بیان خوابی و اظهار اضطرابی که ناظر را از راز پنهان از بیصبری خبر داده و داغ ناصبوریش بر جگر نهاده و حکایت مفارقت و شکایت مهاجرت
چنین گفت آن ادیب نکته پرداز
که درس عاشقی میکرد آغاز
که منظور از وفا چون گل شکفتی
حکایتهای مهر آمیز گفتی
به نوشین لعل آن شوخ شکر خند
دل مسکین ناظر ماند در بند
حدیث خوشادا گلزار یاریست
نهال بوستان دوستاریست
حدیث ناخوش از اهل مودت
به پای دل نشاند خار نفرت
بسا یاران که بودی این گمانشان
که بی هم صبر نبود یک زمانشان
به حرف ناخوشی کز هم شنیدند
چنان پا از ره یاری کشیدند
که مدتها برآمد زان فسانه
نشد پیدا صفایی در میانه
خوش آن صحبت که در آغاز یاریست
در او سد گونه لطف و دوستداریست
کمال لطف جانان آن مجال است
که روز اول بزم وصال است
بسا لطفی که من از یار دیدم
به ذوق بزم اول کم رسیدم
به عیش بزم اول حالتی هست
که حالی آن چنان کم میدهد دست
تو گویی عیش عالم وام کردند
نخستین بزم وصلش نام کردند
به عاشق لطف معشوق است بسیار
ولی چندان که شد عاشق گرفتار
بلی صیاد چندان دانه ریزد
که مرغ از صیدگاهی برنخیزد
چو گردد مرغ اندک چاشنی خوار
بود در سلک مرغان گرفتار
چه خوش میگفت در کنج خرابات
به دختر شاهدی شیرین حکایات
اگر خواهی که با جور تو سازند
حیات خویش در جور تو بازند
به آغاز محبت در وفا کوش
وفا کن تا بری زاهل وفا هوش
بنای مهر چون شد سخت بنیاد
تو خواهی لطف میکن خواه بیداد
تو شمعی را که میداری به آتش
نگه دارش که گردد شعله سرکش
چراغی را که از آتش شراریست
کجا بر پرتو او اعتباریست
چنین القصه لطف آن وفا کیش
شدی هر روز از روز دگر بیش
دمی بی یکدگر آرامشان نه
به غیر ازدیدن هم کارشان نه
اگر یک لحظه میبودند بی هم
برون میرفت افغانشان ز عالم
شدی هر روز افزون شوق ناظر
به مکتب بیشتر میگشت حاضر
چو بیمنظور یک دم جا گرفتی
به همدرسان ره غوغا گرفتی
که قرآن کردم از دست شما بس
نمیخواهم که همدرسم شود کس
مرا دیوانه کرد این درس خواندن
نمیدانم چه میخواهید از من
به یکدیگر دریدی دفتر خویش
که این مکتب نمیخواهم از این بیش
نظر از راه مکتب بر نمیداشت
بدین اندوه و این رنج عالمی داشت
دمی سد ره برون رفتی ز مکتب
که شاه من کجا رفتست یا رب
گذشته آفتاب از جای هر روز
کجا رفتست آن مهر جهانسوز
ازین مکتب گرفتندش مگر باز
و گر نه کو که با من نیست دمساز
گهی کردی به جای خویش مسکن
کشیدی سر به جیب و پا به دامن
شدی منظور چون از دور پیدا
ز روی خرمی میجست از جا
که ای جای تو چشم خون فشانم
بیا کز داغ دوری سوخت جانم
خوشا عشق و بلای عشقبازی
دل ما و جفای عشقبازی
خوش آن راحت که دارد زحمت عشق
مبادا هیچ دل بیزحمت عشق
در او غم را خواص شادمانی
ازو مردن حیات جاودانی
نهان در هر بلایش سد تنعم
به هر اندوه او سد خرمی گم
به جام او مساوی شهد با زهر
در او یکسان خواص زهر و پازهر
فراغت بخشد از سودای غیرت
رهاند خاطر از غوغای غیرت
نشاند در مقام انتظارت
که کی آید برون از خانه یارت
دمی گر دیرتر آید برون یار
ز دل بیرون رود طاقت به یکبار
شود وسواس عشقت رهزن صبر
کنی سد چاک در پیراهن صبر
لباس صبر تا دامن دریدن
گریبان چاک هر جانب دویدن
در آن راهش که روزی دیده باشی
ز مهرش گرد سر گردیده باشی
روی آنجا به تقریبی نشینی
سراغش گیری از هر کس که بینی
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر به عمدا
به شوخی دیده را نادیده کردن
به تندی از بر عاشق گذردن
به هر دیدن هزاران خنده پنهان
تغافل کردنی سد لطف با آن
بدینسان مدتی بودند دمساز
دلی فارغ ز چرخ حیله پرداز
شبی چون طرهٔ منظور ناظر
به کنجی داشت جا آشفته خاطر
درآن آشفتگی خواب غمش برد
غم عالم به دیگر عالمش برد
میان بوستانی جای خود دید
چه بستان، جنتی مأوای خود دید
چنار و سرو را در دست بازی
لباس سبزه از شبنم نمازی
به زیر سایهٔ سرو و صنوبر
به یک پهلو فتاده سبزه تر
صنوبر صوف سبز افکنده بر دوش
درخت بید گشته پوستین پوش
در آن گلشن نظر هر سو گشادی
که ناگه ز آن میان برخاست بادی
بسان خس ربود از جای خویشش
بیابانی عجب آورده پیشش
بیابان غمی ، دشت بلایی
کشنده وادیی ، خونخوار جایی
عیان از گردباد آن بیابان
ز هر سو اژدری بر خویش پیچان
ز موج پشتههای ریگ آن بر
نمایان گشته نقش پشت اژدر
زبان اژدها برگ گیاهش
خم و پیچ افاعی کوره راهش
عیان از کاسههای چشم اژدر
ز هر سو لالهٔ سیراب از آن بر
شده زهر مصیبت سبزه زارش
ز خون بیدلان گل کرده خارش
کدوی می شده خر زهره در وی
به زهر او داده از جام فنا می
پی گمگشتهٔ آن دشت اندوه
شد آتش چشم اژدر بر سر کوه
به غایت کرد هولی در دلش کار
ز روی هول شد از خواب بیدار
به خود میگفت این خوابی که دیدم
وزان در جیب محنت سر کشیدم
به بیداری نصیبم گر شود وای
چه خواهم کرد با جان غم افزای
از آن خواب گران کوه غمی داشت
چه کوه غم که بار عالمی داشت
لوح معنی در دامن حکایت نهادن و زبان به درس نکته گشادن در تعریف مکتبی که لعبت خانهٔ چین از او نشانهایست و حدیث خلدبرین افسانهای: دبیر مکتب نادر بیانیبیتابی ناظر از شعلهٔ جدایی و اضطراب نمودن از داغ بینوایی و خویشتن را بر مشق جنون داشتن و شرح درون خویش بر چهرهٔ معلم نگاشتن: چو آن زرین قلم از خانهٔ زر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت آن ادیب نکته پرداز
که درس عاشقی میکرد آغاز
هوش مصنوعی: آن عالم و هنرمند با دانش، بیان کرد که عشق را به عنوان یک موضوع مهم و آموزنده شروع کرده است.
که منظور از وفا چون گل شکفتی
حکایتهای مهر آمیز گفتی
هوش مصنوعی: تو با وفا بودی و مثل گل شکفته شدی، و داستانهای محبتآمیز را برای من روایت کردی.
به نوشین لعل آن شوخ شکر خند
دل مسکین ناظر ماند در بند
هوش مصنوعی: به زیبایی و شیرینی لبان آن دختر شاداب، دل بینوا و دلباخته تنها قادر است نظارهگر باشد و در حسرت بماند.
حدیث خوشادا گلزار یاریست
نهال بوستان دوستاریست
هوش مصنوعی: داستان زیبا و دلانگیز از باغی پر از دوستی و محبت است که در آن گلها و درختان نمادهای روابط عمیق و دلنشین بین دوستان و یاران هستند. در این باغ، هر چیزی بوی عشق و صفا میدهد.
حدیث ناخوش از اهل مودت
به پای دل نشاند خار نفرت
هوش مصنوعی: سخن ناخوشایند از سوی دوستان و معشوق، در دل آدمی زخم نفرت را ایجاد میکند.
بسا یاران که بودی این گمانشان
که بی هم صبر نبود یک زمانشان
هوش مصنوعی: بسیاری از دوستان بودند که فکر میکردند اگر لحظهای بدون یکدیگر صبر کنند، نمیتوانند.
به حرف ناخوشی کز هم شنیدند
چنان پا از ره یاری کشیدند
هوش مصنوعی: وقتی که خبر ناخوشایندی را از یکدیگر شنیدند، به سرعت از مسیر خود خارج شدند و به کمک هم دیگر شتافتند.
که مدتها برآمد زان فسانه
نشد پیدا صفایی در میانه
هوش مصنوعی: مدتهاست که از آن داستان گذشته، اما هنوز هیچ نشانهای از روشنی و صفا در دل وجود ندارد.
خوش آن صحبت که در آغاز یاریست
در او سد گونه لطف و دوستداریست
هوش مصنوعی: صحبت و گفتگویی که در آغاز با دوستی و محبت شروع شود، بسیار دلپذیر و خوشایند است و در آن نشانههای فراوانی از لطف و مهربانی وجود دارد.
کمال لطف جانان آن مجال است
که روز اول بزم وصال است
هوش مصنوعی: عشق و محبت محبوب، در بهترین حالت خود زمانی است که در لحظهی نخستین ملاقات و اتحاد با او تجربه میشود.
بسا لطفی که من از یار دیدم
به ذوق بزم اول کم رسیدم
هوش مصنوعی: من در جشن و شادیهایی که با یارم داشتم، بارها و بارها لطف و محبت او را دیدهام، اما هیچکدام از خوشحالیهای اول نتوانسته به اندازهی آن احساسات شیرین باشد.
به عیش بزم اول حالتی هست
که حالی آن چنان کم میدهد دست
هوش مصنوعی: در ابتدای خوشی و شادی، حالتی وجود دارد که احساس آن به سادگی به دست نمیآید و کمتر کسی آن را تجربه میکند.
تو گویی عیش عالم وام کردند
نخستین بزم وصلش نام کردند
هوش مصنوعی: به نظر میآید که زندگی و خوشیهای دنیا را متوقف کردهاند و در ابتدا نام جشن رسیدن به وصال یا ملاقات محبوب را بر آن گذاشتهاند.
به عاشق لطف معشوق است بسیار
ولی چندان که شد عاشق گرفتار
هوش مصنوعی: عاشق از محبت معشوق بهرهمند میشود، اما وقتی که عاشق به دام عشق بیفتد، این لطف دیگر به آن اندازهای که بود، نخواهد بود.
بلی صیاد چندان دانه ریزد
که مرغ از صیدگاهی برنخیزد
هوش مصنوعی: آری، صیاد آنقدر دانه پخش میکند که پرنده از آن مکان ترسی نداشته باشد و از جا بلند نشود.
چو گردد مرغ اندک چاشنی خوار
بود در سلک مرغان گرفتار
هوش مصنوعی: زمانی که پرندهای کمخوراک شود، در میان دیگر پرندگان به دام میافتد و در شرایط سختی قرار میگیرد.
چه خوش میگفت در کنج خرابات
به دختر شاهدی شیرین حکایات
هوش مصنوعی: در جایی دور از شلوغی و هیاهو، شخصی به دختری زیبا و جذاب داستانهای شیرینی را نقل میکرد.
اگر خواهی که با جور تو سازند
حیات خویش در جور تو بازند
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دیگران با ظلم و بیرحمی تو کنار بیایند، باید بدان که زندگی خود را به همان ظلم تو دچار میکنند.
به آغاز محبت در وفا کوش
وفا کن تا بری زاهل وفا هوش
هوش مصنوعی: در ابتدای عشق، تلاش کن که وفادار باشی و با وفا رفتار کنی، تا از جهل و نادانی دور شوی و از درک و هوش واقعی بهرهمند گردی.
بنای مهر چون شد سخت بنیاد
تو خواهی لطف میکن خواه بیداد
هوش مصنوعی: وقتی محبت و دوستی به شکل محکمی پایهگذاری شد، تو میتوانی از لطف و مهربانی برخوردار شوی یا حتی اگر به ناحق با تو رفتار کردند، باز هم میتوانی امیدوار به حسننیت باشی.
تو شمعی را که میداری به آتش
نگه دارش که گردد شعله سرکش
هوش مصنوعی: تو شعلهای را که در دست داری، با دقت و احتیاط نگهدار تا به آتش سرکش تبدیل نشود.
چراغی را که از آتش شراریست
کجا بر پرتو او اعتباریست
هوش مصنوعی: چراغی که از آتش شعلهور است، چگونه میتواند به نور او تکیه کند یا اعتبار داشته باشد؟
چنین القصه لطف آن وفا کیش
شدی هر روز از روز دگر بیش
هوش مصنوعی: در نتیجه، لطف و محبت تو که به وفا معروف هستی، هر روز نسبت به روز قبل بیشتر میشود.
دمی بی یکدگر آرامشان نه
به غیر ازدیدن هم کارشان نه
هوش مصنوعی: لحظهای بدون یکدیگر آرام نخواهند بود و هیچ کاری جز دیدن یکدیگر برایشان اهمیتی ندارد.
اگر یک لحظه میبودند بی هم
برون میرفت افغانشان ز عالم
هوش مصنوعی: اگر لحظهای بدون یکدیگر بودند، فریادشان از دل دنیا به آسمان میرفت.
شدی هر روز افزون شوق ناظر
به مکتب بیشتر میگشت حاضر
هوش مصنوعی: هر روز بر علاقه و شوق تو به مدرسه افزوده میشود و این حس باعث میشود که بیشتر حاضر باشی.
چو بیمنظور یک دم جا گرفتی
به همدرسان ره غوغا گرفتی
هوش مصنوعی: وقتی بدون هدف و قصدی، یک لحظه در کنار دیگران حضور یافتی، باعث سر و صدا و شلوغی در آن جمع شدی.
که قرآن کردم از دست شما بس
نمیخواهم که همدرسم شود کس
هوش مصنوعی: من قرآن را از دست شما یاد گرفتم و نیازی به این ندارم که کسی دیگر هم در این زمینه با من همکلام شود.
مرا دیوانه کرد این درس خواندن
نمیدانم چه میخواهید از من
هوش مصنوعی: این درس خواندن دیوانهام کرده و نمیدانم شما از من در واقع چه انتظاری دارید.
به یکدیگر دریدی دفتر خویش
که این مکتب نمیخواهم از این بیش
هوش مصنوعی: شما با همدیگر، نوشتههای خود را پاره کردید، زیرا دیگر نمیخواهید از این آموزش ادامه دهید.
نظر از راه مکتب بر نمیداشت
بدین اندوه و این رنج عالمی داشت
هوش مصنوعی: او به وسیله دانش و مکتب، نمیتوانست از غم و درد این جهان رهایی پیدا کند.
دمی سد ره برون رفتی ز مکتب
که شاه من کجا رفتست یا رب
هوش مصنوعی: مدتی کوتاه از مکتب بیرون آمدی و سوال میکنی که ای خدا، شاه من کجا رفته است؟
گذشته آفتاب از جای هر روز
کجا رفتست آن مهر جهانسوز
هوش مصنوعی: هر روز خورشید از آسمان میگذرد و از جایش حرکت میکند، اما آن عشق سوزان و گرم که دلها را روشن میکند، کجا رفته است؟
ازین مکتب گرفتندش مگر باز
و گر نه کو که با من نیست دمساز
هوش مصنوعی: شاید از این مکتب چیزی یاد گرفته، اما اگر این طور نیست، پس کسی که با من هماهنگ است کجاست؟
گهی کردی به جای خویش مسکن
کشیدی سر به جیب و پا به دامن
هوش مصنوعی: گاهی در جای خود آرام میگیری و زمانی دیگر سر به جیب فرو میبردی و پا به دامن میزنی.
شدی منظور چون از دور پیدا
ز روی خرمی میجست از جا
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک هدف و مقصود از دور به خوبی مشخص شدی، که مانند زنی شاداب و خوشحال، از جایی خود را نمایان کردی.
که ای جای تو چشم خون فشانم
بیا کز داغ دوری سوخت جانم
هوش مصنوعی: ای محبوب، من به خاطر دوری تو چشمانم پر از اشک است و جانم از این فاصله میسوزد. بیا و به نزد من بیا، زیرا داغ فراق تو باعث رنجش من شده است.
خوشا عشق و بلای عشقبازی
دل ما و جفای عشقبازی
هوش مصنوعی: عشق و بازیهای عاشقانه برای دل ما لذتی دارد و در عین حال، مشکلات و رنجهایی هم به همراه دارد.
خوش آن راحت که دارد زحمت عشق
مبادا هیچ دل بیزحمت عشق
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که برای عشق، زحمت میکشد و از راحتیهای بیزحمت دوری میکند. دلهای بیزحمت عشق، هیچ چیز ارزشمندی ندارند.
در او غم را خواص شادمانی
ازو مردن حیات جاودانی
هوش مصنوعی: در او غم و شادی به هم آمیخته است؛ از او میتوان به زندگی ابدی و مرگ رسید.
نهان در هر بلایش سد تنعم
به هر اندوه او سد خرمی گم
هوش مصنوعی: در هر مصیبتی که به او میرسد، خوشی و راحتی را پنهان کرده و به هر اندوهی که دچار میشود، شادی و سرزندگی را هم از دست میدهد.
به جام او مساوی شهد با زهر
در او یکسان خواص زهر و پازهر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در جام او، طعمی شیرین و تلخ به یک اندازه وجود دارد و خواص زهر و پادزهر نیز در آن به صورت یکسانی به چشم میخورد. به عبارت دیگر، هر دو حالت، مثبت و منفی، در آن جمع شدهاند و در واقع میتوانند در یک ظرف وجود داشته باشند.
فراغت بخشد از سودای غیرت
رهاند خاطر از غوغای غیرت
هوش مصنوعی: آرامش بخشید به دل از فکر عشق غیر و آزادی بخشید ذهن را از هیاهوی غیرت.
نشاند در مقام انتظارت
که کی آید برون از خانه یارت
هوش مصنوعی: در مکانی نشستهایم و انتظار میکشیم که ببینیم کی معشوق از خانهاش بیرون میآید.
دمی گر دیرتر آید برون یار
ز دل بیرون رود طاقت به یکبار
هوش مصنوعی: اگر یار اندکی دیرتر از دل بیرون بیاید، طاقت و صبر من یکباره از بین میرود.
شود وسواس عشقت رهزن صبر
کنی سد چاک در پیراهن صبر
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری وسواسگونه است که صبر را به چالش میکشد و صدای شکاف پیراهن صبر را میزند.
لباس صبر تا دامن دریدن
گریبان چاک هر جانب دویدن
هوش مصنوعی: صبر را مانند لباسی بپوش که در مواقع سختی از آن استفاده کنی؛ زیرا در مسیر زندگی، چنانچه بخواهی از چنگال مشکلات رهایی یابی، باید با دقت و استقامت پیش رویی و هوشیارانه عمل کنی.
در آن راهش که روزی دیده باشی
ز مهرش گرد سر گردیده باشی
هوش مصنوعی: در آن مسیری که روزی به عشق او نگاه کردهای، باید در دور او بچرخی و به عشقش بگردی.
روی آنجا به تقریبی نشینی
سراغش گیری از هر کس که بینی
هوش مصنوعی: اگر در جایی بنشینی، به دیگران مراجعه کن و از هر کسی که میبینی، دربارهاش سؤال کن.
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر به عمدا
هوش مصنوعی: ناگهان از دور، نگاهش به سمت دیگر میافتد و این کارش به عمد است.
به شوخی دیده را نادیده کردن
به تندی از بر عاشق گذردن
هوش مصنوعی: به شوخی فراموش کردن نگاه کسی و به سرعت از کنار عاشق رد شدن.
به هر دیدن هزاران خنده پنهان
تغافل کردنی سد لطف با آن
هوش مصنوعی: در هر ملاقات، هزاران خنده نهفته وجود دارد که با بیتوجهی میتوان آنها را نادیده گرفت.
بدینسان مدتی بودند دمساز
دلی فارغ ز چرخ حیله پرداز
هوش مصنوعی: به این ترتیب، مدتی را در کنار یکدیگر گذراندند و قلبی آسوده و آزاد از ترفندهای زندگی داشتند.
شبی چون طرهٔ منظور ناظر
به کنجی داشت جا آشفته خاطر
هوش مصنوعی: شبی شبیه موهای زیبا و خاص یک معشوق، در گوشهای آرام و بیسر و صدا، احساسات مختل و در هم ریختهای وجود داشت.
درآن آشفتگی خواب غمش برد
غم عالم به دیگر عالمش برد
هوش مصنوعی: در آن هیجان و آشفتگی، غم او خوابش برد و غمهای دنیای او را به جهانی دیگر منتقل کرد.
میان بوستانی جای خود دید
چه بستان، جنتی مأوای خود دید
هوش مصنوعی: در میان باغی، جایی را برای خودش پیدا کرد که مانند بهشت مینمود و آنجا را به عنوان منزل خود برگزید.
چنار و سرو را در دست بازی
لباس سبزه از شبنم نمازی
هوش مصنوعی: چنار و سرو در حال بازی و نشاط هستند و لباس سبز رنگی که از شبنم صبحگاهی شکل گرفته، زیبایی آنها را بیشتر کرده است.
به زیر سایهٔ سرو و صنوبر
به یک پهلو فتاده سبزه تر
هوش مصنوعی: در کنار درختان بلند سرو و صنوبر، سبزهای تازه و سرسبز روی زمین پهن شده است.
صنوبر صوف سبز افکنده بر دوش
درخت بید گشته پوستین پوش
هوش مصنوعی: درخت صنوبر با شاخههای سبز خود بر روی درخت بید سایه انداخته و به نوعی آن را شبیه به کسی کرده که پوستینی به دوش دارد.
در آن گلشن نظر هر سو گشادی
که ناگه ز آن میان برخاست بادی
هوش مصنوعی: در آن باغ زیبا، هر جا که نگاه کنی، ناگهان نسیمی از میان گلها برخاست.
بسان خس ربود از جای خویشش
بیابانی عجب آورده پیشش
هوش مصنوعی: مانند علفی که از جای خود کنده شده، در دل بیابانی شگفتانگیز قرار گرفته است.
بیابان غمی ، دشت بلایی
کشنده وادیی ، خونخوار جایی
هوش مصنوعی: بیابان به عنوان نماد غم و اندوهی عمیق توصیف شده است، و دشت به عنوان محلی خطرناک و کشنده معرفی میشود. این مکان به شدت مخوف و وحشتناک به نظر میرسد، به گونهای که احساس ترس و ناامیدی را به وجود میآورد.
عیان از گردباد آن بیابان
ز هر سو اژدری بر خویش پیچان
هوش مصنوعی: در بیابان، طوفان گرد و غبار از هر طرف، اژدهایی را به تصویر میکشد که در حال پیچیدن دور خود است.
ز موج پشتههای ریگ آن بر
نمایان گشته نقش پشت اژدر
هوش مصنوعی: از امواج بستر ریگ، شکل و نقش پشت مار به وضوح نمایان شده است.
زبان اژدها برگ گیاهش
خم و پیچ افاعی کوره راهش
هوش مصنوعی: زبان اژدها به شکلی پیچیده و پر از ترفندهاست که مسیری که او میسازد نیز به همین اندازه دشوار و غیرقابل پیشبینی است.
عیان از کاسههای چشم اژدر
ز هر سو لالهٔ سیراب از آن بر
هوش مصنوعی: از چشمان اژدهایی بزرگ، آب به اطراف پاشیده میشود و در هر سو گلهای لالهای سرسبز و شاداب به وجود آمدهاند.
شده زهر مصیبت سبزه زارش
ز خون بیدلان گل کرده خارش
هوش مصنوعی: مصیبت و درد باعث شده زمین زیبایی خود را از دست بدهد و از خون دلهای عاشقان، گلهای پژمرده در آن جوانه بزند.
کدوی می شده خر زهره در وی
به زهر او داده از جام فنا می
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تصویری از کدو و زهر اشاره میکند. کدو به عنوان یک نماد از مادهای بیجان و کمارزش، به زهره (که ممکن است نمادی از زیبایی یا جذابیت باشد) تبدیل میشود. این تبدیل نشاندهنده این است که زیبایی یا جذابیت ممکن است از مواد یا چیزهای بیاهمیت و زهرآلود به وجود آید. در پایان اشاره میشود که این تبدیل و تجربه به نوعی وابسته به فنا و زوال است. به طور کلی، شاعر به تلخی و زوال در زیبایی و زندگی اشاره دارد.
پی گمگشتهٔ آن دشت اندوه
شد آتش چشم اژدر بر سر کوه
هوش مصنوعی: در دشت پر از غم، آتش چشمان اژدها بر بالای کوه در حال شعلهور شدن است.
به غایت کرد هولی در دلش کار
ز روی هول شد از خواب بیدار
هوش مصنوعی: در دلش ترس و نگرانی شدیدی به وجود آمد که او را از خواب بیدار کرد.
به خود میگفت این خوابی که دیدم
وزان در جیب محنت سر کشیدم
هوش مصنوعی: او به خود میگفت که این خوابهایی که دیدهام، من را به درد و رنجی عمیق کشانده است.
به بیداری نصیبم گر شود وای
چه خواهم کرد با جان غم افزای
هوش مصنوعی: اگر بیدار شوم و به حقیقت برسم، وای! چه کارها که با دل پر از اندوهم نمیتوانم بکنم.
از آن خواب گران کوه غمی داشت
چه کوه غم که بار عالمی داشت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کوه به دلیل سنگینی بار غم و اندوهی که بر دوش دارد، در خواب عمیقی فرو رفته است. این غم به حدی سنگین و فراگیر است که میتوان آن را به تمامی دنیا تشبیه کرد.
حاشیه ها
1392/10/05 09:01
محمدامین
سلام و درود
آیا این بیت صحیح است؟
کنی سد چاک در پیراهن صبر