گنجور

ناقهٔ خیال در وادی سخن راندن و لعبت نظم را در هودج اندیشه نشاندن در رفتن ناظر از اقلیم وصال و خیمه زدن در سرمنزل رنج و ملال

سفر سازندهٔ این طرفه صحرا
به عزم کارسازی زد چنین پا
که چون دستور از آن راز آگهی یافت
رخ از ذوق بساط خرمی تافت
به خود زد رأی در تغییر فرزند
که گر بگذارمش در خانه یک چند
به رسوایی شود ناگه فسانه
فتد افسانهٔ او در میانه
جنون از خانه اندارد برونش
به گوش شه رسد حرف جنونش
چو خسرو پرسد از من شرح حالش
بگویم چیست باعث بر ملالش
بسی در چارهٔ آن کار کوشید
چنین در کارش آخر مصلحت دید
که همره سازدش با کاردانی
رفیق او کند بسیار دانی
تجارت کردنش سازد بهانه
به شهری دیگرش سازد روانه
که شاید درد عشق او شود کم
چو یک چندی برآید گرد عالم
اگر خواهی در این دیر مجازی
دوایی بهر درد عشقبازی
بنه بهر سفر رو در بیابان
که درد عشق را اینست درمان
وزیر دانش اندوز خردمند
چو کرد این فکر در تدبیر فرزند
طلب فرمود و پیش خود نشاندش
به گوش از هر دری حرفی رساندش
پس آنگه گفت کای تابنده خورشید
جهان را از تو روشن صبح امید
مثل باشد درین دیرینه مسکن
جهان گشتن به از آفاق خوردن
گرت باید به فر سروری دست
سفر کن زانکه این فر در سفر هست
چو لعل از خاک کان گردد سفر ساز
دهد زینت به تاج هر سرافراز
ز یکجا آب چون نبود مسافر
شود یکسان بخاک تیره آخر
بنه سر در سفر ، منشین به یک جا
گرت باید ز اسفل شد ، به اعلا
در نامی شود هر قطره باران
ز ابرش چون سفر باشد به عمان
به کار خویش حیران ماند ناظر
بسی ز آن حرف شد آشفته خاطر
نه روی آنکه گوید «نی» جوابش
نه رای آنکه سازد «با» خطابش
برو درماند پیشش آخر کار
جوابش گفت چون شد حرف بسیار
که مقصود پدر چون رفتن ماست
ز ما بودن به جای خویش بیجاست
ز سر سازم به راه مدعا پای
به جان خدمت کنم خدمت بفرمای
پدر زان گفتگو گردید خوشحال
ز فکر کار او شد فارغ‌البال
طلب فرمود مرد کاردانی
به غایت زیرکی بسیار دانی
ز گرم و سردعالم بوده آگاه
جفای راه دیده گاه و بیگاه
به تاج خویش دادش سر بلندی
به تشریف شریفش ارجمندی
پس آنگه گفت کای از کار آگاه
ز دامان تو دست فتنه کوتاه
نماند بر تو پنهان این حکایت
که ناظر راست سودای تجارت
چه باشد گر بود در خدمت تو
به کام خود رسد از دولت تو
جوابش گفت مرد کار دیده
که او را در قدم باشم به دیده
وزیر آماده کرد اسباب رهشان
میسر شد وداع پادشهشان
پس آنگه بهر رفتن بار بستند
به مرکبهای تازی برنشستند
ز شهر آورد ناظر روی در راه
ز پس می‌دید و از دل می‌کشید آه
نظر سوی سواد شهر می‌کرد
ز دل پر می‌کشید آه از سر درد
چو آن کش وقت رحلت کردن آید
به عالم دیدهٔ حسرت گشاید
بیا وحشی کزین دیر غم آباد
به رفتن گام بگشاییم چون باد
چنین تا چند در یکجا نشینیم
ز حد شد تا به کی از پا نشینیم
به یک جا خانه آن مقدار کردیم
که خود را پیش مردم خوار کردیم
ز ما دلگیر گردیدند یاران
به جان گشتند دشمن دوستداران
خوش آنکس را که یکجا نیست مسکن
نه کس را دوست می‌بیند نه دشمن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سفر سازندهٔ این طرفه صحرا
به عزم کارسازی زد چنین پا
هوش مصنوعی: مسافری که به دل این بیابان آمده، با اراده و هدفی مشخص قدم در راه گذاشته است تا کاری انجام دهد.
که چون دستور از آن راز آگهی یافت
رخ از ذوق بساط خرمی تافت
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به راز عشق پی برد، به صورتش از شادی و نشاط چهره‌ای زیبا و درخشان آمد.
به خود زد رأی در تغییر فرزند
که گر بگذارمش در خانه یک چند
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که فرزندش را تغییر بدهد، چون اگر او را برای مدتی در خانه نگه دارد، ممکن است تأثیرات خوبی نداشته باشد.
به رسوایی شود ناگه فسانه
فتد افسانهٔ او در میانه
هوش مصنوعی: ناگهان روسیاهی به بار می‌آید و داستان او در میان همه پخش می‌شود.
جنون از خانه اندارد برونش
به گوش شه رسد حرف جنونش
هوش مصنوعی: دیوانگی او را از خانه بیرون می‌آورد و صحبت‌های او درباره دیوانگی‌اش به گوش شاه می‌رسد.
چو خسرو پرسد از من شرح حالش
بگویم چیست باعث بر ملالش
هوش مصنوعی: اگر خسرو از من بپرسد که حالش چگونه است، می‌گویم دلیل ناراحتی او چیست.
بسی در چارهٔ آن کار کوشید
چنین در کارش آخر مصلحت دید
هوش مصنوعی: او برای حل مشکلش تلاش زیادی کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که این کار بهترین گزینه است.
که همره سازدش با کاردانی
رفیق او کند بسیار دانی
هوش مصنوعی: هر کس می‌تواند با همفکری و همراهی دوستی داناتر به موفقیت برسد و از دانش او بهره‌مند شود.
تجارت کردنش سازد بهانه
به شهری دیگرش سازد روانه
هوش مصنوعی: او با کار و تجارت خود بهانه‌ای پیدا می‌کند تا به شهری دیگر برود و سفر کند.
که شاید درد عشق او شود کم
چو یک چندی برآید گرد عالم
هوش مصنوعی: شاید درد عاشقیش کم شود، وقتی که مدتی از این دنیا دور باشد.
اگر خواهی در این دیر مجازی
دوایی بهر درد عشقبازی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در این مکان دنیایی که به عشق مربوط می‌شود، درمانی برای دردهای عاشقانه‌ات بیابی، باید به درون خود نگاهی عمیق بیندازی و جستجو کنی.
بنه بهر سفر رو در بیابان
که درد عشق را اینست درمان
هوش مصنوعی: به سفر برو و به بیابان برو، زیرا درد عشق تنها اینگونه درمان می‌شود.
وزیر دانش اندوز خردمند
چو کرد این فکر در تدبیر فرزند
هوش مصنوعی: وزیر باهوش و دانشمند وقتی به این فکر افتاد که در مورد تدبیر و تربیت فرزندش چه کند، شروع به اندیشیدن کرد.
طلب فرمود و پیش خود نشاندش
به گوش از هر دری حرفی رساندش
هوش مصنوعی: او خواسته است و او را به نزد خود نشاند و از هر طرف به او چیزی گفت.
پس آنگه گفت کای تابنده خورشید
جهان را از تو روشن صبح امید
هوش مصنوعی: پس او گفت، ای خورشید تابان که جهان را روشن می‌کنی و صبح امید را به ارمغان می‌آوری.
مثل باشد درین دیرینه مسکن
جهان گشتن به از آفاق خوردن
هوش مصنوعی: این جهان با تمام وسعتش، بهتر از خوراک‌های لذیذی است که در آسمان‌ها وجود دارد.
گرت باید به فر سروری دست
سفر کن زانکه این فر در سفر هست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقام و عظمت واقعی دست پیدا کنی، باید به سفر بروی؛ زیرا آن مقام و عظمت در سفر یافت می‌شود.
چو لعل از خاک کان گردد سفر ساز
دهد زینت به تاج هر سرافراز
هوش مصنوعی: وقتی که لعل از خاک استخراج می‌شود، زینتی برای تاج هر فرد برجسته و سرافراز می‌سازد.
ز یکجا آب چون نبود مسافر
شود یکسان بخاک تیره آخر
هوش مصنوعی: وقتی که آب از یک نقطه جاری نمی‌شود، مسافران نیز در نهایت به یک سرنوشت مشابه و تلخ می‌رسند.
بنه سر در سفر ، منشین به یک جا
گرت باید ز اسفل شد ، به اعلا
هوش مصنوعی: اگر به سفر رفته‌ای، در یک مکان ثابت نمان. اگر می‌خواهی به بالاترین مراحل برسی، باید از پایین‌ترین نقاط خود را بالا ببری.
در نامی شود هر قطره باران
ز ابرش چون سفر باشد به عمان
هوش مصنوعی: هر قطره باران که از ابر می‌بارد، نامی دارد و این نام به اندازه‌ی سفر به عمان ارزشمند است.
به کار خویش حیران ماند ناظر
بسی ز آن حرف شد آشفته خاطر
هوش مصنوعی: ناظر به کار خود مشغول مانده و از آن حرف به شدت گیج و ناراحت شده است.
نه روی آنکه گوید «نی» جوابش
نه رای آنکه سازد «با» خطابش
هوش مصنوعی: بعضی افراد هستند که به هیچ‌وجه نمی‌توانند پاسخ سوالات را بدهند و یا نظر خود را به خوبی بیان کنند. وقتی کسی چیزی را می‌گوید، نمی‌توان به راحتی از او انتظار داشت که جواب قاطعی بدهد.
برو درماند پیشش آخر کار
جوابش گفت چون شد حرف بسیار
هوش مصنوعی: برو و در نهایت وقتی به او رسیدی و جوابش را خواستی، متوجه خواهی شد که با گفتن حرف‌های زیاد، پاسخ به آنها آسان‌تر نیست.
که مقصود پدر چون رفتن ماست
ز ما بودن به جای خویش بیجاست
هوش مصنوعی: مقصود پدر از ما جدا شدن و رفتن به سوی هدفی است، پس باقی ماندن ما در جای خود بی‌معناست.
ز سر سازم به راه مدعا پای
به جان خدمت کنم خدمت بفرمای
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به خواسته‌ام تمامی تلاش خود را می‌کنم و با جان و دل در خدمت شما هستم.
پدر زان گفتگو گردید خوشحال
ز فکر کار او شد فارغ‌البال
هوش مصنوعی: پس از آن گفتگو، پدر بسیار خوشحال شد و از فکر کردن به کار فرزندش آزاد و آسوده خاطر گردید.
طلب فرمود مرد کاردانی
به غایت زیرکی بسیار دانی
هوش مصنوعی: مردی با مهارت و زیرکی بسیار، درخواست کرد.
ز گرم و سردعالم بوده آگاه
جفای راه دیده گاه و بیگاه
هوش مصنوعی: انسان با تجربه و آگاهی از تغییرات و نوسانات زندگی، همواره از ناملایمات و ظلم‌هایی که در مسیر زندگی برایش پیش می‌آید، آگاه است و این ناملایمات را در زمان‌های مختلف احساس می‌کند.
به تاج خویش دادش سر بلندی
به تشریف شریفش ارجمندی
هوش مصنوعی: او به تاج خود، سر بلندی داد و به احترام او، عظمت و ارزش والایی بخشید.
پس آنگه گفت کای از کار آگاه
ز دامان تو دست فتنه کوتاه
هوش مصنوعی: او گفت: ای کسی که به امور آگاه هستی، دست فتنه و فساد را از دامان خود دور کن.
نماند بر تو پنهان این حکایت
که ناظر راست سودای تجارت
هوش مصنوعی: این داستان بر تو پنهان نمانده است که ناظر واقعی، حقیقتا به فکر تجارت است.
چه باشد گر بود در خدمت تو
به کام خود رسد از دولت تو
هوش مصنوعی: چه عیبی دارد اگر کسی در خدمت تو باشد و از خوبی‌های تو بهره‌مند شود؟
جوابش گفت مرد کار دیده
که او را در قدم باشم به دیده
هوش مصنوعی: در پاسخ به او گفتم، من مردی باتجربه‌ام که همواره حضورم را در کنار او احساس می‌کنم.
وزیر آماده کرد اسباب رهشان
میسر شد وداع پادشهشان
هوش مصنوعی: وزیر ترتیبی داد تا سفر آن‌ها آسان شود و با پادشاهشان وداع کردند.
پس آنگه بهر رفتن بار بستند
به مرکبهای تازی برنشستند
هوش مصنوعی: سپس برای رفتن، بارها را آماده کردند و سوار بر اسب‌های عربی شدند.
ز شهر آورد ناظر روی در راه
ز پس می‌دید و از دل می‌کشید آه
هوش مصنوعی: یک ناظر از شهر به راهی که داشت نگاه می‌کرد، و از دلش آهی برمی‌خاست.
نظر سوی سواد شهر می‌کرد
ز دل پر می‌کشید آه از سر درد
هوش مصنوعی: او با نگاهی به سمت سیاهی‌های شهر، از دلش آتشی شعله‌ور می‌شد و آهی پر از اندوه از وجودش برمی‌خاست.
چو آن کش وقت رحلت کردن آید
به عالم دیدهٔ حسرت گشاید
هوش مصنوعی: وقتی زمان خداحافظی فرا برسد، انسان به یاد گذشته‌اش و حسرت‌ها نگاه می‌کند.
بیا وحشی کزین دیر غم آباد
به رفتن گام بگشاییم چون باد
هوش مصنوعی: بیا ای وحشی، از این مکان پر غم و اندوه برویم و به آرامی و آزادی همانند باد حرکت کنیم.
چنین تا چند در یکجا نشینیم
ز حد شد تا به کی از پا نشینیم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در یک مکان ثابت مانده‌ایم. تا کی می‌خواهیم این وضعیت را تحمل کنیم و از حرکت و پیشرفت باز بمانیم؟
به یک جا خانه آن مقدار کردیم
که خود را پیش مردم خوار کردیم
هوش مصنوعی: ما به خاطر زندگی در یک مکان خاص، آن‌قدر از خودمان کاسته‌ایم که پیش دیگران بی‌ارزش و خوار شده‌ایم.
ز ما دلگیر گردیدند یاران
به جان گشتند دشمن دوستداران
هوش مصنوعی: دوستان از ما دلگیر شدند و به دل دردی تبدیل شدند که جانشان را نیز به خطر انداختند.
خوش آنکس را که یکجا نیست مسکن
نه کس را دوست می‌بیند نه دشمن
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در جایی سکونت ندارد؛ او نه دوستی را می‌بیند و نه دشمنی را.

حاشیه ها

1391/02/20 21:05
علی جلالپور

بیت 34 : که او را "دو" قدم باشد به دیده... در قدم معنایی ندارد