خبر یافتن منظور از رفتن ناظر و برون آمدن از شهر آشفته خاطر و به کاروان مقصود رسیدن و از نامهٔ ناظر شادمان گردیدن
فسون سازی که این افسون نماید
بدینسان بر سر افسانه آید
کزین معنی خبر چون یافت منظور
که ناظر شد ز بزم خرمی دور
دمی از فکر این خالی نمیبود
دلش را میل خوشحالی نمیبود
به شبها سوختی چون شمع تا روز
نبودی یک نفس بیآه جانسوز
همیشه پا به دامان الم داشت
ز مهجوری سری بر جیب غم داشت
برین میداشت خود را تا زید شاد
ولی هم در زمان میرفتش از یاد
ترا از یار اگر باریست بر دل
نپنداری کز آن یار است غافل
به استادی نهان میدارد آن بار
وگرنه هست از بارت خبردار
محبت هرگز از یکسر نباشد
نباشد این کشش تا زو نباشد
نباشد تا کششها از زر ناب
دود کی از پیش بیتاب سیماب
غم بسیار روزی داشت بر دل
به خاصی چند بیرون شد ز منزل
برای دفع غم شد جانب دشت
به خاصان هر طرف راندی پی گشت
که گردی ناگهان برخاست از دور
به پیش گرد مرکب راند منظور
برون از گرد آمد کاروانی
فتاده شور از ایشان در جهانی
حدا گو را حدا از حد گذشته
شتر کف کرده و رقاص گشته
شترهای دو کوهان سبک پا
ز کوهان بر فلک جا داده جوزا
درای استران را نالهٔ کوس
شترها را دهان زنگ پابوس
ز بانگ اسب در خر پشته خاک
صدای گاو دم رفتی بر افلاک
اساس خسروی دیدند تجار
ز خود کردند اسبان را سبکبار
دعا کردند بر شهزاده منظور
که از روی تو بادا چشم بد دور
به دلخواه تو بادا هر چه خواهی
به فرمان تو از مه تا به ماهی
زمانی در مقام لطف کوشید
از ایشان حال هر جا بازپرسید
قضا را بود این آن کاروانی
که میدادند از ناظر نشانی
جوانی پیش او گردید حاضر
به دستش داد مکتوبی ز ناظر
چو شهزاده سر مکتوب بگشود
برآمد از دماغش بر فلک دود
ز سوز نامهاش در آتش افتاد
ز دست هجر داد بیخودی داد
به ایشان داد رخصت تا گذشتند
به خاصان گفت تا از راه گشتند
به دل سد غم در این اندیشه میبود
که چون خود را رساند پیش او زود
به خود گفتی کز اینها گر شوم دور
که میداند کجا رفتهست منظور
نهم رو در بیابان از پی او
روم چندان که این دولت دهد رو
به فکر کار خود بسیار کوشید
چنین با خویش آخر مصلحت دید
که رخش عزم سوی شهر تازد
به سوز هجر روزی چند سازد
پس آنگه افکند طرح شکاری
بود کز پیش بتوان برد کاری
چو دید این مصلحت با خود در این کار
جهاند از جا سمند باد رفتار
به سوی شهر از آنجا بارگی راند
قدم در گوشه بیچارگی ماند
به فکر اینکه گیرد چارهای پیش
نهد پا در پی آواره خویش
در تعریف محیطی که موجش با قوس قزح برابری میکرد و کشتیش به زورق آفتاب سر در نمیآورد: گهر پاشی که این گوهر گزین کردرفتن آن شهسوار شهب تازیانه و شاهباز فلک آشیانه به جست و جوی آن آهوی سر در بیابان محنت نهاده و آن طایر دور از مقام عزت فتاده: سوار رخش تاز دشت دعوی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فسون سازی که این افسون نماید
بدینسان بر سر افسانه آید
هوش مصنوعی: جادویی که این شخص ایجاد میکند، به این صورت منجر به داستانی میشود که همه را تحت تأثیر قرار میدهد.
کزین معنی خبر چون یافت منظور
که ناظر شد ز بزم خرمی دور
هوش مصنوعی: چون خبر از این معنا به کسی رسید که چه هدفی در دل دارد، او از محیط شاد و جشن فاصله گرفت.
دمی از فکر این خالی نمیبود
دلش را میل خوشحالی نمیبود
هوش مصنوعی: او همیشه در فکر این است که چه چیزی باعث خوشحالیاش میشود و به همین دلیل دلش هرگز از این فکر خالی نیست.
به شبها سوختی چون شمع تا روز
نبودی یک نفس بیآه جانسوز
هوش مصنوعی: در شبها همچون شمع سوختی و فریادی از دل نكشیدی تا روزی بر نیاید.
همیشه پا به دامان الم داشت
ز مهجوری سری بر جیب غم داشت
هوش مصنوعی: همیشه به یاد الم بود و به خاطر دوری از او، غم و اندوه را در دل داشت.
برین میداشت خود را تا زید شاد
ولی هم در زمان میرفتش از یاد
هوش مصنوعی: او به خاطر شادی زید خودش را تحت فشار میگذارد، اما در همان حال گذر زمان را فراموش نمیکند.
ترا از یار اگر باریست بر دل
نپنداری کز آن یار است غافل
هوش مصنوعی: اگر بار سنگینی از محبت کسی بر دل توست، نباید فکر کنی که این بار از جانب اوست؛ بلکه ممکن است که تو از او غافل باشی.
به استادی نهان میدارد آن بار
وگرنه هست از بارت خبردار
هوش مصنوعی: آن شخص به خوبی میداند که چقدر بار سنگینی بر دوش دارد، اما این بار را مخفی نگه میدارد و اگر این راز فاش شود، دیگران از آن آگاه خواهند شد.
محبت هرگز از یکسر نباشد
نباشد این کشش تا زو نباشد
هوش مصنوعی: محبت هرگز از یک طرف نیست و این کشش و جذبه تنها وقتی وجود دارد که دو طرف به هم توجه داشته باشند.
نباشد تا کششها از زر ناب
دود کی از پیش بیتاب سیماب
هوش مصنوعی: اگر کششهای دلنشین و زیبا در دل نباشد، مانند دودی که از طلا بهدست میآید، دیگر هیچچیز نمیتواند طبیعتی شگفتانگیز و جذاب را به وجود آورد.
غم بسیار روزی داشت بر دل
به خاصی چند بیرون شد ز منزل
هوش مصنوعی: روزی غم زیادی بر دل او سنگینی میکرد و به خاطر آن، به طور خاص چند ساعت از خانه بیرون رفت.
برای دفع غم شد جانب دشت
به خاصان هر طرف راندی پی گشت
هوش مصنوعی: برای دور کردن اندوه، به دشت رفتی و در هر طرف شروع به گشت و گذار کردی.
که گردی ناگهان برخاست از دور
به پیش گرد مرکب راند منظور
هوش مصنوعی: ناگهان غباری از دور برخاست و به سمت جلو حرکت کرد و به گرد و غبار مرکب اشاره داشت.
برون از گرد آمد کاروانی
فتاده شور از ایشان در جهانی
هوش مصنوعی: کاروانی از افرادی که به دور هم جمع شدهاند، از دنیا بیرون رفته و شور و هیجان زیادی به همراه دارند.
حدا گو را حدا از حد گذشته
شتر کف کرده و رقاص گشته
هوش مصنوعی: خداوند وقتی به کسی نظر لطف میکند، او را از همه مرزها و محدودیتها فراتر میبرد، به گونهای که حالتی از شادی و نشاط در او پدید میآید.
شترهای دو کوهان سبک پا
ز کوهان بر فلک جا داده جوزا
هوش مصنوعی: شترهای دوکوهانه که پاهای سبکی دارند، از بلندی کوه به سوی آسمان میپرند.
درای استران را نالهٔ کوس
شترها را دهان زنگ پابوس
هوش مصنوعی: گوش فرا بده به صدای شترها که ناله میکنند و زنگ پاهایشان را بشنو.
ز بانگ اسب در خر پشته خاک
صدای گاو دم رفتی بر افلاک
هوش مصنوعی: صدای اسب در سمچینهای خاکی، همانند صدای گاوی که در دوردستها میدمد، به آسمانها میرسد.
اساس خسروی دیدند تجار
ز خود کردند اسبان را سبکبار
هوش مصنوعی: تجار برای اینکه مقام و موقعیت خود را حفظ کنند، تصمیم گرفتند که بارهای سنگین را از روی اسبهایشان بردارند و آنها را سبک کنند.
دعا کردند بر شهزاده منظور
که از روی تو بادا چشم بد دور
هوش مصنوعی: خواستند برای شهزادهای دعا کنند که چشمهای بد از تو دور باشد و همیشه در امان بمانی.
به دلخواه تو بادا هر چه خواهی
به فرمان تو از مه تا به ماهی
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی، از صبح تا شب، به دلخواه تو خواهد بود.
زمانی در مقام لطف کوشید
از ایشان حال هر جا بازپرسید
هوش مصنوعی: روزی کسی تلاش کرد تا حال و احوال آن افراد را بررسی کند و در این راستا به مهربانی و لطف رفتار کرد.
قضا را بود این آن کاروانی
که میدادند از ناظر نشانی
هوش مصنوعی: این سرنوشت بود که آن کاروانی که به نظر میرسید، نشانی میدادند.
جوانی پیش او گردید حاضر
به دستش داد مکتوبی ز ناظر
هوش مصنوعی: جوانی نزد او آمد و نامهای که از ناظر بود، به دست او داد.
چو شهزاده سر مکتوب بگشود
برآمد از دماغش بر فلک دود
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده نامه را گشود، دود از بینیاش به سوی آسمان بلند شد.
ز سوز نامهاش در آتش افتاد
ز دست هجر داد بیخودی داد
هوش مصنوعی: او از شدت دلتنگی و ناراحتی ناشی از جدایی، نامهاش را به آتش انداخت و در این حال به حالتی بیخود و بیتاب تبدیل شد.
به ایشان داد رخصت تا گذشتند
به خاصان گفت تا از راه گشتند
هوش مصنوعی: به آنها مجوز داد تا عبور کنند و به خاصان گفت تا از راه دور شوند.
به دل سد غم در این اندیشه میبود
که چون خود را رساند پیش او زود
هوش مصنوعی: دل به شدت غمگین است و در فکر این است که چگونه باید زودتر به او برسد.
به خود گفتی کز اینها گر شوم دور
که میداند کجا رفتهست منظور
هوش مصنوعی: به خودت گفتی اگر از اینها دور شوم، کسی نمیداند که هدفم کجاست.
نهم رو در بیابان از پی او
روم چندان که این دولت دهد رو
هوش مصنوعی: من به دنبال او به بیابان میروم و همچنان ادامه میدهم تا زمانی که این سرنوشت به من روی بیاورد.
به فکر کار خود بسیار کوشید
چنین با خویش آخر مصلحت دید
هوش مصنوعی: او به شدت در مورد کار خود فکر کرد و تلاش زیادی کرد، تا این که در نهایت به این نتیجه رسید که چه چیزی برای خودش خوب است.
که رخش عزم سوی شهر تازد
به سوز هجر روزی چند سازد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اسب در حال حرکت به سمت شهر است و دلش به خاطر جدایی از محبوبش آتش میزند و این وضعیت، چند روزی را برای او تحمل میکند.
پس آنگه افکند طرح شکاری
بود کز پیش بتوان برد کاری
هوش مصنوعی: سپس او خالقی را به وجود میآورد که میتواند از قبل اقدام به انجام کارهایی کند.
چو دید این مصلحت با خود در این کار
جهاند از جا سمند باد رفتار
هوش مصنوعی: وقتی که این را به نفع خود دید، دنیا را مثل سمند بادی در حرکت عوض کرد.
به سوی شهر از آنجا بارگی راند
قدم در گوشه بیچارگی ماند
هوش مصنوعی: به سمت شهر میرفت، اما در آنجا به خاطر مشکلات و سختیها احساس ناامیدی کرد و در گوشهای از بیچارگی متوقف شد.
به فکر اینکه گیرد چارهای پیش
نهد پا در پی آواره خویش
هوش مصنوعی: او در اندیشه است تا راه حلی پیدا کند و قدم به دنبال آوارگی خود میگذارد.