گنجور

رفتن آن شهسوار شهب تازیانه و شاهباز فلک آشیانه به جست و جوی آن آهوی سر در بیابان محنت نهاده و آن طایر دور از مقام عزت فتاده

سوار رخش تاز دشت دعوی
چنین راند از پی نخجیر معنی
که روزی چند از این حالت چو بگذشت
که سوی شهر منظور آمد از دشت
به نزدیک پدر یک روز جا کرد
به خسرو مدعای خود ادا کرد
غرض چون بود آهنگ شکارش
به رفتن داد رخصت شهریارش
سپاه بیشمارش کرد همراه
تمامی از رسوم صید آگاه
اشارت کرد تا صحرانشینان
حشر کردند در کوه و بیابان
یلان بستند صف در دور نخجیر
ز هر سو پر زنان شد طایر تیر
دم شمشیر دادی رنگ را زهر
وز آن زهرش ندادی سود پازهر
پلنگ افتاده سر گردان و مضطر
نهاده رسم دست انداز از سر
به جستن روبهان درحیله سازی
به خرگوشان سگان در دست یازی
پی تیر یلان چون کلک جادو
ز خون می‌زد رقم بر جلد آهو
عیان گردید از کیمخت گوران
به جای دانهٔ کیمخت پیکان
فتاد از بیم سگ آهو به زاری
به دست و پای شیران شکاری
چنین تا شام صید انداز بودند
به قصد صید شیری می‌نمودند
ز چرخ این شیر زرین یال شد گم
پلنگ شب نمود از کهکشان دم
به عزم شب چرا شد بره برپا
شبان مانندش از پی خواست جوزا
به قصد صیداین گاو پلنگی
اسد می‌کرد ساز تیز چنگی
از این مزرع شد آب مهر نایاب
چو کاهش چهره گشت از دوری آب
ز بحر شرق بیرون رفت خرچنگ
سوی دریای مغرب کرد آهنگ
گشودی قفل زر شب از سر گنج
وز آتش پلهٔ میزان گهر سنج
کند چندان فغان از جان ناشاد
که آید آه ز افغانش به فریاد
فکنده زنگی شب دلو در چاه
به قعر بحر ماهی را گذرگاه
چو خواب آورد بر لشکر شبیخون
ز لشکرگاه شد منظور بیرون
سمند تند رو میراند و می‌تاخت
به سایه اسبش از تندی نمی‌ساخت
بسان چرخ آن رخش سبک پی
بیابانی به گامی ساختی طی
چنین میراند تا زین دشت اخضر
نمایان شد عیار زردهٔ خور
سحرگه لشکران از خواب جستند
میان از بهر خدمت چست بستند
چو از شهزاده جا دیدند خالی
ز جا رفتند از آشفته خالی
چو صرصر پر در آن صحرا دویدند
ولیکن هیچ جا گردش ندیدند
ز حد چون رفت سوی شهر راندند
حدیث او به گوش شه رساندند
ز بخت سست خود آشفته شد سخت
ز روی بیخودی افتاد از تخت
به هوش خود چو آمد ناله برداشت
علم در جستجوی او برافراشت
به اطراف جهان مردم روان کرد
ولیکن کس پیام او نیاورد
خروشان شد نظر کای دیده را نور
چه دیدی کز نظر گشتی چنین دور
مرا در دور چون نبود تأسف
که این خیل بتر ز اخوان یوسف
به جانم داغ یعقوبی نهادند
به گرگت همچو یوسف باز دادند
الا ای یوسف گمگشته بازآی
چو یعقوبم مکن بیت الحزن جای
تو بودی آنکه منظور نظر بود
فروغ عارضت نور بصر بود
چه خوشحالی که گشتی از نظر دور
نظر دیگر چه خواهد داشت منظور
جهان پیش نظر تاریک از آنست
که شمعی چون تو از بزمش نهانست
خروشان بود از اینسان چند روزی
ز دل می‌کرد آه سینه سوزی
چو روزی چند شد آن شعله بنشست
به عیش و عشرت هر روزه پیوست
چه خوش گفت آن سخن پرداز کامل
که چیزی کز نظرشد رفت از دل

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوار رخش تاز دشت دعوی
چنین راند از پی نخجیر معنی
هوش مصنوعی: سوار بر اسبش با شتاب در دشت می‌تاخت و به دنبال شکار می‌گشت.
که روزی چند از این حالت چو بگذشت
که سوی شهر منظور آمد از دشت
هوش مصنوعی: چند روزی از این حالتی که در آن هستم بگذرد، تا به سمت شهر محبوبم از دشت بروم.
به نزدیک پدر یک روز جا کرد
به خسرو مدعای خود ادا کرد
هوش مصنوعی: روزی خسرو نزد پدرش رفت و درخواست و خواسته‌اش را مطرح کرد.
غرض چون بود آهنگ شکارش
به رفتن داد رخصت شهریارش
هوش مصنوعی: چون هدف شکار بود، شهریار اجازه رفتن به او را داد.
سپاه بیشمارش کرد همراه
تمامی از رسوم صید آگاه
هوش مصنوعی: او ارتش زیادی را تشکیل داد که تمامی اعضای آن با روش‌های شکار آشنا بودند.
اشارت کرد تا صحرانشینان
حشر کردند در کوه و بیابان
هوش مصنوعی: نشانه‌ای داد تا مردمان بیابان‌نشین در کوه‌ها و دشت‌ها جمع شوند.
یلان بستند صف در دور نخجیر
ز هر سو پر زنان شد طایر تیر
هوش مصنوعی: جوانان صفوفی تشکیل دادند تا به شکار بروند و از هر طرف در نشاط و شوق، پرچم تیر را برافراشتند.
دم شمشیر دادی رنگ را زهر
وز آن زهرش ندادی سود پازهر
هوش مصنوعی: تو در لحظهٔ پرخاش و جنگ، رنگ و روی مرا تحت تاثیر قرار دادی و از سمّی که خود به من داده‌ای، بهره‌ای نمی‌گیری.
پلنگ افتاده سر گردان و مضطر
نهاده رسم دست انداز از سر
هوش مصنوعی: پلنگی که در حال سرگردانی و نگران است، تصمیم گرفته که از روی مانع عبور کند.
به جستن روبهان درحیله سازی
به خرگوشان سگان در دست یازی
هوش مصنوعی: سگ‌ها در تلاش هستند تا با ترفندها و نقشه‌های خود، خرگوش‌ها را شکار کنند و به آن‌ها دست یابند.
پی تیر یلان چون کلک جادو
ز خون می‌زد رقم بر جلد آهو
هوش مصنوعی: چون تیرهای شجاعان مانند قلم جادوگر، با خون خود بر پوست آهو نقشی می‌زنند.
عیان گردید از کیمخت گوران
به جای دانهٔ کیمخت پیکان
هوش مصنوعی: از خاک گوران مشخص شد که به جای دانه‌های کیمخ، تیر و پیکان به وجود آمده است.
فتاد از بیم سگ آهو به زاری
به دست و پای شیران شکاری
هوش مصنوعی: آهو از ترس سگ به زمین افتاد و به شیران شکاری التماس کرد.
چنین تا شام صید انداز بودند
به قصد صید شیری می‌نمودند
هوش مصنوعی: آن‌ها تا غروب به شکار می‌پرداختند و به‌منظور به دام انداختن شیر، طعمه‌ای را نشان می‌دادند.
ز چرخ این شیر زرین یال شد گم
پلنگ شب نمود از کهکشان دم
هوش مصنوعی: از آسمان که به رنگ طلاست، تأثیر گرفته و به مانند پلنگ تاریکی، دنباله‌ای از ستاره‌ها را نمایان کرده است.
به عزم شب چرا شد بره برپا
شبان مانندش از پی خواست جوزا
هوش مصنوعی: بره‌ای که شب را عزم کرده بود، مانند شبان خود، به راه افتاد تا به جوزا برسد.
به قصد صیداین گاو پلنگی
اسد می‌کرد ساز تیز چنگی
هوش مصنوعی: شیر (اسد) برای شکار گاوی پلنگی، ساز و ابزار تیزش را آماده کرده بود.
از این مزرع شد آب مهر نایاب
چو کاهش چهره گشت از دوری آب
هوش مصنوعی: از این زمین، آب عشق نایاب شده است، زیرا که چهره‌اش به خاطر دوری از آب (عشق) افت کرده و تغییر کرده است.
ز بحر شرق بیرون رفت خرچنگ
سوی دریای مغرب کرد آهنگ
هوش مصنوعی: خرچنگ از دریاچه شرق بیرون آمد و به سمت دریای مغرب حرکت کرد.
گشودی قفل زر شب از سر گنج
وز آتش پلهٔ میزان گهر سنج
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن یک گنج و گشوده شدن قفلی اشاره می‌کند. در واقع، او از لحظه‌ای حرف می‌زند که درهای فراوانی به روی شادی و نعمت‌ها گشوده می‌شود. همچنین از روش‌هایی برای سنجش و ارزشگذاری زیبایی‌ها و riches، مانند سنگ‌های قیمتی، سخن می‌گوید و نمادی از آتش و یکی بودن میزان ارزش‌ها را در نظر دارد. به طور کلی، اشاره به کشف و شگفتی در دنیای پیرامون و همچنین ارزش گذاشتن به مرواریدها و نعمت‌های زندگی است.
کند چندان فغان از جان ناشاد
که آید آه ز افغانش به فریاد
هوش مصنوعی: از دل ناخرسند او چنان فریادی بلند می‌آید که آه و ناله‌اش به کمکش می‌شتابد.
فکنده زنگی شب دلو در چاه
به قعر بحر ماهی را گذرگاه
هوش مصنوعی: شب زنگی به دلو انداخته و در چه‌ای عمیق به قعر دریا، ماهی‌ای را به گذرگاهی رسانده است.
چو خواب آورد بر لشکر شبیخون
ز لشکرگاه شد منظور بیرون
هوش مصنوعی: وقتی که خواب بر لشکر حمله‌ور می‌شود، نیروها از میدان جنگ خارج می‌شوند.
سمند تند رو میراند و می‌تاخت
به سایه اسبش از تندی نمی‌ساخت
هوش مصنوعی: اسب چابک و تندرو به جلو می‌رفت و به قدری با سرعت می‌تاخت که سایه‌اش هم نمی‌توانست به راحتی با او هماهنگ شود.
بسان چرخ آن رخش سبک پی
بیابانی به گامی ساختی طی
هوش مصنوعی: مانند چرخ که بر روی زمین می‌چرخد، اسب تو با سبکی و تند روی خود، در بیابان به راحتی گام می‌زند و مسیر را طی می‌کند.
چنین میراند تا زین دشت اخضر
نمایان شد عیار زردهٔ خور
هوش مصنوعی: چنین می‌گذرد که در این دشت سرسبز، رنگ زرد خورشید به وضوح دیده می‌شود.
سحرگه لشکران از خواب جستند
میان از بهر خدمت چست بستند
هوش مصنوعی: در صبح زود، لشکریان از خواب بیدار شدند و به سرعت برای سرویس‌دهی آماده شدند.
چو از شهزاده جا دیدند خالی
ز جا رفتند از آشفته خالی
هوش مصنوعی: وقتی احساس کردند که دنیای شاهزاده از جایش خالی است، از فضای آشفته و ناپایدار دور شدند.
چو صرصر پر در آن صحرا دویدند
ولیکن هیچ جا گردش ندیدند
هوش مصنوعی: نسیم تند و سردی در آن بیابان وزید، اما هیچ جا اثری از زندگی یا حرکت ندیدند.
ز حد چون رفت سوی شهر راندند
حدیث او به گوش شه رساندند
هوش مصنوعی: وقتی او از حد و مرز خود فراتر رفت، داستان او را به گوش پادشاه رساندند و درباره‌اش گفتند.
ز بخت سست خود آشفته شد سخت
ز روی بیخودی افتاد از تخت
هوش مصنوعی: از نیکبختی خود دچار سردرگمی شدم و به خاطر بی‌خبر بودن از خودم، از مقام و جایگاه خود پایین آمدم.
به هوش خود چو آمد ناله برداشت
علم در جستجوی او برافراشت
هوش مصنوعی: وقتی که آدم به فکر و آگاهی خود می‌رسد، صدای ناله‌ای را می‌شنود و در پی او علم و دانش را جستجو می‌کند.
به اطراف جهان مردم روان کرد
ولیکن کس پیام او نیاورد
هوش مصنوعی: او به دور و بر دنیا انسان‌ها را فرستاد، اما هیچ‌کس پیامی از او نیاورد.
خروشان شد نظر کای دیده را نور
چه دیدی کز نظر گشتی چنین دور
هوش مصنوعی: چشمانت چقدر پرشور و هیجان شده‌اند! چه چیزی را دیده‌ای که حالا این‌گونه از حقیقت فاصله گرفته‌ای؟
مرا در دور چون نبود تأسف
که این خیل بتر ز اخوان یوسف
هوش مصنوعی: من در این دور احساس تأسف نمی‌کنم، زیرا این گروه از افراد حتی بدتر از برادران یوسف هستند.
به جانم داغ یعقوبی نهادند
به گرگت همچو یوسف باز دادند
هوش مصنوعی: به جانم زخم جدایی یعقوب را زدند و به گرگ تو مانند یوسف را دوباره بازگرداندند.
الا ای یوسف گمگشته بازآی
چو یعقوبم مکن بیت الحزن جای
هوش مصنوعی: ای یوسف گمشده، برگرد مانند یعقوب که در غم توست، خانه غم را برای من نباش.
تو بودی آنکه منظور نظر بود
فروغ عارضت نور بصر بود
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که همیشه در نظر من بوده‌ای و زیبایی چهره‌ات روشنی‌بخش دیدگانم است.
چه خوشحالی که گشتی از نظر دور
نظر دیگر چه خواهد داشت منظور
هوش مصنوعی: چه خوب شد که از دید من دور شدی. حالا دیگر کسی نمی‌داند که منظورت چیست.
جهان پیش نظر تاریک از آنست
که شمعی چون تو از بزمش نهانست
هوش مصنوعی: زندگی و دنیای اطراف ما به دلیل نبودن نور و درخشندگی تو، که مانند شمعی در محفل می‌درخشد، تاریک و بی‌روح به نظر می‌رسد.
خروشان بود از اینسان چند روزی
ز دل می‌کرد آه سینه سوزی
هوش مصنوعی: مدتی بود که به شدت از دل خود ناله و آهی سوزان بیرون می‌آمد.
چو روزی چند شد آن شعله بنشست
به عیش و عشرت هر روزه پیوست
هوش مصنوعی: پس از مدتی، آن آتش خاموش شد و فرد به زندگی شاد و خوشگذرانی‌های روزمره‌اش ادامه داد.
چه خوش گفت آن سخن پرداز کامل
که چیزی کز نظرشد رفت از دل
هوش مصنوعی: چه خوب است که آن کسی که سخن می‌گوید، به درستی بیان کند که اگر چیزی از نظر پنهان شود، دیگر در دل نخواهد ماند.