گنجور

بخش ۷ - حکایت

جاهلی از گنج خرد تنگدست
آرزوی گنج به دل نقش بست
در طلب گنج به ویرانه‌ها
بود سراسیمه چو دیوانه‌ها
رفت یکی روز به ویرانه‌ای
چون دل ویران خودش خانه‌ای
جغد به میراث در او خانه گیر
گشته بسی جغد در آن خانه پیر
گشته روان ریگ در آن سرزمین
خشت در او بود مربع نشین
دید برون آمده ماری عجب
بر تن او نقش و نگاری عجب
شکل خوشی در نظرش نقش بست
نقش زدش راه و گرفتش به دست
یک دو سه گامش به کف خویش داشت
غافل از آن زهر که در نیش داشت
بر کف او نیش فرو برد مار
نیش مگو دشنهٔ زهراب دار
دست برافشاند و درآمد ز پای
سر به زمین سود و برآورد وای
داشت یکی دشمن دانا رسید
بر سر آن خسته که مارش گزید
چارهٔ آن زهر دل آزار جست
کارد زد و پنجه‌اش انداخت چست
زهر کش جهل نظر باز کرد
دشمن خود دید و سخن ساز کرد
گفت چه از دست من آید کنون
رفت چو سر پنجه ز دستم برون
جز نم خون کامده از تن فرو
آنچه ز دست آیدم امروز کو
یافته‌ای دست و به جان رنجه‌ام
سستی تو گر نبری پنجه‌ام
گفت خردپیشه که خاموش باش
شرح دهم یک دو سخن گوش باش
مار ز یاری چو کفت بوسه داد
داد دمش خرمن عمرت به باد
تیغ من از خون تو چون رنگ بست
داد ترا چشمهٔ حیوان به دست
بوسهٔ آن رخت کشیدت به خاک
زخم منت باز رهاند از هلاک
تا تو بدانی که ز دشمن ضرر
به که رسد دوستی از اهل شر
ای علم کبر برافراخته
تاج تواضع ز سر انداخته
هر که به این تاج نشد بهره‌ور
به که نیابند ز خاکش اثر
خاک ره مردم آزاده باش
بر صفت خاک ره افتاده باش
خاک صفت راه تواضع گزین
خاکی‌و از خاک نیاید جز این
سجده گه پاک دلان گشته خاک
زانکه فتد در ره مردان پاک
گر کست از بوسه کند پای ریش
دست نیاری ز تکبر به پیش
خاک به هر پای بود بوسه ده
خاک به فرقت که ز تو خاک به
خواجه آکنده به کبر و منی
کوهش اگر هیکل گردن کنی
مشکل اگر سرکشیش کم شود
در ره تعظیم قدش خم شود
ای سرت از قاف گرانتر بسی
کوه به این سنگ نیابد کسی
حیرتم از گردن پر زور تست
کاو به چنین بار بماند درست
بر همه خلق است تقدم ترا
وجه شرف چیست به مردم ترا
گر به لباست بود این برتری
این که نباشد به چه فخر آوری
ور تو به گنج و درمی محترم
چون کنی آن دم که نباشد درم
گوهر آدم اگر از درهم است
خر که زرش بار کنی آدم است
رو که ز زر خر نشود آدمی
هیچ خر از زر نشود آدمی
زان فکنی جامهٔ اطلس به دوش
تا شود آن بر خریت پرده پوش
رو که ترا آن خری دیگر است
جامهٔ اطلس چو سزای خر است
لاف خرد چون زند آن خود پرست
کش بنشانند اگر زیر دست
خانهٔ تابوت تمنا کند
تا زبر دست کسان جا کند
خواجه خرامنده به سد احترام
صوف و سقر لاط به دست غلام
هر قدمش فکری و رایی دگر
هر دمش اندیشه به جایی دگر
شانه زن از پنجه به قسطاس خویش
ریش کن از غایت وسواس خویش
بیهده داده‌ست ز کف نقد جان
ریش نگر می‌کند از بهر آن
کرده ز سودا در گفتار باز
کس نه و سد جنگ و جدل کرده ساز
این روش مردم بیدار نیست
خواجه به خواب است و خبردار نیست
دیده‌ای آخر که چو کس شد به خواب
خود به خودش هست عتاب و خطاب
خواجه به خواب است که خوابش حرام
زان ندهد باز جواب سلام
منعم پر کبر به خود پای بند
ساخته در گاه سرا را بلند
تا چو زند گام برون از سرا
پشت نسازد ز تکبر دو تا
گر نه ز ایام خورد گوشمال
جستنش از خواب نماید محال
خواجه که پر گشته ز باد غرور
خم نکند پشت تواضع به زور
مشک پر از باد کجا خم شود
گر نه ز بادش قدری کم شود
باد به خود کرده ولی وقت کار
پوست کند از سر او روزگار
گشت چو از باد قوی گوسفند
پنجه قصاب از او پوست کند
چند به این باد به سر می‌بری
نیستی آخر دم آهنگری
دم که به باد است چنین پای بست
هیچ به جز باد ندارد به دست
ای ز دمت رفته جهانی به رنج
چند توان بود چو دم باد سنج
باد چو بر شمع ره انداخته
تاج زرش خاک سیه ساخته
باد در پردهٔ هر پاک زاد
هست بلی پرده در غنچه باد
چند شوی همچو گل بوستان
در صفت خویش سراسر زبان
دعوی گل راه به سوییش هست
زانکه نکو رنگی و بوییش هست
بخت تو بر چیست چه داری بگو
کیستی و در چه شماری بگو
لاف ز بالای پدر می‌کنی
خود بنما تا چه هنر می‌کنی
شمع که ز آینده ازو گشته دود
خانه کند روشن و آن یک کبود
ناخلفی پا چو نهد در میان
پرتو عزت برد از دودمان
چون گذر روزنه را دود بست
شمع فروزنده ز پرتو نشست
پرتو جمعی ز سر یک تن است
مجلسی از مشعله‌ای روشن است
مجلس جمع است فروزان ز شمع
شمع چو بنشست شود تیره جمع
شمع نه‌ای، جامهٔ شمعی چه سود
روشنی شمع نیاید ز دود
نیست ترا نقد خرد در کنار
زان نکنی رسم تواضع شعار
کفه چو خالی‌ست شود سرفراز
پر چو شد افتاد به خاک نیاز
پست نشد پایه اهل صفا
گرچه فرو دست تواش گشت جا
مرتبهٔ شمع نگردیده پست
گرچه که از دود فروتر نشست
خس نشود کس به زبردست کس
آب همانست و همانست خس
سرزنش ناخن از این پستی است
کش چو تو عادت به زبردستی است
شد به فرودست چو ساعد مقیم
بین که گرفتند بتانش به سیم
گر کست از راه خوش آمد ستود
آنچه نباشی تو نباید شنود
حرف خوش آمد مشنو کان خطاست
مضحکهٔ خلق مشو کان بلاست
زاغ که شد باز سفیدش لقب
عقدهٔ سد خنده گشاید ز لب
نیست خوش آمد به در از چند حال
بی‌غرضی نیست خوش آمد سگال
رخت چو در کوی خوش آمد برند
گر ز طمع نیست زتو بد برند
چون به جگر شد دل قصاب بند
بوسه زند بر قدم گوسفند
در هدف گربه چو افتاد موش
وصف دگر کرد به هر تار موش
تو همه تن عیب و خوش آمد سگال
نام نهادت به هنر بی‌مثال
آنکه ستاید به خوش آمد ترا
از تو نکوتر نشناسد ترا

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جاهلی از گنج خرد تنگدست
آرزوی گنج به دل نقش بست
هوش مصنوعی: انسان نادانی که از خرد و عقل خود بهره‌مند نیست، آرزوی ثروت و گنج را در دل خود می‌پروراند.
در طلب گنج به ویرانه‌ها
بود سراسیمه چو دیوانه‌ها
هوش مصنوعی: به دنبال گنجی، دیوانه‌وار به دنبال ویرانه‌ها می‌دوید.
رفت یکی روز به ویرانه‌ای
چون دل ویران خودش خانه‌ای
هوش مصنوعی: روزی فردی به خرابه‌ای رفت که حال و هوایش شبیه دل خودش بود، همان‌طور ویران و خراب.
جغد به میراث در او خانه گیر
گشته بسی جغد در آن خانه پیر
هوش مصنوعی: جغدی در خانه‌ای که به ارث رسیده، به خوبی جا گرفته و در آن خانه جغدهای زیادی نیز پیر شده‌اند.
گشته روان ریگ در آن سرزمین
خشت در او بود مربع نشین
هوش مصنوعی: در آن منطقه، شن و ماسه در حال حرکت است، اما در عین حال، آجرهایی با شکل مربع نیز وجود دارد.
دید برون آمده ماری عجب
بر تن او نقش و نگاری عجب
هوش مصنوعی: ماری عجیب از پوست بیرون آمده که بر روی آن نقش و نگار شگفت‌انگیزی وجود دارد.
شکل خوشی در نظرش نقش بست
نقش زدش راه و گرفتش به دست
هوش مصنوعی: در ذهن او تصویری از خوشحالی ظهور کرد و او را به دنبال خود کشاند و کنترلش را در دست گرفت.
یک دو سه گامش به کف خویش داشت
غافل از آن زهر که در نیش داشت
هوش مصنوعی: او با هر گامش به خود می‌بالید و غافل از آن زهر خطرناکی بود که در دندانش نهفته بود.
بر کف او نیش فرو برد مار
نیش مگو دشنهٔ زهراب دار
هوش مصنوعی: مار بر روی دست او نیش می‌زند، نیش را نگو، که دشنه زهرآلودی در دست دارد.
دست برافشاند و درآمد ز پای
سر به زمین سود و برآورد وای
هوش مصنوعی: دستش را بالا برد و از روی زمین برخاست، در حالی که با صدایی بلند و با ناراحتی گفت: وای!
داشت یکی دشمن دانا رسید
بر سر آن خسته که مارش گزید
هوش مصنوعی: یک دشمن باهوش به طرف کسی که از گزیدگی مار رنج می‌برد، رسید.
چارهٔ آن زهر دل آزار جست
کارد زد و پنجه‌اش انداخت چست
هوش مصنوعی: برای رفع درد و زخم دل، باید دست به کار شد و تصمیم قاطع گرفت.
زهر کش جهل نظر باز کرد
دشمن خود دید و سخن ساز کرد
هوش مصنوعی: کسی که به زهر جهل خود آگاه شد، دشمنش را شناخت و به گفتگو پرداخت.
گفت چه از دست من آید کنون
رفت چو سر پنجه ز دستم برون
هوش مصنوعی: گفت: اکنون چه کار از من ساخته است؟ زیرا حالا که موقعیت از دستم خارج شده است، نمی‌توانم کاری انجام دهم.
جز نم خون کامده از تن فرو
آنچه ز دست آیدم امروز کو
هوش مصنوعی: به جز قطره‌های خون که از بدنم ریخته، امروز چه چیزی دیگر در توانم است؟
یافته‌ای دست و به جان رنجه‌ام
سستی تو گر نبری پنجه‌ام
هوش مصنوعی: اگر تو لطافت و سستی خودت را کنار نگذاری، من از دست تو رنج می‌کشم و نیازی به دردسر نخواهم داشت.
گفت خردپیشه که خاموش باش
شرح دهم یک دو سخن گوش باش
هوش مصنوعی: یک فرد باتجربه و دانا به دیگران می‌گوید که ساکت باشند تا او بتواند چند نکته مهم را توضیح دهد و دیگران با دقت به او گوش دهند.
مار ز یاری چو کفت بوسه داد
داد دمش خرمن عمرت به باد
هوش مصنوعی: وقتی که مار از یاری خود بوسه می‌گیرد، بدین معناست که عمرت به خطر می‌افتد و به باد می‌رود.
تیغ من از خون تو چون رنگ بست
داد ترا چشمهٔ حیوان به دست
هوش مصنوعی: تیغ من از خون تو رنگین شده و به همین خاطر به تو چشمهٔ حیات تقدیم می‌شود.
بوسهٔ آن رخت کشیدت به خاک
زخم منت باز رهاند از هلاک
هوش مصنوعی: بوسهٔ آن چهره‌ات، تو را به خاک می‌کشد و غم و درد ناشی از آن، تو را از هلاکت نجات می‌دهد.
تا تو بدانی که ز دشمن ضرر
به که رسد دوستی از اهل شر
هوش مصنوعی: اگر تو متوجه شوی که آسیب از دوست بد بیشتر است، می‌فهمی که نیکی از اهل شر بهتر از دوستی با دشمن است.
ای علم کبر برافراخته
تاج تواضع ز سر انداخته
هوش مصنوعی: ای علم و دانایی که با فروتنی تاج تواضع را از سرت برداشته‌ای.
هر که به این تاج نشد بهره‌ور
به که نیابند ز خاکش اثر
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقام والایی دست پیدا نکند، بهتر است که هیچ نشانه‌ای از او در خاک باقی نماند.
خاک ره مردم آزاده باش
بر صفت خاک ره افتاده باش
هوش مصنوعی: به کسانی که آزاداندیش و شریف هستند، احترام بگذار و خود را شبیه آنها بساز. باید humble و فروتن باشی مانند خاکی که زیر پای انسان‌های خوب قرار می‌گیرد.
خاک صفت راه تواضع گزین
خاکی‌و از خاک نیاید جز این
هوش مصنوعی: در مسیر تواضع، نرم و خاکی باش، چون از خاک، جز این humble (تواضع) چیز دیگری نمی‌تواند به وجود بیاید.
سجده گه پاک دلان گشته خاک
زانکه فتد در ره مردان پاک
هوش مصنوعی: سجده‌گاه افراد با صفا و پاکیزه، به خاطر عزت و احترام، تبدیل به خاک شده است؛ زیرا وقتی انسان‌های پاک در مسیر زندگی قرار می‌گیرند، هر چیز دیگری را تحت تاثیر قرار می‌دهند.
گر کست از بوسه کند پای ریش
دست نیاری ز تکبر به پیش
هوش مصنوعی: اگر کسی از عشق و محبت به تو نزدیک شود، نباید به خاطر غرور و خودخواهی از او فاصله بگیری.
خاک به هر پای بود بوسه ده
خاک به فرقت که ز تو خاک به
هوش مصنوعی: خاک به پای تو می‌افتم و بوسه می‌زنم، چرا که دوری از تو برایم مانند خاکی است که به آن تعلق دارم.
خواجه آکنده به کبر و منی
کوهش اگر هیکل گردن کنی
هوش مصنوعی: اگر کسی به غرور و خودبزرگ‌بینی دچار شود، حتی اگر به نظر دارای قد و قامت بلندی باشد، ارزش واقعی او کمتر از آن است که به نظر می‌رسد.
مشکل اگر سرکشیش کم شود
در ره تعظیم قدش خم شود
هوش مصنوعی: اگر دشواری‌ها و چالش‌ها کم شود، انسان باید در برابر بزرگی و مقام او با احترام سر خم کند.
ای سرت از قاف گرانتر بسی
کوه به این سنگ نیابد کسی
هوش مصنوعی: سر تو از قاف، باارزش‌تر از کوه‌هاست، زیرا هیچ سنگی نمی‌تواند به این ارزش برسد.
حیرتم از گردن پر زور تست
کاو به چنین بار بماند درست
هوش مصنوعی: من نسبت به قدرت و توانایی تو شگفت‌زده‌ام که با چنین باری به خوبی ایستاده‌ای.
بر همه خلق است تقدم ترا
وجه شرف چیست به مردم ترا
هوش مصنوعی: تو بر همه مردم برتری و شرافتت چیست که به دیگران نگاه کنی؟
گر به لباست بود این برتری
این که نباشد به چه فخر آوری
هوش مصنوعی: اگر برتری تو فقط به خاطر لباسی است که به تن داری، پس این برتری به چه چیز می‌تواند مایه‌ فخر و مباهات تو باشد؟
ور تو به گنج و درمی محترم
چون کنی آن دم که نباشد درم
هوش مصنوعی: اگر تو به ثروت و ثروتمندی احترام بگذاری، اما در زمانی که پول و دارایی نداری، این احترام بی‌فایده است.
گوهر آدم اگر از درهم است
خر که زرش بار کنی آدم است
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های انسانی با ارزش در وجود آدمی وجود داشته باشد، پس حتی اگر او از نظر مالی و اجتماعی در سطح پایینی باشد، باز هم ارزشمند است. در واقع، ارزش واقعی انسان به چیزهایی فراتر از مال و منسب بستگی دارد.
رو که ز زر خر نشود آدمی
هیچ خر از زر نشود آدمی
هوش مصنوعی: اگر کسی به ثروت و زر دست یابد، به انسان بودنش افزوده نمی‌شود و او همچنان انسان باقی می‌ماند. در واقع، ثروت نمی‌تواند ماهیت واقعی انسان را تغییر دهد.
زان فکنی جامهٔ اطلس به دوش
تا شود آن بر خریت پرده پوش
هوش مصنوعی: از آنجا که تو جامهٔ نازک و زیبا بر دوش می‌اندازی، می‌خواهی که آن چیز زشت و ناهنجار را بپوشانی.
رو که ترا آن خری دیگر است
جامهٔ اطلس چو سزای خر است
هوش مصنوعی: اگر تو به آن شخص توجه کنی، پس بدان که آن شخص دیگر شایستهٔ بهتری است و این لباس زیبا برای خر مناسب نیست.
لاف خرد چون زند آن خود پرست
کش بنشانند اگر زیر دست
هوش مصنوعی: فردی که تنها در پی خودنمایی و خودپرستی است، زمانی که دیگران او را به چالش می‌کشند و زیر دست قرار می‌دهند، توانایی و ادعای خردش از بین می‌رود.
خانهٔ تابوت تمنا کند
تا زبر دست کسان جا کند
هوش مصنوعی: خانهٔ تابوت آرزو می‌کند که بر روی دستان کسانی قرار گیرد.
خواجه خرامنده به سد احترام
صوف و سقر لاط به دست غلام
هوش مصنوعی: یک فرد با اعتباری خاص، با وقار و موقر خود در کنار کسانی که از مقام و منزلت پایین‌تری برخوردارند، در حال حرکت است. این فرد در بین جمع، به صورت قابل توجهی دیده می‌شود و توجه دیگران را به خود جلب می‌کند.
هر قدمش فکری و رایی دگر
هر دمش اندیشه به جایی دگر
هوش مصنوعی: هر قدم او نشان‌دهنده یک فکر و نظر جدید است و هر لحظه‌اش به یک اندیشه دیگر می‌انجامد.
شانه زن از پنجه به قسطاس خویش
ریش کن از غایت وسواس خویش
هوش مصنوعی: شانه‌ات را از دست خودت بگیر و به آرامی از وسواس و دقت زیاد خودت رها شو.
بیهده داده‌ست ز کف نقد جان
ریش نگر می‌کند از بهر آن
هوش مصنوعی: بیهوده است که برای تأمل در جان خود از دست رفته، به حواشی و مسائل بی‌اهمیت توجه کنیم.
کرده ز سودا در گفتار باز
کس نه و سد جنگ و جدل کرده ساز
هوش مصنوعی: پس از دچار شدن به خیالات و غصه، هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند با او صحبت کند و او مانع از بروز درگیری و جدل‌ها شده است.
این روش مردم بیدار نیست
خواجه به خواب است و خبردار نیست
هوش مصنوعی: این روش زندگی مردم هوشیار نیست و بزرگ‌ترها در خواب غفلت به سر می‌برند و از واقعیت‌ها آگاه نیستند.
دیده‌ای آخر که چو کس شد به خواب
خود به خودش هست عتاب و خطاب
هوش مصنوعی: آیا تا به حال دیده‌ای که وقتی کسی در خواب است، چگونه به خود خطاب می‌کند و از خود حساب می‌خواهد؟
خواجه به خواب است که خوابش حرام
زان ندهد باز جواب سلام
هوش مصنوعی: جناب بزرگوار در خواب است و خوابش ارزشمند است، بنابراین به سلام کسی که سلام می‌کند پاسخ نمی‌دهد.
منعم پر کبر به خود پای بند
ساخته در گاه سرا را بلند
هوش مصنوعی: دل‌مشغولی‌ها و خودپسندی‌های فردی باعث شده که او خود را محصور در مقام و موقعیتش ببیند و در نتیجه، درک درست و عمیقی از واقعیت‌ها و دیگران نداشته باشد.
تا چو زند گام برون از سرا
پشت نسازد ز تکبر دو تا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی با تکبر و خودپسندی قدم از خانه بیرون می‌گذارد، نمی‌تواند به راحتی از دیگران فاصله بگیرد و در واقع خود را از آن‌ها جدا کند. به عبارت دیگر، تکبر باعث می‌شود که فرد نتواند با آرامش و اعتماد به نفس واقعی به زندگی ادامه دهد.
گر نه ز ایام خورد گوشمال
جستنش از خواب نماید محال
هوش مصنوعی: اگر از روزگار درس نگرفته باشد، بیدار شدنش از خواب دشوار خواهد بود.
خواجه که پر گشته ز باد غرور
خم نکند پشت تواضع به زور
هوش مصنوعی: آن آدمی که از باد غرور پر شده، به سختی و به اجبار هم که شده، نمی‌تواند خود را متواضع نشان دهد و به دیگران احترام بگذارد.
مشک پر از باد کجا خم شود
گر نه ز بادش قدری کم شود
هوش مصنوعی: مشک پر از باد هرگز نمی‌تواند خم شود، مگر اینکه مقداری از باد آن خالی شود.
باد به خود کرده ولی وقت کار
پوست کند از سر او روزگار
هوش مصنوعی: باد به خود می‌داند که در زمان نیاز، زمان مشکلات و چالش‌ها، می‌تواند سختی‌های زیادی را متحمل شود و در نهایت، روزگار سختی‌ها را از سر او برطرف می‌کند.
گشت چو از باد قوی گوسفند
پنجه قصاب از او پوست کند
هوش مصنوعی: زمانی که باد قوی وزید، گوسفند را به چنگال قصاب انداخت و او از آن پوست کند.
چند به این باد به سر می‌بری
نیستی آخر دم آهنگری
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر در این وضعیت بیهوده و ناپایدار باقی خواهی ماند؟ بالاخره در پایان کار، اوج حقیقت و واقعیت را خواهی دید.
دم که به باد است چنین پای بست
هیچ به جز باد ندارد به دست
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به سرنوشت خود تن داده و مانند باد در جریان زندگی پیش می‌رود، هیچ چیز جز بی‌ثباتی و ناپایداری را در دست نخواهد داشت.
ای ز دمت رفته جهانی به رنج
چند توان بود چو دم باد سنج
هوش مصنوعی: به خاطر نفسی که از تو رفته، چه بسا جهانی در سختی و درد قرار گرفته است، پس چقدر می‌توان تحمل کرد همچون وزش باد؟
باد چو بر شمع ره انداخته
تاج زرش خاک سیه ساخته
هوش مصنوعی: باد، هنگامی که به شمع وزیده، بر روی آن خاکستر سیاه و تیره‌ای ایجاد کرده است.
باد در پردهٔ هر پاک زاد
هست بلی پرده در غنچه باد
هوش مصنوعی: باد در پشت هر گل سلامت وجود دارد، درست است که این زیبایی در غنچه نهفته است.
چند شوی همچو گل بوستان
در صفت خویش سراسر زبان
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی مانند گلی در باغ به زیبایی و ویژگی‌های خود ببالید و از آنها صحبت کنی؟
دعوی گل راه به سوییش هست
زانکه نکو رنگی و بوییش هست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ادعای زیبایی گل به دلیل رنگ و بوی خوبش است. در واقع، زیبایی و جذابیت گل ناشی از ویژگی‌های ظاهری و عطر خوشش است که توجه دیگران را جلب می‌کند.
بخت تو بر چیست چه داری بگو
کیستی و در چه شماری بگو
هوش مصنوعی: بخت و روزگار تو چگونه است؟ چه چیزی داری؟ همچنین بگو که تو چه کسی هستی و در چه رتبه‌ای قرار داری؟
لاف ز بالای پدر می‌کنی
خود بنما تا چه هنر می‌کنی
هوش مصنوعی: تو از بزرگی و مقام پدرت bragging می‌کنی، اما خودت را نشان بده تا ببینیم چه قابلیت و هنری داری.
شمع که ز آینده ازو گشته دود
خانه کند روشن و آن یک کبود
هوش مصنوعی: شمعی که به خاطر آینده، خانه را روشن می‌کند، و آن کبودی که به آن اشاره شده، نشانه‌ای از غم یا آسیب است. این تصویر می‌تواند به از خودگذشتگی و تلاش برای ایجاد روشنایی و امید در دل تاریکی‌ها اشاره کند.
ناخلفی پا چو نهد در میان
پرتو عزت برد از دودمان
هوش مصنوعی: وقتی کسی به راه نادرستی قدم می‌گذارد، باعث می‌شود که از اعتبار و اصالت خانواده‌اش کسر شود.
چون گذر روزنه را دود بست
شمع فروزنده ز پرتو نشست
هوش مصنوعی: وقتی که دود، راه ورود نور را مسدود کرد، شمع روشنایی‌اش را از نورش گرفت و خاموش شد.
پرتو جمعی ز سر یک تن است
مجلسی از مشعله‌ای روشن است
هوش مصنوعی: نور جمعی از یک فرد به وجود می‌آید، همان‌طور که یک محفل از آتش روشن می‌شود.
مجلس جمع است فروزان ز شمع
شمع چو بنشست شود تیره جمع
هوش مصنوعی: مجلس پر از نور و روشنایی است و این روشنی از شمع‌هاست. اما وقتی که شمع‌ها خاموش شوند، جمع نیز تاریک و بی‌نور می‌شود.
شمع نه‌ای، جامهٔ شمعی چه سود
روشنی شمع نیاید ز دود
هوش مصنوعی: ای شمع، تو خود شمع نیستی، پس بودن پوشش شمعی برای تو چه فایده‌ای دارد؟ نور شمع به واسطهٔ دود نمی‌تواند به وجود آید.
نیست ترا نقد خرد در کنار
زان نکنی رسم تواضع شعار
هوش مصنوعی: خود را از خودخواهی دور کن و به دیگران تواضع کن، زیرا بدون خرد، هیچ ارزشی نخواهی داشت.
کفه چو خالی‌ست شود سرفراز
پر چو شد افتاد به خاک نیاز
هوش مصنوعی: زمانی که کفه بی‌وزن و خالی می‌شود، شخص به اوج می‌رسد، اما زمانی که نیازهای او به زمین می‌افتد و به خاک می‌چسبد، مشکلات و چالش‌ها به سراغش می‌آید.
پست نشد پایه اهل صفا
گرچه فرو دست تواش گشت جا
هوش مصنوعی: افراد پاک و با صداقت، هرگز به سبب موقعیت پایین یا شرایط سخت، ارزش و جایگاه خود را از دست نمی‌دهند.
مرتبهٔ شمع نگردیده پست
گرچه که از دود فروتر نشست
هوش مصنوعی: شمع هرچند که به خاطر دود پایین‌تر رفته، اما ارزش و مقامش کاهش نیافته است.
خس نشود کس به زبردست کس
آب همانست و همانست خس
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند از دست بالاتر نجات یابد، زیرا در نهایت همه در یک سطح هستند. اختلافات ظاهری چندان مهم نیستند و همه در یک جایگاه قرار دارند.
سرزنش ناخن از این پستی است
کش چو تو عادت به زبردستی است
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از ناپسندی و سرزنش ناخن می‌شود که به دلیل سطح پایین و نامناسبی است که دارد. زیرا وقتی که کسی به مهارت و توانایی‌های بالا عادت کرده باشد، نمی‌تواند از چیزهای کوچک و بی‌اهمیت به راحتی انتقاد کند.
شد به فرودست چو ساعد مقیم
بین که گرفتند بتانش به سیم
هوش مصنوعی: در پایین دست، سایه‌اش قرار گرفت و متوجه شد که مجسمه‌ها او را به دام انداخته‌اند.
گر کست از راه خوش آمد ستود
آنچه نباشی تو نباید شنود
هوش مصنوعی: اگر کسی از راه خوش به تو سلام کند، باید بداند که تو آنچه نیستی را نمی‌شنوی و نیازی به ستایش ندارد.
حرف خوش آمد مشنو کان خطاست
مضحکهٔ خلق مشو کان بلاست
هوش مصنوعی: به حرف‌های خوشایند دیگران گوش نده، زیرا ممکن است اشتباه باشد. خود را مسخره دیگران نکن، چون این کار تو را به دردسر می‌اندازد.
زاغ که شد باز سفیدش لقب
عقدهٔ سد خنده گشاید ز لب
هوش مصنوعی: زاغی که به رنگ سفید درآمده، به خاطر عقده‌های درونی‌اش به خنده می‌افتد و لبخند به لب می‌آورد.
نیست خوش آمد به در از چند حال
بی‌غرضی نیست خوش آمد سگال
هوش مصنوعی: به در خانه کسی نروید که تنها به خاطر نیت‌های خیرخواهانه‌تان خوش‌آمد نمی‌گوید، بلکه از شما دوری می‌کند و نمی‌خواهد به شما نزدیک شود.
رخت چو در کوی خوش آمد برند
گر ز طمع نیست زتو بد برند
هوش مصنوعی: زمانی که چهره‌ات به کوی زیبایی می‌آید، اگر نیت بدی نداشته باشی، دیگران نیز از تو به خوبی یاد خواهند کرد.
چون به جگر شد دل قصاب بند
بوسه زند بر قدم گوسفند
هوش مصنوعی: وقتی که دل قصاب به درد می‌آید، به نشانه‌ی آنکه از قربانی اندوهگین است، بر پاهای گوسفند بوسه می‌زند.
در هدف گربه چو افتاد موش
وصف دگر کرد به هر تار موش
هوش مصنوعی: زمانی که گربه بر روی موش هدف می‌گیرد، موش به کلی به یک رفتار و حالت دیگر تبدیل می‌شود. به عبارت دیگر، وقتی خطر نزدیک می‌شود، موش به سرعت تغییر می‌کند و تلاش می‌کند تا خود را نجات دهد.
تو همه تن عیب و خوش آمد سگال
نام نهادت به هنر بی‌مثال
هوش مصنوعی: تو پر از عیب هستی، اما نامت به خاطر هنر بی‌نظیری که داری، به خوبی شناخته شده است.
آنکه ستاید به خوش آمد ترا
از تو نکوتر نشناسد ترا
هوش مصنوعی: کسی که تو را تحسین می‌کند، به خاطر خوشایند تو، نمی‌تواند بهتر از تو را بشناسد.