گنجور

رسیدن رسولان قیصر به زمین بوس شاه مصر کشور و حرف ناامیدی شنیدن و پا از سر بزم خسروی کشیدن و مقدمهٔ جدال و آغاز قتال

صف آرایندهٔ این طرفه لشکر
چنین لشکر کشد کشور به کشور
که هر صبح اینچنین تا شام منظور
نمی‌گشت از حریم خسروی دور
ز چشمش اهل مجلس مست حیرت
گریبان کرده چاک از دست حیرت
ز دانش یافت قدری آن خرد کیش
که شاهش داد جا در پهلوی خویش
بلی هر جا که باشد صاحب هوش
عروس دولتش آید در آغوش
گدا از هوشمندی شاه گردد
فقیر از هوش صاحب جاه گرد
بسا شاهان که دور از کسوت هوش
زمانه خرقه‌شان افکنده بر دوش
بسا درویش را کز هوشمندی
سریر جاه بخشد سربلندی
چو روزی چند شد القصه زین حال
که می‌بودند با هم فارغ البال
درآمد ناگه از در حاجب شاه
ستاد از پیش شادروان درگاه
که ای شاهان به راهت سر نهاده
رسول روم بر در ایستاده
درآید یا رود فرمان شه چیست
درین در بنده با او چون کند زیست
اجازت داد خسرو کاو در آید
به رنگ خاک بوسانش درآید
زمین بوسید و خسرو را دعا کرد
پس آنگه رو به عرض مدعا کرد
به سوی تخت شه شد نامه بر کف
به تشریف قبول آمد مشرف
چو خسرو دید سوی نامهٔ روم
در آن مکتوم بود این شرح مرقوم
که دارد شاه شمعی در شبستان
عذارش در نقاب غنچه پنهان
کند از وصل او خوشحال ما را
دهد پروانهٔ اقبال ما را
کند زودش به سوی ما روانه
نسازد در فرستادن بهانه
اگر بر عکس این کاری کشد پیش
بسا کید چو شمعش گریه برخویش
چو شاه آگه شد از مضمون نامه
به خود پیچید همچون نال خامه
که قیصر را چه حد این تمناست
ازو این آرزو بسیار بیجاست
سزد گر جغد را نبود تمنا
که چون بازش بود دست شهان جا
کجا با بوم گردد جفت تاووس
نداند اینقدر افسوس افسوس
گرفتم اینکه من بسیار پستم
نه آخر پادشاه مصر هستم
سخن کوته رسول قیصر روم
چو حرف ناامیدی کرد معلوم
زمین بوسید و رفت از منزل شاه
به عزم شهر خویش افتاد در راه
به سوی بارگاه قیصر آمد
به آیینی که می‌باید درآمد
چو قیصر کرد حرف مصریان گوش
چو نیل مصر زد خون در دلش جوش
به کین مصریان زد خیمه بیرون
پر از میخ و ستون شد روی هامون
سپاهی همره او از عدد بیش
شمارش از حساب نیک و بد بیش
سراسر آهنین دل همچو پیکان
به خونریزی چو نیزه تیزدندان
به خون چون تیغ خود را گرم کرده
بسان گرز سرها نرم کرده
چو نیزه خود آهن مانده بر سر
چو ششپر جوشن پولاد در بر
ازین معنی چو شد خسرو خبردار
چو شمعش کرد سوزی در جگر کار
فتادش در رگ جان پیچ و تابی
وز آتش گشت پیدا اضطرابی
که آیا فتح از پیش که باشد
نمک ایام بر ریش که پاشد
چو رایت از دو جانب بر فرازند
سران از هر دو جانب سرفرازند
گروهی چون سنان نیزه خویش
ز اهل صف قدمها مانده در پیش
پی پشتش صفی را ناوک آسا
نهاده برعقب از جای خود پا
کرا گردون زند از تخت بر خاک
کرا دوران رساند سر برافلاک
چو خسرو را پریشان دید منظور
بگفت ای چشم بد از دولتت دور
اگر رخصت دهی با لشکر مصر
زنم خرگه برون از کشور مصر
چنان جنگی کنم با قیصر روم
که گردد او ز تاج و تخت محروم
چنان تخمی به خاک روم کارم
که گرد از خرمن قیصر برآرم
دم صبحی که خیل روم سر کرد
سپاه زنگ را زیر و زبر کرد
نفیر سرکشان در عالم افتاد
برآمد از نهاد کوس فریاد
سپاه از هر دو سو شد حمله آور
پی خونریز برهم ریخت لشکر
خدنگ از ترکش ترکان خون دوست
برون آمد بسان مار از پوست
ز هر شمشیر جویی آشکاره
به جای سبزه زهرش در کناره
کمان تخش از هر سوی میدان
لب زه می‌گرفت از کین به دندان
ز بیداد تفنگ خصم بد کیش
یلان را مانده در دل سد گره بیش
سپرها برفراز خود زره کار
به روی گنج گفتی حلقه زد مار
تبرزین ریخت چندان خون لشکر
که پیش انداخت از شرمندگی سر
یلان را نرم گشت از گرز گردن
نهاده سر به سینه همچو کسکن
سپر را بخیه‌ها از هم گشاده
گریبان وار بر گردون فتاده
به نیزه کلهٔ درنده شیران
به جای گرز بردوش دلیران
ز پیکان کمان داران لشکر
شده چون خود آهن کاسهٔ سر
ز بس پیکان که بر دل کرده منزل
شده چون کورهٔ پیکان گران دل
کمند سرکشان از هر کناره
به گردنها چو شهرگ آشکاره
محیطی شد ز خون دشت ستیزه
در او شد مار آبی چوب نیزه
پناه خیل گردان قوی تن
سپر مانند بر سر خود آهن
به روی خون سرگردان سرکش
چو دیگی سرنگون برروی آتش
ز قسطاس ستوران زال عالم
ز هم گیسو گشاده بهر ماتم
علم در مرگ سرداران عزادار
به گردن شقه‌اش گردیده دستار
به فوت گردن افرازان سرکش
تفنگ از غصه برخود می‌زد آتش
به ماتم کوس طرح شیون انداخت
سنان شال سیه در گردن انداخت
چنین تا شامگاهی جنگ کردند
ز خون گاوه زمین را رنگ کردند
چو عالم پر سپاه زنگ گردید
جهان برخیل رومی تنگ گردید
نگه می‌کرد از هر گوشه منظور
نظر بر قیصرش افتاد از دور
شدش دست از عنان رخش کوتاه
بر او بست از طریق کین سر راه
چو قیصر دید دشمن در برابر
بر اوشد از سر کین حمله آور
علم چون کرد دست و تیغ خونبار
که سازد از طریق کینه‌اش کار
چنان شهزاده‌اش زد بر کمر تیغ
که بگذشتش ز پهلوی دگر تیغ
ز راه کین بلارک را علم کرد
علم را با علمدارش قلم کرد
چو قیصر کشته گشت و شد علم پست
سپه را شد عنان کینه از دست
به صحرای هزیمت پا نهادند
گریزان روی در صحرا نهادند
ز پی می‌رفت و می‌زد تیغ منظور
چنین تا شد جهان بر لشکری دور
چو بر رخش فلک بر بست دوران
سر رومی در این فرسوده میدان
ز پی‌شان با سپاهی بازکردند
به بزم عیش و عشرت ساز کردند
بلی اینست قانون زمانه
نه امروز است در دور این ترانه
یکی ماتم گزیند دیگری سور
یکی را تخت منزل دیگری گور
یکی را بهر ماتم کاه پاشند
یکی را زر به مسندگاه پاشند
یکی را خود زر بر کوهه زین
چو طفلان کرده جا بر اسب چوبین
یکی بر اسب جولانی نشسته
به زین زر رکاب سیم بسته
یکی بر فرق تاج زر نهاده
یکی خشت لحد برسرنهاده
یکی را زیر تخت خاک مسکن
یکی را روی تخت زر نشیمن
ندارد اعتباری کار عالم
منه زنهار بر دل بار عالم
اگر شادی مکن خوشحال خود را
مدار از دور فارغبال خود را
که خیل مرگ در دنبال داری
خطرها در پی اقبال داری
وگر درویش بی‌شامی در این راه
چرا از غم کشی آه سحرگاه
تصور کن که عالم کشور تست
تویی شاه و جهان فرمانبر تست
قبای آب و رنگ تست افلاک
پر از زر مخزن تو خانهٔ خاک
کلاه زر به تارک آفتابت
برین لاجوردی در رکابت
ترا در سیر یکرا نیست هر پا
به کوی شادمانی راه پیما
ترا سلطانی از مه تا به ماهی‌ست
کهن ویرانه‌ات ایوان شاهی‌ست
ز روزنهاش خورشید جهانتاب
فکنده هر طرف خشت زر ناب
بر ایوان داشتی پر تاجداری
به فرمان تو هر یک شد به کاری
سپاهت رفته تا کشور گشایند
به ملکت کشور دیگر فزایند
ترا بر تخت شاهی خواب برده
سراسر رخت هوشت آب برده
به عین خواب می‌بینی که دوران
بدینسان ساختت محتاج یک نان
چو شد القصه از بی‌مهری بخت
جدا سلطان روم از تاج و از تخت
رقم زد شاهزاده نامهٔ فتح
که چون شد گرم ازو هنگامهٔ فتح
چو قاصد نامه پیش خسرو آورد
به خسرو مژدهٔ عمر نو آورد
منادی کرد تا آزاد و بنده
ز اهل ثروت و ارباب ژنده
به استقبال پا بیرون نهادند
قدم در عرصه هامون نهادند
ز شهر مصر خسرو هم برون رفت
به استقبال یک منزل فزون رفت
به خسرو چون نظر افکند منظور
قدم کرد از رکاب بارگی دور
به پایش سایه وار افکند خود را
غبار راه اسبش ساخت خود را
ز توسن گشت خسرو هم پیاده
چو او را دید رو بر ره نهاده
کشید از غایت مهرش در آغوش
نهادش خلعت اقبال بر دوش
بسی لعل و گهر بر وی فشانید
میان گوهر و لعلش نشانید
چو از هر گفتگویی باز رستند
به مرکبهای تازی بر نشستند
به سوی بارگه راندند توسن
دلی وارسته از اندوه دشمن
دلا اندوه دشمن گر نخواهی
ز درویشی طلب کن پادشاهی
چه خوش گفتند ارباب فصاحت
خوشا درویشی و کنج قناعت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صف آرایندهٔ این طرفه لشکر
چنین لشکر کشد کشور به کشور
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جلوه و زیبایی یک لشکر می‌پردازد که به طور منظم و جذاب صف کشیده‌اند، به طوری که این زیبایی و قدرت، کشورهای مختلف را به خود جذب می‌کند و تحت تأثیر قرار می‌دهد.
که هر صبح اینچنین تا شام منظور
نمی‌گشت از حریم خسروی دور
هوش مصنوعی: هر صبح تا غروب، مقصود این بود که از دایره سلطنت دور نباشی.
ز چشمش اهل مجلس مست حیرت
گریبان کرده چاک از دست حیرت
هوش مصنوعی: از چشمان او، اهل مجلس به شدت شگفت‌زده شده‌اند و حیرتی که در دل دارند، باعث شده تا لباس‌شان پاره شود.
ز دانش یافت قدری آن خرد کیش
که شاهش داد جا در پهلوی خویش
هوش مصنوعی: از دانش و آگاهی، آن خردمند به قدری رسید که شاه او را در کنار خود قرار داد.
بلی هر جا که باشد صاحب هوش
عروس دولتش آید در آغوش
هوش مصنوعی: هر جا که فرد باهوشی باشد، موفقیت و خوشبختی به سمت او می‌آید و او را در بر می‌گیرد.
گدا از هوشمندی شاه گردد
فقیر از هوش صاحب جاه گرد
هوش مصنوعی: اگر دانایی و عقل کلیدی برای رسیدن به مقام و ثروت باشد، پس فردی که فاقد این هوش است، حتی اگر در شرایط خوبی باشد، به راحتی دچار مشکلات و فقر می‌شود. به عبارتی، عقل و دانش می‌تواند از یک انسان معمولی، فردی توانمند بسازد، در حالی که بی‌خودی و نادانی می‌تواند به راحتی موجب سقوط او شود.
بسا شاهان که دور از کسوت هوش
زمانه خرقه‌شان افکنده بر دوش
هوش مصنوعی: بسیاری از شاهان هستند که از لباس و مقام خود دور شده‌اند و در عصر خود نمی‌توانند به درستی تشخیص دهند و به همین دلیل لباس خود را بر دوش انداخته‌اند.
بسا درویش را کز هوشمندی
سریر جاه بخشد سربلندی
هوش مصنوعی: بسیاری از درویشان هستند که با هوش و ذکاوت خود، به مقام و اعتبار بالایی دست پیدا می‌کنند.
چو روزی چند شد القصه زین حال
که می‌بودند با هم فارغ البال
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و در نهایت، آنها که با خیالی آسوده و در آرامش زندگی می‌کردند، به وضعیتی رسیدند.
درآمد ناگه از در حاجب شاه
ستاد از پیش شادروان درگاه
هوش مصنوعی: ناگهان از در حیاط کاخ، فرشته‌ای ایستاده است و پیش روی درگاه بررسی می‌کند.
که ای شاهان به راهت سر نهاده
رسول روم بر در ایستاده
هوش مصنوعی: ای پادشاهان، پیامبر روم با سر تسلیم به درگاه شما ایستاده است.
درآید یا رود فرمان شه چیست
درین در بنده با او چون کند زیست
هوش مصنوعی: در اینجا پرسیده می‌شود که سرنوشت و دستور شاه چه خواهد بود و بنده در این شرایط چه باید بکند و چگونه باید زندگی کند.
اجازت داد خسرو کاو در آید
به رنگ خاک بوسانش درآید
هوش مصنوعی: خسرو اجازه می‌دهد که کسی با رنگ خاک در نزد او بیاید و او را ببوسد.
زمین بوسید و خسرو را دعا کرد
پس آنگه رو به عرض مدعا کرد
هوش مصنوعی: زمین به خضوع و احترام، خسرو را ستود و پس از آن، درخواست خود را به صورت واضح بیان کرد.
به سوی تخت شه شد نامه بر کف
به تشریف قبول آمد مشرف
هوش مصنوعی: نامه‌ای به سمت تخت شاهی فرستاده شد و با استقبال و احترام وارد شد.
چو خسرو دید سوی نامهٔ روم
در آن مکتوم بود این شرح مرقوم
هوش مصنوعی: وقتی خسرو نامه‌ای از روم را دید، متوجه شد که در آن پیام مخفی و توضیحات نوشته شده است.
که دارد شاه شمعی در شبستان
عذارش در نقاب غنچه پنهان
هوش مصنوعی: شخصی در شب تاریک، شمعی را در دست دارد که نمایانگر نور و روشنی است. او با ظاهری زیبا و زندگی‌اش در خفا و پنهان به سر می‌برد، مانند غنچه‌ای که هنوز باز نشده است.
کند از وصل او خوشحال ما را
دهد پروانهٔ اقبال ما را
هوش مصنوعی: دوست ما از پیوند با معشوق خوشحال است و این شادی، مانند پروانه‌ای است که خوشبختی ما را به ارمغان می‌آورد.
کند زودش به سوی ما روانه
نسازد در فرستادن بهانه
هوش مصنوعی: زودتر از آنکه به ما بپیوندد، بهانه‌ای نیاورد.
اگر بر عکس این کاری کشد پیش
بسا کید چو شمعش گریه برخویش
هوش مصنوعی: اگر کسی برعکس عمل کند و به جای اینکه خوشحال باشد، به خاطر درد و رنجش مانند شمع بگرید، دچار مشکلات زیادی خواهد شد.
چو شاه آگه شد از مضمون نامه
به خود پیچید همچون نال خامه
هوش مصنوعی: هنگامی که شاه از محتوای نامه مطلع شد، به شدت مضطرب و ناراحت شد و مانند قلمی که در حال ناله است، به خود پیچید.
که قیصر را چه حد این تمناست
ازو این آرزو بسیار بیجاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آرزوی قیصر (دولت روم) برای به دست آوردن چیزهایی که در دسترس او نیست، بسیار ناامیدکننده و بیهوده است. در واقع، نشان‌دهنده این است که برخی از خواسته‌ها و تمناها فراتر از توان و واقعیت هستند و دنبال کردن آن‌ها تنها تلاش بیهوده‌ای خواهد بود.
سزد گر جغد را نبود تمنا
که چون بازش بود دست شهان جا
هوش مصنوعی: اگر جغد آرزو نداشته باشد که مانند شاهین در جایگاه بزرگان باشد، این امر مناسب است.
کجا با بوم گردد جفت تاووس
نداند اینقدر افسوس افسوس
هوش مصنوعی: دنیا برای بوم و تاووس هرگز نمی‌تواند یکسان باشد؛ بوم نمی‌تواند درک کند که چرا تاووس حسرت می‌خورد.
گرفتم اینکه من بسیار پستم
نه آخر پادشاه مصر هستم
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که حتی اگر مقام و منزلت من پایین باشد، باز هم نمی‌توانم به مقام‌های بالا دست یابم، مانند پادشاهی که در مصر هست.
سخن کوته رسول قیصر روم
چو حرف ناامیدی کرد معلوم
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر قیصر روم سخن کوتاهی درباره ناامیدی گفت، مشخص شد که موضوع در چه وضعیتی قرار دارد.
زمین بوسید و رفت از منزل شاه
به عزم شهر خویش افتاد در راه
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و از کاخ پادشاه بیرون رفت و به سمت شهر خود در حرکت بود.
به سوی بارگاه قیصر آمد
به آیینی که می‌باید درآمد
هوش مصنوعی: به سمت کاخ قیصر رفت و با احترامی که شایسته بود، وارد شد.
چو قیصر کرد حرف مصریان گوش
چو نیل مصر زد خون در دلش جوش
هوش مصنوعی: وقتی قیصر صحبت‌های مصریان را شنید، چنان شد که خون در دلش به جوش آمد، مانند نیل مصر.
به کین مصریان زد خیمه بیرون
پر از میخ و ستون شد روی هامون
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی با مصریان، خیمه‌ای برپا شد که پر از میخ و ستون بود و بر روی دشت قرار گرفت.
سپاهی همره او از عدد بیش
شمارش از حساب نیک و بد بیش
هوش مصنوعی: سپاهی که به او ملحق شده‌اند، بسیار بیشتر از آن چیزی هستند که بتوان آنها را شمرد و در مورد خوبی و بدی‌شان حساب و کتابی وجود ندارد.
سراسر آهنین دل همچو پیکان
به خونریزی چو نیزه تیزدندان
هوش مصنوعی: دل او سخت و آهنین است و همچون پیکان برای خونریزی آماده است، همان‌طور که نیزه‌ای تیز و برنده می‌تواند آسیب بزند.
به خون چون تیغ خود را گرم کرده
بسان گرز سرها نرم کرده
هوش مصنوعی: خون به مانند تیغی که برود و تند باشد، سرها را شبیه گرز نرم و آسیب‌پذیر کرده است.
چو نیزه خود آهن مانده بر سر
چو ششپر جوشن پولاد در بر
هوش مصنوعی: شما همچنان مانند نیزه‌ای از آهن هستید که بر سر شما قرار دارد، مانند زره‌ای از فولاد که بر تن کرده‌اید.
ازین معنی چو شد خسرو خبردار
چو شمعش کرد سوزی در جگر کار
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از این موضوع آگاه شد، مانند شمعی که در دلش شعله‌ور شده باشد، دچار آتش سوزان شد.
فتادش در رگ جان پیچ و تابی
وز آتش گشت پیدا اضطرابی
هوش مصنوعی: او به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و دچار حالت گیجی و اضطراب شد، چنان‌که این حالت مانند آتشی در وجودش شعله‌ور شد.
که آیا فتح از پیش که باشد
نمک ایام بر ریش که پاشد
هوش مصنوعی: آیا پیروزی از قبل مشخص شده است، که بر صورت زمان زخم‌ها و نشانه‌هایش باقی بماند؟
چو رایت از دو جانب بر فرازند
سران از هر دو جانب سرفرازند
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم از دو طرف بالاتر رود، سران و رهبران هر دو طرف به افتخار و سربلندی می‌رسند.
گروهی چون سنان نیزه خویش
ز اهل صف قدمها مانده در پیش
هوش مصنوعی: گروهی مانند سنان، نیزه‌های خود را از اهل صف جدا کرده و در جلو باقی مانده‌اند.
پی پشتش صفی را ناوک آسا
نهاده برعقب از جای خود پا
هوش مصنوعی: او با قدرت و تندی چون تیر، پشت خود صفی از افراد را قرار داده و از جایش تکان نخورده است.
کرا گردون زند از تخت بر خاک
کرا دوران رساند سر برافلاک
هوش مصنوعی: هر کسی که با قدرت و جایگاه بالایی به زمین بیفتد، همانقدر هم ممکن است به اوج آسمان‌ها برسد.
چو خسرو را پریشان دید منظور
بگفت ای چشم بد از دولتت دور
هوش مصنوعی: وقتی خسرو را در حالی آشفته و ناراحت دید، به او گفت: ای چشم زخم، از خوشبختی تو دور باش.
اگر رخصت دهی با لشکر مصر
زنم خرگه برون از کشور مصر
هوش مصنوعی: اگر به من اجازه دهی، با نیرویی که دارم، به کشور مصر حمله می‌کنم و آن را تحت کنترل خود درمی‌آورم.
چنان جنگی کنم با قیصر روم
که گردد او ز تاج و تخت محروم
هوش مصنوعی: من چنان نبردی با قیصر روم خواهم کرد که او از سلطنت و پادشاهی خود محروم خواهد شد.
چنان تخمی به خاک روم کارم
که گرد از خرمن قیصر برآرم
هوش مصنوعی: من در پی آن هستم که به قدری تلاش کنم و به نتایجی دست یابم که بتوانم نام و یادم را در تاریخ ثبت کنم و عظمت کارهایم بر همگان آشکار شود.
دم صبحی که خیل روم سر کرد
سپاه زنگ را زیر و زبر کرد
هوش مصنوعی: زمانی که صبح فرارسید و لشکر رومی‌ها برآمدند، سپاه زنگ را به هم ریختند و نظم آنها را به هم زدند.
نفیر سرکشان در عالم افتاد
برآمد از نهاد کوس فریاد
هوش مصنوعی: افسردگی و ناراحتی سرکشان به گوش جهان رسید و فریاد و ناله‌ای از عمق وجودشان برخاست.
سپاه از هر دو سو شد حمله آور
پی خونریز برهم ریخت لشکر
هوش مصنوعی: دو طرف جنگ با نیروی فراوان به یکدیگر حمله کردند و خونریزی آغاز شد، به طوری که صفوف نیروها به هم ریخت.
خدنگ از ترکش ترکان خون دوست
برون آمد بسان مار از پوست
هوش مصنوعی: دارای تندی و خطر از تیرهای عشق است که در قلب دوست جاری است، مانند ماری که از پوست بیرون می‌آید.
ز هر شمشیر جویی آشکاره
به جای سبزه زهرش در کناره
هوش مصنوعی: از هر شمشیری که جستجو کنی، خود را نشان می‌دهد؛ به جای سبزه، زهر آن در کنار است.
کمان تخش از هر سوی میدان
لب زه می‌گرفت از کین به دندان
هوش مصنوعی: کمان در هر طرف میدان به سمت دشمن نشانه رفته و زه آن به خاطر خشم بین دندان‌ها فشرده شده است.
ز بیداد تفنگ خصم بد کیش
یلان را مانده در دل سد گره بیش
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم تیر دشمن بداندیش، در دل چابک‌سواران غم و درد زیادی باقی مانده است.
سپرها برفراز خود زره کار
به روی گنج گفتی حلقه زد مار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر توصیف می‌کند که افراد در حالت آماده‌باش و تجهیز به زره و سپر قرار دارند. گویی در جنگ و جدالی جدی هستند و حس خطر در آنها وجود دارد. همچنین، با اشاره به گنج، به همان اندازه به ارزش یا چیزی قیمتی اشاره می‌کند که به طور ناگهانی و غیرمنتظره در برابر آنها نمایان می‌شود. این تصویر به نوعی حس تنش و هیجان را به تصویر می‌کشد.
تبرزین ریخت چندان خون لشکر
که پیش انداخت از شرمندگی سر
هوش مصنوعی: تبرزین به قدری از خون لشکر ریخت که باعث شد سرش را از شرمندگی پایین بیندازد.
یلان را نرم گشت از گرز گردن
نهاده سر به سینه همچو کسکن
هوش مصنوعی: جوانان به آرامی به زمین افتادند و از شدت ضربه به سینه خود خم شدند، مانند کسی که به ضربه ای سنگین دچار شده است.
سپر را بخیه‌ها از هم گشاده
گریبان وار بر گردون فتاده
هوش مصنوعی: سپر با بخیه‌ها از هم باز شده و مانند یقه‌ای به زمین افتاده است.
به نیزه کلهٔ درنده شیران
به جای گرز بردوش دلیران
هوش مصنوعی: شجاعت و قدرت دلیران مانند نیزه‌ای در دستشان است که به سادگی با آن می‌توانند با خطرات بزرگ مقابله کنند، مشابه به سلاحی که شیران برای شکار استفاده می‌کنند.
ز پیکان کمان داران لشکر
شده چون خود آهن کاسهٔ سر
هوش مصنوعی: پیکان‌های کمان‌دارانی که در جنگ حضور دارند، مانند خود آهن، کاسهٔ سر را می‌شکنند.
ز بس پیکان که بر دل کرده منزل
شده چون کورهٔ پیکان گران دل
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد زخم‌هایی که به دل زده‌اند، دل مانند کوره‌ای شده که از درد و رنج سنگین است.
کمند سرکشان از هر کناره
به گردنها چو شهرگ آشکاره
هوش مصنوعی: جوانان سرکش مانند کمند به هر سو می‌کشند و بر گردن‌ها افتاده‌اند، به مانند شهری که به وضوح نمایان است.
محیطی شد ز خون دشت ستیزه
در او شد مار آبی چوب نیزه
هوش مصنوعی: محیطی پر از خون ایجاد شده و در میدان نبرد، مار آبی مانند چوب نیزه در آنجا دیده می‌شود.
پناه خیل گردان قوی تن
سپر مانند بر سر خود آهن
هوش مصنوعی: باور کن که در سختی‌ها و مشکلات، باید از قوی‌ترین و مقاوم‌ترین افراد مثل یک سپر حفاظت کنی. آنها می‌توانند به تو امنیت بدهند و در برابر خطرات قوی‌تر بایستند.
به روی خون سرگردان سرکش
چو دیگی سرنگون برروی آتش
هوش مصنوعی: بر روی خون های پراکنده و بی‌هدف، همچون دیگ جوشانی که بر روی آتش قرار گرفته است.
ز قسطاس ستوران زال عالم
ز هم گیسو گشاده بهر ماتم
هوش مصنوعی: از ترازوی ستوران، زال در عالم از هم گیسوهایش را برای عزاداری گشوده است.
علم در مرگ سرداران عزادار
به گردن شقه‌اش گردیده دستار
هوش مصنوعی: دانش و علم در زمان مرگ فرماندهان، مانند ذکری است که بر تزیینات و پوشش سر آن‌ها قرار گرفته است.
به فوت گردن افرازان سرکش
تفنگ از غصه برخود می‌زد آتش
هوش مصنوعی: فردی که گردن کج می‌کند و خود را مغرور جلوه می‌دهد، از شدت غم و ناراحتی به خود آتش می‌زند.
به ماتم کوس طرح شیون انداخت
سنان شال سیه در گردن انداخت
هوش مصنوعی: سوارکار به نشانه عزاداری زنگی به صدا درآورد و شال سیاهی به گردن خود انداخت.
چنین تا شامگاهی جنگ کردند
ز خون گاوه زمین را رنگ کردند
هوش مصنوعی: در طی روز، با شدت و شدت با هم نبرد کردند و خون گاوها زمین را به رنگ قرمز درآورد.
چو عالم پر سپاه زنگ گردید
جهان برخیل رومی تنگ گردید
هوش مصنوعی: وقتی که دانشمندان و عالمان در صحنه‌ای گسترده و پرشور ظاهر می‌شوند، دنیا به خاطر آنها برای رومی‌ها تنگ و محدود می‌شود.
نگه می‌کرد از هر گوشه منظور
نظر بر قیصرش افتاد از دور
هوش مصنوعی: او از هر طرف به هدفش نگاه می‌کرد و در فاصله‌ای دور، توجهش به قیصرش جلب شد.
شدش دست از عنان رخش کوتاه
بر او بست از طریق کین سر راه
هوش مصنوعی: او کنترل رخش را بر دست گرفت و به دلیل کینه‌ای که داشت، از راه اصلی منحرف شد.
چو قیصر دید دشمن در برابر
بر اوشد از سر کین حمله آور
هوش مصنوعی: وقتی قیصر دید که دشمنان در برابر او ایستاده‌اند، از روی کینه به آنها حمله کرد.
علم چون کرد دست و تیغ خونبار
که سازد از طریق کینه‌اش کار
هوش مصنوعی: علم، وقتی در دست و با قدرت استفاده شود، مثل تیغی خونین می‌شود که می‌تواند از طریق حس کینه و دشمنی، فساد و آسیب به بار آورد.
چنان شهزاده‌اش زد بر کمر تیغ
که بگذشتش ز پهلوی دگر تیغ
هوش مصنوعی: چنان تیغی بر کمر او زد که از سمت دیگر بدنش نیز گذشت.
ز راه کین بلارک را علم کرد
علم را با علمدارش قلم کرد
هوش مصنوعی: از راه کینه، بلارک را به قیام واداشتند و پرچم را به دست فرمانده‌اش سپردند.
چو قیصر کشته گشت و شد علم پست
سپه را شد عنان کینه از دست
هوش مصنوعی: وقتی قیصر نابود شد و پرچم سلطنت به زمین افتاد، فرماندهی سپاه کینه و حسد را از دست داد.
به صحرای هزیمت پا نهادند
گریزان روی در صحرا نهادند
هوش مصنوعی: آنها به بیابان فرار کردند و در آنجا قدم گذاشتند.
ز پی می‌رفت و می‌زد تیغ منظور
چنین تا شد جهان بر لشکری دور
هوش مصنوعی: فردی به دنبال شراب می‌رفت و به خاطر هدفی خاص، شمشیر به دست می‌زد. این رفتار باعث شد که دنیا بر گروهی از جنگجویان و سربازان، در حالت دور و بی‌خبر از هدف، قرار گیرد.
چو بر رخش فلک بر بست دوران
سر رومی در این فرسوده میدان
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت به اوج خود رسید، من در این عرصه‌ی فرسوده و بی‌هدف قرار گرفتم.
ز پی‌شان با سپاهی بازکردند
به بزم عیش و عشرت ساز کردند
هوش مصنوعی: سپاهیان به دنبال آنان حرکت کردند و به جشن و شادی پرداختند.
بلی اینست قانون زمانه
نه امروز است در دور این ترانه
هوش مصنوعی: بله، این رفتار بخشی از طبیعت و قوانین زمانه است و تنها مختص به امروز نیست، بلکه در دورانی دیگر نیز وجود داشته است.
یکی ماتم گزیند دیگری سور
یکی را تخت منزل دیگری گور
هوش مصنوعی: یکی در اندوه و ماتم به سر می‌برد، در حالی که دیگری در شادی و جشن به سر می‌برد. برای یکی، خانه و آسایش مهم است و برای دیگری، قبر و آرامگاه.
یکی را بهر ماتم کاه پاشند
یکی را زر به مسندگاه پاشند
هوش مصنوعی: برای یکی به خاطر مرگش خاک و کاه می‌ریزند و برای دیگری طلا و زر در جایگاهش می‌پاشند.
یکی را خود زر بر کوهه زین
چو طفلان کرده جا بر اسب چوبین
هوش مصنوعی: یک نفر مانند کودکان بر اسب چوبی نشسته و خود را با زر و زین تزیین کرده است، انگار که در حال بازی است.
یکی بر اسب جولانی نشسته
به زین زر رکاب سیم بسته
هوش مصنوعی: شخصی بر اسب زیبایی سوار شده و زین آن از طلا و رکابی از نقره دارد.
یکی بر فرق تاج زر نهاده
یکی خشت لحد برسرنهاده
هوش مصنوعی: یکی با کلاه زرین بر روی تاجش ایستاده و دیگری سنگ قبر خویش را بر سر گذاشته است.
یکی را زیر تخت خاک مسکن
یکی را روی تخت زر نشیمن
هوش مصنوعی: یک نفر در زیر خاک آرام گرفته و زندگی‌اش به پایان رسیده، در حالی که نفر دیگری بر تخت طلا نشسته و در اوج رفاه زندگی می‌کند.
ندارد اعتباری کار عالم
منه زنهار بر دل بار عالم
هوش مصنوعی: عالم که به دانایی و علمش شناخته می‌شود، اعتبار و ارزشی ندارد. پس مراقب باش که به دل خود بار سنگینی از دغدغه‌ها و نگرانی‌های دنیا نگذاری.
اگر شادی مکن خوشحال خود را
مدار از دور فارغبال خود را
هوش مصنوعی: اگر شاد باشی، خوشحالی خودت را از دور فراموش نکن.
که خیل مرگ در دنبال داری
خطرها در پی اقبال داری
هوش مصنوعی: در پی مرگ، خطرهای بسیاری وجود دارد و تو در مسیر زندگی به سوی روزی خوب در حرکت هستی.
وگر درویش بی‌شامی در این راه
چرا از غم کشی آه سحرگاه
هوش مصنوعی: اگر فردی بی‌چیزی مانند غذا در این مسیر زندگی بگذرد، چرا باید در صبحگاه‌ها از غم و اندوه ناله کند؟
تصور کن که عالم کشور تست
تویی شاه و جهان فرمانبر تست
هوش مصنوعی: تصور کن که در این دنیا همه چیز به تو وابسته است و تو مانند یک پادشاه، فرمانروایی می‌کنی. جهان اطرافت به تو احترام می‌گذارد و از دستورات تو پیروی می‌کند.
قبای آب و رنگ تست افلاک
پر از زر مخزن تو خانهٔ خاک
هوش مصنوعی: تو زیباییت به اندازه‌ای است که آسمان‌ها پر از طلا می‌شوند، در حالی که گنجینهٔ وجود تو در این دنیای خاکی است.
کلاه زر به تارک آفتابت
برین لاجوردی در رکابت
هوش مصنوعی: کلاهی طلایی بر سر آفتاب داری، روی این آسمان آبی در کنار تو درخشندگی دارد.
ترا در سیر یکرا نیست هر پا
به کوی شادمانی راه پیما
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، هر قدمی که به سوی خوشحالی برمی‌داری، به سادگی و بدون انحراف نیست.
ترا سلطانی از مه تا به ماهی‌ست
کهن ویرانه‌ات ایوان شاهی‌ست
هوش مصنوعی: تو مانند سلطانی هستی که از زمان‌های دور تا به حال، ویرانه‌ات همانند کاخ پادشاهی است.
ز روزنهاش خورشید جهانتاب
فکنده هر طرف خشت زر ناب
هوش مصنوعی: از پنجره‌هایش، خورشید درخشان نور خود را به هر سو می‌پاشد و مثل آجرهای زرین به چشم می‌آید.
بر ایوان داشتی پر تاجداری
به فرمان تو هر یک شد به کاری
هوش مصنوعی: در بالای ایوان تو، افراد با ویژگی‌های خاص حضور داشتند و به دستورات تو عمل می‌کردند.
سپاهت رفته تا کشور گشایند
به ملکت کشور دیگر فزایند
هوش مصنوعی: سپاه تو به سرزمین دیگری رفته تا آنجا را فتح کنند و به قلمرو خود اضافه نمایند.
ترا بر تخت شاهی خواب برده
سراسر رخت هوشت آب برده
هوش مصنوعی: تو را خواب غفلت گرفته و تمام زیبایی‌ات را از تو گرفته است.
به عین خواب می‌بینی که دوران
بدینسان ساختت محتاج یک نان
هوش مصنوعی: در خواب به وضوح می‌بینی که زمان چقدر به تو نیاز دارد و تو فقط به یک نان وابسته‌ای.
چو شد القصه از بی‌مهری بخت
جدا سلطان روم از تاج و از تخت
هوش مصنوعی: سرانجام، به خاطر بی‌مهری تقدیر، سلطان روم از تاج و تخت خود جدا شد.
رقم زد شاهزاده نامهٔ فتح
که چون شد گرم ازو هنگامهٔ فتح
هوش مصنوعی: شاهزاده نامه‌ای دربارهٔ پیروزی نوشت و وقتی که از این خبر هیجان‌زده شد، شور و شوق پیروزی در دلش شعله‌ور گردید.
چو قاصد نامه پیش خسرو آورد
به خسرو مژدهٔ عمر نو آورد
هوش مصنوعی: وقتی پیام‌آور نامه را به شاه آورد، خبر خوب از آغاز عمر جدید را برای او به ارمغان آورد.
منادی کرد تا آزاد و بنده
ز اهل ثروت و ارباب ژنده
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی شنیده شد که هم آزادگان و هم بندگان را از میان ثروتمندان و اربابان در موقعیت‌های ناعادلانه فراخواند.
به استقبال پا بیرون نهادند
قدم در عرصه هامون نهادند
هوش مصنوعی: آنها با شوق و اشتیاق به بیرون آمدند و پا به میدان هامون گذاشتند.
ز شهر مصر خسرو هم برون رفت
به استقبال یک منزل فزون رفت
هوش مصنوعی: خسرو از شهر مصر خارج شد و به سمت استقبال یک منزل بیشتر رفت.
به خسرو چون نظر افکند منظور
قدم کرد از رکاب بارگی دور
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به او نگاه کرد، او با احترام و ادب از کنار اسبش فاصله گرفت.
به پایش سایه وار افکند خود را
غبار راه اسبش ساخت خود را
هوش مصنوعی: او مانند سایه به پایش افتاده و خود را به غبار راه اسبش تبدیل کرده است.
ز توسن گشت خسرو هم پیاده
چو او را دید رو بر ره نهاده
هوش مصنوعی: خسرو، که سوار بر اسب بود، وقتی او را دید، به چهره‌اش نگاه کرد و بر راه ایستاد و پیاده شد.
کشید از غایت مهرش در آغوش
نهادش خلعت اقبال بر دوش
هوش مصنوعی: به خاطر محبت شدیدش، او را به آغوش گرفت و لباس خوشبختی را بر دوش او انداخت.
بسی لعل و گهر بر وی فشانید
میان گوهر و لعلش نشانید
هوش مصنوعی: بسیاری از جواهرات و سنگ‌های قیمتی را بر روی او ریختند و نشانه‌ای از جواهر و لعل بر رویش گذاشتند.
چو از هر گفتگویی باز رستند
به مرکبهای تازی بر نشستند
هوش مصنوعی: پس از آنکه از هر گفت‌وگویی فارغ شدند، سوار بر اسب‌های تازی شدند.
به سوی بارگه راندند توسن
دلی وارسته از اندوه دشمن
هوش مصنوعی: اسب دل را به سوی بارگاه راندند، دلی که از اندوه و غم دشمن آزاد شده است.
دلا اندوه دشمن گر نخواهی
ز درویشی طلب کن پادشاهی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که به خاطر دشمنت غمگین باشی، باید از زندگی در فقر و درویشی دوری کنی و به دنبال سلطنت و پادشاهی باشی.
چه خوش گفتند ارباب فصاحت
خوشا درویشی و کنج قناعت
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسانی که سخنوری و بلاغت را به خوبی می‌شناسند، زیرا درویشی و زندگی در قناعت و زندگی با کم‌ترین نیازها بسیار پسندیده است.