گنجور

لوح معنی در دامن حکایت نهادن و زبان به درس نکته گشادن در تعریف مکتبی که لعبت خانهٔ چین از او نشانه‌ایست و حدیث خلدبرین افسانه‌ای

دبیر مکتب نادر بیانی
چنین گوید ز پیر نکته دانی
که مکتبخانه‌ای گردید تعیین
چه مکتب، خانه‌ای پر لعبت چین
گلستانی ز باد فتنه رسته
در او از هر طرف سروی نشسته
در او خوش صورتان پرنیان پوش
چو صورتخانهٔ چین دوش بر دوش
یکی درس جفا آغاز کرده
کتاب فتنه‌جویی باز کرده
یکی را غمزه از مژگان قلمزن
به خون بیدلان می‌شد رقمزن
یکی مصحف ز هم بگشوده چون گل
یکی در نغمه سازی گشته بلبل
در آن مکتب که عشرتخانه‌ای بود
در او حرف بهشت افسانه‌ای بود
به فرمان نظر منظور و ناظر
پی تعلیم گردیدند حاضر
معلم دیده خود جایشان ساخت
سر از اکرام خاک پایشان ساخت
به سوی خویش از تعظیمشان خواند
به دامن تختهٔ تعلیمشان ماند
معلم بر رخ منظور حیران
ز طفلان شور حسنش در دبستان
خوشا آن دلبر غارتگر هوش
کزو خرد و بزرگ افتند مدهوش
می حیرت دهد نظارهٔ او
ز دل طاقت برد رخسارهٔ او
به سد دل غمزه‌اش تیری فروشد
لبش جانها به تکبیری فروشد
دمی ناظر از و غافل نمی‌شد
به سوی دیگری مایل نمی‌شد
نظر از لوح خود سوی دگر داشت
الف می‌گفت و بر قدش نظر داشت
برآن صورت گشادی چشم پرنم
نمی‌زد چشم همچون صاد بر هم
چو میل آن رخ گلفام می‌کرد
دو چشم دیگر از وی وام می‌کرد
ز تیغ حسن او گاه نظاره
دلی بودش بسان غنچه پاره
چو آن میم دهان گشتی سخن ساز
چو میم از حیرتش ماندی دهان باز
چو بر حیرانی ناظر نظر کرد
به دل شهزاده را چیزی اثر کرد
به خود می‌گفت کاین حیرانیش چیست
به سویم دیدن پنهانیش چیست
چرا چون می‌کنم نظارهٔ او
شود تغییر در رخسارهٔ او
تغافل گر زنم بیتاب گردد
بر او گر تیز بینم آب گردد
به دل پیوسته بود این خار خارش
که چون آرد سری بیرون ز کارش
به راه عشق از آن خوشتر دمی نیست
به آن عشرت فزایی عالمی نیست
که بیند یار زیر بار شوقت
شکی پیدا کند در کار شوقت
ترا ساقی کند چشم فسون ساز
که در مستی گشایش پرده از راز
لبش با دیگری در بذله‌گویی
نهانی غمزه‌اش در رازجویی
تبسم را به دلجویی نشاند
نظر سویت به جاسوسی دواند
وگر در پرده پنهان سازی آن راز
کند از ناز قانون دگر ساز
بفرماید به ترک چشم خونریز
که نوک خنجر مژگان کند تیز
دهد هندوی زلفش عرض زنجیر
کشد ابروی خوبش بر کمان تیر
به جانت درزند از ناز پنجه
کشد زلفش دلت را در شکنجه
اگر اظهار آن معنی نمودی
به روی خود در سد غم گشودی
و گر کردی نهان راز جمالش
بسا شادی که دیدی از وصالش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دبیر مکتب نادر بیانی
چنین گوید ز پیر نکته دانی
هوش مصنوعی: معلم مدرسه نادر اینگونه می‌گوید که از فرد فرزانه و با دانشی سخن به میان آورد.
که مکتبخانه‌ای گردید تعیین
چه مکتب، خانه‌ای پر لعبت چین
هوش مصنوعی: مدرسه‌ای به وجود آمده است که مشخص نیست چه نوع آموزشی در آن ارائه می‌شود، فقط خانه‌ای است پر از وسایل بازی و سرگرمی.
گلستانی ز باد فتنه رسته
در او از هر طرف سروی نشسته
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر باغی زیبا اشاره شده که از طوفان یا مشکلات گذشته به دور است و در آن از هر سو درختان سرو قد برافراشته‌اند. این بیان کنایه‌ای است از آرامش و زیبایی که پس از زمان‌های پر آشوب به وجود آمده و نشان‌دهنده‌ی ثبات و استواری در یک محیط دلنشین است.
در او خوش صورتان پرنیان پوش
چو صورتخانهٔ چین دوش بر دوش
هوش مصنوعی: در او افرادی زیبا و خوش‌ظاهر با لباس‌های نازک وجود دارند، همچون یک تصویر زیبا که به صورت هماهنگی در کنار هم قرار گرفته‌اند.
یکی درس جفا آغاز کرده
کتاب فتنه‌جویی باز کرده
هوش مصنوعی: شخصی شروع به آسیب رسانی کرده و به دنبال ایجاد مشکلات و درگیری‌ است.
یکی را غمزه از مژگان قلمزن
به خون بیدلان می‌شد رقمزن
هوش مصنوعی: یک نفر با ناز و زیبایی چشمش، احساسات و عشق‌های معصومانه را به تصویر می‌کشد و دل‌های غمگین را به خط و خطاطی می‌آورد.
یکی مصحف ز هم بگشوده چون گل
یکی در نغمه سازی گشته بلبل
هوش مصنوعی: شخصی کتابی را مانند گل باز کرده و در آن به زیبایی آواز می‌خواند، مانند بلبل که در نغمه‌سازی ماهر است.
در آن مکتب که عشرتخانه‌ای بود
در او حرف بهشت افسانه‌ای بود
هوش مصنوعی: در آن مکان که محلی برای خوشی و لذت بود، صحبت از بهشت فقط داستانی خیالی بود.
به فرمان نظر منظور و ناظر
پی تعلیم گردیدند حاضر
هوش مصنوعی: با توجه به نگاه و توجه معشوق، خواسته‌ها و مقاصد به دست آمد و به آموزش و یادگیری در این زمینه پرداختند.
معلم دیده خود جایشان ساخت
سر از اکرام خاک پایشان ساخت
هوش مصنوعی: معلم با احترام به جایگاه خود، سرش را به نشانه تعظیم به خاک پای دانش‌آموزان خود می‌ساید.
به سوی خویش از تعظیمشان خواند
به دامن تختهٔ تعلیمشان ماند
هوش مصنوعی: او از اثر احترام و بزرگی‌شان به سمت خود دعوت کرد و به دامان آموزش و علم آن‌ها چسبید.
معلم بر رخ منظور حیران
ز طفلان شور حسنش در دبستان
هوش مصنوعی: معلم در مدرسه، به زیبایی و جذابیت چهره‌ی محبوبش از کودکان متحیر و شگفت‌زده است.
خوشا آن دلبر غارتگر هوش
کزو خرد و بزرگ افتند مدهوش
هوش مصنوعی: چقدر خوب است آن معشوقه‌ای که با زیبایی و جذابیتش دل‌ها را می‌رباید، به گونه‌ای که هم خردمندان و هم افراد بزرگ ذهنی را مدهوش و حیرت‌زده می‌کند.
می حیرت دهد نظارهٔ او
ز دل طاقت برد رخسارهٔ او
هوش مصنوعی: نگاه کردن به او آدم را متعجب می‌کند و چهره‌اش آن‌قدر زیباست که دل از طاقت می‌افتد.
به سد دل غمزه‌اش تیری فروشد
لبش جانها به تکبیری فروشد
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او مانند سدی است که دل را در برابر تیر آرزوها و عشق محافظت می‌کند. لبانش جان‌ها را با صدای تکبیرشان زنده می‌کنند و به زندگی بازمی‌گردانند.
دمی ناظر از و غافل نمی‌شد
به سوی دیگری مایل نمی‌شد
هوش مصنوعی: در یک لحظه هم از او غافل نمی‌شد و به هیچ کس دیگری توجه نمی‌کرد.
نظر از لوح خود سوی دگر داشت
الف می‌گفت و بر قدش نظر داشت
هوش مصنوعی: او نگاهش را از صفحه‌ی خود برداشته و به سوی دیگری معطوف کرده بود؛ الف می‌گفت و همزمان به قامت آن شخص نگاه می‌کرد.
برآن صورت گشادی چشم پرنم
نمی‌زد چشم همچون صاد بر هم
هوش مصنوعی: چشمان پرنشاط و زیبا، روی آن چهره زیبا نمی‌توانستند بی‌خبر بمانند و مانند نگینی درخشان، بر هم بسته شده بودند.
چو میل آن رخ گلفام می‌کرد
دو چشم دیگر از وی وام می‌کرد
هوش مصنوعی: وقتی که تمایل آن چهره زیبا به من بیشتر می‌شد، دو چشم دیگرش به من نگاه می‌کردند و انگار از او قرض می‌گرفتند.
ز تیغ حسن او گاه نظاره
دلی بودش بسان غنچه پاره
هوش مصنوعی: نگاه به زیبایی او دل را گاهی مانند غنچه‌ای شکسته و آسیب‌دیده می‌کند.
چو آن میم دهان گشتی سخن ساز
چو میم از حیرتش ماندی دهان باز
هوش مصنوعی: وقتی که آن "میم" به زبان آمد و سخن گفت، تو نیز از شگفتی او مبهوت مانده و زبانت بند آمده بود.
چو بر حیرانی ناظر نظر کرد
به دل شهزاده را چیزی اثر کرد
هوش مصنوعی: وقتی که ناظر به حالت سردرگمی و حیرت نگاه کرد، چیزی در دل شهزاده تأثیر گذاشت.
به خود می‌گفت کاین حیرانیش چیست
به سویم دیدن پنهانیش چیست
هوش مصنوعی: او به خود می‌گفت که این سردرگمی و حیرانی‌اش از چیست و دلیل دیدن پنهانی من چه چیزی می‌تواند باشد.
چرا چون می‌کنم نظارهٔ او
شود تغییر در رخسارهٔ او
هوش مصنوعی: چرا وقتی به او نگاه می‌کنم، چهره‌اش تغییر می‌کند؟
تغافل گر زنم بیتاب گردد
بر او گر تیز بینم آب گردد
هوش مصنوعی: اگر از او غافل شوم، او بی قرار می‌شود؛ و اگر با دقت به او نگاه کنم، او به حالت مایع درمی‌آید.
به دل پیوسته بود این خار خارش
که چون آرد سری بیرون ز کارش
هوش مصنوعی: این خار در دل چنان عمیق جا گرفته که اگر بخواهد از کارش بیرون بیاید، درد و رنجی به همراه خواهد داشت.
به راه عشق از آن خوشتر دمی نیست
به آن عشرت فزایی عالمی نیست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق هیچ چیز به اندازه یک لحظه خوشایند نیست و هیچ لذتی بالاتر از شادی ناشی از عشق وجود ندارد.
که بیند یار زیر بار شوقت
شکی پیدا کند در کار شوقت
هوش مصنوعی: اگر کسی یار خود را در زیر بار عشق ببیند، به شک و تردید در عشق خود دچار خواهد شد.
ترا ساقی کند چشم فسون ساز
که در مستی گشایش پرده از راز
هوش مصنوعی: چشم تو مانند یک جادوگر است که من را به سمت خود جذب می‌کند و در حال مستی، رازی را برای من آشکار می‌سازد.
لبش با دیگری در بذله‌گویی
نهانی غمزه‌اش در رازجویی
هوش مصنوعی: لب‌های او با دیگری در شوخی و بذله‌گویی هستند، ولی چشم‌هایش به شکل مخفیانه‌ای همچنان در پی جستجوی رازها است.
تبسم را به دلجویی نشاند
نظر سویت به جاسوسی دواند
هوش مصنوعی: لبخندت مانند دعوتی است برای دلجویی، و نگاه تو به گونه‌ای است که با دقت و کنجکاوی به من می‌نگرد.
وگر در پرده پنهان سازی آن راز
کند از ناز قانون دگر ساز
هوش مصنوعی: اگر آن راز را در پس پرده پنهان کنی، به خاطر محبت و ناز آن، قانون جدیدی ایجاد می‌شود.
بفرماید به ترک چشم خونریز
که نوک خنجر مژگان کند تیز
هوش مصنوعی: به کسی که چشمانش مانند خونریزی است بگوید، حواسش را جمع کند چون مژگانش می‌تواند به اندازه نوک یک خنجر تیز و خطرناک باشد.
دهد هندوی زلفش عرض زنجیر
کشد ابروی خوبش بر کمان تیر
هوش مصنوعی: دختر با زلف‌هایش زیبایی را به نمایش می‌گذارد و ابروی قشنگش مانند کمان تیر، تاثیر خاصی دارد.
به جانت درزند از ناز پنجه
کشد زلفش دلت را در شکنجه
هوش مصنوعی: دل من در دام ناز و زیبایی او اسیر شده است و او به راحتی و با ناز، از زلف‌هایش مرا به شکنجه می‌اندازد.
اگر اظهار آن معنی نمودی
به روی خود در سد غم گشودی
هوش مصنوعی: اگر آن احساس را بیان کنی، به مانند این است که بر چهره‌ات در را به روی غم باز کرده‌ای.
و گر کردی نهان راز جمالش
بسا شادی که دیدی از وصالش
هوش مصنوعی: اگر راز زیبایی او را پنهان کنی، بسیاری از شادی‌هایی که از وصل او دیدی، از دست خواهد رفت.