گنجور

بخش ۱۰۰ - در بیان آنکه از دور آدم تا این غایت احوال اولیای کامل و عاشقان واصل ظاهر شد و خلق رو بدیشان آوردند و احوال بزرگی ایشان را همه شنیدند و قبول کردند و اهل علم ظاهراً از حال ایشان بیخبر بودند تا حدی که منصور حلاج رحمة اللّه علیه را از غایت بیخبری بردار کردند و آویختند باز بالای عالم اولیاء عالم دیگر است و آن مقام معشوق است، این خبر در عالم نیامد و بهیچ گوش نرسید مولانا شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره جهت مولانا جلال الدین قدسنا اللّه بسره العزیز ظاهر شد تا او را از عالم عاشقی و مرتبۀ اولیائی و اصل سوی عالم معشوقی برد زیرا از ازل گوهر آن دریا بود که کل شیئی یرجع الی اصله

ناگهان شمس دین رسید به وی
گفت انی ز تاب نورش فی
از ورای جهان عشق آواز
برسانید بی دف و بی ساز
شرح کردش ز حالت معشوق
تا که سرش گذشت از عیوق
گفت اگر چه به باطنی تو گرو
باطن باطنم من این بشنو
سر اسرار و نور انوارم
نرسند اولیا به اسرارم
عشق در راه من بود پرده
عشق زنده است پیش من مرده
اولیائی که صرف معشوق اند
برتر از مرتضی و فاروق اند
حالشان چون به گفت در نامد
می‌شان را بگو کی آشامد
علم ظاهر ز فقر اگر دور است
سر ایشان ز فقر مستور است
اهل ظاهر ز فقر نادان اند
فقر از آن گره بدان سان اند
گرچه عشاق راست ملک بقا
ملک معشوق هست از آن اعلی
اهل ظاهر زدند بر منصور
زانکه بودند از جهانش دور
همه از جهل گشته دشمن او
زانکه از سر او نبدشان بو
اندر این دور اگر بدی منصور
حال ایشان بر او شدی مستور
خصم گشتی و قصدشان کردی
در سیاست به دارشان بردی
دعوتش کرد در جهان عجب
که ندید آن به خواب ترک و عرب
شیخ استاد گشت نوآموز
درس خواندی به خدمتش هر روز
منتهی بود مبتدی شد باز
مقتدی بود مقتدی شد باز
گرچه در علم فقر کامل بود
علم نو بود کو به وی بنمود
عاشق راستین بود نادر
باشد از مردمان نهان چون سر
سخت نایاب در جهان چو گهر
کم کسی یافت زو نشان و خبر
حال عاشق چو باشد ای پسر این
چشم جان را گشا و نیک ببین
حال معشوق را که چون باشد
آن ز شرح و بیان برون باشد
اهل دیدار می ندانندش
زانکه نشنیده ‌ اند مانندش
چون ندارند زان جمال خبر
جای دیگر همی‌کنند نظر
شمس تبریز بود از آن شاهان
دعوتش کرد لاجرم سوی آن
جنس آن بود هم بدان پیوست
از ره جان به جان جان پیوست
رهبرش گشت شمس تبریزی
آنکه بودش نهاد خونریزی
پیش از این گفته ایم قصۀ او
در سر آغاز جوی آن را تو
که چه‌ها رفت بر وی و اصحاب
چون شدند از فراق او احباب
چه جگرها که خون شد از هجران
یار و اغیار از غمش به فغان
سوز کز وی فتاد در عالم
آتش افروخت در بنی آدم
همه را بسته کرد آن دم دم
اشکهاشان روانه شد چون یم
نتوان گفت شرح این ای عم
سنگ بگداخت ز آتش آن غم
غم حق اصل و مایۀ شادی است
در خرابش نهفته آبادی است

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناگهان شمس دین رسید به وی
گفت انی ز تاب نورش فی
هوش مصنوعی: ناگهان شمس دین به او رسید و گفت: من از تابش نور او هستم.
از ورای جهان عشق آواز
برسانید بی دف و بی ساز
هوش مصنوعی: از دل جهان عشق پیامی بفرستید بدون ساز و آواز.
شرح کردش ز حالت معشوق
تا که سرش گذشت از عیوق
هوش مصنوعی: او حال و احوال معشوق را برای دیگران تعریف کرد تا اینکه سرش از روی عیوق (تپه یا بلندی) گذشت.
گفت اگر چه به باطنی تو گرو
باطن باطنم من این بشنو
هوش مصنوعی: اگرچه من باطن (نیت و حقیقت) تو را می‌شناسم، من نیز باطن عمیق‌تری دارم که می‌خواهم تو هم آن را بشنوی.
سر اسرار و نور انوارم
نرسند اولیا به اسرارم
هوش مصنوعی: من دارای رازها و نورهایی هستم که حتی اولیا و عارفان نمی‌توانند به اسرار من پی ببرند.
عشق در راه من بود پرده
عشق زنده است پیش من مرده
هوش مصنوعی: عشق در مسیر من قرار داشت و پرده‌ای که نشانه عشق است، هنوز برای من زنده و حاضر است، هرچند که عشق ظاهراً مرده به نظر می‌رسد.
اولیائی که صرف معشوق اند
برتر از مرتضی و فاروق اند
هوش مصنوعی: افرادی که به عشق معشوق خود می‌پردازند و از آن الهام می‌گیرند، از بهترین شخصیت‌ها و بزرگانی مانند علی و عمر بالاتر و ارزشمندتر هستند.
حالشان چون به گفت در نامد
می‌شان را بگو کی آشامد
هوش مصنوعی: حال آن‌ها مثل چیزی که در گفتار آمده، معلوم نیست. به من بگو که چه کسی آمده تا این را بفهمم.
علم ظاهر ز فقر اگر دور است
سر ایشان ز فقر مستور است
هوش مصنوعی: اگر علم و دانش تنها به جنبه‌های ظاهری و مادی محدود باشد و به فقر توجهی نکند، در واقع این افراد دارند به نوعی در فقر قرار می‌گیرند که از چشم‌ها پنهان است.
اهل ظاهر ز فقر نادان اند
فقر از آن گره بدان سان اند
هوش مصنوعی: افرادی که به ظاهر اهمیت می‌دهند، از مفهوم واقعی فقر بی‌خبرند و فقر به این شکل به آنها نمی‌فهماند.
گرچه عشاق راست ملک بقا
ملک معشوق هست از آن اعلی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه عاشقان حقیقتاً دارای مقام بقا هستند، اما سلطنت محبوب از همه چیز بالاتر است.
اهل ظاهر زدند بر منصور
زانکه بودند از جهانش دور
هوش مصنوعی: افراد ظاهرگرا به منصور حمله کردند زیرا از حقیقت و معرفت او فاصله گرفته بودند.
همه از جهل گشته دشمن او
زانکه از سر او نبدشان بو
هوش مصنوعی: همه به خاطر ناآگاهی خود، با او دشمن شده‌اند، زیرا از شناخت واقعی او بی‌بهره‌اند.
اندر این دور اگر بدی منصور
حال ایشان بر او شدی مستور
هوش مصنوعی: در این زمانه، اگر بدی به منصور برسد، حال آن‌ها بر او پنهان می‌شود.
خصم گشتی و قصدشان کردی
در سیاست به دارشان بردی
هوش مصنوعی: تو به دشمن تبدیل شدی و در دسیسه‌هایشان در سیاست به دارشان بردی.
دعوتش کرد در جهان عجب
که ندید آن به خواب ترک و عرب
هوش مصنوعی: او را به دنیای شگفت‌انگیز دعوت کردند، ولی او نه خواب ترک‌ها را دیده و نه خواب عرب‌ها را.
شیخ استاد گشت نوآموز
درس خواندی به خدمتش هر روز
هوش مصنوعی: استاد درسی نوآموز شد و هر روز به خدمت او درس می‌خوانی.
منتهی بود مبتدی شد باز
مقتدی بود مقتدی شد باز
هوش مصنوعی: در انتها، کسی که در ابتدا شاگرد بود، دوباره رهبری را بر عهده گرفت و به مقام پیشوایی رسید.
گرچه در علم فقر کامل بود
علم نو بود کو به وی بنمود
هوش مصنوعی: هرچند در علم فقر و نیاز به کمال رسیده بود، اما علم نو و تازه‌ای به او نشان داده شد.
عاشق راستین بود نادر
باشد از مردمان نهان چون سر
هوش مصنوعی: عاشق واقعی مانند نادر و کمیاب است و همانند سر، از دیگران پنهان و نهان می‌ماند.
سخت نایاب در جهان چو گهر
کم کسی یافت زو نشان و خبر
هوش مصنوعی: در دنیا مانند جواهری کمیاب، پیدا کردن کسی که از او نشانه و خبری باشد، بسیار دشوار است.
حال عاشق چو باشد ای پسر این
چشم جان را گشا و نیک ببین
هوش مصنوعی: حالتی که عاشق دارد، پسر، این چشم جان را باز کن و به خوبی ببین.
حال معشوق را که چون باشد
آن ز شرح و بیان برون باشد
هوش مصنوعی: حال معشوق چگونه است؟ آنچنان است که نمی‌توان آن را با کلمات بیان کرد و خارج از توضیحات و تشریح‌ها قرار دارد.
اهل دیدار می ندانندش
زانکه نشنیده ‌ اند مانندش
هوش مصنوعی: افرادی که اهل ملاقات و دیدار هستند، او را نمی‌شناسند چون مانند او را هرگز نشنیده‌اند و ندیده‌اند.
چون ندارند زان جمال خبر
جای دیگر همی‌کنند نظر
هوش مصنوعی: چون از زیبایی او خبر ندارند، در جای دیگری به دنبال آن می‌گردند.
شمس تبریز بود از آن شاهان
دعوتش کرد لاجرم سوی آن
هوش مصنوعی: شمس تبریز از سوی آن پادشاهانی که او را دعوت کرده بودند، به سوی آنجا رفت.
جنس آن بود هم بدان پیوست
از ره جان به جان جان پیوست
هوش مصنوعی: چیزی که جنس آن بوده، به همان چیز متصل شده است و از طریق روح به روح دیگر وصل گشته است.
رهبرش گشت شمس تبریزی
آنکه بودش نهاد خونریزی
هوش مصنوعی: رهبر او شمس تبریزی شد، همان که زمینه‌ساز قتل و خشونت بود.
پیش از این گفته ایم قصۀ او
در سر آغاز جوی آن را تو
هوش مصنوعی: قبلاً درباره‌ی داستان او صحبت کرده‌ایم، همانطور که در آغاز جریان صحبت می‌کنیم.
که چه‌ها رفت بر وی و اصحاب
چون شدند از فراق او احباب
هوش مصنوعی: چه اتفاقاتی برای او افتاده و دوستانش بعد از جدایی از او چه حالتی پیدا کردند.
چه جگرها که خون شد از هجران
یار و اغیار از غمش به فغان
هوش مصنوعی: بسیاری از دل‌ها به خاطر دوری از محبوب و دیگران دچار درد و خون‌ریزی شدند و از غم او به فریاد درآمدند.
سوز کز وی فتاد در عالم
آتش افروخت در بنی آدم
هوش مصنوعی: آتش جانسوزی که از او به وجود آمده، در میان انسان‌ها شعله‌ور شده است.
همه را بسته کرد آن دم دم
اشکهاشان روانه شد چون یم
هوش مصنوعی: همه چیز در آن لحظه متوقف شد و اشک‌هایشان مانند سیلابی جاری شد.
نتوان گفت شرح این ای عم
سنگ بگداخت ز آتش آن غم
هوش مصنوعی: نمی‌توان درباره‌ی این درد عمیق صحبت کرد، زیرا همچون سنگی است که از شدت آتش غم ذوب شده است.
غم حق اصل و مایۀ شادی است
در خرابش نهفته آبادی است
هوش مصنوعی: غم در واقع پایه و اساس شادی است، زیرا در دل مشکلات و سختی‌ها، امید به زندگی و بهبود وجود دارد.