گنجور

بی‌تابی ناظر از شعلهٔ جدایی و اضطراب نمودن از داغ بینوایی و خویشتن را بر مشق جنون داشتن و شرح درون خویش بر چهرهٔ معلم نگاشتن

چو آن زرین قلم از خانهٔ زر
کشید از سیم مدبر لوح اخضر
سرای چرخ خالی شد ز کوکب
چو آخرهای روز از طفل مکتب
به مکتبخانه حاضر گشت ناظر
به راه خانهٔ منظور ناظر
ز حد بگذشت و منظورش نیامد
دوای جان رنجورش نیامد
زبان از درس و لب از گفتگو بست
ز بی‌صبری ز جای خویش بر جست
ز مکتب هر زمان بیرون دویدی
فغان از درد محرومی کشیدی
ادیب کاردان از وی برآشفت
به او از غایت آشفتگی گفت
که اینها لایق وضع شما نیست
مکن اینها که اینها خوشنما نیست
ز هر بادی مکش از جای خود پا
بود خس کو به هر بادی شد از جا
ندارد چون وقاری باد صرصر
بود پیوسته او را خاک بر سر
نگردد غرق کشتی وقت توفان
چو با لنگر بود بر روی عمان
مکن بی لنگری زنهار ازین پس
چو زر باشد سبک نستاندش کس
نداری انفعال این کارها چیست
نبودی این چنین هرگز ترا چیست
چنین گیرند آیین خرد یاد
خردمندی چنین است آفرین باد
چنین یارب کسی بی درد باشد
ز غیرت اینقدرها فرد باشد
ز غیرت آتشی در ناظر افتاد
ز دامن لوح زد بر فرق استاد
نهاد از دامن ارشاد تخته
زد آخر بر سر استاد تخته
وز آنجا شد پریشان سوی منزل
رخی چون کاه و کوه درد بر دل
در این گلشن که چون غم نیست هرگز
جفایی بیش از آن دم نیست هرگز
که از جانانه باید دور گشتن
ز درد دوریش رنجور گشتن
درین ناخوش مقام سست پیوند
چه ناخوشتر ازین پیش خردمند
که باشد یار عمری با تو دمساز
کند هر لحظه لطفی دیگر آغاز
به بزم وصل مدتها درآیی
ز نو هر دم در عیشی گشایی
به ناگه حیله‌ای سازد زمانه
فتد طرح جدایی در میانه
خوش آنکس را که خوبا دلبری نیست
به وصل دلبران او را سری نیست
ز سوز عشق او را نیست داغی
ز عشق و عاشقی دارد فراغی
چنین تا کی پریشان حال گردیم
بیا وحشی که فارغ بال گردیم
به کنج عافیت منزل نماییم
در راحت به روی دل گشاییم
کسی را جای در پهلو نگیریم
به وصل هیچ یاری خو نگیریم
که باری محنت دوری نباشد
جفا و جور مهجوری نباشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آن زرین قلم از خانهٔ زر
کشید از سیم مدبر لوح اخضر
هوش مصنوعی: وقتی که آن قلم طلایی از خانهٔ طلا بیرون آمد، نقاشی روی صفحهٔ سبز را با نقره‌ای ماهرانه کشید.
سرای چرخ خالی شد ز کوکب
چو آخرهای روز از طفل مکتب
هوش مصنوعی: خانه‌ی دنیا در آخر روز، همان‌گونه که کودک مکتب دیگر چیزی برای گفتن ندارد، خالی و بی‌ستاره شده است.
به مکتبخانه حاضر گشت ناظر
به راه خانهٔ منظور ناظر
هوش مصنوعی: به مدرسه رفت تا ناظر و نگاهی به مسیر خانهٔ مطلوب خود داشته باشد.
ز حد بگذشت و منظورش نیامد
دوای جان رنجورش نیامد
هوش مصنوعی: او از حد و مرز خود فراتر رفت و هدفش به او نرسید، دارویی برای تسکین دردش پیدا نکرد.
زبان از درس و لب از گفتگو بست
ز بی‌صبری ز جای خویش بر جست
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌صبری، زبان از یادگیری و لب از صحبت کردن خاموش شد و از جای خود برخاست.
ز مکتب هر زمان بیرون دویدی
فغان از درد محرومی کشیدی
هوش مصنوعی: هر بار که از مکتب بیرون رفتی، احساس درد و محرومیت را تجربه کردی.
ادیب کاردان از وی برآشفت
به او از غایت آشفتگی گفت
هوش مصنوعی: ادیب دانا از رفتار او ناراحت شد و از شدت ناراحتی چیزی به او گفت.
که اینها لایق وضع شما نیست
مکن اینها که اینها خوشنما نیست
هوش مصنوعی: اینها شایسته‌ی جایگاه و وضعیت تو نیستند؛ پس دست از این کارها بکش، چون این امور زیبایی واقعی ندارند.
ز هر بادی مکش از جای خود پا
بود خس کو به هر بادی شد از جا
هوش مصنوعی: هر زمانی که باد به شدت بوزد، خس (گیاه) از جایش تکان می‌خورد و به هر سمتی می‌رود، اما تو باید ثابت قدم و استوار بمانی و تحت تأثیر تغییرات و ناملایمات قرار نگیری.
ندارد چون وقاری باد صرصر
بود پیوسته او را خاک بر سر
هوش مصنوعی: باد صرصر، که بادی تند و خشن است، هیچگاه به خاطر وقار و سنگینی نمی‌تواند از خاک خود دور بماند و همیشه روحیه‌ی خود را در میان خاک و گرد و غبار نشان می‌دهد.
نگردد غرق کشتی وقت توفان
چو با لنگر بود بر روی عمان
هوش مصنوعی: کشتی در زمان طوفان غرق نمی‌شود، اگر لنگرش به درستی به زمین بسته شده باشد.
مکن بی لنگری زنهار ازین پس
چو زر باشد سبک نستاندش کس
هوش مصنوعی: به هیچ وجه بدون تکیه‌گاه و راهنمایی اقدام نکن، زیرا اگر مانند طلا سبک و بی‌ارزش شوی، هیچ‌کس از تو حمایتی نخواهد کرد.
نداری انفعال این کارها چیست
نبودی این چنین هرگز ترا چیست
هوش مصنوعی: اگر چیزی نداری، بی‌تفاوتی‌ات نسبت به این کارها چه معنایی دارد؟ اگر تو نبودی، هیچ‌گاه چنین حالتی برای تو پیش نمی‌آمد.
چنین گیرند آیین خرد یاد
خردمندی چنین است آفرین باد
هوش مصنوعی: خردمندان با چنین روش‌هایی زندگی را درک می‌کنند و این ویژگی نشان‌دهنده‌ی درایت و دانایی آن‌هاست. از این رو، باید به آن‌ها آفرین گفت.
چنین یارب کسی بی درد باشد
ز غیرت اینقدرها فرد باشد
هوش مصنوعی: ای کاش کسی پیدا می‌شد که بدون هیچ درد و رنجی زندگی کند و آنقدر فدای غیرت و شرفش باشد.
ز غیرت آتشی در ناظر افتاد
ز دامن لوح زد بر فرق استاد
هوش مصنوعی: از غیرت و حسادت، آتش و هیجانی در ناظر به وجود آمد که انگار دامن لوح را به سر استاد زد.
نهاد از دامن ارشاد تخته
زد آخر بر سر استاد تخته
هوش مصنوعی: در نهایت، دانش و تجربه‌ای که از راهنمایی‌ها به دست آمده، سبب شد که فرد به موفقیت و برتری برسد و موقعیتی بزرگتر از استاد خود پیدا کند.
وز آنجا شد پریشان سوی منزل
رخی چون کاه و کوه درد بر دل
هوش مصنوعی: از آنجا دلشوره و بی‌قراری به او دست داد و به سمت خانه رفت، در حالی که چهره‌اش دچار تغییرات زیادی شده بود و بار دردها بر دلش سنگینی می‌کرد.
در این گلشن که چون غم نیست هرگز
جفایی بیش از آن دم نیست هرگز
هوش مصنوعی: در این باغی که هیچ غمی وجود ندارد، هیچ جفایی بیشتر از آن لحظه‌ای که غم در آن راه ندارد، وجود نخواهد داشت.
که از جانانه باید دور گشتن
ز درد دوریش رنجور گشتن
هوش مصنوعی: برای رهایی از درد دوری عشق، باید از آن محبوب دوری گزید و در این فاصله به رنج و سختی گرفتار شد.
درین ناخوش مقام سست پیوند
چه ناخوشتر ازین پیش خردمند
هوش مصنوعی: در این جای ناگوار که روابط ناپایداری وجود دارد، چه چیزی می‌تواند از این وضعیت برای یک فرد عاقل بدتر باشد؟
که باشد یار عمری با تو دمساز
کند هر لحظه لطفی دیگر آغاز
هوش مصنوعی: دوست تو می‌تواند سال‌ها با تو باشد و هر لحظه به تو محبت و لطفی جدید را تیتان کند.
به بزم وصل مدتها درآیی
ز نو هر دم در عیشی گشایی
هوش مصنوعی: مدت زیادی در جمع عشق حضور خواهی داشت و هر لحظه با شادی و لذت جدیدی روبرو خواهی شد.
به ناگه حیله‌ای سازد زمانه
فتد طرح جدایی در میانه
هوش مصنوعی: زمانه به یک‌باره نقشه‌ای می‌کشد و باعث می‌شود که جدایی در میانسالی بروز کند.
خوش آنکس را که خوبا دلبری نیست
به وصل دلبران او را سری نیست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دلبر زیبا ندارد، زیرا در این صورت درد و دل و نگرانی برای وصالی ندارد.
ز سوز عشق او را نیست داغی
ز عشق و عاشقی دارد فراغی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، او هیچ دردی احساس نمی‌کند و از عشق و عاشقی هیچ زحمتی ندارد و در آرامش به سر می‌برد.
چنین تا کی پریشان حال گردیم
بیا وحشی که فارغ بال گردیم
هوش مصنوعی: چرا باید مدام در ناراحتی و دلشکستگی زندگی کنیم؟ بیا ای وحشی، تا آزاد و خوشحال شویم.
به کنج عافیت منزل نماییم
در راحت به روی دل گشاییم
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از آسایش و آرامش زندگی خواهیم کرد و در فضایی آرام قلب خود را گشوده و راحت خواهیم بود.
کسی را جای در پهلو نگیریم
به وصل هیچ یاری خو نگیریم
هوش مصنوعی: ما هیچ کسی را در قلب خود جا نمی‌دهیم و به خاطر هیچ دوستی هم به وصال نمی‌رسیم.
که باری محنت دوری نباشد
جفا و جور مهجوری نباشد
هوش مصنوعی: امیدوارم که مشکلات ناشی از دوری و سختی‌های ناشی از جدایی وجود نداشته باشد.

حاشیه ها

1399/12/13 13:03
Polestar

ابیات پایانی بی‌نظیره
خوش آنکس را که خوبا دلبری نیست....