برگردان به زبان ساده
حدا گویندهٔ این طرفه محمل
چنین محمل کشد منزل به منزل
هوش مصنوعی: خداوند در هر مرحله از سفر، وسیلهای برای انتقال به مقصد فراهم میکند.
که ناظر بر سواد شهر میدید
ز درد ناامیدی میخروشید
هوش مصنوعی: کسی که به وضع و حال شهر نگاه میکرد، به خاطر درد و ناامیدی به شدت ناراحت و زار میزد.
به خود میگفت هر دم از سر درد
که آخر دور کار خویشتن کرد
هوش مصنوعی: او هر لحظه با خود میگفت که بالاخره باید به مشکلات و دردسرهای خود پایان دهد و از بند آنها رهایی یابد.
به گورم کی توانست این سخن گفت
که در صحرا به گوران بایدم خفت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بگوید که من در این صحرا باید به خواب ابدی بروم.
که پیشم میتوانست این ادا کرد
کزو نتوان به شمشیرم جدا کرد
هوش مصنوعی: کسی که میتوانست به راحتی در حضور من نقش بازی کند، نمیتوانست با شمشیرم جدا شود.
کسی را کی رسیدی این به خاطر
که گردد دور از منظور ناظر
هوش مصنوعی: آیا تا به حال کسی را دیدهای که به خاطر دیگران از هدف و منظور خود دور بماند؟
ولی آنجا که باشد دور گردون
که میداند که آخر چون شود چون
هوش مصنوعی: اما در جایی که گردش زمان قرار دارد، کسی نمیداند که در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد.
بسا کس را که یاری همنشین بود
همیشه در گمانش اینچنین بود
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد فکر میکنند که همیشه کمک و همراهی دوستانشان به نفع آنهاست و این تصور به طور دائم در ذهنشان وجود دارد.
که بیهم یک نفس دم بر نیارند
دمی بیدیدن هم بر نیارند
هوش مصنوعی: آنها بدون همراهی یکدیگر حتی برای لحظهای نفس نمیکشند و نمیتوانند بدون دیدن همدیگر زندگی کنند.
به رنگی چرخ دور از وی نمودش
که انگشت تعجب شد کبودش
هوش مصنوعی: چرخ زمان به گونهای او را به رنگی نشان داد که از تعجب رنگپریده و حیران شد.
بود این رنگ چرخ حیله پرداز
کند هر دم به رنگی حیلهای ساز
هوش مصنوعی: این جهان مانند چرخشی است که هر لحظه به رنگ و شکلی جدید در میآید و با فریب و حیلهها تغییر میکند.
گهی با بخت ساز جنگ میکرد
سرود بیخودی آهنگ میکرد
هوش مصنوعی: گاهی با شانس و سرنوشت به جنگ میرفت و گاهی هم بیخبر از خود، بر روی نغمهها و آهنگها تمرکز میکرد.
نبودی چون جرس بینالهٔ دل
شدی افغان کنان منزل به منزل
هوش مصنوعی: اگر صدای جرس نباشد، دل بیصدا و نالان میشود، و به شکلی اندوهناک و در حال گریز از منزل به منزل میروید.
جرس را هر زمان گفتی به زاری
بگو دلبستگی پیش که داری
هوش مصنوعی: هر وقت که صدای زنگ را شنیدی، با ناله بگو که به چه کسی دل بستهای.
که هستت چون دل من اضطرابی
به خود داری در افغان پیچ وتابی
هوش مصنوعی: تو هم مانند دل من در درونت اضطراب و تلاطم داری.
ز آهن در دهان داری زبانی
لب از افغان نمیبندی زمانی
هوش مصنوعی: تو زبانی در دهان داری که از آهن ساخته شده است، ولی هیچگاه لبهایت را از گریه و ناله نمیبندی.
نباشد یک زمان بینالهات زیست
زبان داری بگو کاین ناله از چیست
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانم بدون دلتنگی تو زندگی کنم. اگر زبان گفتن داری، بگو این دلتنگی به خاطر چیست؟
مرا گر نالهای باشد عجب نیست
چرا کاین نالهٔ من بیسبب نیست
هوش مصنوعی: اگر من نالهای دارم، جای تعجب نیست، چون این نالهی من بیدلیل نیست.
به دل دردیست از اندوه دوری
که با آن درد نتوانم صبوری
هوش مصنوعی: دل من از غم دوری پر از درد است و این درد به قدری سنگین است که نمیتوانم با آن تحمل کنم.
صبوری با غم دوریست مشکل
صبوری چون توان صد درد بر دل
هوش مصنوعی: تحمل کردن غم دوری بسیار دشوار است، و این صبوری سختتر میشود زمانی که انسان قادر است هزاران درد را بر دلش تحمل کند.
بیا ای سیل اشک ناصبوری
میان ما و او مگذار دوری
هوش مصنوعی: بیا ای اشکهای ناصبوری، بین ما و او مانع فاصله نشو.
به نوعی ساز راه کاروان گل
که نتوان کرد الا شهر منزل
هوش مصنوعی: به روشی میتوان ساز و راه کاروانی را نواخت که جز در مکانی مشخص نمیتوان انجام داد.
اگر نبود مدد اشک نیازم
به کوی او که خواهد برد بازم
هوش مصنوعی: اگر کمک اشک من نبود، به خاطر نیازم به حضور او، چه کسی مرا به همین کوی باز خواهدگرداند؟
منم چون اشک خود در ره فتاده
به دشت ناامیدی سر نهاده
هوش مصنوعی: من مانند اشکی هستم که در مسیرش به دشت ناامیدی افتاده و سرم را روی زمین گذاشتهام.
به نومیدی ز جانان دور گشته
وداعی هم ازو روزی نگشته
هوش مصنوعی: از عشق معشوق بینصیب و ناامید شدهام و روزی هم بدون خداحافظی از او سپری نشده است.
ز جانان با وداعی گشته قانع
ز آن هم بخت بد گردیده مانع
هوش مصنوعی: از محبوب جدا شدم و به این جدایی راضیام، اما بخت بد من مانند مانعی عمل کرده است.
ز بخت خود مدام آزرده جانم
چه بخت است اینکه من دارم ندانم
هوش مصنوعی: من همیشه از سرنوشت خود ناراحتم، نمیدانم این سرنوشتی که دارم چه نوعی است.
نمیدانم چه بخت و طالع است این
چه اوقات و چه عمر ضایع است این
هوش مصنوعی: نمیدانم چه سرنوشت و تقدیری دارم، ولی آنچه را که در این زمان و عمرم از دست میدهام، اصلاً نمیفهمم.
مرا افسوس چون نبود در ایام
که این اوقات را هم عمر شد نام
هوش مصنوعی: من حسرت میخورم که چرا در زمانهای گذشته این لحظات هم به حساب عمرم نیامدند.
چنین با خویش بودش گفتگویی
از و در کوه و صحرا های و هویی
هوش مصنوعی: او در دل خود گفتگویی داشت و در کوه و دشت به این فکر میکرد.
سیاه از گرد شد ناگه جهانی
برون از گرد آمد کاروانی
هوش مصنوعی: ناگهان از میان غبار، جهانی سیاه پدیدار شد و کاروانی از آن بیرون آمد.
به یک جا بار بگشودند بودند
به حرف آشنایی لب گشودند
هوش مصنوعی: در یک مکان، بار را باز کردند و دیگران با یکدیگر از روی آشنایی صحبت کردند.
ز رنج راه با هم راز گفتند
به هم احوال هر جا باز گفتند
هوش مصنوعی: آنها از زحمات سفر گفتند و در مورد حال و هوا و شرایط هر مکان با یکدیگر صحبت کردند.
به آنها بود سوداگر جوانی
اسیر داغ سودایش جهانی
هوش مصنوعی: جوانی که درگیر عشق و احساساتش است، برای او به مانند یک بازرگان میماند که در تلاش است تا از این عشق به سود برسد، اما در واقع خودش در دنیای عشق و آرزوها اسیر شده است.
متاع عشق را او گرم بازار
به سوز عشق او خلقی گرفتار
هوش مصنوعی: محصول عشق او باعث شده که در بازار عشق، سرمایش را احساس کنند و مردم به خاطر اشتیاق و گرمای آن دچار هیجان شدهاند.
به چین هم مکتبی بودی به ناظر
شدی با او به مکتبخانه حاضر
هوش مصنوعی: در چین نیز آموزشی داشتی و در حضور او، به مدرسه رفتی.
چنان ناظر شد از دیدار او شاد
که گفتی عالمی را کس به او داد
هوش مصنوعی: از دیدن او آنچنان خوشحال شد که گویی تمام جهان را به کسی دادهاند.
ز هر جا گفتگویی کرد اظهار
سخن کرد آنگه از منظور تکرار
هوش مصنوعی: از هر نقطه که صحبت آغاز شود، پس از بیان نظر، دوباره به همان موضوع برگردانده میشود.
شد از بادام عنابش روانه
بهش نارنج گشت از ناردانه
هوش مصنوعی: از بادام او، عناب به راه افتاد، و نارنگی از دانههای انار پیدا شد.
به روی کهربا گوهر دوانید
به در یاقوت را در خون نشانید
هوش مصنوعی: بر روی کهربا درخشان، جواهراتی را پرتاب کردند و یاقوت را در خون غوطهور کردند.
ز نرگسدان دمیدش لاله تر
زرش رنگین شد از گوگرد احمر
هوش مصنوعی: از نرگسزار بوی لالهای تازه به فضا آمد و رنگ زعفرانی آن به واسطهی خاک سرخ به طرز زیبا و جذابی تغییر کرد.
پس آنگه گفت کای یار وفا کیش
به راه دوستی از جمله در پیش
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای دوست وفادار، در مسیر دوستی باید از هر چیزی جلوتر باشی.
چه باشد گر ز من خطی ستانی
رسانی پیش او نوعی که دانی
هوش مصنوعی: اگر تو از من نامهای بگیری و به او برسانی، چه اتفاقی میافتد؟ به نوعی که میدانی.
به جان خدمت کنم گفتا روان باش
جوابت هم رسانم شادمان باش
هوش مصنوعی: با کمال میل آمادهام که به تو خدمت کنم. برایت این نوید را میدهم که خوشحال باشی و به زودی پاسخ خود را دریافت کنی.
غلامی را اشارت کرد ناظر
که گرداند دوات و خامه حاضر
هوش مصنوعی: ناظر به یکی از غلامان اشاره کرد که دوات و قلم را آماده کند.
که شرح قصهٔ دوری نویسد
حدیث درد مهجوری نویسد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که از عشق و دوری مینالد، داستانی از غم و فراق را روایت میکند که در آن، درد و رنج ناشی از جدایی به وضوح بیان شده است. این فرد میخواهد احساسات عمیق خود را از فراق و بیکسی به تصویر بکشد.
نبود آگه که شرح درد دوری
بلای روزگار ناصبوری
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیدانست که درد دوری چقدر سخت و عذابآور است و چه بلایی بر سر انسان میآورد.
نه آن حرف است کاندر نامه گنجد
بیانش در زبان خامه گنجد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که گاهی اوقات برخی از صحبتها و مفاهیم آنقدر عمیق و پیچیده هستند که نمیتوانند به راحتی در نوشته یا گفتار مطرح شوند. در حقیقت، بیان آنها فراتر از ظرفیت و توانایی کلمات است.
رقم سازندهٔ این طرفه نامه
چنین گفت از زبان تیز خامه
هوش مصنوعی: نویسندهٔ این متن جالب به زبان قلم تیز و ماهرانهای چنین بیان میکند.
که ناظر آتش دل در قلم زد
حدیث شعلهٔ دوری رقم زد
هوش مصنوعی: کسی که به دل من نگاه میکند، داستان شعلههای دوری را با قلمش به تصویر میکشد.
که ای شمع شبستان نکویی
گل بستان فروز خوبرویی
هوش مصنوعی: ای شمع روشنایی بخش شبستان، زیبایی گلهای باغ، تو درخشش زیبای خود را منتشر میکنی.
غم دل شمع سان بگداخت ما را
به صد محنت ز پا انداخت ما را
هوش مصنوعی: غم دل مانند شعلهی شمع ما را سوزاند و با صدها درد و رنج، ما را از پا درآورد.
غم هجر تو ما را سوخت چندان
که با خاک سیه گشتیم یکسان
هوش مصنوعی: عشق و پریشانی دوری تو آنقدر ما را اندوهگین کرد که به حالتی شبیه خاک سیاه و بیجان درآمدیم.
ز ما خاکستر دور از تو مانده
غمت ما را به خاکستر نشانده
هوش مصنوعی: غم تو باعث شده است که ما حتی دور از تو، به حالت خاکستر تبدیل شویم و روحمان در آتش اندوه تو بسوزد.
سمند عیش گردد گرد ما کم
بلی توسن ز خاکستر کند رم
هوش مصنوعی: اسب خوشحالی و لذت در دور ما میچرخد و بیتردید اسب قوی و آزاد از خاکستر برمیخیزد.
شد از نقش سم اسب مصیبت
تن خاکی سراسر داغ محنت
هوش مصنوعی: از رد پای اسب، درد و رنجی که بر تن خاکی وارد شده، به خوبی نمایان است.
چنان افتادهام زین داغ از پا
که چون فرداست گردم نیست برجا
هوش مصنوعی: به شدت تحت تأثیر یک درد بزرگ قرار دارم تا جایی که نمیتوانم حتی برای فردا خود را حس کنم و تمام وجودم را از دست دادهام.
خوش آن بادی که گرد خاکساری
رساند تا حریم کوی یاری
هوش مصنوعی: باد خوشی که گرد و غبار فردی humble و خاکی را به سمت کوی دوستش میآورد، بسیار دلانگیز است.
منم در گرد باد بینوایی
به خاک افتاده در کوی جدایی
هوش مصنوعی: من در شرایط سخت و ناگواری هستم که در گوشهای از بیکسی و جدایی افتادهام.
تنی پر خار غم، اندوهگینی
بسان خار بن صحرا نشینی
هوش مصنوعی: بدنی پر از درد و غم، و اندوهی چون خارهایی که در بیابان زندگی میکند.
فرورفته به کام محنت خویش
گیاه آسا سری افکنده در پیش
هوش مصنوعی: ناراحتی و زحمت را به خود جلب کرده، همانند گیاهی که سرش را خم کرده و در جلوی خود نگاه میکند.
منم چون لاله در هامون نشسته
به خاک افتاده و در خون نشسته
هوش مصنوعی: من مانند لالهای هستم که در دشت خشک و بیحیات نشستهام، به خاک افتاده و در خون غوطهورم.
تپیده آنقدر چون سیل بر خاک
که در دل خاک را افکند صد چاک
هوش مصنوعی: خون به قدری مانند سیل بر زمین رفته که در عمق خاک، زخمهای بسیاری ایجاد کرده است.
به بخت خود چو مجنون مانده در جنگ
نشسته تا کمر چون کوه در سنگ
هوش مصنوعی: مجنون با چشمانی پر از ناامیدی به سرنوشت خود نگاه میکند و در میدانی پر از مبارزه ایستاده است، همانطور که کوهها در دل سنگها استوار و مقاوم هستند.
نمیبینم در این صحرای اندوه
همآوازی که پا برخاست چون کوه
هوش مصنوعی: در این دشت پر از اندوه، هیچ کسی را نمیبینم که با من همصدا شود و مانند کوه استواری از جا بلند شود.
ولی او هم همآوازی چه داند
جمادی رسم دمسازی چه داند
هوش مصنوعی: ولی او که بیجان است، چگونه میتواند بفهمد که همآوازی چیست؟ و چه کسی میتواند رسم نزدیک شدن و همدمی را درک کند؟
منم مجنون دشت بینوایی
فتاده در پس کوه جدایی
هوش مصنوعی: من عاشق دشتهای بینهایت هستم و در پشت کوه جدایی تنها افتادهام.
فکنده سایه کوه غم به کارم
سیه کردهست روز و روزگارم
هوش مصنوعی: سایهی سنگین غم بر زندگی من افتاده و روزها و شبهایم را تیره و تار کرده است.
مرا مگذار با این کوه اندوه
در آ خورشید مانند از پس کوه
هوش مصنوعی: مرا در این اندوه بزرگ تنها نگذار، مثل خورشید که از پشت کوه پدیدار میشود.
بیا ای شمع رویت مایه نور
ببین بیمهری این شام دیجور
هوش مصنوعی: بیا ای شمع زیبای تو، مایه روشنی باش. ببین چقدر این شب تاریک و بیرحم است.
مرا جز دود دل در بر کسی نیست
چو شمع صبح تا مردن بسی نیست
هوش مصنوعی: جز درد دل من هیچکس در کنار من نیست، مانند شمعی که در صبح زود میسوزد و تا لحظهی مرگ زمان زیادی باقی نیست.
شبی دارم سیاه از ناامیدی
بده از صبح وصلت رو سفیدی
هوش مصنوعی: شبی پر از ناامیدی را سپری میکنم، امیدوارم صبح با آمدن تو، زندگیام روشن و سفید شود.
تو خود میدانی ای شمع دل افروز
که از داغ تو بنشستم بدین روز
هوش مصنوعی: تو خود میدانی ای شمع روشنیبخش که چقدر به خاطر عشق تو رنج کشیدم و به این حال و روز افتادهام.
بیا ای مرهم داغ دل من
ببین داغ دل بیحاصل من
هوش مصنوعی: بیا و ببین چطور دلم پر از درد و رنج است و چقدر این درد بیفایده و بینتیجه است.
ز غم صد داغ دارم بر دل از تو
جز این چیزی ندارم حاصل از تو
هوش مصنوعی: از دردها و زخمهای بسیار که بر دلم هست، تنها چیزی که از تو دارم همین احساسات است.
به جز اندوه یار دیگرم نیست
به غیر از دست محنت بر سرم نیست
هوش مصنوعی: جز غم یار چیزی دیگر ندارم و جز درد و رنج، چیزی بر سرم نیست.
منم کز غم فراقت کشته زارم
به سر جز دیده خونباری ندارم
هوش مصنوعی: من در غم جدایی تو به شدت ناراحتم و به جز اشکهایی که از چشمانم میریزد، هیچ چیز دیگری ندارم.
بجز مژگان کسی پیش نظر نیست
به گردم غیر خوناب جگر نیست
هوش مصنوعی: جز مژگان معشوق، هیچکس در نظر من نیست و غیر از اشک و غم دل، چیزی دیگر در وجودم نیست.
خیالت در نظر شبها نشانم
ز محرومی سرشک خون فشانم
هوش مصنوعی: در شبها، خاطرت در ذهنم نقش میبندد و از اندوه دوریات اشکهایی از خون میریزم.
سر افسانه دوری گشایم
زبان در حرف مهجوری گشایم
هوش مصنوعی: من قصد دارم در داستانی که درباره فراق است، زبانم را به جملات نامتعارف و غمانگیز مشغول کنم.
که آیا چون ز کویش بار بستم
به محنتخانهٔ دوری نشستم
هوش مصنوعی: آیا من که به خاطر دوری از کوی تو بار غم را بر دوش کشیدم، در این محنتخانه بیخبری نشستم؟
به فکرم هیچ بار افتاد یا نه
ز حالم هیچش آمد یاد یا نه
هوش مصنوعی: این عبارت بیانگر آن است که فرد در حال فکر کردن به حال و آینده خود است و نمیداند آیا هیچگاه به یادش آمده که در چه وضعی قرار دارد یا آن احساسات و وضعیت را فراموش کرده است. در واقع، به نظر میرسد که فرد در تلاش است تا بفهمد آیا در گذشته به شرایط کنونیاش فکر کرده یا خیر.
چو گفتندش حدیث رفتن من
بیان کردند در خون خفتن من
هوش مصنوعی: زمانی که درباره رفتن من برایش صحبت کردند، داستان خوابیدن من در خون را بازگو کردند.
ازین یا رب چه در دل گشت او را ؟
چه در خاطر گذشت آن تند خو را ؟
هوش مصنوعی: ای خدا، در دل او چه گذشت که اینگونه تند و بیتاب شد؟ چه چیزی در ذهن او آمده که این حال را پیدا کرده است؟
که آیا این زمان با او نشیند ؟
که با خود یاریش دمساز بیند
هوش مصنوعی: آیا میتواند در این زمان با او بماند؟ تا اینکه یار و همراهش را در کنار خود ببیند.
چو می نوشد که نقلش آورد پیش ؟
کرا بخشد ز یاران جرعهٔ خویش ؟
هوش مصنوعی: وقتی کسی مینوشد، کسی که حرفش را میزند، چه کسی میتواند او را از دوستانش به سادگی راضی کند و نوشیدنیاش را به او بدهد؟
چو بر مردم کشی دارد شرابش
که باشد تشنهٔ تیغ چو آبش
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال کشتن دیگران باشد، شراب او چیست؟ آیا کسی که تشنهی تیغ است، مانند کسی است که آب میخواهد؟
خوش آنروزی که بزمش جای من بود
حریم وصل او مأوای من بود
هوش مصنوعی: روزی که در محفل او حضور داشتم و در کنار او بودم، برایم خوشایند و آرامشبخش بود. آن زمان که به وصالش میرسیدم، احساس امنیت و آرامش میکردم.
به غیر از من نبودش همزبانی
نمیبودیم دور از هم زمانی
هوش مصنوعی: هیچ کس جز من همدم و همزبان او نبود و ما دور از یکدیگر زمانی را سپری نکرده بودیم.
زمانی بیسبب در خشم سازی
دمی افکنده طرح دلنوازی
هوش مصنوعی: در زمانی بیدلیل، احساس خشم میکنی و در همان لحظه، فکری دلنشین به ذهنت میرسد.
حکایت از میان ما بدر نه
ز خشم و صلح ما کس را خبر نه
هوش مصنوعی: داستان و حال و روز ما از درون به دیگران منتقل نمیشود؛ نه در زمان عصبانیت و نه در زمان آشتی، کسی از وضعیت ما خبر ندارد.
در آن ساعت که چشمش کردی انگیز
که تیغ خشم سازد غمزهاش تیز
هوش مصنوعی: در زمانی که با نگاهش باعث تحریک میشوی، چنان تیزی و قدرتی در نگاهش وجود دارد که میتواند خشم و نیشخندش را به مانند تیغی خطرناک کند.
تبسم در میان هر دم فتادی
خبر تا بود ما را صلح دادی
هوش مصنوعی: هر بار که لبخند زدی، خبری از صلح و آرامش به ما منتقل کردی.
منم ترک زلال عیش جسته
ز آب زندگانی دست شسته
هوش مصنوعی: من از لذتهای زندگی کنارهگیری کردهام و از آب حیات دور شدم.
بیا ای با خیالت گفتگویم
که آب رفته باز آید بجویم
هوش مصنوعی: بیا و با من درباره خیالت صحبت کن، چرا که آب رفته به راحتی بر نمیگردد و من میخواهم آن را جستجو کنم.
در این وادی که بیرویت زدم پای
گرم بر سر نیایی وای و صد وای
هوش مصنوعی: در این مکان که به خاطر نبودن تو قدم گذاشتم، حسرت و اندوهی عمیق به من دست داده است و افسوس که تو در اینجا نیستی.
به مردن شمع عمرم گشته نزدیک
بیا روزم چنین مگذار تاریک
هوش مصنوعی: عمر من به پایان نزدیک میشود، مانند شمعی که در حال سوختن است. لطفاً نگذار روزهای من اینقدر تاریک و بیفروغ بمانند.
مکن کاری که از جور تو میرم
به روز حشر دامان تو گیرم
هوش مصنوعی: کاری نکن که در روز قیامت از ستم تو به تو پناه ببرم.
بیان کردم غم و درد نهانی
دگر چیزی نمیگویم تو دانی
هوش مصنوعی: غم و درد نهانی را برای تو بازگو کردم و دیگر چیزی نمیگویم، تو خود میدانی.
به دستش نامهٔ جانان خود داد
نه نامه، پارهای از جان خود داد
هوش مصنوعی: او به معشوقش تنها یک نامه نداد، بلکه بخشی از وجود و دل خود را تقدیم کرد.
خروشان دست هم را بوسه دادند
دل پر درد رو بر ره نهادند
هوش مصنوعی: در اینجا، دو نفر که به شدت احساسات خود را بروز میدهند، با شور و شوق یکدیگر را در آغوش میگیرند و بوسهای به هم میزنند. در حالی که دلشان پر از غم و درد است، قدم به راهی میگذارند که معنایی عمیقتر و شاید دشوارتر برایشان دارد.
چه خوش باشد که دمسازی کند بخت
سوی ما نیز دمسازی کشد رخت
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که بخت به ما روی خوش نشان بدهد و با ما همراز شود.
بیار آنی که عمری بوده باشیم
دمی دوری ز هم ننموده باشیم
هوش مصنوعی: مرا با کسی بیاور که ما عمری در کنار هم بودهایم و هرگز لحظهای از هم دور نبودهایم.
بیان سازد غم هجران مارا
رساند نامهٔ حرمان ما را
هوش مصنوعی: فراق ما را بیان میکند و نامهٔ ناامیدی ما را میآورد.