گنجور

در تعریف محیطی که موجش با قوس قزح برابری می‌کرد و کشتیش به زورق آفتاب سر در نمی‌آورد

گهر پاشی که این گوهر گزین کرد
به سوی بحر معنی رو چنین کرد
که ناظر رخش راندی با رفیقان
به دل صد کوه غم از بار حرمان
به روز و شب و بیابان می‌بریدند
که روزی بر لب دریا رسیدند
نه دریا بلکه پیچان اژدهایی
ازو افتاده در عالم صدایی
به روی خاک مستی مانده بیتاب
به لب آورده کف در عالم آب
ز دوران هر زمان شور دگر داشت
از آن رو کآب تلخی در جگر داشت
ز موج دمبدم در وقت توفان
نهادی نردبان بر بام کیوان
به کف گردید موجش صولجانها
ز عالم برد بیرون گوی جان‌ها
ز روی آب او عالی حصاری
کشیده خویشتن را بر کناری
عیان در زیر چادر خوشخرامی
عجب با لنگری عالی مقامی
زمام اختیار از کف نهاده
عنان خود به دست غیر داده
کمان اما ز بند چله آزاد
ز تیرش پردهٔ سر رفته بر باد
در آبش سینه چون مرغابیان گم
برون آورده از دریا سر و دم
شده مصقل در آن بحر گهریاب
که تاریکی برد ز آیینهٔ آب
بسی مردم‌ربا عشرت سرایی
در آن نیکویی آب و هوایی
چو الیاسش گذر بر روی عمان
به منزل برده بادش چون سلیمان
چو خیمه چادر از هر سو عیانش
ستون خیمه از تیر میانش
به روی آب از بادش شتابی
عیان از دور بر شکل حبابی
چه می‌گویم شهابی بود ثاقب
شدی در یک نفس از دیده غایب
اشارت کرد ناظر سوی تجار
که در کشتی کشند از هر طرف بار
به یاران سوی کشتی گشت راهی
چو یونس کرد جا در بطن ماهی
به گردون شد ز ملاحان ترانه
به روی آب کشتی شد روانه
زدش آهنگ ملاحان ره هوش
ز سوز آن زدش خون در جگر جوش
کشید از دل سرود بی‌نوایی
خروشان شد ز ایام جدایی
که یا رب کس به حال من مبادا
به این آشفتگی دشمن مبادا
منم خود را ز غم رنجور کرده
به پای خویش جا در گور کرده
ز بخت واژگون صد درد بر دل
گرفته زنده در تابوت منزل
تنی از مشت محنت رفته از دست
به مهد غصه خود را کرده پا بست
اگر بودی ز طفلان عقل من بیش
نکردی جور این مهدم جگر ریش
میان آب با چشم در افشان
به سرگردانی خود مانده حیران
منم بر باد داده خانه خویش
جدا افتاده از کاشانهٔ خویش
گرفتاری ز عمر خود به تنگی
گرفته جای در کام نهنگی
مگر یاری نماید باد شرطه
رهم از شور این خونخوار ورطه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گهر پاشی که این گوهر گزین کرد
به سوی بحر معنی رو چنین کرد
هوش مصنوعی: جواهری که در دریا پنهان است، به سمت دریا رفت و این کار را با دقت و انتخاب درست انجام داد.
که ناظر رخش راندی با رفیقان
به دل صد کوه غم از بار حرمان
هوش مصنوعی: تو که با دوستانت به تماشای زیبایی‌های زندگی نشستی، در دل خود بار سنگینی از غم و حسرت به دوش داری که مانند صد کوه است.
به روز و شب و بیابان می‌بریدند
که روزی بر لب دریا رسیدند
هوش مصنوعی: در طول روز و شب و در بیابان‌ها سفر می‌کردند تا اینکه روزی به کنار دریا رسیدند.
نه دریا بلکه پیچان اژدهایی
ازو افتاده در عالم صدایی
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که صداهایی به گوش می‌رسد که به نظر می‌رسد از یک اژدهای پیچان به وجود آمده‌اند، نه از دریا. به عبارتی، این صداها و حرکات به نوعی تجسمی از نیروی شگفت‌انگیز و عظیمی هستند که فراتر از یک دریا تلقی می‌شوند.
به روی خاک مستی مانده بیتاب
به لب آورده کف در عالم آب
هوش مصنوعی: بر روی زمین نشانی از مستی باقی مانده که با وجود بی‌تابی، لب‌هایش را پر از آب کرده است.
ز دوران هر زمان شور دگر داشت
از آن رو کآب تلخی در جگر داشت
هوش مصنوعی: هر دوره‌ای از زندگی حس و حال خاص خود را دارد، به همین دلیل او همیشه با درد و سختی‌هایی در دلش مواجه بوده است.
ز موج دمبدم در وقت توفان
نهادی نردبان بر بام کیوان
هوش مصنوعی: در میان طوفان و آب‌های سرکش، تو توانستی نردبانی بر بالای آسمان بگذاری.
به کف گردید موجش صولجانها
ز عالم برد بیرون گوی جان‌ها
هوش مصنوعی: موجی که به حرکت درآمد، جان‌های درون عالم را به بیرون می‌کشید.
ز روی آب او عالی حصاری
کشیده خویشتن را بر کناری
هوش مصنوعی: او با زیبایی و جذابیت خود، مرز و حاشیه‌ای پیرامون وجودش ایجاد کرده است.
عیان در زیر چادر خوشخرامی
عجب با لنگری عالی مقامی
هوش مصنوعی: در زیر چادر، زیبایی و سرزندگی آشکار است و با لنگری که مقام و جایگاهی عالی دارد، نشان از قدرت و استحکام دارد.
زمام اختیار از کف نهاده
عنان خود به دست غیر داده
هوش مصنوعی: کنترل و تصمیم‌گیری خود را از دست داده و کنترل زندگی‌اش را به دیگران سپرده است.
کمان اما ز بند چله آزاد
ز تیرش پردهٔ سر رفته بر باد
هوش مصنوعی: کمان حالا از بند چله رها شده و تیرش پردهٔ سر را بر باد برده است.
در آبش سینه چون مرغابیان گم
برون آورده از دریا سر و دم
هوش مصنوعی: در آب، مانند مرغابی‌ها سینه‌ام را پنهان کرده‌ام و مانند صدایی که از عمق دریا به گوش می‌رسد، از آب بیرون آمده‌ام.
شده مصقل در آن بحر گهریاب
که تاریکی برد ز آیینهٔ آب
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به جستجوی گوهری در عمق دریا شده است. در اینجا، دریا به عنوان یک مکان تاریک و ناشناخته توصیف می‌شود و آینهٔ آب نمادی از روشنایی و روشنگری است. گوهر در اعماق دریا یافته می‌شود، جایی که تاریکی به وسیلهٔ نور آینه شکسته می‌شود و ارزش‌های نهفته در آنجا نمایان می‌گردند.
بسی مردم‌ربا عشرت سرایی
در آن نیکویی آب و هوایی
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در دنیای خوشی و لذت‌ها گرفتار می‌شوند، در مکانی که آب و هوای خوب و مناسبی دارد.
چو الیاسش گذر بر روی عمان
به منزل برده بادش چون سلیمان
هوش مصنوعی: زمانی که الیاس از روی عمان می‌گذشت، بادی او را مانند سلیمان به منزلش رساند.
چو خیمه چادر از هر سو عیانش
ستون خیمه از تیر میانش
هوش مصنوعی: خیمه‌ای که از هر طرف نمایان است، ستون‌هایش از تیرهایی در وسط آن تشکیل شده است.
به روی آب از بادش شتابی
عیان از دور بر شکل حبابی
هوش مصنوعی: باد باعث ایجاد حرکتی واضح بر روی آب شده است که از دور به شکل یک حباب دیده می‌شود.
چه می‌گویم شهابی بود ثاقب
شدی در یک نفس از دیده غایب
هوش مصنوعی: چه بگویم، مانند شهابی درخشان بودی که ناگهان در یک لحظه از دیدگانم ناپدید شدی.
اشارت کرد ناظر سوی تجار
که در کشتی کشند از هر طرف بار
هوش مصنوعی: نگاهی به بازرگانان انداخت و به آنها اشاره کرد که از هر سو بارها را در کشتی بگذارند.
به یاران سوی کشتی گشت راهی
چو یونس کرد جا در بطن ماهی
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت که مانند یونس، به راه کشتی می‌روند و در دل ماهی پناه می‌گیرند.
به گردون شد ز ملاحان ترانه
به روی آب کشتی شد روانه
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در آسمان به آواز ملوان‌ها زنده شدند و کشتی بر روی آب به حرکت درآمد.
زدش آهنگ ملاحان ره هوش
ز سوز آن زدش خون در جگر جوش
هوش مصنوعی: او با آهنگ ملوانان به راه افتاد و از شدت احساس سوز و گداز، خونش در جگرش به جوش آمد.
کشید از دل سرود بی‌نوایی
خروشان شد ز ایام جدایی
هوش مصنوعی: دل به خاطر نبودن دیگری آوازی غم‌انگیز و پرشور سر داد، و این احساس درد جدایی را در من به وجود آورد.
که یا رب کس به حال من مبادا
به این آشفتگی دشمن مبادا
هوش مصنوعی: خدایا، کسی به حال من نرسد و نگران نباشد، که این آشفتگی و پریشانی من، دشمنی ندارد.
منم خود را ز غم رنجور کرده
به پای خویش جا در گور کرده
هوش مصنوعی: من به خاطر غم و اندوه خود را دچار رنج کرده‌ام و در عذاب درونم گویی جای خود را در گور یافته‌ام.
ز بخت واژگون صد درد بر دل
گرفته زنده در تابوت منزل
هوش مصنوعی: به خاطر بدبیاری و شانس نامناسب، درد و رنج زیادی بر دل من نشسته است. من همچنان زنده‌ام ولی احساس می‌کنم در شرایطی مثل یک تابوت گیر کرده‌ام.
تنی از مشت محنت رفته از دست
به مهد غصه خود را کرده پا بست
هوش مصنوعی: تن زخمی از زحمات به دور از خوشی‌ها، خود را در آغوش غم گرفتار کرده است.
اگر بودی ز طفلان عقل من بیش
نکردی جور این مهدم جگر ریش
هوش مصنوعی: اگر تو عقل بیشتری از یک کودک داشتی، هرگز این‌گونه بر من ظلم نمی‌کردی و این قلب‌ام را نمی‌زدی.
میان آب با چشم در افشان
به سرگردانی خود مانده حیران
هوش مصنوعی: در دل آب، با نگاهی گریان و گیج به سرگردانی خود افتاده‌ام و به حال خود حیرانم.
منم بر باد داده خانه خویش
جدا افتاده از کاشانهٔ خویش
هوش مصنوعی: من خانه‌ام را بر باد دادم و اکنون از خانۀ خود دور افتاده‌ام.
گرفتاری ز عمر خود به تنگی
گرفته جای در کام نهنگی
هوش مصنوعی: زندگی برای من به شدت دشوار شده و احساس می‌کنم در دریای مشکلات غرق شده‌ام.
مگر یاری نماید باد شرطه
رهم از شور این خونخوار ورطه
هوش مصنوعی: آیا باد می‌تواند یاری کند تا من از این دریاچه‌ی خونی که مرا به شدت به خود می‌کشد، نجات پیدا کنم؟

حاشیه ها

1389/10/20 16:01
سارا

به دل سد کوه غم از بار حرمان
میشود
به دل صد کوه غم از بار حرمان
ز بخت واژگون سد درد بر دل
میشود
ز بخت واژگون صد درد بر دل
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.