخواهد رسید.
مردن است این طریق نی گفتار
چونکه مردی رسید وصلت یار
هوش مصنوعی: این راه، راه مرگ است و سخنی برای گفتن ندارد؛ زیرا زمانی که مردی به وصال یار رسیده باشد، دیگر نیازی به حرف زدن نیست.
نشنیده است هیچکس بجهان
که شود سیر کس ز گفتن نان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس تا به حال نشنیده است که کسی بتواند از گفتن در مورد نان و غذا دلزده و سیر شود.
هیچ دیدی که کس زنام شراب
گشت سرمست یا فتاد خراب
هوش مصنوعی: هیچ وقت ندیدی که کسی به خاطر نام شراب، غرق در مستی شده یا از حال رفته باشد؟
نقش ‌ ها میکنند بر دیوار
گونه گون از درخت و برگ و ثمار
هوش مصنوعی: بر دیوار طرح‌ها و نقوش مختلفی ایجاد می‌کنند که از درخت، برگ و میوه‌ها الهام گرفته‌اند.
نقش دیوار هیچ سایه کند
یا کسی زان برای هیمه کند
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که دیوار به هیچ عنوان نمی‌تواند سایه‌ای بیندازد یا اینکه کسی به خاطر هیزم، چیزی را بر دیوار بیاویزد. این جمله به نوعی به عدم تأثیر یا عدم کارایی در مواردی اشاره دارد که کسی امیدی به آن دارد.
یا کسی میوه ‌ ای از او چیند
یا کسی زیر سایه ‌ اش شنید
هوش مصنوعی: یا کسی میوه‌ای از او برداشت کند یا کسی در زیر سایه‌اش آرام گیرد.
قال بی حال را چنین میدان
نیستش حاصلی مرو سوی آن
هوش مصنوعی: این بیتی به این معناست که شخصی در حالتی که دچار آشفته‌حالی یا بی‌حالی است، نمی‌تواند به درستی تصمیم بگیرد و به دنبال آن نگرش‌هایی نرود که نتیجه‌ای نداشته باشد. به عبارتی دیگر، در حالت ناپایدار و بی‌ثباتی نمی‌توان به جایگاه‌های مثبت یا اهداف معنادار نزدیک شد.
حاصلش آن بود که دانی این
که کسی هست در زمانه چنین
هوش مصنوعی: نتیجه‌اش این شد که فهمیدی در این دنیا کسی وجود دارد که به این صورت زندگی می‌کند.
کانچه گوید بود همه حالش
حالش افزون بود بل از قالش
هوش مصنوعی: هر آنچه گفته می‌شود، حالتی که آن شخص دارد، از گفتارش بیشتر است.
صد چنان باشد او که میگوید
شاد جانی که در پیش پوید
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که زندگی فردی که به شادی می‌پردازد و به اوضاع خود خوشبین است، بسیار شبیه به کسی است که به قدم زدن و پیشرفت در زندگی خود ادامه می‌دهد. به عبارت دیگر، کسی که با خوشحالی و نشاط به زندگی برخورد می‌کند، به نوعی در مسیر بهتری قرار دارد.
خود چه گفتم ز قال حالت او
کی شود ظاهر و عیان بر تو
هوش مصنوعی: من چه می‌دانم که او چه حالی دارد و کی این حال او برای تو به وضوح و روشنایی نمایان خواهد شد.
گر بگنجد بکوزه بحر زلال
حال او هم بگنجد اندر قال
هوش مصنوعی: اگر آب زلال در یک کوزه جا بگیرد، حال و وضعیت او هم در همین شکل محدود می‌شود.
از ره قال فهم او نکنی
بحر را فهم از سبو نکنی
هوش مصنوعی: از طریق گفته‌های او نمی‌توان عمق دریا را درک کرد، همان‌طور که نمی‌توان از یک کوزه، همه کیفیت و ویژگی‌های آب را فهمید.
حال از قال اگر نموده شدی
زنگ شکها ز دل زدوده شدی
هوش مصنوعی: اگر از ظواهر و گفته‌ها دل پاک کرده باشی، شک‌ها و تردیدها از قلبت کنار رفته است.
لیک از قال آنکه دارد حال
برسد بیگمان بشهر وصال
هوش مصنوعی: اما کسی که حال و وضعیت خوبی دارد، بدون تردید به شهر وصال خواهد رسید.
همچو کز نقش و صورت دیوار
فهم گردد درختها و ثمار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند تأثیری که نقش و تصویر بر روی دیوار دارد، می‌توان فهمید که درختان و میوه‌ها چگونه هستند. به عبارت دیگر، از روی ظاهر و نشانه‌ها می‌توان به حقیقت و واقعیت پی برد.
زانکه هر نقش را بود اصلی
کس نبیند فراق بی وصلی
هوش مصنوعی: هر شکلی دارای اصلی است که کسی نمی‌تواند جدایی را بدون پیوستگی آن ببیند.
بی حقیقت مجاز کی باشد
بی ضرورت نیاز کی باشد
هوش مصنوعی: بدون وجود حقیقت، مجاز و غیرواقعی نمی‌تواند وجود داشته باشد و در شرایطی که نیازی نیست، درخواست و احتیاجی هم به وجود نخواهد آمد.
قلب بر نقد گشته است گواه
که صوابی تو من خطا و تباه
هوش مصنوعی: قلب گواهی می‌دهد که تو درست و پاک هستی، اما من در اشتباه و نادرست هستم.
گر بود درد عشق همره تو
تو شوی شاه و درد اسپه تو
هوش مصنوعی: اگر درد عشق با تو همراه باشد، تو هم مانند یک سلطان می‌شوی و درد ناتوانی را تحمل خواهی کرد.
در جهان بقا جهان گیری
چن شدی میر عشق کی میری
هوش مصنوعی: در دنیای پایدار و دائمی، چگونه می‌توانی به عنوان فرمانروای عشق، خود را به دوری بسپارید؟
گوی را چون ربودی از میدان
همه هستی توئی یقین میدان
هوش مصنوعی: وقتی که گوی را از میدان زندگی برداشت می‌زنی، به یقین می‌توان گفت که خودت تمام میدان هستی هستی.
آن مریدش که شد بعشق مرید
راه حق را بعون او ببرید
هوش مصنوعی: کسی که به عشق او مرید و پیرو شود، با کمک او راه راست را پیدا خواهد کرد.
بر فلک رفت همچنانکه ملک
گفت با حق ز جان و دل انالک
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی با تمام وجود و از صمیم قلب خود به درگاه حق و خداوند عرضه می‌شود، گویا که به آسمان‌ها پرواز کرده و در حال گفتگو با اوست. در واقع، نشان‌دهنده‌ی پیوند عمیق و ارتباط حقیقی با ذات حق و احساس تعلق به عالم وجود است.
بود هم زان یکی حسام الدین
که شد او مقتدای اهل یقین
هوش مصنوعی: در میان اهل ایمان و یقین، شخصی به نام حسام الدین وجود داشت که به عنوان پیشوای آنان شناخته می‌شد.
وان شهانی که پیش از او بودند
بر همه اولیا بیفزودند
هوش مصنوعی: آن پیامبری که قبلاً آمده بود، بر تمام اولیا و بندگان خاص خدا برتری و فضیلت یافته است.
شرحشان کرده ‌ ایم خود زین پیش
می نگنجد در این بیان کم و بیش
هوش مصنوعی: ما قبلاً توضیحات زیادی درباره‌ی آن‌ها داده‌ایم و حالا نمی‌توانیم همه‌ی آنچه را که گفته‌ایم، در این کلمات بگنجانیم.
خلق و خلقی که بودشان گفتیم
آنچه دیدیم هیچ ننهفتیم
هوش مصنوعی: ما گفتیم آنچه در مورد انسان‌ها و رفتارشان دیدیم، هیچ چیز را پنهان نکردیم.
پیش ما خود مرید ایشان ‌ اند
که بر ارواح نور افشان اند
هوش مصنوعی: در نزد ما، افرادی که به آنها احترام می‌گذاریم، مانند پیشوایانی هستند که بر روح‌ها نور می‌افشانند.
هر مریدی که راهشان نرود
کی چو ایشان قبول شیخ شود
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند راه و روش آنها را دنبال کند، چگونه می‌تواند مورد تأیید و قبول شیخ قرار گیرد؟
چونکه دایم مراد تن جوید
او کجا سوی ملک جان پوید
هوش مصنوعی: کسی که همیشه به دنبال لذت‌های جسمی و خواسته‌های دنیوی است، نمی‌تواند به سوی معنویات و حقیقت‌های روحی برود.
هر که تن پرورد شود حیوان
وانکه جان پرورد بود انسان
هوش مصنوعی: هر کسی که فقط به جنبه‌های جسمانی و مادی خود اهمیت بدهد، به نوعی به حالت حیوانی نزدیک می‌شود. اما کسی که بر جنبه‌های روحانی و معنوی خود تکیه کند، به انسانیت واقعی دست پیدا می‌کند.
هر که باشد ز خواب و خورزنده
خر تن را بود ز جان بنده
هوش مصنوعی: هر کسی که از خواب و خوراک فارغ است، از جان و روح خود برای بهبود و رشد دیگران بهره می‌گیرد.
نقد بیند شود بدان مغرور
همچو کودک بباختن مسرور
هوش مصنوعی: اگر به راحتی به ثروت و نقدی دست یابی، ممکن است به همان اندازه که کودک وقتی که بازی می‌کند و می‌بازد خوشحال است، مغرور شوی و از واقعیت غافل شوی.
غافل از دام دانه میچیند
نقد را به ز نسیه می بیند
هوش مصنوعی: تنها به فکر کسب سود فوری است و از دام‌هایی که در کمینش است غافل می‌شود، در حالی که ارزش‌های بلند مدت را نادیده می‌گیرد.
ابله است و عظیم بیخرد است
از در رهروان عشق رد است
هوش مصنوعی: او بی‌خود و بسیار نادان است و از در عشق، در مسیری که عاشقان می‌گذرانند، عبور کرده است.
هر که باشد خدای را جویان
بایدش خواستن ز جسم و ز جان
هوش مصنوعی: هر کس که در پی خداوند است، باید از وابستگی به بدن و جان خود آزاد شود و خواسته‌های دنیوی را رها کند.
هر دو را تا بباد بر ندهد
نرسد با خدا زخود نرهد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تا زمانی که انسان به خود خود را واگذار نکند و خیال و آرزوهایش را رها نکند، به خداوند نزدیک نخواهد شد و اتحاد با او را نخواهد یافت.
تا نمیرد کجا شود زنده
در دو عالم چو عشق پاینده
هوش مصنوعی: عشق جاودانه است و تا زمانی که کسی نرود و از بین نرود، نمی‌تواند در دو جهان زنده بماند.
میر گردد اگر بمیرد او
چون ملایک سوی حق آرد رو
هوش مصنوعی: اگر کسی بمیرد مانند فرشتگان، به سوی حق تعالی می‌رسد و به آنجا روی می‌آورد.
همگی جان شود اگر جسم است
در مسمی رسد اگر اسم است
هوش مصنوعی: اگر جسمی وجود دارد، همه آن به جان تبدیل می‌شود و اگر فقط نامی باشد، به حقیقت می‌رسد.
سر بسر آن شود اگر این است
گر بود کفر بعد از آن دین است
هوش مصنوعی: اگر همه چیز به همین ترتیب باشد، پس هر چیزی که بعد از این کفر باشد، در واقع دین به حساب می‌آید.
نی ز اکسیر میشود مس زر
نی ز دریاست قطره ها گوهر
هوش مصنوعی: از نی، طلا به وجود می‌آید و مس به طلا تبدیل می‌شود، و از دریا، قطره‌ها به جواهر تبدیل می‌شوند.
مرد حق بیگمان ز حق گوید
غیر حق را دلش کجا جوید
هوش مصنوعی: مرد راستین به طور قطع از حقیقت سخن می‌گوید، پس دل او هرگز به دنبال ناحق و نادرست نخواهد رفت.
از حق آمد بحق رود باز او
موج را نی ببحر باشد رو
هوش مصنوعی: از حق آمده و به حق برمی‌گردد، همان‌طور که موج به دریا برمی‌گردد و نه به سمت هر جای دیگر.
منگر در من ای برادر خوار
نی که گلزار میدمد از خار
هوش مصنوعی: به برادر نگاهی نکن که تو ناچیز هستی، زیرا باغی زیبا از خارها می‌روید.
جسم من خار و عشق من چوگل است
شهر عشقم من و جهان چو پل است
هوش مصنوعی: بدن من مانند خاری است و عشق من مانند گلی، شهر عشقم من است و کل جهان همچون پلی برای رسیدن به آن عشق می‌باشد.
همه مائیم و این جهان هیچ است
غیر ما سر بسر بدان هیچ است
هوش مصنوعی: ما همه در این دنیا هستیم و هیچ چیز دیگری در آن اهمیت ندارد، جز خودمان که در واقع همه چیز را تشکیل می‌دهیم.
عکس خوبی ماست حسن جهان
رونق از ما گرفت کون و مکان
هوش مصنوعی: زیبایی و قدرت ما باعث شده است که جهان جذابیت و زندگی خود را از ما بگیرد. هر جای دنیا تحت تأثیر وجود ماست و رونقش به وجود ما بستگی دارد.
نی ز جان است رونق اجسام
نی ز باده است سرخ شیشه و جام
هوش مصنوعی: زندگی و نشاط اجسام به روح و جان وابسته است، و رنگ سرخ شیشه و جام هم به خاطر شراب نیست.
جسم بیروح را بگور نهند
تا ز گندش جهانیان برهند
هوش مصنوعی: بدن بی‌روح را به خاک می‌سپارند تا بوی بد آن به دیگران آسیبی نرساند.
روح را حس نمی ‌ تواند دید
لیک از او تازه است و خوب و پدید
هوش مصنوعی: روح را نمی‌توان دید، اما وجود او را با تازگی و زیبایی می‌توان احساس کرد.
هم ز تدبیر و رای او عالم
نی مزین همی شود هر دم
هوش مصنوعی: دنیا به تدبیر و اندیشه او هر لحظه زینت می‌یابد.
از شهی عالمی شود آباد
مردمانش ز عدل او دلشاد
هوش مصنوعی: از یک پادشاه با فضیلت، جامعه‌ای آباد و سعادتمند شکل می‌گیرد و مردم به خاطر عدالت او خوشحال می‌شوند.
این صفات آن روح حیوانی است
که پس از مرگ عاقبت فانی است
هوش مصنوعی: این ویژگی‌ها مربوط به روح حیوانی است که پس از مردن، به پایان می‌رسد و از بین می‌رود.
روح وحیی که نور یزدان است
صد هزاران هزار چندان است
هوش مصنوعی: روح وحی که از نور خداوند نشأت گرفته، به حدی زیاد و عظیم است که غیرقابل شمارش است.
آنکه فانی است چون چنان باشد
آنکه باقی است بین چسان باشد
هوش مصنوعی: هر کس که زودگذر و ناپایدار است، به همان اندازه کسی که پایدار و جاودان است، باید به طور متفاوت بنگرد.
نی ز شرق است و نی ز غرب آن نور
هر دو عالم از او بود معمور
هوش مصنوعی: این نور نه تنها از سمت شرق می‌آید و نه از سمت غرب، بلکه این نور که هر دو جهان را پر کرده است، منبع و سرچشمه‌اش از جایی فراتر است.
آسمان و زمین بدوزنده است
آفتاب از عطاش تابنده است
هوش مصنوعی: آسمان و زمین با هم در هم بافته شده‌اند و نور خورشید از بخشش او می‌تابد.
چرخ و ماه و ستاره زو گردان
خلق در کارهاش سرگردان
هوش مصنوعی: چرخ و ماه و ستاره به دور یکدیگر در حال چرخش هستند و مردم در کارهای خود گیج و سردرگمند.
پس عیان گشت اینکه جان جهان
اولیااند با دلیل و بیان
هوش مصنوعی: اینکه روشن شد که جان جهان، همان اولیا هستند و این را با دلایل و بیان‌های واضح ثابت کردند.
چرخ بر جسمشان بود غالب
چرخ مطلوب و جسمشان طالب
هوش مصنوعی: سرنوشت بر آن‌ها حاکم بود و به آنچه می‌خواستند، دست نمی‌یافتند. در واقع، وجود آن‌ها به دنبال چیزی بود که هرگز نمی‌توانستند به آن برسند.
عکس این بر هزار چرخ و فلک
روحشان حاکم است و رشگ ملک
هوش مصنوعی: عکس این تصویر نشان می‌دهد که روح انسان بر هزار گردونه و آسمان سلطه دارد و حسادت فرشتگان را برمی‌انگیزد.
آسمانها بحکمشان گردند
گر نخواهند زود بنوردند
هوش مصنوعی: اگر آسمان‌ها بخواهند، به فرمانشان به حرکت درمی‌آیند و اگر نخواهند، به زودی زیر فشار قرار می‌گیرند.
بر همه چیز قادرند ایشان
حاکم و نایب ‌ اند درویشان
هوش مصنوعی: ایشان بر همه چیز تسلط دارند و درویشان به عنوان نمایندگان و حاکمان در این عرصه عمل می‌کنند.
تنشان گرچه هست خرد و ضعیف
لیک جانشان بود بزرگ و شریف
هوش مصنوعی: بدن آنها اگرچه کوچک و ناتوان است، اما روح و جانشان بزرگ و باارزش است.
شمس در ذره ‌ ای نهان گشته
بحر در قطره ‌ ای روان گشته
هوش مصنوعی: در یک ذره، نور خورشید پنهان است و در یک قطره، عظمت دریا جاری است.
نی که این نور هم چو صد دریا
کرد اندر دو چشم خرد تو جا
هوش مصنوعی: این نور مانند صد دریا در دو چشم خرد تو جا گرفته است.
نور صافی و همچو دریائی
میزند موج از چنین جائی
هوش مصنوعی: روشنی پاک و صاف، مانند دریا موجی از این مکان به راه می‌اندازد.
سر موجش بر آسمان رفته
کوه و صحرا و دشت بگرفته
هوش مصنوعی: ارتفاع موج به اندازه‌ای بالا رفته که در آسمان دیده می‌شود و تمامی کوه‌ها، بیابان‌ها و دشت‌ها را پوشانده است.
چونکه نور چو بحر ای دانا
یافت در چشم خرد تو گنجا
هوش مصنوعی: ای عالم، زمانی که نور و روشنی را مانند دریا دریافت کردی، در چشمان خرد تو گنجی نهفته است.
چه عجب باشد ار در این قالب
بحرها گنجد از عنایت رب
هوش مصنوعی: چقدر شگفت‌انگیز است که در این بدن انسانی، دریاهای بزرگ بتوانند جای بگیرند، به لطف و بخشش خداوند.