بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفتها و صنعتها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمیشود، شناخت خدای تعالی که مشکلترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی میتوان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاءاند علیهمالسّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمیکنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمیستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمیافروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروختهای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟
شیخ، پاکت کند بگیر او را
چون پلیدی مهل چنان جو را
رفع چرک و حدث از آب بود
چونکه در آب رفت پاک شود
کس ز خود هیچ پیشه ناموزد
بی چراغی چراغ نفروزد
شمع مرده ز زنده زنده شود
مرده ماند چو پیش او نرود
پیشه نور است و پیشهور چو چراغ
جور استاد کش گریز از لاغ
نادری باشد آنکه بی استاد
بنهد پیشه را ز خود بنیاد
بهر این آید آنچنان نادر
تا در آن پیشه زو شوی قادر
هرچه گوید ترا همان ورزی
وگر آن پیشهور بود درزی
درزییی را از او بیاموزی
تا چو او خاص جامهها دوزی
آنکه بیواسطهاش رسید آن کار
گشت پیش جهانیان مختار
وانکه از وی به واسطه آموخت
به از او جامههای مردم دوخت
تو همانش بدان و بل افزون
چون در آن کامل است و هم موزون
این مگو تو که «اولین استاد
هست ازین به چو عود از شمشاد»
گر ز یک شمع بر شود صد شمع
در پی همدگر سراسر جمع
آخرین را تو اولینش دان
چون یکاند آن دو بیخطا و گمان
شمع خود خواه از آخرش گیران
ز اولین خواه فرق نیست، بدان
گر بگیرانی از دهم شمعت
نبود هیچ از اولین طمعت
زانکه دانی که هر دو یک نورند
روشنی شبان دیجورند
هر مریدی که او ز شیخ رسید
نور دل را به چشم روح بدید
همچنان زان مرید بار دگر
کرد از خود سوی خدای سفر
صد هزاران چنین ز یکدیگر
چونکه کردند از حجاب گذر
همه را یک ببین به چشم خرد
تا ترا آن نظر ز جهل خرد
نور چون شاه و شمع چون مرکب
نور چون ماه و شمع همچون شب
گرچه اندر شمار بسیارند
شمعها لیک یک صفت دارند
شمع بگذار و بنگر اندر نور
گر شدی نور رو نشین بر نور
صوَر شمع رهزنان تواند
دشمن دین و عقل و جان تواند
خنک او را که از صوَر برهید
وز چنین چاه پر خطر بجهید
رو به معنی نهاد و راه برید
بسوی منزل وصال پرید
هرکه معنی گزید بینا شد
هرکه در نقش ماند اعمی شد
همه بودیم از قدم معنی
هرکه دانست رست از دعوی
اصل معنی است چون ز یک اصلیم
زان سبب جمله طالب وصلیم
در صور چند روز مهمانیم
عاقبت جان شویم چون جانیم
تن که عاریت است خوش آمد
جان به اصلش چگونه آرامد؟
در تن عاریه چو جان آسود
فارغ آمد در آن ز مایه و سود
چون رود در مقام و اصل قدیم
کاندر آنجا مدام بود مقیم
چون بیاساید اندر آن مأمن
وز چه راحت بود بگو با من؟
روح چون آب و جسم همچو سبو
آب را از سبو به آید جو
در سبو چون بود خوش و شیرین
دانکه در جو بود دو صد چندین
اولیا در تنند و بیرونند
در کم آمد ز جمله افزونند
عین وصلند در جهان فراق
ظاهراً جفت و باطناً همه طاق
تا ابد جمله قایماند به حق
علمشان نیست از کتاب و ورق
ملک آنجا رسیدشان اینجا
سرّها گشت پیششان پیدا
زانکه مردند پیشتر از مرگ
باغشان یافت از خدا بر و برگ
همه بی تن شدند مطلق جان
زنده ز ایشان بود جنان و جنان
ذاتشان قادر است در دو جهان
بینَد و بیضِدّند چون یزدان
نبوند از خدای هیچ جدا
زانکه نور حقاند در دو سرا
نور حق دان ز حق جدا نبود
بی حق آن نور هیچ جا نرود
جزو لاینفک است آن جویا
همچو موجی که جو شد از دریا
نور خور بی خور ای پسر نبود
چاشنی از شکر جدا نشود
این محال است رو محال مجوی
سَر بنه تا نماید این سِرّ روی
طالب این سرّ ار شوی برهی
زین جهان چو دام خوش بجهی
هم رسی اندران مقام سَنی
چون به حبل خدای دست زنی
دائماً اندر این هوس باشی
دل و جان را در این طلب پاشی
خویش را بهر حق چو دربازی
دل و جان را ز غیر پردازی
پر شوی آنگه از جمال و جلال
بی فراقی رسی به ملک وصال
همچو ایشان شوی به حق قایم
زنده مانی در آن لقا دایم
ای خنک آنکه جستنی را جست
بست در بندگی میان را چست
عمر را کرد در طلب مصروف
بی کسل همچو شبلی و معروف
باشد از شوق مضطرب دایم
گرچه یقظان بود و گر نایم
بی خور و خواب باشد از هوس او
دمبهدم زین هوس زند نفس او
همچو سیماب بیقرار بود
روشن و گرم همچو نار بود
جز ره دوست راه نسپارد
در دل او غیر یار نگذارد
تر و خشگش که هست باد دهد
در غمش جان خویش شاد دهد
جان سپردن بود برش آسان
نبود طاعتی و را به از آن
زندگی یابد او ز جان دادن
هر نفس تازگی دران دادن
مرده ماند دلی که جان ندهد
اینچنین جان ز مرگ بد نجهد
جان سپردن طریق مردان است
زانکه این درد را دوا آنست
چون نفس میزنی به هر ساعت
نی تو را میرسد به تن راحت؟
ور نیاید ز لب نفس بیرون
جان بر آید ز جسم کن فیکون
دادن جان را چنین میدان
همچو عشاق جان خود افشان
نی که خورشید نور افشان است؟
کی ازان داد او پشیمان است؟
بلکه از آن داد در فزونی است
زانکه نور برون درونی است
همچو چشمه است نور او جوشان
چشمه را کی ز جوش گشت زیان؟
بلکه سودش همیشه در جوش است
فهم کن این اگر ترا هوش است
تا بمانی تو زنده در معنی
فتدت اطلاع بر معنی
شودت این یقین که مرگ ترا
دائماً زندگیست در دو سرا
زندگی از جهان بسر مرگ است
گرچه باغش مزین از برگ است
مرده بینش ظاهر ار زنده است
زندگی آن بود که پاینده است
داند این هرکه او بوَد عاقل
گذرد چون خلیل از آفل
ننهد دل بر آنچه باقی نیست
نکند بر هر آنچه بیند ایست
گذرد ز اختر و مه و خورشید
چون بود در جهان جام جمشید
طلب او به جد بود چو خلیل
رو نیارد به غیر رب جلیل
ذم هر آفلی بود وردش
نور وجه خدا پرد گردش
غیر حق پیش او شود همه لا
دایم از لا رود سوی الا
گردد از خود فنا به حق باقی
خود به خود حق شود ورا ساقی
شرح وحدت چنین بود میدان
چون بری از خودی رسد به تو آن
چون در آن دررسی نمانی تو
همچو حق حکمها برانی تو
هست باشی و نیست این عجب است
شرح این از ورای کام و لب است
چون ازین گوش و هوش پاک شوی
سرّ این را به گوش جان شنوی
مس چو ز اکسیر زر شود میدان
آن بود آن وهم نباشد آن
نطفه چون رفت در تن مادر
نی همان نطفه است؟ گشته بشر
گرچه آنست لیک نیست همان
همچو نائم که گردد او یقظان
شود آن خواب عین بیداری
گردد آن جهل علم و هشیاری
همچو آن مس بود که چون زر گشت
هم مسش دان اگرچه زان برگشت
عین ذاتش چو گشت از ان حالت
شد زر با عیار بی آلت
گر بگویی همان مس است رواست
ور بگویی که نی بود هم راست
زانکه تبدیل شد ز حال به حال
این چنین دان تبدل ابدال
بود این گفت راست بی سهوی
کشفتر گردد ار شوی محوی
در عبارت همین توان گفتن
دُر جان کی به لب توان سفتن؟
این سخن را نه حد بود نه کنار
بازگردم به شرح آن احرار
ذکر مردم کنم که بینا اند
نور جان کلیم و سینا اند
نایبان حقاند در دو سرا
پیشوا و عزیز و راهنما
گفتشان از خدا بود نه ز خود
پیش ایشان مگو ز نیک و ز بد
تا خدا بود بودهاند ایشان
تا بود هم بوند درویشان
سرّ حقاند اولیای خدا
هیچکس دید سر ز شخص جدا؟
همه با هم چو موج در بحرند
وصف ذاتش چو لطف و چون قهرند
پیش ایشان ملک غلامانند
پری و دیو و انس دربانند
بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشیهای دنیا که درمان مینماید در حقیقت درد است، و شیرینیاش تلخ است و خوبیاش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم به دوزخ میبرد که اصل اوست که کُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلَی اَصْلِهِ. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه میفرماید فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. به خلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را میپرستند و اولیاء به عکس ایشان خدا را برای خدا میپرستند و در بیان آنکه هرکه تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پنداشته است چنانکه سنایی فرموده است. «تو جانی و انگاشتستی که جسمی---- تو آبی و پنداشتستی سبویی». خودی اصل را گذاشته است و تن بیگانه را که دشمن است و از او خواهد جدا شدن روز و شب میپرورد و خود را بینوا و گرسنه و برهنه میدارد.: نوش شهوت بدان که پر نیش استبخش ۱۱۶ - در بیان آنکه اجرام موجودات از آسمان و زمین و تمامت نقوش و صور، حجاب و پردهٔ عالم غیب و جهان معنیاند. لیکن این پرده بر بیگانگان است نه اولیاء. همچون جوی نیل که در کام سبطیان آب بود و در دهان قبطیان خون. دست آدمی در حق دوست، نوازش و مرهم است و در حق دشمن گرز و زخم است. اکنون اجزای عالم همه آلت حقاند چنانکه هفت اعضاء آلت روحاند؛ پس با کسانی که حق را خوش است ایشان نیز خوشاند و با کسانی که حق خوش نیست ایشان نیز ناخوشاند.: همه اجرام کون گشته حجاب
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیخ، پاکت کند بگیر او را
چون پلیدی مهل چنان جو را
هوش مصنوعی: شیخ، او را از آلودگیها دور کن، مانند جریان آبی که پلیدیها را به خود نمیگیرد.
رفع چرک و حدث از آب بود
چونکه در آب رفت پاک شود
هوش مصنوعی: آب باعث از بین رفتن آلودگی و ناپاکی است؛ وقتی چیزی در آب فرو رود، پاک و تمیز میشود.
کس ز خود هیچ پیشه ناموزد
بی چراغی چراغ نفروزد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند هیچ کار یا هنری را از خود به درستی بیاموزد، مگر اینکه در تاریکی و بینوری، نور خود را به کار گیرد.
شمع مرده ز زنده زنده شود
مرده ماند چو پیش او نرود
هوش مصنوعی: شمعی که خاموش شده است، در برابر شمع روشن، دوباره جان نمیگیرد و همچنان مرده باقی میماند اگر شمع زنده به سمت او نرود.
پیشه نور است و پیشهور چو چراغ
جور استاد کش گریز از لاغ
هوش مصنوعی: شغل و حرفه نورانی است و کسی که در این زمینه کار میکند مانند چراغی است که روشنایی میبخشد. استاد برای دوری از کاستیها باید تلاش کند و از ضعفها و مشکلات دوری کند.
نادری باشد آنکه بی استاد
بنهد پیشه را ز خود بنیاد
هوش مصنوعی: نادری پیدا میشود که بتواند بدون کمک استاد، بهتنهایی یک حرفه را از ابتدا پایهگذاری کند.
بهر این آید آنچنان نادر
تا در آن پیشه زو شوی قادر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به چیزی که به آن نیاز داری، باید به شکل نادر و ویژهای عمل کنی تا در آن زمینه به موفقیت و قدرت برسی.
هرچه گوید ترا همان ورزی
وگر آن پیشهور بود درزی
هوش مصنوعی: هرچه به تو بگویند، همان را انجام بده و اگر آن کار تخصصی باشد، به دقت و مهارت بیشتری انجامش بده.
درزییی را از او بیاموزی
تا چو او خاص جامهها دوزی
هوش مصنوعی: یک خیاط را از او یاد بگیر تا مانند او بتوانی لباسهای خاص بدوزی.
آنکه بیواسطهاش رسید آن کار
گشت پیش جهانیان مختار
هوش مصنوعی: کسی که به طور مستقیم با او ارتباط برقرار شود، در نظر مردم بسیار محترم و صاحب اختیار خواهد بود.
وانکه از وی به واسطه آموخت
به از او جامههای مردم دوخت
هوش مصنوعی: کسی که از او یاد گرفتی، بهتر از او لباسهای مردم را میدوزد.
تو همانش بدان و بل افزون
چون در آن کامل است و هم موزون
هوش مصنوعی: تو نیز همان را بدان و بیشتر از آن، زیرا در آن کمال و هماهنگی وجود دارد.
این مگو تو که «اولین استاد
هست ازین به چو عود از شمشاد»
هوش مصنوعی: این را نفرما که اولین معلم از این به بعد مانند عود خواهد بود که از شمشاد میروید.
گر ز یک شمع بر شود صد شمع
در پی همدگر سراسر جمع
هوش مصنوعی: اگر از یک شمع، صد شمع دیگر روشن شود، همه آنها به آرامی کنار هم جمع میشوند.
آخرین را تو اولینش دان
چون یکاند آن دو بیخطا و گمان
هوش مصنوعی: آخرین چیز را به عنوان اولین بدان، چرا که این دو به صورت یکپارچه و بدون اشتباه و شک به هم پیوستهاند.
شمع خود خواه از آخرش گیران
ز اولین خواه فرق نیست، بدان
هوش مصنوعی: شمعی که در ابتدا روشن است، در پایان بهراحتی میسوزد و متلاش میشود، بنابراین هیچ تفاوتی بین آغاز و پایان آن وجود ندارد.
گر بگیرانی از دهم شمعت
نبود هیچ از اولین طمعت
هوش مصنوعی: اگر تو از من چیزی بگیری، برای من از اونچه در ابتدا خواستهام کم نمیشود.
زانکه دانی که هر دو یک نورند
روشنی شبان دیجورند
هوش مصنوعی: چون میدانی که هر دو یک نور هستند، روشنی شب را برای چراغان کردن شبان میآورند.
هر مریدی که او ز شیخ رسید
نور دل را به چشم روح بدید
هوش مصنوعی: هر شاگردی که از استادش بهرهمند شد، نوری را که در دل دارد با چشم روحش مشاهده کرد.
همچنان زان مرید بار دگر
کرد از خود سوی خدای سفر
هوش مصنوعی: او همچنان چون آن مرید بار دیگر از خود جدا شده و به سوی خداوند سفر کرد.
صد هزاران چنین ز یکدیگر
چونکه کردند از حجاب گذر
هوش مصنوعی: صدها هزار نفر مانند یکدیگر از پردهها و موانع عبور کردند.
همه را یک ببین به چشم خرد
تا ترا آن نظر ز جهل خرد
هوش مصنوعی: همه چیز را با دیدی عاقلانه و منصفانه مشاهده کن تا از نادانی و جهل دور بمانی.
نور چون شاه و شمع چون مرکب
نور چون ماه و شمع همچون شب
هوش مصنوعی: نور مانند شاه است و شمع مثل مرکب آن. نور مانند ماه و شمع مانند شب میباشد.
گرچه اندر شمار بسیارند
شمعها لیک یک صفت دارند
هوش مصنوعی: با وجود اینکه شمعها بسیارند و در تعداد زیاد وجود دارند، اما همه آنها یک ویژگی مشترک دارند.
شمع بگذار و بنگر اندر نور
گر شدی نور رو نشین بر نور
هوش مصنوعی: شمعی روشن کن و به نور آن نگاه کن. اگر نورانی شدی، در کنار نور بنشین.
صوَر شمع رهزنان تواند
دشمن دین و عقل و جان تواند
هوش مصنوعی: شمعهایی که در دست رهزنان قرار دارند میتوانند دشمن دین، عقل و جان انسان باشند.
خنک او را که از صوَر برهید
وز چنین چاه پر خطر بجهید
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از مشکلات رهایی یافته و از این بحران خطرناک نجات پیدا کرده است.
رو به معنی نهاد و راه برید
بسوی منزل وصال پرید
هوش مصنوعی: او به سمت معنی رفت و به سوی خانه وصال پرواز کرد.
هرکه معنی گزید بینا شد
هرکه در نقش ماند اعمی شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق معنا و مفهوم پی ببرد، آگاه و بینا میشود؛ اما اگر کسی تنها در ظواهر و جلوهها بماند، نادان و کور دل خواهد بود.
همه بودیم از قدم معنی
هرکه دانست رست از دعوی
هوش مصنوعی: همه ما از وجود معنایی شکل گرفتهایم و هر کسی که به این معنا پی برد، از ادعاهای بیپایه رهایی یافته است.
اصل معنی است چون ز یک اصلیم
زان سبب جمله طالب وصلیم
هوش مصنوعی: معنی اصلی به خوبی درک میشود، زیرا همه چیز از یک حقیقت نشأت میگیرد. به همین دلیل، همه چیز در جستجوی آن حقیقت و پیوند با آن است.
در صور چند روز مهمانیم
عاقبت جان شویم چون جانیم
هوش مصنوعی: ما چند روز در این دنیا مهمان هستیم و در نهایت باید جان خود را برگردانیم، چون روح ما به همان اندازه که جان است، وابسته به جاودانگی است.
تن که عاریت است خوش آمد
جان به اصلش چگونه آرامد؟
هوش مصنوعی: بدن، امانت است و جان اصل و ریشهاش کجاست که آرامش بگیرد؟
در تن عاریه چو جان آسود
فارغ آمد در آن ز مایه و سود
هوش مصنوعی: در بدن که از دیگری است، وقتی جان آرام میگیرد، بیتوجه به داراییها و منافع در آن جا دارد.
چون رود در مقام و اصل قدیم
کاندر آنجا مدام بود مقیم
هوش مصنوعی: چنان که رود در جایگاه اصلی و قدیمی خود همیشه ساکن و ثابت است.
چون بیاساید اندر آن مأمن
وز چه راحت بود بگو با من؟
هوش مصنوعی: وقتی که در آن مکان آرامش میکنی، چرا راحتیات را نمیگویی به من؟
روح چون آب و جسم همچو سبو
آب را از سبو به آید جو
هوش مصنوعی: روح همچون آب است و جسم مانند سبویی است که آب را در خود نگه میدارد و به بیرون منتقل میکند.
در سبو چون بود خوش و شیرین
دانکه در جو بود دو صد چندین
هوش مصنوعی: در ظرف اگر نوشیدنی خوش و شیرین باشد، به دلیل این است که در چشمه آب بسیار خوبی وجود دارد.
اولیا در تنند و بیرونند
در کم آمد ز جمله افزونند
هوش مصنوعی: پیام این بیت به ما میگوید که افراد بزرگ و اولیا در جسم و وجود خود هستند اما همزمان وجودشان فراتر از جسم و دنیای مادی است. آنها از دیگران برتر و بیشترند و این برتری به خاطر عمق وجود و صفات روحانی شان است.
عین وصلند در جهان فراق
ظاهراً جفت و باطناً همه طاق
هوش مصنوعی: در جهان، ظاهراً افرادی هستند که به هم مرتبطاند و جفت به نظر میرسند، اما در باطن، هر یک از آنها تنها و بدون همپوشانی با دیگری هستند.
تا ابد جمله قایماند به حق
علمشان نیست از کتاب و ورق
هوش مصنوعی: همیشه افرادی هستند که به حقیقت پایبندند، اما علم و دانش آنها تنها از طریق کتابها و نوشتهها به دست نیامده است.
ملک آنجا رسیدشان اینجا
سرّها گشت پیششان پیدا
هوش مصنوعی: زمانی که فرشتگان به آن سوی عالم رسیدند، رازها و اسرار در برابر آنها هویدا شد.
زانکه مردند پیشتر از مرگ
باغشان یافت از خدا بر و برگ
هوش مصنوعی: چون که پیش از مرگ، محبت و زیبایی باغشان را از خدا دریافت کردند، در واقع مردهاند و به حقیقت زندگی نکردهاند.
همه بی تن شدند مطلق جان
زنده ز ایشان بود جنان و جنان
هوش مصنوعی: همه بدون جسم شدند، اما جان زنده از آنها بود و بهشت و زیباییاش از همین جان نشأت میگرفت.
ذاتشان قادر است در دو جهان
بینَد و بیضِدّند چون یزدان
هوش مصنوعی: این افراد به اندازهای توانا هستند که در هر دو جهان، بینقص و بیحاشیه مانند خداوند عمل میکنند.
نبوند از خدای هیچ جدا
زانکه نور حقاند در دو سرا
هوش مصنوعی: هیچکس از خدا جدا نیست، چرا که همه موجودات نور حق را در جهانهای مختلف حمل میکنند.
نور حق دان ز حق جدا نبود
بی حق آن نور هیچ جا نرود
هوش مصنوعی: نور الهی را بدان که از حق جدا نیست؛ بدون حق، آن نور هیچ جا نمیتواند حرکت کند.
جزو لاینفک است آن جویا
همچو موجی که جو شد از دریا
هوش مصنوعی: آن جویا مانند موجی است که از دریا به وجود آمده و جداییناپذیر است.
نور خور بی خور ای پسر نبود
چاشنی از شکر جدا نشود
هوش مصنوعی: ای پسر، چون خورشید میتابد، باید بدانی که شیرینی زندگی هرگز از هم جدا نمیشود.
این محال است رو محال مجوی
سَر بنه تا نماید این سِرّ روی
هوش مصنوعی: اینکه به دنبال تحقق غیرممکن باشی، کار درستی نیست. بهتر است که بر روی مسائل ممکن تمرکز کنی تا رازهایی که در این مسیر وجود دارد، به دورت نمایان شوند.
طالب این سرّ ار شوی برهی
زین جهان چو دام خوش بجهی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت و راز زندگی هستی، باید از این دنیا و چالشهایش رهایی یابی و به سوی آزادی و روشنایی بروی.
هم رسی اندران مقام سَنی
چون به حبل خدای دست زنی
هوش مصنوعی: در این جایگاه بلند و والا، کسانی که به این مقام رسیدهاند، به مانند کسی هستند که به دامن خداوند چنگ زده است.
دائماً اندر این هوس باشی
دل و جان را در این طلب پاشی
هوش مصنوعی: همیشه دلت و روحت را وقف این آرزو کن و در این جستجو تلاش کن.
خویش را بهر حق چو دربازی
دل و جان را ز غیر پردازی
هوش مصنوعی: به خاطر حق، خودت را در بازی زندگی بگذار و دل و جانت را از غیر خالی کن.
پر شوی آنگه از جمال و جلال
بی فراقی رسی به ملک وصال
هوش مصنوعی: وقتی که از زیبایی و عظمت پر شوی، به حالتی میرسی که از جدایی رهایی یافته و به سرزمین وصال میپیوندی.
همچو ایشان شوی به حق قایم
زنده مانی در آن لقا دایم
هوش مصنوعی: همچون آنها، در راه حق استوار و پایدار باش، تا در آن ملاقات همیشه زنده بمانی.
ای خنک آنکه جستنی را جست
بست در بندگی میان را چست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در جستجوی حق و حقیقت، با دل و جان به عبادت و بندگی مشغول است و در این مسیر با سرعت و استقامت پیش میرود.
عمر را کرد در طلب مصروف
بی کسل همچو شبلی و معروف
هوش مصنوعی: عمرش را بیهیچ کسالت و کسل بودن در جستجوی علم و دانش صرف کرد، مانند شبلی و معروف.
باشد از شوق مضطرب دایم
گرچه یقظان بود و گر نایم
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و ذوقی که دارم، دائم در اضطراب هستم، حتی اگر به نظر برسد بیدارم و خواب نباشم.
بی خور و خواب باشد از هوس او
دمبهدم زین هوس زند نفس او
هوش مصنوعی: انسانی که تحت تاثیر آرزوهایش قرار دارد، نه از خواب و استراحت خبری دارد و نه از خوراک. او هر لحظه درگیر خواستههایش است و نفسش به خاطر این خواستهها در تلاطم است.
همچو سیماب بیقرار بود
روشن و گرم همچو نار بود
هوش مصنوعی: شخصی که در اینجا توصیف شده، همچون جیوه همیشه بیقرار و ناآرام است و به علاوه، وجودش گرم و درخشان مانند آتش است.
جز ره دوست راه نسپارد
در دل او غیر یار نگذارد
هوش مصنوعی: تنها راهی که دل او به خود میگیرد، مسیر دوست است و هیچ کسی غیر از یار نمیتواند در دل او جا بگیرد.
تر و خشگش که هست باد دهد
در غمش جان خویش شاد دهد
هوش مصنوعی: بادی که به درختان میوزد، میتواند به آنها زندگی و شادابی ببخشد، در حالی که اگر درختی خشک باشد، باد به آن حس غم و اندوه میدهد. این جمله به رابطه بین زندگی و مرگ، شادابی و پژمردگی اشاره دارد.
جان سپردن بود برش آسان
نبود طاعتی و را به از آن
هوش مصنوعی: فدا کردن جان کار سادهای نبود، و از آن بالاتر، اطاعتی وجود داشت.
زندگی یابد او ز جان دادن
هر نفس تازگی دران دادن
هوش مصنوعی: زندگی او با هر نفس، که به جان دادن میرسد، تازگی و طراوت بیشتری پیدا میکند.
مرده ماند دلی که جان ندهد
اینچنین جان ز مرگ بد نجهد
هوش مصنوعی: دل بیحیات و بیاحساس همچون مرده است، زیرا اگر روحی در آن نباشد، به راحتی از مرگ واهمهای نخواهد داشت. در واقع، ذاتی که جان و زندگی ندارد، از خطر مرگ نمیهراسد.
جان سپردن طریق مردان است
زانکه این درد را دوا آنست
هوش مصنوعی: فدا کردن جان، راهی است که تنها مردان واقعی به آن میپردازند، زیرا تنها درمان این درد، از دست دادن جان است.
چون نفس میزنی به هر ساعت
نی تو را میرسد به تن راحت؟
هوش مصنوعی: هر بار که نفس میکشی، آیا آرامش به بدنت میرسد؟
ور نیاید ز لب نفس بیرون
جان بر آید ز جسم کن فیکون
هوش مصنوعی: اگر نفس از لب بیرون نیاید، جان از جسم خارج میشود؛ پس بگو و باش.
دادن جان را چنین میدان
همچو عشاق جان خود افشان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت، مانند عاشقانی که جان خود را به راحتی فدای معشوق میکنند، حاضرند جان خود را بدهند.
نی که خورشید نور افشان است؟
کی ازان داد او پشیمان است؟
هوش مصنوعی: نی که نور خورشید را پخش میکند، آیا ممکن است از آن چه به دیگران میدهد پشیمان باشد؟
بلکه از آن داد در فزونی است
زانکه نور برون درونی است
هوش مصنوعی: اما حقیقت این است که افزایش و رشد از درون ناشی میشود، چون نور و روشنایی درون ماست و نه فقط از آنچه که در بیرون داریم.
همچو چشمه است نور او جوشان
چشمه را کی ز جوش گشت زیان؟
هوش مصنوعی: نور او مانند چشمهای خروشان است؛ آیا چشمهای که جوش میآورد، میتواند ضرر داشته باشد؟
بلکه سودش همیشه در جوش است
فهم کن این اگر ترا هوش است
هوش مصنوعی: اگر درک و فهم خوبی داشته باشی، باید بدانی که همیشه فایده این موضوع در حال حاضر شدن است.
تا بمانی تو زنده در معنی
فتدت اطلاع بر معنی
هوش مصنوعی: برای باقی ماندن و زنده ماندن در مفهوم، نیاز به درک و آگاهی از آن مفهوم داری.
شودت این یقین که مرگ ترا
دائماً زندگیست در دو سرا
هوش مصنوعی: این اطمینان برایت حاصل میشود که مرگ تو در واقع همیشه به معنای زندگی در دو جهان است.
زندگی از جهان بسر مرگ است
گرچه باغش مزین از برگ است
هوش مصنوعی: زندگی در واقع از مرگ ناشی میشود، حتی اگر ظاهراً زیبا و پر از نشاط باشد.
مرده بینش ظاهر ار زنده است
زندگی آن بود که پاینده است
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر انسانها ممکن است مرده به نظر برسند، اما زندگی واقعی آنها به پایندگی و استمرار در وجودشان بستگی دارد.
داند این هرکه او بوَد عاقل
گذرد چون خلیل از آفل
هوش مصنوعی: هر کسی که عاقل باشد میداند که مانند خلیل (ابراهیم) از چیزهای ناپسند و منفی عبور میکند.
ننهد دل بر آنچه باقی نیست
نکند بر هر آنچه بیند ایست
هوش مصنوعی: دل را بر چیزهای زوالپذیر نبند و بر هر چیزی که میبینی عزم و اراده نکن.
گذرد ز اختر و مه و خورشید
چون بود در جهان جام جمشید
هوش مصنوعی: گذشت زمان و تغییرات جهان مانند عبور ستارهها، ماه و خورشید است، اما جام جمشید که نماد جاودانگی و سرنوشتسازی است، همواره باقی میماند.
طلب او به جد بود چو خلیل
رو نیارد به غیر رب جلیل
هوش مصنوعی: در جستجوی او باید با جدیت و اخلاص پیش رفت، مانند خلیل (ابراهیم) که هیچگاه به جز پروردگار بزرگ خود روی نیاورد.
ذم هر آفلی بود وردش
نور وجه خدا پرد گردش
هوش مصنوعی: هر کسی که از خدا دور باشد، سرنوشتش تاریکی و عذاب است، اما کسی که در مسیر نور خدا گام بردارد، به سوی روشنی و رحمت هدایت میشود.
غیر حق پیش او شود همه لا
دایم از لا رود سوی الا
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از حق باشد، در برابر او به نظر بیارزش میآید و هیچ چیزی از عدم به سوی وجود نمیآید جز به سوی حقیقت.
گردد از خود فنا به حق باقی
خود به خود حق شود ورا ساقی
هوش مصنوعی: انسان وقتی از خودش میگذرد و به حقیقت و وجود واقعی میرسد، به مرتبهای میرسد که به حق پیوند میخورد و این تبدیل به نشانی از بقاء او میشود؛ در این حالت، او مانند مجلسی است که به دنبال خوشگذرانی و شادمانی است.
شرح وحدت چنین بود میدان
چون بری از خودی رسد به تو آن
هوش مصنوعی: وحدت را اینگونه توضیح میدهند: هنگامی که از خودخواهی و خودمحوری خود رها شوی، به حقیقتی نزدیک میشوی که تو را به سوی او هدایت میکند.
چون در آن دررسی نمانی تو
همچو حق حکمها برانی تو
هوش مصنوعی: وقتی در کارهای خود ثابتقدم و پایدار نمانی، مانند حقی که حکمها را صادر میکند، دچار تردید و تنوع رفتار میشوی.
هست باشی و نیست این عجب است
شرح این از ورای کام و لب است
هوش مصنوعی: وجود تو هست و عدم تو عجیب است. این موضوع از چیزی فراتر از لذت و گفتار توضیح داده میشود.
چون ازین گوش و هوش پاک شوی
سرّ این را به گوش جان شنوی
هوش مصنوعی: زمانی که از این حواس و تصورات دنیوی آزاد شوی، راز این موضوع را با جان خود درک خواهی کرد.
مس چو ز اکسیر زر شود میدان
آن بود آن وهم نباشد آن
هوش مصنوعی: وقتی مس با اکسیر طلا تبدیل به طلا میشود، میدانی که آن حقیقتی است و یک خیال یا توهم نیست.
نطفه چون رفت در تن مادر
نی همان نطفه است؟ گشته بشر
هوش مصنوعی: وقتی نطفه در رحم مادر قرار میگیرد، آیا همان نطفه باقی میماند؟ نه، انسان شکلگیری مییابد و تغییر میکند.
گرچه آنست لیک نیست همان
همچو نائم که گردد او یقظان
هوش مصنوعی: اگرچه او همان است، اما همانند خوابیدهای است که بیدار میشود.
شود آن خواب عین بیداری
گردد آن جهل علم و هشیاری
هوش مصنوعی: اگر خواب به حقیقت بپیوندد، آنچه نادانی و ناآگاهی است، به دانش و آگاهی تبدیل میشود.
همچو آن مس بود که چون زر گشت
هم مسش دان اگرچه زان برگشت
هوش مصنوعی: مانند مسی که به طلا تبدیل شده است، همچنان طبیعتش مس باقی میماند؛ حتی اگر از ظاهرش دور باشد.
عین ذاتش چو گشت از ان حالت
شد زر با عیار بی آلت
هوش مصنوعی: زمانی که ذات او به آن حالت رسید، مانند طلا با ارزش و بدون هیچ ابزاری شد.
گر بگویی همان مس است رواست
ور بگویی که نی بود هم راست
هوش مصنوعی: اگر بگویی که همان مس است، درست است و اگر بگویی که نیست، باز هم درست است.
زانکه تبدیل شد ز حال به حال
این چنین دان تبدل ابدال
هوش مصنوعی: چون حال آدمی از یک حالت به حالت دیگر تغییر میکند، پس باید بدانید که این تغییرات دائمی و مستمر هستند.
بود این گفت راست بی سهوی
کشفتر گردد ار شوی محوی
هوش مصنوعی: اگر این سخن را به درستی بگویی، حقیقت بیشتر نمایان میشود و اگر از آن دور شوی، کمتر مشخص خواهد شد.
در عبارت همین توان گفتن
دُر جان کی به لب توان سفتن؟
هوش مصنوعی: به راحتی میتوان گفت که در زبان باید گفتن گوهرهای ناب را در نظر داشت، اما کی میتوان این گوهرها را به زبان آورد و آنها را به دیگران منتقل کرد؟
این سخن را نه حد بود نه کنار
بازگردم به شرح آن احرار
هوش مصنوعی: این حرف نه پایان دارد و نه مرز مشخصی. دوباره به توضیح آن آزادگان میپردازم.
ذکر مردم کنم که بینا اند
نور جان کلیم و سینا اند
هوش مصنوعی: من درباره مردمی صحبت میکنم که دیدگاه روشنی دارند و مانند کلیم و سینا، نور و روشنایی روحشان را به همراه دارند.
نایبان حقاند در دو سرا
پیشوا و عزیز و راهنما
هوش مصنوعی: رهبران و سرپرستان، در دو جهان نماینده و جانشین حق هستند و موجب احترام و هدایت مردم میشوند.
گفتشان از خدا بود نه ز خود
پیش ایشان مگو ز نیک و ز بد
هوش مصنوعی: آنچه به آنان میگویند از جانب خداست و نه از خودشان. بنابراین در حضورشان درباره خوبیها و بدیها صحبت نکن.
تا خدا بود بودهاند ایشان
تا بود هم بوند درویشان
هوش مصنوعی: تا زمانی که خدا وجود دارد، این دراویش نیز وجود خواهند داشت و تا زمانی که خدا هست، آنها خواهند بود.
سرّ حقاند اولیای خدا
هیچکس دید سر ز شخص جدا؟
هوش مصنوعی: اولیای خدا رازهایی از حقیقت وجود دارند که هیچکس نمیتواند آنها را درک کند یا از آنها فراتر برود.
همه با هم چو موج در بحرند
وصف ذاتش چو لطف و چون قهرند
هوش مصنوعی: تمامی موجودات مانند موجهای دریا هستند که با هم در جریاناند. توصیف ذات آن نسبت به انسانها مانند رحمت و لطف میباشد، اما در عین حال میتواند به مانند سختی و قهر نیز باشد.
پیش ایشان ملک غلامانند
پری و دیو و انس دربانند
هوش مصنوعی: در حضور آنها، ملک و سلطنت، به خدمتگذاری میماند و حتی پریها، دیوها و انسانها هم به عنوان دربان و خدمتکار به حساب میآیند.
حاشیه ها
1402/02/02 10:05
یزدانپناه عسکری
97- زانکه تبدیل شد ز حال بحال - این چنین دان تبدل ابدال
***
[عین القضات همدانی*]
اینکه خضر(رئیس الابدال) را دو کس بیند در یک حالت، روا بود قطعاً.
[یزدانپناه عسکری*]
شکلدهی خضر بدل خود را محصول انضباطش دربرداشتن فاصلهای است که بُعد نیست ساختار است.
_____________________________________
* نامههای عین القضات همدانی جلد سوم ص 292و293
* 15-7+4.190+77–