نامه جنون ناظر در کشتی و به طوق دیوانگی گردن نهادن
سلاسل ساز این فرخنده تحریر
کشد زینگونه مطلب را به زنجیر
که ناظر داشت در کشتی نشیمن
ز ابر دیده دریا کرد دامن
شدی هر روز افزون شوق یارش
که آخر با جنون افتاد کارش
گریبان میدرید و آه میزد
ز آه آتش به مهر و ماه میزد
چو آتش یافتی بیتاب خود را
دویدی کافکند در آب خود را
چو همراهان ازو این حال دیدند
در آن کشتی به زنجیرش کشیدند
به زنجیر جنون چون گشت پا بست
سری بر زانوی اندوه بنشست
چو آیین جنونش برد از کار
به زنجیر از جنون آمد به گفتار
که ای چون زلف خوبان دلارا
اسیر حلقههایت اهل سودا
بسی منت بگردن از تو دارم
که یادم میدهی از زلف یارم
منم در راه تو از پا فتاده
به طوق خدمتت گردن نهاده
تویی سر رشتهٔ هر عیش و شادی
عجب نیکو به پای من فتادی
هم آوازی کنی از روی یاری
مرا شبها به کنج بیقراری
ز قید عقل از یمن تو رستم
عجب سررشته ای دادی به دستم
نزد مار غمی برسینهات نیش
چرا پیچی بسان مار برخویش
مرا بر سینه روزنها از آنست
که جسم ناوک غم را نشانست
ترا در سینه این سوراخها چیست
وجودت زخمدار ناوک کیست
مرا چشمیست زان هر دم به راهی
که دارم انتظار وصل ماهی
نمیدانم تو باری در چه کاری
که بر ره حلقههای دیده داری
درین زندان نهای دیوانه چون من
بگو کز چیست این طوقت به گردن
نه طوق است این رکاب رخش خواریست
گریبان لباس بیقراریست
لب چاه مصیبت را نشانیست
برای حرف نومیدی دهانیست
فغان کاین طوق پامال غمم ساخت
عجب کاری مرا در گردن انداخت
منم زین طوق چون قمری فغان ساز
به یاد قدت ای سرو سرافراز
بیا ای کاکلت زنجیر سودا
که زنجیر غمم انداخت از پا
به زنجیر غمم پامال مگذار
بیا وز پایم این زنجیر بردار
ز هجر آن خم زلف گره گیر
ندارم دستگیری غیر زنجیر
به کنج بیکسی اینگونه دربند
به کارم سد گرده زنجیر مانند
چو زنجیرم بود گر سد دهن بیش
بیان نتوان نمودن یک غم خویش
به غیر از کنج غم جایی ندارم
بجز زنجیر همپایی ندارم
مرا کاین است همپا چون نیفتم
ز اشک خویش چون در خون نیفتم
ز دل برمیکشید آه از سردرد
چنین تا بر کنار نیل جا کرد
رسیدن رسولان قیصر به زمین بوس شاه مصر کشور و حرف ناامیدی شنیدن و پا از سر بزم خسروی کشیدن و مقدمهٔ جدال و آغاز قتال: صف آرایندهٔ این طرفه لشکرخواب دیدن منظور را و زنجیر پاره ساختن وصیت جنون در بیان مصر انداختن: نوا آموز این دلکش ترانه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سلاسل ساز این فرخنده تحریر
کشد زینگونه مطلب را به زنجیر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نوشتن و ایجاد آثار خوب باعث میشود که افکار و ایدهها در زنجیر و قالبهایی مشخص قرار بگیرند. به عبارت دیگر، نثر و بیان زیبا میتواند به دور اندیشی و نظم در ارائه موضوعات و مطالب کمک کند.
که ناظر داشت در کشتی نشیمن
ز ابر دیده دریا کرد دامن
هوش مصنوعی: در کشتی نشسته بود و به دریا نگاهی میکرد، در حالی که ابرها دور او را فرا گرفته بودند.
شدی هر روز افزون شوق یارش
که آخر با جنون افتاد کارش
هوش مصنوعی: او هر روز بیشتر به شوق دیدن محبوبش میافتد و در نهایت به خاطر همین اشتیاق بیحد و اندازه، دچار جنون میشود.
گریبان میدرید و آه میزد
ز آه آتش به مهر و ماه میزد
هوش مصنوعی: او با شدت گریبان خود را میکند و با درد و افسوس آه میکشد؛ همچنان که آتش به خورشید و ماه میزند.
چو آتش یافتی بیتاب خود را
دویدی کافکند در آب خود را
هوش مصنوعی: زمانی که آتش درونت زبانه کشید و بیتاب شدی، به سرعت به دنبال آرامش و آرامش بخش رفتی.
چو همراهان ازو این حال دیدند
در آن کشتی به زنجیرش کشیدند
هوش مصنوعی: وقتی همراهان او این وضعیت را دیدند، او را در آن کشتی به زنجیر کشیدند.
به زنجیر جنون چون گشت پا بست
سری بر زانوی اندوه بنشست
هوش مصنوعی: وقتی که در زنجیر جنون گرفتار شدم و آزاد نبودم، سری غمگین بر زانوی اندوه گذاشتم و در فکر و اندیشهای عمیق غرق شدم.
چو آیین جنونش برد از کار
به زنجیر از جنون آمد به گفتار
هوش مصنوعی: وقتی که درگیر عشق و جنون شد، از کار و زندگیاش دور افتاد و به خاطر همین جنونش، به صحبت کردن و بیان احساساتش پرداخت.
که ای چون زلف خوبان دلارا
اسیر حلقههایت اهل سودا
هوش مصنوعی: ای کسی که همچون زلف زیبا و افسونگر، دلهای عاشقان را در بند خود نگاهداشتهای، تو اهل فکر و خیالات را تسخیر کردهای.
بسی منت بگردن از تو دارم
که یادم میدهی از زلف یارم
هوش مصنوعی: من بسیار از تو متشکرم، زیرا به من آموزش میدهی که چگونه با زلف محبوبم بازی کنم.
منم در راه تو از پا فتاده
به طوق خدمتت گردن نهاده
هوش مصنوعی: من در مسیر تو به زانو درآمدهام و به خاطر خدمت به تو خود را تسلیم کردهام.
تویی سر رشتهٔ هر عیش و شادی
عجب نیکو به پای من فتادی
هوش مصنوعی: تو منبع و سرچشمهی هر خوشی و شادی هستی و به طرز زیبایی در زندگی من قرار گرفتهای.
هم آوازی کنی از روی یاری
مرا شبها به کنج بیقراری
هوش مصنوعی: به من در شبها کمک کن و همراهیام کن، تا از تنهایی و بیقراری رها شوم.
ز قید عقل از یمن تو رستم
عجب سررشته ای دادی به دستم
هوش مصنوعی: از محدودیتهای عقل آزاد شدهام؛ به طرز شگفتانگیزی به من راه و رشتهای را دادی که در دستم است.
نزد مار غمی برسینهات نیش
چرا پیچی بسان مار برخویش
هوش مصنوعی: وقتی در برابر درد و مشکل قرار میگیری، چرا به خودت آسیب میزنی و به آنها بیشتر سوءاستفاده میکنی؟ مثل ماری که به خود نیش میزند، خودت را نیز در عذاب نگذار.
مرا بر سینه روزنها از آنست
که جسم ناوک غم را نشانست
هوش مصنوعی: من در دل روزنهای زندگی به خاطر آنچه که غم را بر جسمم وارد کرده است، احساس کنجکاوی و تردید دارم.
ترا در سینه این سوراخها چیست
وجودت زخمدار ناوک کیست
هوش مصنوعی: وجود تو پر از درد و زخمهاست، این زخمها از محبتها و تیرهای عاشقانهای است که به قلبت اصابت کردهاند.
مرا چشمیست زان هر دم به راهی
که دارم انتظار وصل ماهی
هوش مصنوعی: چشمی دارم که هر لحظه به راهی که در انتظار پیوستن به محبوبم هستم، نگاه میکند.
نمیدانم تو باری در چه کاری
که بر ره حلقههای دیده داری
هوش مصنوعی: نمیدانم تو در چه مشغلهای هستی که اینقدر فکر و خیال در چشمانت دیده میشود.
درین زندان نهای دیوانه چون من
بگو کز چیست این طوقت به گردن
هوش مصنوعی: در این زندان، هیچکس دیوانهتر از من نیست. بگو این بند و زنجیر که به گردن من است، از چه چیزی تشکیل شده است؟
نه طوق است این رکاب رخش خواریست
گریبان لباس بیقراریست
هوش مصنوعی: اینجا به نوعی نماد، اشاره به زنجیری دارد که به پستی و خواری دلالت میکند. آنچه که در ظاهر به عنوان زین و رکاب جلوهگر است، در واقع نشانهای از ناتوانی و بیقراری است. در حقیقت، این لباس و زین در واقع نشانههای بار سنگین ناامیدی و رنج است.
لب چاه مصیبت را نشانیست
برای حرف نومیدی دهانیست
هوش مصنوعی: لب چاه مصیبت نشانهای است برای بیان ناامیدی و دلشکستگی. اینجا اشاره به دشواریهایی است که فرد در زندگی با آنها مواجه است و نشاندهنده احساسی عمیق از یأس و بیپناهی است.
فغان کاین طوق پامال غمم ساخت
عجب کاری مرا در گردن انداخت
هوش مصنوعی: ای وای، این غم که بر دوش من سنگینی میکند، چه بلایی سرم آورده که حالا به گردنم آویزان شده است.
منم زین طوق چون قمری فغان ساز
به یاد قدت ای سرو سرافراز
هوش مصنوعی: من مانند قمری که در قفس ناله میزند، در این طوق گرفتار شدهام و به یاد قامت بلند تو، ای سرو زیبا، فریاد میزنم.
بیا ای کاکلت زنجیر سودا
که زنجیر غمم انداخت از پا
هوش مصنوعی: بیا ای عشق من که با موهایت مرا در دام محبت گرفتار کردهای، چرا که همین درد و غم مرا زمینگیر کرده است.
به زنجیر غمم پامال مگذار
بیا وز پایم این زنجیر بردار
هوش مصنوعی: این بیت از شاعر درخواست میکند که درد و رنج او را نادیده نگیرد و او را از زنجیر غم و اندوهی که بر پایش بسته شده، آزاد کند. شاعر به دنبال رهایی از غم و مشقتهای زندگی است و از دیگران میخواهد که به او کمک کنند.
ز هجر آن خم زلف گره گیر
ندارم دستگیری غیر زنجیر
هوش مصنوعی: از دوری آن زلفهای گرهدار، هیچ دستگیری ندارم جز زنجیر خودم.
به کنج بیکسی اینگونه دربند
به کارم سد گرده زنجیر مانند
هوش مصنوعی: در گوشهای خلوت و بیکس گرفتار شدهام، به گونهای که کارم همچون زنجیری سنگین محدودم کرده است.
چو زنجیرم بود گر سد دهن بیش
بیان نتوان نمودن یک غم خویش
هوش مصنوعی: اگر به زنجیر بسته شده باشم، حتی اگر دهانم هم بسته باشد، نمیتوانم غم و اندوه خود را بیان کنم.
به غیر از کنج غم جایی ندارم
بجز زنجیر همپایی ندارم
هوش مصنوعی: جز در کلام غم، هیچ مکانی برای من وجود ندارد و هیچ همراهی نیز به جز زنجیر سرنوشتم ندارم.
مرا کاین است همپا چون نیفتم
ز اشک خویش چون در خون نیفتم
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه همیشه همراه خود اشکهایم هستم، به حالت ناامیدی نمیافتم و مانند کسی که در خون خود غوطهور شده باشد، تسلیم نمیشوم.
ز دل برمیکشید آه از سردرد
چنین تا بر کنار نیل جا کرد
هوش مصنوعی: از دلش آهی برمیخیزد به خاطر سردردی که دارد، تا اینکه به کنار نیل میرسد و آرام میگیرد.