گنجور

رسیدن آن گل نودمیدهٔ چمن رعنایی و سرو تازه رسیدهٔ گلشن زیبایی به مرغزاری که پنجهٔ چنارش شاخ بیداد شکستی و آفتاب بلند پایه در سایه بیدش نشستی

سمند ره نورد این بیانان
بزد راه سخن زینسان به پایان
که چون منظور دور از لشکری گشت
خروشان همچو سیل افتاد در دشت
ز دل می‌کرد آه سرد و می‌رفت
دو منزل را یکی می‌کرد و می‌رفت
کسان همزبان را یاد می‌کرد
ز درد بی‌کسی فریاد می‌کرد
خوش آن بیکس که صحرایی گزیند
که غیر از سایه همپایی نبیند
کند چندان فغان از جان ناشاد
که آید آه از افغانش به فریاد
نماند در مقام خسته حالی
دل پر سازد از فریاد خالی
بیا وحشی که عنقایی گزینیم
وطن در قاف تنهایی گزینیم
چو مه با خور بود نقصان پذیر است
می از تنها نشستن شیر گیر است
ز تنهاییست می را در فرح روی
چو یارش پشه شد گردد ترش روی
چو سرکه همسرای پشه افتاد
نیاید از سرایش غیر فریاد
چو زر با نقره یکچندی نشیند
دگر خود را به رنگ خود نبیند
مشو دمساز با کس تا توانی
اگر می‌بایدت روشن روانی
چو آیینه که با هرکس مقابل
ز تأثیر نفس گردد سیه دل
چو روزی چند شد القصه منظور
به چشمش مرغزاری آمد از دور
چو شد نزدیک جای خرمی دید
عجب آب و هوای بی‌غمی دید
در او هر سو چکاوک خانه کرده
چو هدهد کاکل خود شانه کرده
ز جا برجسته طفل سبزه از باد
به آهو نیزه بازی کرده بنیاد
ز زخم خار گلها را تکسر
ز زخم سنگ مشت یاسمین پر
گشودی ماهیش مقراض از دم
به قصد آب می‌بردید قاقم
بیان می‌کرد هر سو غنچه با گل
به سر گوشی حدیث خون بلبل
میان سبزه آب افتاده بیهوش
کشیده سبزه تنگ او را در آغوش
پی راحت فرود آمد ز شبرنگ
به طرف سبزه‌زاری کرد آهنگ
به آسایش به روی سبزه افتاد
سمند خویش را سر در چرا داد
فتادی همچو گل از دست بر دست
که شد در خواب نازش نرگس مست
چو مست خواب شد آن مایه ناز
سمندش ناگه آمد در تک و تاز
ز آواز سم اسب رمیده
ز جا جست و گشود از خواب دیده
نظر چون کرد شیری دید از دور
در و دشت از غریوش گشته پر شور
ز چنبر شیر گردون را جهانده
نشان ناخنش بر ثور مانده
خروشش مرده را بردی ز سر خواب
به زهر چشم کردی زهره‌ها آب
پی جستن زدی چون بر زمین پای
نمودی کوههٔ گاو زمین جای
کشید آن شیردل بر شیرشمشیر
چو شیری حمله آور گشت بر شیر
هژبر تیغ زن تیغ آنچنان راند
که زخم تیغ بر گاو زمین ماند
جدا کرد آن بلا را از سر خویش
نمود از سبزه و گل بستر خویش
به روی سبزه می‌غلطید چون آب
که شد بر روی گل آهوش در خواب
سفر سازندهٔ شهر فسانه
زند بر رخش زینسان تازیانه
که چون منظورگشت از خواب بیدار
برآمد بر سمند باد رفتار
چو بیرون شد از آن دلکش نشیمن
به روی پشته‌ای برراند توسن
نظر چون کرد شهری در نظر دید
سوادش از نظر پر نورتر دید
حصار او زدی بر چرخ پهلو
کواکب سنگها بر کنگر او
حصارش زلف زهره شانه کرده
ز کنگر شانه را دندانه کرده
کشیده خندقش از غرب تا شرق
در آب خندقش چوب فلک غرق
سواد شهر کردش دیده پرنور
چو گل از خرمی بشکفت منظور
ز روی خرمی میراند توسن
که تا گشتش در دروازه روشن
بر او دروازه‌بان چون دیده بگشاد
به پای توسنش چون سایه افتاد
بگفتا کای جوان نورسیده
که از مهرت به ما پرتو رسیده
چسان جان برده‌ای زین بیشه بیرون
که شیرش بسته ره بر گاو گردون
کنون عمریست تا این راه بسته
به راه رهروان از کین نشسته
ز نیش خویش شیر این گذرگاه
نهاده رهروان را خار در راه
ازو این حرف چون منظور بشنید
ز کار رفته گوهر بار گردید
بر او پیر از تعجب دیده بگشاد
به منزلگاه خویشش برد و جا داد
چو دید آن گنج در ویرانهٔ خویش
به پیش آورد درویشانهٔ خویش
پس آنگه رفت سوی درگه شاه
بگفت این حال با خاصان درگاه
ازو چون شرح این معنی شنفتند
به خسرو صورت احوال گفتند
زد از روی تعجب دست بر دست
که یک تن چون ز دست این بلا رست
به جمعی داد خلعت‌ها و فرمود
که باتشریف تشریف آورد زود
سوی منظور از آنجا رو نهادند
زمین از دور پیشش بوسه دادند
پی تعظیم تشریف از زمین خاست
بدن از خلعت شاهانه آراست
به آنها گشت همره بی‌توقف
سوی بازار مصر آمد چو یوسف
ازو دل داده خلقی از کف خویش
هجوم بی‌دلانش از پس و پیش
فتاده پیش و خلقی گشته پیرو
چنین می‌رفت تا درگاه خسرو
بیاوردند نزدیکان درگاه
به تعظیم تمامش جانب شاه
زمین بوسید آنطوری که شاید
دعایش کرد آن نوعی که باید
به میدان سخن افکند گویی
ز هر جا کرد با او گفتگویی
چو از هر بحث گوهر بار گردید
به تقریبی حدیث شیر پرسید
زمین بوسید منظور ادب کیش
به خسرو گفت یک یک قصه خویش
چنین در بزم شه تا شام جا کرد
سخن از هر دری با شه ادا کرد
شهنشه گفت تا کردند تعیین
مقامی از پی شهزادهٔ چین
پی رفتن زمین بوسید منظور
به دستوری ز بزم شاه شد دور
چو جست از مجلس خسرو کرانه
ببردندش به بزم خسروانه
به روی نیم تختی جاش دادند
به مجلس نقل خوشحالی نهادند
چو پاسی از شب دیجور بگذشت
سپاه خواب بر منظور بگذشت
برای پاس آن پاکیزه گوهر
گروهی حلقهٔ سان ماندند بر در

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سمند ره نورد این بیانان
بزد راه سخن زینسان به پایان
هوش مصنوعی: اسب تندروی این روایت، راه کلام را به این صورت به پایان می‌رساند.
که چون منظور دور از لشکری گشت
خروشان همچو سیل افتاد در دشت
هوش مصنوعی: زمانی که هدف از دسترس دور شد، مانند سیلی بر افرازنده در دشت فرود آمد.
ز دل می‌کرد آه سرد و می‌رفت
دو منزل را یکی می‌کرد و می‌رفت
هوش مصنوعی: دلش از درد و اندوهی عمیق پر بود و با آهی سرد از خود بی‌خبر بود. او به سرعت و بی‌وقفه دو مرحله از زندگی را طوری طی می‌کرد که گویی همه چیز را در یک لحظه پشت سر می‌گذارد.
کسان همزبان را یاد می‌کرد
ز درد بی‌کسی فریاد می‌کرد
هوش مصنوعی: افرادی که با هم زبان بودند را به یاد می‌آورد و به خاطر تنهایی‌اش با صدای بلند شکایت می‌کرد.
خوش آن بیکس که صحرایی گزیند
که غیر از سایه همپایی نبیند
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی‌اش فقط به طبیعت و سکوت بپردازد و هیچ چیز جز سایه خود را نبیند، خوشبخت‌تر است.
کند چندان فغان از جان ناشاد
که آید آه از افغانش به فریاد
هوش مصنوعی: از دل زخم‌خورده چنین نوازشی برمی‌خیزد که فریادش به آسمان می‌رسد و ناله‌اش را زمین می‌گیرد.
نماند در مقام خسته حالی
دل پر سازد از فریاد خالی
هوش مصنوعی: دل خسته و ناامید، دیگر در وضعیت بی‌حالی نمی‌تواند بماند و از ناامیدی خود فریاد می‌زند.
بیا وحشی که عنقایی گزینیم
وطن در قاف تنهایی گزینیم
هوش مصنوعی: بیا، ای وحشی، که مکانی را برای زندگی انتخاب کنیم و در تنهایی خودمان، به دنبال آزادی و آرامش بگردیم.
چو مه با خور بود نقصان پذیر است
می از تنها نشستن شیر گیر است
هوش مصنوعی: وقتی ماه در کنار خورشید است، کمرنگ و کم‌نور می‌شود. همچنین، در تنهایی، به جای قوت و قدرت، ناتوانی و ضعف احساس می‌شود.
ز تنهاییست می را در فرح روی
چو یارش پشه شد گردد ترش روی
هوش مصنوعی: تنهایی باعث شده که نوشیدنی لذت‌بخش مانند چهره محبوبش، تلخ و نامطبوع به نظر برسد.
چو سرکه همسرای پشه افتاد
نیاید از سرایش غیر فریاد
هوش مصنوعی: زمانی که سرکه بر سر پشه افتد، نمی‌توان هیچ صدای دیگری را جز فریاد او شنید.
چو زر با نقره یکچندی نشیند
دگر خود را به رنگ خود نبیند
هوش مصنوعی: زمانی که طلا و نقره برای مدتی در کنار هم قرار می‌گیرند، به مرور زمان نقره دیگر رنگ خود را نمی‌بیند و به رنگ طلا درمی‌آید.
مشو دمساز با کس تا توانی
اگر می‌بایدت روشن روانی
هوش مصنوعی: با هیچکس آن‌چنان صمیمی و نزدیک نشو که اگر روزی نیاز به آرامش و روشن‌دلی داشتی، نتوانی به آن دست یابی.
چو آیینه که با هرکس مقابل
ز تأثیر نفس گردد سیه دل
هوش مصنوعی: انسان‌ها مانند آینه‌های هستند که با هر کسی که روبه‌رو شوند، تحت تأثیر رفتار و ویژگی‌های او قرار می‌گیرند و ممکن است دلشان تیره و غمگین شود.
چو روزی چند شد القصه منظور
به چشمش مرغزاری آمد از دور
هوش مصنوعی: بعد از مدتی، بالاخره منظره‌ای از دور به چشمش خورد که شبیه به یک دشت پرگل و سبز بود.
چو شد نزدیک جای خرمی دید
عجب آب و هوای بی‌غمی دید
هوش مصنوعی: وقتی به جایی رسید که خوشی و سرزندگی را احساس کرد، حیرت‌زده شد از زیبایی و هوای دلپذیر و بی‌دغدغه آنجا.
در او هر سو چکاوک خانه کرده
چو هدهد کاکل خود شانه کرده
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای از او، چکاوک همخانه شده و مانند هدهد، سر خود را مرتب کرده است.
ز جا برجسته طفل سبزه از باد
به آهو نیزه بازی کرده بنیاد
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کودک سبزه‌رویی اشاره شده که به خاطر وزش باد، به سمت آهو پرتاب شده و با آن بازی می‌کند. این تصویر به نوعی احساس نشاط و شیطنت کودکانه را منتقل می‌کند که در فضای طبیعی و آزاد رخ می‌دهد.
ز زخم خار گلها را تکسر
ز زخم سنگ مشت یاسمین پر
هوش مصنوعی: زخمی که خار به گل‌ها می‌زند، آن‌ها را از هم جدا می‌کند و ضربه سنگ بر دست یاسمن، آن را پرآزار می‌سازد.
گشودی ماهیش مقراض از دم
به قصد آب می‌بردید قاقم
هوش مصنوعی: تو به سمت آب می‌رفتی و ماهی را با قیچی از دمی که داشت بریده بودی، به دنبال خود می‌کشیدی.
بیان می‌کرد هر سو غنچه با گل
به سر گوشی حدیث خون بلبل
هوش مصنوعی: هر جا که می‌رفتی، غنچه‌ها با گل‌ها صحبت می‌کردند و از درد و غم بلبل قصه می‌گفتند.
میان سبزه آب افتاده بیهوش
کشیده سبزه تنگ او را در آغوش
هوش مصنوعی: در میان سبزه‌ها، آب بر زمین افتاده و بی‌هوش شده است. سبزه‌های اطراف او را در آغوش گرفته‌اند.
پی راحت فرود آمد ز شبرنگ
به طرف سبزه‌زاری کرد آهنگ
هوش مصنوعی: او برای راحتی خود از شبرنگ (اسب) پیاده شد و به سمت یک مرتع سبز حرکت کرد.
به آسایش به روی سبزه افتاد
سمند خویش را سر در چرا داد
هوش مصنوعی: اسبش را در چراگاه رها کرد و به آرامش روی چمن نشست.
فتادی همچو گل از دست بر دست
که شد در خواب نازش نرگس مست
هوش مصنوعی: تو مانند گلی به خواب رفته‌ای که در دستان دیگری افتادی و آن دست در حال لذت بردن و سرمستی است.
چو مست خواب شد آن مایه ناز
سمندش ناگه آمد در تک و تاز
هوش مصنوعی: به محض اینکه آن موجود نازپرورده خوابش برد، ناگهان سمندش به حرکت و تکاپو درآمد.
ز آواز سم اسب رمیده
ز جا جست و گشود از خواب دیده
هوش مصنوعی: صدای سم اسب وحشت‌زده او را از خواب بیدار کرد و متوجه اطرافش شد.
نظر چون کرد شیری دید از دور
در و دشت از غریوش گشته پر شور
هوش مصنوعی: وقتی که نگاهش را به دور می‌چرخاند، در دشت و بیابان یک شیر را می‌بیند که از صدای غرشش همه جا را پر از شور و هیجان کرده است.
ز چنبر شیر گردون را جهانده
نشان ناخنش بر ثور مانده
هوش مصنوعی: جهان در تنگنای قدرت و کنترل، آثار و نشانه‌هایی از خود بر جا می‌گذارد که مانند سایه‌ای بر زمین پدیدار می‌شود.
خروشش مرده را بردی ز سر خواب
به زهر چشم کردی زهره‌ها آب
هوش مصنوعی: صدای خروس باعث شد که مرده از خواب بیدار شود و تو با نگاه تلخت، روح‌ها را از غم آبی کردی.
پی جستن زدی چون بر زمین پای
نمودی کوههٔ گاو زمین جای
هوش مصنوعی: وقتی پا به زمین می‌گذاری، به دنبال چیزی هستی که در آن قرار دارد، مانند کوه که در زمین جای دارد.
کشید آن شیردل بر شیرشمشیر
چو شیری حمله آور گشت بر شیر
هوش مصنوعی: شیر دلی به قدری شجاع و نیرومند است که مانند یک شیر به سوی دشمن می‌جهد و حمله‌ور می‌شود.
هژبر تیغ زن تیغ آنچنان راند
که زخم تیغ بر گاو زمین ماند
هوش مصنوعی: هژبر، جنگجویی ماهر و شجاع، چنان با تیزی و قدرت شمشیرش ضربه‌ای زد که زخم آن بر تن گاوی ماند و نشان از قدرت و مهارت او برجا گذاشت.
جدا کرد آن بلا را از سر خویش
نمود از سبزه و گل بستر خویش
هوش مصنوعی: او نگرانی و مشکل خود را کنار گذاشت و برای خود جایی از گل و سبزه آماده کرد.
به روی سبزه می‌غلطید چون آب
که شد بر روی گل آهوش در خواب
هوش مصنوعی: آهو بر روی سبزه در حال خوابیدن است و گویی مانند آبی که بر روی گل می‌چرخد، به آرامی بر روی زمین حرکت می‌کند.
سفر سازندهٔ شهر فسانه
زند بر رخش زینسان تازیانه
هوش مصنوعی: سفر کننده‌ای که شهر افسانه‌ها را می‌سازد، با این روش بر اسبش وادار می‌شود.
که چون منظورگشت از خواب بیدار
برآمد بر سمند باد رفتار
هوش مصنوعی: زمانی که مقصود به حقیقت رسید و از خواب غفلت بیدار شد، بر اسب تندباد راهی را در پیش گرفت.
چو بیرون شد از آن دلکش نشیمن
به روی پشته‌ای برراند توسن
هوش مصنوعی: وقتی او از آن مکان زیبا و دل‌انگیز خارج شد، بر روی تپه‌ای، اسب سرکش را به حرکت درآورد.
نظر چون کرد شهری در نظر دید
سوادش از نظر پر نورتر دید
هوش مصنوعی: وقتی کسی بر شهری نظر می‌افکند، متوجه می‌شود که شکل و رنگ آنجا از دور به وضوح و روشنایی بیشتری نمایان است.
حصار او زدی بر چرخ پهلو
کواکب سنگها بر کنگر او
هوش مصنوعی: حفاظ او را دور تا دور قرار دادی و ستاره‌ها و سیاره‌های سنگی را بر روی نقطه‌ای از دنیای او قرار دادی.
حصارش زلف زهره شانه کرده
ز کنگر شانه را دندانه کرده
هوش مصنوعی: زلف‌های زهره مانند حصاری است که با شانه‌ای زیبا شکل گرفته و شانه‌ی آن هم با دندانه‌هایی تزیین شده است.
کشیده خندقش از غرب تا شرق
در آب خندقش چوب فلک غرق
هوش مصنوعی: او خندقی از غرب تا شرق حفر کرده و در آن، چوب بلندی مانند عصا در آب غرق شده است.
سواد شهر کردش دیده پرنور
چو گل از خرمی بشکفت منظور
هوش مصنوعی: چشمان او مانند گل، روشن و سرشار از زندگی و زیبایی است که در یک شهر آباد و آبادانی شکوفا شده است.
ز روی خرمی میراند توسن
که تا گشتش در دروازه روشن
هوش مصنوعی: از سر شادی و سرزندگی، اسب را به جلو می‌راند تا زمانی که به دروازه‌ای روشن و زیبا رسید.
بر او دروازه‌بان چون دیده بگشاد
به پای توسنش چون سایه افتاد
هوش مصنوعی: وقتی دروازه‌بان در را باز کرد، سایه‌ی اسب او بر زمین افتاد.
بگفتا کای جوان نورسیده
که از مهرت به ما پرتو رسیده
هوش مصنوعی: گفت: ای جوان تازه‌کار، که نور و روشنی تو به ما رسیده و از محبت تو بهره‌مند شده‌ایم.
چسان جان برده‌ای زین بیشه بیرون
که شیرش بسته ره بر گاو گردون
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی از این جنگل خطرناک بیرون بروی، در حالی که شیری وجود دارد که راه را بر گاو آسمانی بسته است؟
کنون عمریست تا این راه بسته
به راه رهروان از کین نشسته
هوش مصنوعی: هم‌اکنون مدت زیادی است که این مسیر برای مسافران به دلیل دشمنی، مسدود شده است.
ز نیش خویش شیر این گذرگاه
نهاده رهروان را خار در راه
هوش مصنوعی: از زخم‌های خود، شیر این مسیر را بر ناخوشی‌های راه‌پیمایان گذاشته است.
ازو این حرف چون منظور بشنید
ز کار رفته گوهر بار گردید
هوش مصنوعی: وقتی او این حرف را شنید، به یاد کارهایی که انجام داده بود افتاد و احساس کرد که ارزش و اهمیت آن بیشتر شده است.
بر او پیر از تعجب دیده بگشاد
به منزلگاه خویشش برد و جا داد
هوش مصنوعی: وقتی پیرمرد از تعجب چشمانش را گشاد کرد، او را به خانه‌اش برد و جا داد.
چو دید آن گنج در ویرانهٔ خویش
به پیش آورد درویشانهٔ خویش
هوش مصنوعی: زمانی که آن گنج را در خرابه‌های خود مشاهده کرد، به نحوی ساده و فقیرانه خود را به جلو آورد.
پس آنگه رفت سوی درگه شاه
بگفت این حال با خاصان درگاه
هوش مصنوعی: پس او به سوی درگاه شاه رفت و این حال را به افراد ویژهٔ درگاه گفت.
ازو چون شرح این معنی شنفتند
به خسرو صورت احوال گفتند
هوش مصنوعی: وقتی او این موضوع را توضیح داد، به خسرو وضعیت امور را گزارش کردند.
زد از روی تعجب دست بر دست
که یک تن چون ز دست این بلا رست
هوش مصنوعی: به خاطر شگفتی، دست به دست زد که چگونه فردی از این مصیبت رهایی یافته است.
به جمعی داد خلعت‌ها و فرمود
که باتشریف تشریف آورد زود
هوش مصنوعی: به گروهی لباس‌های زیبا و نفیس هدیه داد و دستور داد که با احترام هر چه سریع‌تر به مجلس بیایند.
سوی منظور از آنجا رو نهادند
زمین از دور پیشش بوسه دادند
هوش مصنوعی: به سمت هدف خود حرکت کردند، و زمین از دور به او احترام گذاشت.
پی تعظیم تشریف از زمین خاست
بدن از خلعت شاهانه آراست
هوش مصنوعی: برای ادای احترام، بدن از زمین برخاست و با زینتی مجلل و شاهانه آراسته شد.
به آنها گشت همره بی‌توقف
سوی بازار مصر آمد چو یوسف
هوش مصنوعی: آنها بدون توقف به سمت بازار مصر حرکت کردند، مانند یوسف که با شتاب به آنجا رفت.
ازو دل داده خلقی از کف خویش
هجوم بی‌دلانش از پس و پیش
هوش مصنوعی: مردم زیادی از او دل باخته‌اند و به‌دنبال او هستند، در حالی که خود او از گرفتار شدن در این عشق بی‌نصیب است و نمی‌داند چگونه با این احساسات روبه‌رو شود.
فتاده پیش و خلقی گشته پیرو
چنین می‌رفت تا درگاه خسرو
هوش مصنوعی: به جلو افتاده و گروهی را به دنبال خود کشانده، همچنان که به سمت درگاه پادشاه می‌رفت.
بیاوردند نزدیکان درگاه
به تعظیم تمامش جانب شاه
هوش مصنوعی: نزدیکان درگاه با احترام و ادب به سوی شاه آمدند.
زمین بوسید آنطوری که شاید
دعایش کرد آن نوعی که باید
هوش مصنوعی: زمین را بوسید به شیوه‌ای که شایسته‌اش بود و درخواستی که مناسبش است را از او داشت.
به میدان سخن افکند گویی
ز هر جا کرد با او گفتگویی
هوش مصنوعی: او در میدان گفتگو ظاهر شده و به نظر می‌رسد که با هر کسی از هر گوشه‌ای به گفت‌و‌گو نشسته است.
چو از هر بحث گوهر بار گردید
به تقریبی حدیث شیر پرسید
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت‌ها به جواهرات باارزش تبدیل شد، به شیوه‌ای شیرین، موضوعی را مطرح کرد.
زمین بوسید منظور ادب کیش
به خسرو گفت یک یک قصه خویش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تواضع و ادب اشاره می‌کند که به سرور و بزرگتری که در مقابلش ایستاده، احترام می‌گذارد. یکی از شخصیت‌ها در این داستان به احترام دیگران زمین را بوسیده و به خسرو می‌گوید که هر یک از داستان‌های خود را به نوبت بازگو کند. این عمل نشان‌دهنده‌ی روابط محترمانه و اجتماعی در میان شخصیت‌هاست.
چنین در بزم شه تا شام جا کرد
سخن از هر دری با شه ادا کرد
هوش مصنوعی: در مهمانی پادشاه، برای طولانی‌مدت حضور یافت و در مورد مسائل مختلف با او صحبت کرد.
شهنشه گفت تا کردند تعیین
مقامی از پی شهزادهٔ چین
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد تا برای برقراری جایگاهی از سوی شهزادهٔ چین، اقداماتی صورت گیرد.
پی رفتن زمین بوسید منظور
به دستوری ز بزم شاه شد دور
هوش مصنوعی: زمین بر روی پی، یا آن چیزی که بر روی زمین است، به دلیل دستوری که از جشن شاه صادر شده، به دور افتاده است.
چو جست از مجلس خسرو کرانه
ببردندش به بزم خسروانه
هوش مصنوعی: وقتی که او از محفل شاه خارج شد، او را به جشن و مراسمی که مخصوص شاه بود، بردند.
به روی نیم تختی جاش دادند
به مجلس نقل خوشحالی نهادند
هوش مصنوعی: او را بر نیم‌تختی نشاندند و در مجلس شادی، داستان خوشحالی را بیان کردند.
چو پاسی از شب دیجور بگذشت
سپاه خواب بر منظور بگذشت
هوش مصنوعی: وقتی که بخشی از شب تاریک گذشت، سربازان خواب به آرامی از کنار هدف خود عبور کردند.
برای پاس آن پاکیزه گوهر
گروهی حلقهٔ سان ماندند بر در
هوش مصنوعی: گروهی به خاطر احترام به آن گوهر ارزشمند، بر در ایستاده‌اند و منتظر مانده‌اند.