گنجور

بخش ۵ - حکایت

پادشهی بود ملایک سپاه
بر فلک از قدر زدی بارگاه
در حرمش پرده نشین دختری
اختر سعدی و چه سعد اختری
زلف کجش حلقه کش گوش ماه
چشم غزال از پی چشمش سیاه
خال رخش داغ دل آفتاب
غالیه‌اش پرده‌در مشک ناب
طره که در پای خود انداخته
دام ره کبک دری ساخته
منظره‌ای داشت چو قصر سپهر
شمسهٔ طاقش گل زرین مهر
نسر فلک طایر دیوار او
تاج زحل قبهٔ زرکار او
کنگر این منظر عالی مکان
آمده بر قصر فلک نردبان
بود بر آن غیرت بام سپهر
صبحدمی جلوه نما همچو مهر
جلوه او دید یکی خرقه پوش
آمد از آن جلوه‌گری در خروش
تیر جگردوزی از آن غمزه جست
بر جگرش آمد و تا پرنشست
تیر که از سخت کمانی بود
رخنه گر خانهٔ جانی بود
داشت ز تیرش جگری دردناک
آه کشیدی و تپیدی به خاک
مضطر از آن درد نهانی که داشت
جان به لب از آفت جانی که داشت
ناظر آن منظر عالی بنا
عاشق و دیوانه و سر در هوا
شهر پر آوازهٔ غوغای او
هرطرف افسانهٔ سودای او
بیخودی او به مقامی کشید
کز همه بگذشت و به خسرو رسید
یافت چو شه حالت درویش را
خواند وزیر خرد اندیش را
گفت در این کار چه سازم علاج
هست به تدبیر توام احتیاج
از جگرش دشنه جگرگون کنم
یا نکنم هم تو بگو چون کنم
گفت به جم کوکبه دانا وزیر
کای به تو زیبنده کلاه و سریر
هست در این کشتن و خون ریختن
سرزنشی بهر خود انگیختن
مصلحت آنست که پنهانیش
جانب خلوتگه خود خوانیش
پرسیش از آتش دل گرم گرم
پس سخنان شرح دهی نرم نرم
پس طلبی آنچه نیاید از او
وان در بسته نگشاید از او
تا به طلبکاری آن پا نهد
خانه به سیلاب تمنا دهد
مرد مدبر به شه ارجمند
هر چه بیان کرد فتادش پسند
شامگهی سایهٔ لطف خدای
در حرم خاص‌ترین کرد جای
خواند گدا را به حریم حرم
کرد ز الطاف خودش محترم
گفت که ای سوخته داغ دل
داغ غمت تازه گل باغ دل
آنکه چو شمع است ترا سوز ازو
وانکه نشستی بچنین روز ازو
بستن عقدش بتو بخشد فراغ
لیک به سد عقد در شب چراغ
گر به مثل مهر صباح آوری
شامگه او را به نکاح آوری
مرد گدا پیشه چو این مژده یافت
رقص کنان جانب عمان شتافت
کاسهٔ چوبین ز میان باز کرد
آب برون ریختن آغاز کرد
خود نه همین یک تنه در کار بود
چشم ترش نیز مدد کار بود
مردم آبی چو خبر یافتند
بهر تماشا همه بشتافتند
رفت یکی پیش که مقصود چیست
گرنه ز سوداست در این سود چیست
گفت بر آنم که پی در ناب
گرد برانگیزم از این بحر آب
منتظرانش همه حیران شدند
وز سخنش جمله پریشان شدند
لب بگشودند که گر مدتی
دور سپهرش بدهد مهلتی
بسکه ازین بحر برون ریزد آب
عرصه این بحر نماید سراب
به که دراین بحر شناور شویم
همچو صدف حامل گوهر شویم
گر نکنیمش ز گهر کامکار
زود از این بحر بر آرد دمار
همچو صدف در ته دریا شدند
بعد زمانی همه پیدا شدند
پر ز گهر ساخته کف چون صدف
بر لب دریا گهر افشان ز کف
بسکه فشاندند بر آن عرصه در
دامن صحرا ز گهر گشت پر
دید چو آن عاشق همت بلند
خاک پر از گوهر خاطر پسند
رفت و ز در کیسه خود ساخت پر
آمد و بر تخت شه افشاند در
ز آمدنش گشت غمین شهریار
فکر بسی کرد به تدبیر کار
فکرت او راه به جایی نیافت
از پی آن درد دوایی نیافت
مرد گدا پیشه زمین بوسه داد
گفت که شاها فلکت بنده باد
گوی فلک قبه ایوان تو
ملک بقا عرصه جولان تو
چتر زر اندود تو خورشید باد
مطربه بزم تو ناهید باد
هست چو ناکامی من کام شاه
نیست ز همت که شوم کام خواه
از مدد همت والای خویش
دست کشیدم ز تمنای خویش
دید چو بر همت او شهریار
کرد بر او عقد جواهر نثار
گفت تویی قابل پیوند من
هست سزاوار تو فرزند من
خواند عزیزان و به سد جد و جهد
بست بدو عقد زلیخای عهد
دامن مقصود فتادش به دست
رفت و به خلوتگه عشرت نشست
مرد گداپیشه که آنجا رسید
از مدد همت والا رسید
همت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود
ای به ره ملک سخن گام زن
از تو بسی راه به ملک سخن
نام سخن از تو مبدل به ننگ
قافیهٔ از نسبت نظمت به تنگ
موی زنخدان گذرانی ز ناف
لیک به آن مو نشوی مو شکاف
گرچه شود ریش به غایت دراز
ریش درازت نکند نکته ساز
پایه ازین مایه نگردد بلند
بز هم ازین مایه بود بهره‌مند
چند عصا رایت شهرت کنی
ریش برآن پرچم رایت کنی
کرد عصایی و بلند اوفتاد
شعر ترا هیچ بلندی نداد
زین علم زرق به میدان نو
کشور معنی نشود زان تو
کوس کند نوحه بر آن پادشاه
کاو شود اقلیم گشای سپاه
تا نکنی غارت نظمی نخست
ره ننماید به تو آن نظم سست
آنکه بود دخل ز دخلش زیاد
دست به درویش نباید گشاد
مهر خموشی به لب خویش نه
پستی خود را نکنی فاش به
آب که رو جانب پستی فکند
پستی خود گفت به بانگ بلند
کوس نه‌ای، زمزمه کوس چیست
غلغل بیهوده چو ناقوس چیست
خضر نه‌ای، چشمه حیوان مجوی
کالبدی منزلت جان مجوی
نظم دلاویز که جان‌پرور است
پاره‌ای از جان سخن‌گستر است
اهل تناسخ مگر این دیده‌اند
کز سخن خویش نگردیده‌اند
جسم سخن جلوه گه جان کنند
کار مسیحاست که ایشان کنند
نکته وران طایفه‌ای دیگرند
از دگران پاره‌ای انسان ترند
بلعجبی چند که بی سیر پای
از تتق عرش نمایند جای
کرسی سر چون سر زانو کنند
آن طرف عرش تکاپو کنند
روح به دمسازی روحانیان
جسم به همخوابی جسمانیان
گاه چو مو بر سرآتش به تاب
گاه قصب درگذر آفتاب
دامن فکرت به میان کرده چست
رفته به دریوزهٔ عقل نخست
حلقه صفت سرشده دمساز پای
حلقه زده بر در این نه سرای
سیر جهان کرده و بر جای خویش
گشته جهان بی‌مدد پای خویش
نادره مرغان همایون اثر
پر نه و مانند ملک تیز پر
بر سر راه کرم لایزال
چشم به ره تا چه نماید جمال
گشته برآن دایره دیرپای
لیک چو پرگار به یک جای پای
پرده گشای رخ ابکار راز
نیل حقیقت کش روی مجاز
ماشطهٔ حسن جمیلان فکر
شانه زن زلف خیالات بکر
تا که در این مرحله عمر کاه
درپی این خرقه سپاریم راه
قرب سخن مقصد اقصای ماست
ساحت آن ملک طرب جای ماست
هست سخن شاهد دلجوی ما
در طلب اوست تکاپوی ما
شب همه شب ما و تمنای او
خواب نداریم ز سودای او
از اثر بود سخن بود ماست
روی سخن قبله مقصود ماست
هست به محراب سخن روی ما
سجده گه ما سر زانوی ما
شب دم از افسانه او می‌زنیم
روز در خانه او می‌زنیم
نظم که سرمایه پایندگی است
پایه او غیر چه داند که چیست
پرتو این آتش انجم سپند
دیده خفاش چه داند که چند
گرمی خورشید ز عیسا بپرس
خوبی یوسف ز زلیخا بپرس
پایه معنی ز فلک برتر است
نکته سرا مرغ ملایک پر است
در خم این دایره پرشکن
زمزمه‌ای بود برون از سخن

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشهی بود ملایک سپاه
بر فلک از قدر زدی بارگاه
هوش مصنوعی: یک پادشاهی بود که فرشتگان به او خدمت می‌کردند و از جایگاه والایی در آسمان برخوردار بود.
در حرمش پرده نشین دختری
اختر سعدی و چه سعد اختری
هوش مصنوعی: در حرم او، دختری وجود دارد که زیبایی او همانند ستاره‌ای خوشبخت است و چه بسا او از ستاره‌ها هم زیباتر است.
زلف کجش حلقه کش گوش ماه
چشم غزال از پی چشمش سیاه
هوش مصنوعی: زلف کج او مانند حلقه‌ای است که به گوش ماه آویزان شده و چشم غزال به دنبال چشم او سیاه شده است.
خال رخش داغ دل آفتاب
غالیه‌اش پرده‌در مشک ناب
هوش مصنوعی: خال زیبای اسب، نشانی از عشق عمیق و دلربایی اوست که مانند آفتاب درخشان، در دل تماشاگران تأثیر می‌گذارد و زیبایی‌اش را بیشتر نمایان می‌کند.
طره که در پای خود انداخته
دام ره کبک دری ساخته
هوش مصنوعی: موهایی که او به زیبایی به زمین انداخته، مانند دام‌هایی است که برای شکار کبک در دریاچه چیده شده‌اند.
منظره‌ای داشت چو قصر سپهر
شمسهٔ طاقش گل زرین مهر
هوش مصنوعی: این منظر چنان بود که مانند قصر آسمان به نظر می‌رسید، و درخشش آن مانند گل‌های طلایی خورشید بود.
نسر فلک طایر دیوار او
تاج زحل قبهٔ زرکار او
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در آسمان می‌پرند، دیوار او را نسر می‌زند و تاج او از زحل، گنبدی از طلا است.
کنگر این منظر عالی مکان
آمده بر قصر فلک نردبان
هوش مصنوعی: کنگر، این زیبایی طبیعی، به این مکان زیبا آمده و به عنوان نردبان به قصر آسمان متصل است.
بود بر آن غیرت بام سپهر
صبحدمی جلوه نما همچو مهر
هوش مصنوعی: در آن زمان که صبح فرا می‌رسد و آسمان روشنی می‌گیرد، با شجاعت و افتخار، مانند خورشید بدرخش و نمایش خود را به نمایش بگذار.
جلوه او دید یکی خرقه پوش
آمد از آن جلوه‌گری در خروش
هوش مصنوعی: یک فرد عابدی که در حال پوشیدن لباس فاخر است، به زیبایی و جلوه‌ای که از او نمایان شده است، captivated می‌شود و در نتیجه به شدت هیجان‌زده می‌گردد.
تیر جگردوزی از آن غمزه جست
بر جگرش آمد و تا پرنشست
هوش مصنوعی: تیر زیبایی که از چشم آن دلربا پرتاب شد، به جگرش برخورد کرد و بر دلش نشیند.
تیر که از سخت کمانی بود
رخنه گر خانهٔ جانی بود
هوش مصنوعی: تیر که از کمان محکم پرتاب می‌شود، اگر به مقصد برسد، می‌تواند به جانی آسیب بزند و به خانه‌اش نفوذ کند.
داشت ز تیرش جگری دردناک
آه کشیدی و تپیدی به خاک
هوش مصنوعی: از تیر محبت او دلی دردناک داشتی و به شدت به خاک افتادی و ناله کردی.
مضطر از آن درد نهانی که داشت
جان به لب از آفت جانی که داشت
هوش مصنوعی: انسانی که دردی عمیق و پنهان دارد، به حدی رنج می‌برد که زندگی‌اش به خطر افتاده است.
ناظر آن منظر عالی بنا
عاشق و دیوانه و سر در هوا
هوش مصنوعی: نگاهی به آن صحنه زیبا می‌اندازد که هم عاشق و دیوانه است و هم غیرواقعی و در عالم خیال.
شهر پر آوازهٔ غوغای او
هرطرف افسانهٔ سودای او
هوش مصنوعی: شهر معروف و شلوغ او در هر طرف داستان‌هایی درباره‌ی شوق و آرزوی او وجود دارد.
بیخودی او به مقامی کشید
کز همه بگذشت و به خسرو رسید
هوش مصنوعی: او به طور ناگهانی به جایگاهی رسید که از همه گذشت و به پادشاهی رسید.
یافت چو شه حالت درویش را
خواند وزیر خرد اندیش را
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه حال درویش را مشاهده کرد، وزیر با تفکر و عقل خود به او گفت.
گفت در این کار چه سازم علاج
هست به تدبیر توام احتیاج
هوش مصنوعی: در این وضعیت چه باید بکنم، درمان این مشکل به تدبیر و فکر تو بستگی دارد.
از جگرش دشنه جگرگون کنم
یا نکنم هم تو بگو چون کنم
هوش مصنوعی: من به او آسیب می‌زنم یا نه، این سوالی است که تو باید بگویی چطور عمل کنم.
گفت به جم کوکبه دانا وزیر
کای به تو زیبنده کلاه و سریر
هوش مصنوعی: دانا وزیر به جم گفت که تو شایسته‌ی کلاه و تخت هستی.
هست در این کشتن و خون ریختن
سرزنشی بهر خود انگیختن
هوش مصنوعی: در این کشتار و ریختن خون، عیب و نقصی وجود دارد که به خاطر خودمان برمی‌انگیزیم.
مصلحت آنست که پنهانیش
جانب خلوتگه خود خوانیش
هوش مصنوعی: بهتر است که مصلحت تو به گونه‌ای باشد که در تنهایی و خلوت خودت احساس راحتی کنی و به دور از چشم دیگران زندگی کنی.
پرسیش از آتش دل گرم گرم
پس سخنان شرح دهی نرم نرم
هوش مصنوعی: اگر از آتش دل شوق و عشق بپرسی، می‌توانی در پاسخ به تدریج و به آرامی، از احساسات عمیق و رازهای درون صحبت کنی.
پس طلبی آنچه نیاید از او
وان در بسته نگشاید از او
هوش مصنوعی: پس از او چیزی را که نمی‌توانی به دست آوری طلب نکن، زیرا او درهای بسته را نمی‌گشاید.
تا به طلبکاری آن پا نهد
خانه به سیلاب تمنا دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به دنبال خواسته‌هایش برود، خانه‌اش با باران درخواست و آرزو پر می‌شود.
مرد مدبر به شه ارجمند
هر چه بیان کرد فتادش پسند
هوش مصنوعی: مرد دانا و با تدبیر در حضور پادشاه محترم، هر چیزی را که بیان کند، مورد توجه و رضایت او قرار می‌گیرد.
شامگهی سایهٔ لطف خدای
در حرم خاص‌ترین کرد جای
هوش مصنوعی: در شب، سایه‌ی رحمت خداوند در مکان مخصوصی فرود آمد.
خواند گدا را به حریم حرم
کرد ز الطاف خودش محترم
هوش مصنوعی: گدا را به حرمت خانه خدا دعوت کرد و با لطف خود او را محترم گرداند.
گفت که ای سوخته داغ دل
داغ غمت تازه گل باغ دل
هوش مصنوعی: گفت ای عزیز که دل تو آکنده از غم شده است، غم تو همچنان مثل گل‌های باغ قلبم تازه و زنده است.
آنکه چو شمع است ترا سوز ازو
وانکه نشستی بچنین روز ازو
هوش مصنوعی: آنکه همچون شمع برای تو سوخت و سوزاند، و آنکه در چنین روزی کنار تو نشسته است، همه از اوست.
بستن عقدش بتو بخشد فراغ
لیک به سد عقد در شب چراغ
هوش مصنوعی: بستن قرارداد با او، آرامش و راحتی را به تو می‌دهد، اما در شب روشن، در برابر موانع و مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید، قرار خواهی گرفت.
گر به مثل مهر صباح آوری
شامگه او را به نکاح آوری
هوش مصنوعی: اگر مانند خورشید صبح، زیبایی را به شب بیاوری، او را به همسری می‌گیری.
مرد گدا پیشه چو این مژده یافت
رقص کنان جانب عمان شتافت
هوش مصنوعی: مردی که گدایی می‌کند، وقتی خبر خوشی دریافت کرد، با شادی و رقص به سمت عمان رفت.
کاسهٔ چوبین ز میان باز کرد
آب برون ریختن آغاز کرد
هوش مصنوعی: کاسهٔ چوبی را از وسط شکست و آب به بیرون ریخت.
خود نه همین یک تنه در کار بود
چشم ترش نیز مدد کار بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها وجود خود شخص در انجام کار کافی نیست و در این میان، دیگران یا شرایط نیز می‌توانند به او کمک کنند. بنابراین، لازم است که به کمک‌ها و حمایت‌های دیگران نیز توجه کنیم.
مردم آبی چو خبر یافتند
بهر تماشا همه بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی مردم از وجود آب خبر پیدا کردند، همه برای دیدن آن به سویش شتافتند.
رفت یکی پیش که مقصود چیست
گرنه ز سوداست در این سود چیست
هوش مصنوعی: کسی به فردی نزدیک می‌شود و می‌پرسد که هدف و مقصود از این کارها چیست. در واقع، از او می‌خواهد تا توضیح دهد که این ماجرا چه سودی دارد و در این سود چه نکته‌ای نهفته است.
گفت بر آنم که پی در ناب
گرد برانگیزم از این بحر آب
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که از این دریا، آب را به شکلی جمع‌آوری کنم که به تلاطم و جوشیدن بپردازد.
منتظرانش همه حیران شدند
وز سخنش جمله پریشان شدند
هوش مصنوعی: همه کسانی که منتظر او بودند، دچار حیرت و شگفتی شدند و از حرف‌های او گیج و پریشان شدند.
لب بگشودند که گر مدتی
دور سپهرش بدهد مهلتی
هوش مصنوعی: آنها لب به سخن گشودند و گفتند اگر آسمان برای مدتی به او فرصتی بدهد...
بسکه ازین بحر برون ریزد آب
عرصه این بحر نماید سراب
هوش مصنوعی: چقدر آب از این دریا بیرون می‌آید، که بعد از آن این دریا خود را به صورت یک سراب نشان می‌دهد.
به که دراین بحر شناور شویم
همچو صدف حامل گوهر شویم
هوش مصنوعی: بیایید در این اقیانوس غوطه‌ور شویم تا مانند صدفی که مروارید را در خود دارد، گنجی ارزشمند را در وجود خود پرورش دهیم.
گر نکنیمش ز گهر کامکار
زود از این بحر بر آرد دمار
هوش مصنوعی: اگر ما از این گوهر ارزشمند بهره‌برداری نکنیم، به زودی از این وضعیت دشوار و باطلی که در آن هستیم، به خطر می‌افتیم.
همچو صدف در ته دریا شدند
بعد زمانی همه پیدا شدند
هوش مصنوعی: شبیه صدفی که در عمق دریا قرار دارد، بعد از مدتی همه مشخص شدند.
پر ز گهر ساخته کف چون صدف
بر لب دریا گهر افشان ز کف
هوش مصنوعی: دست مانند صدف پر از گوهر است که بر لب دریای زلال قرار دارد و از آن گوهرها را به اطراف می‌پاشد.
بسکه فشاندند بر آن عرصه در
دامن صحرا ز گهر گشت پر
هوش مصنوعی: به زمین صحرا آن‌قدر گوهر پراکنده‌اند که دامن آن پر از زیبایی‌ها شده است.
دید چو آن عاشق همت بلند
خاک پر از گوهر خاطر پسند
هوش مصنوعی: وقتی آن عاشق را می‌بینم که با اراده‌ای قوی به زمین نگاه می‌کند، می‌فهمم که این خاک، پر از زیبایی و ارزش‌های مورد علاقه‌اش است.
رفت و ز در کیسه خود ساخت پر
آمد و بر تخت شه افشاند در
هوش مصنوعی: او از در خارج شد و کیسه‌اش را پر کرد و بر تخت شاه نشسته، آن را بر افشاند.
ز آمدنش گشت غمین شهریار
فکر بسی کرد به تدبیر کار
هوش مصنوعی: با آمدن او، شهریار غمگین شد و به فکر تدبیر کارهایش افتاد.
فکرت او راه به جایی نیافت
از پی آن درد دوایی نیافت
هوش مصنوعی: تفکر و اندیشه‌ات به نتیجه‌ای نرسید و نتوانست برای آن درد، درمانی پیدا کند.
مرد گدا پیشه زمین بوسه داد
گفت که شاها فلکت بنده باد
هوش مصنوعی: مردی که فقیر بود، به زمین بوسه زد و گفت: ای شاه، من بنده فلک هستم.
گوی فلک قبه ایوان تو
ملک بقا عرصه جولان تو
هوش مصنوعی: آسمان مانند گنبدی است بر فراز ایوان تو که نشانه‌ای از جاودانگی و سرزمین پر از زیبایی و شکوه توست.
چتر زر اندود تو خورشید باد
مطربه بزم تو ناهید باد
هوش مصنوعی: چتر طلایی تو مانند یک خورشید درخشان است و ساز تو موسیقی بزم را به زیبایی پر می‌کند.
هست چو ناکامی من کام شاه
نیست ز همت که شوم کام خواه
هوش مصنوعی: اگر ناکامی من را در نظر بگیریم، خوشبختی شاه به دلیل تلاش من نیست، بلکه به خاطر آرزوهای خودم است که می‌خواهم به آن‌ها برسم.
از مدد همت والای خویش
دست کشیدم ز تمنای خویش
هوش مصنوعی: به خاطر اراده و تلاش بلند خود، از خواسته‌ها و آرزوهای شخصی‌ام دست برداشته‌ام.
دید چو بر همت او شهریار
کرد بر او عقد جواهر نثار
هوش مصنوعی: وقتی که او را در اراده و عزمش دید، پادشاه به او هدایای گرانبهایی تقدیم کرد.
گفت تویی قابل پیوند من
هست سزاوار تو فرزند من
هوش مصنوعی: تو آن‌چنان هستی که من بتوانم با تو پیوندی برقرار کنم و تو شایسته‌ی فرزندی از من هستی.
خواند عزیزان و به سد جد و جهد
بست بدو عقد زلیخای عهد
هوش مصنوعی: عزیزان را صدا زد و تمام تلاش خود را به کار بست تا این پیمان زلیخا را محکم کند.
دامن مقصود فتادش به دست
رفت و به خلوتگه عشرت نشست
هوش مصنوعی: دلتا را در دست گرفت و به محلی خلوت و لذت‌بخش رفت.
مرد گداپیشه که آنجا رسید
از مدد همت والا رسید
هوش مصنوعی: مردی که وضعیت مالی خوبی نداشت و در آنجا حاضر شد، با تلاش و اراده قوی خود به آنجا رسید.
همت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش کسی قوی و پوینده باشد، حتی کوچک‌ترین موجودات نیز می‌توانند به مقام‌های بلند و بزرگ دست یابند.
ای به ره ملک سخن گام زن
از تو بسی راه به ملک سخن
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنیای شعر و ادبیات قدم می‌گذاری، از وجود تو در این مسیر، راه‌های زیادی به دنیای سخن باز خواهد شد.
نام سخن از تو مبدل به ننگ
قافیهٔ از نسبت نظمت به تنگ
هوش مصنوعی: سخن گفتن از تو باعث شرم و ننگ شده و نظم و ترتیب آن هم دچار سختی و تضاد شده است.
موی زنخدان گذرانی ز ناف
لیک به آن مو نشوی مو شکاف
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت موی زن و همچنین لطافت و ظرافت آن اشاره دارد. در اینجا بیان می‌شود که چنین زیبایی و ظرافتی، اگرچه قابل توجه است، اما نباید به آن تنها به چشم یک ویژگی سطحی نگریسته شود. در واقع، زیبایی باید با عمق و تفکر بیشتری نگریسته شود و فقط به جنبه‌های ظاهری آن محدود نشود.
گرچه شود ریش به غایت دراز
ریش درازت نکند نکته ساز
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که ریش کسی بلند شود، این بلندی نمی‌تواند به او دانش و فهم عمیق بدهد.
پایه ازین مایه نگردد بلند
بز هم ازین مایه بود بهره‌مند
هوش مصنوعی: هر چیزی در زندگی به اندازهٔ خود و از منابع خودش رشد می‌کند. حتی بز هم از همان چیزی که دارد بهره می‌برد و نمی‌تواند فراتر از آن برود.
چند عصا رایت شهرت کنی
ریش برآن پرچم رایت کنی
هوش مصنوعی: چند بار می‌توانی پرچم شهرت را بر افراشته کنی که بر آن ریشه بگذاری؟
کرد عصایی و بلند اوفتاد
شعر ترا هیچ بلندی نداد
هوش مصنوعی: عصای خود را بلند کرد و نقش و قدرتش کاهش یافت، شعر تو هیچ گونه بلندی و ارزشی نداشت.
زین علم زرق به میدان نو
کشور معنی نشود زان تو
هوش مصنوعی: این علم فریبنده در میدان جدید به معنای واقعی کشور قابل درک نیست به خاطر تو.
کوس کند نوحه بر آن پادشاه
کاو شود اقلیم گشای سپاه
هوش مصنوعی: زنگ صدای نوحه بر سر آن پادشاه طنین‌انداز می‌شود، که او فرمانروایی می‌کند و سپاه را به فتح سرزمین‌ها می‌فرستد.
تا نکنی غارت نظمی نخست
ره ننماید به تو آن نظم سست
هوش مصنوعی: اگر نظم و ترتیب چیزی را برهم بزنی و آن را به هم بریزی، ابتدا راهی به تو نشان نخواهد داد و نظم ضعیف در اختیارت نخواهد بود.
آنکه بود دخل ز دخلش زیاد
دست به درویش نباید گشاد
هوش مصنوعی: کسی که درآمدش از خرجش بیشتر است، نباید به فقیران کمک کند.
مهر خموشی به لب خویش نه
پستی خود را نکنی فاش به
هوش مصنوعی: برای اینکه ارزش و اعتبار خود را حفظ کنی، بهتر است سکوت اختیار کنی و سختی‌ها و کمبودهای خود را به دیگران نشان ندهی.
آب که رو جانب پستی فکند
پستی خود گفت به بانگ بلند
هوش مصنوعی: آب وقتی به طرف پایین می‌رود، به وضوح نشان می‌دهد که در حال پایین آمدن است و این موضوع را با صدای بلند اعلام می‌کند.
کوس نه‌ای، زمزمه کوس چیست
غلغل بیهوده چو ناقوس چیست
هوش مصنوعی: ای کسی که فقط صدا می‌زنی، صدای زنگ ناقوس چه فایده‌ای دارد؟ این صداها فقط به دور خود می‌چرخند بدون اینکه مفهوم خاصی داشته باشند.
خضر نه‌ای، چشمه حیوان مجوی
کالبدی منزلت جان مجوی
هوش مصنوعی: تو مانند خضر نیستی، دنبال چشمه جاودانگی مباش و به دنبال جسم و ظاهر خویش نیز نیا.
نظم دلاویز که جان‌پرور است
پاره‌ای از جان سخن‌گستر است
هوش مصنوعی: شعر زیبا و دلنشینی که روح را زنده می‌کند و بخشی از جان و احساس را در خود دارد.
اهل تناسخ مگر این دیده‌اند
کز سخن خویش نگردیده‌اند
هوش مصنوعی: افرادی که به تناسخ معتقدند، شاید فقط این را دیده‌اند که حرف‌های خود را فراموش نکرده‌اند و از آنها برنگشته‌اند.
جسم سخن جلوه گه جان کنند
کار مسیحاست که ایشان کنند
هوش مصنوعی: جسم به مانند کلام می‌تواند تجلی‌گاه روح باشد، مانند کاری که مسیح انجام داد و زندگی را به دیگران هدیه کرد.
نکته وران طایفه‌ای دیگرند
از دگران پاره‌ای انسان ترند
هوش مصنوعی: افراد دانا و هوشمند از سایرین متفاوت هستند و برخی از آن‌ها از دیگر انسان‌ها بهتر و کامل‌ترند.
بلعجبی چند که بی سیر پای
از تتق عرش نمایند جای
هوش مصنوعی: چه شگفتی است که بدون حرکت و بدون زحمت، ممکن است به جایگاه عرش دست یابند.
کرسی سر چون سر زانو کنند
آن طرف عرش تکاپو کنند
هوش مصنوعی: اگر سر انسان بر روی زانو قرار گیرد، آن طرف عرش (آسمان) به تکاپو و جنبش درمی‌آید.
روح به دمسازی روحانیان
جسم به همخوابی جسمانیان
هوش مصنوعی: روح، به هم‌نوایی و ارتباط با روحانیون می‌پردازد، در حالی که جسم به تعامل و نزدیکی با افرادی از جنس خود مشغول است.
گاه چو مو بر سرآتش به تاب
گاه قصب درگذر آفتاب
هوش مصنوعی: گاهی مانند موی نازکی بر روی آتش تاب می‌خورم و گاهی هم مانند نی که در زیر نور آفتاب می‌گذرد، حرکت می‌کنم.
دامن فکرت به میان کرده چست
رفته به دریوزهٔ عقل نخست
هوش مصنوعی: فکر تو به خوبی و تیزهوشی درآمده و به دروازه‌ای از عقل و خرد نزدیکی پیدا کرده است.
حلقه صفت سرشده دمساز پای
حلقه زده بر در این نه سرای
هوش مصنوعی: داشته‌های زیبا و دلنشین به هم پیوسته و در کنار هم در این مکان، مانند حلقه‌ای هستند که در اطراف در این خانه جمع شده‌اند.
سیر جهان کرده و بر جای خویش
گشته جهان بی‌مدد پای خویش
هوش مصنوعی: جهان به گردش خود ادامه می‌دهد و در این حال، هر چیز در مکان خود قرار دارد بدون اینکه به کمک کسی وابسته باشد.
نادره مرغان همایون اثر
پر نه و مانند ملک تیز پر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شگفتی پرندگان اشاره دارد، که با بال‌های زیبا و تیز خود در آسمان پرواز می‌کنند و به نوعی از عظمت و شکوه آن‌ها اشاره دارد. پرندگان همایونی که به لحاظ قابلیت پرواز و زیبایی در رده‌ای بالا قرار دارند، نمادی از بزرگی و الگوهای برتر محسوب می‌شوند.
بر سر راه کرم لایزال
چشم به ره تا چه نماید جمال
هوش مصنوعی: در مسیر مهربانی بی‌پایان، منتظرم تا ببینم جمال و زیبایی چه چیزهایی را به من نشان می‌دهد.
گشته برآن دایره دیرپای
لیک چو پرگار به یک جای پای
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که شخص در دایره‌ای از زندگی قرار دارد که ثابت و پایدار است، اما مانند پرگار که در یک نقطه می‌ایستد و دور می‌زند، او نیز در یک مکان ثابت شده و به دور خودش می‌چرخد. این بیان نشان‌دهنده نوعی تکرار در زندگی و عدم تغییر یا پیشرفت است.
پرده گشای رخ ابکار راز
نیل حقیقت کش روی مجاز
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و چهره زیبای حقیقت را ببین، که در پس ظاهر و جلوه‌های فریبنده نهفته است.
ماشطهٔ حسن جمیلان فکر
شانه زن زلف خیالات بکر
هوش مصنوعی: آرایشگر زیبایی‌های دل‌نشین، با اندیشیدن به شانه کردن موهای خیال‌های دست‌نخورده، مشغول است.
تا که در این مرحله عمر کاه
درپی این خرقه سپاریم راه
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این مرحله از زندگی هستیم، باید تلاش کنیم و سختی‌ها را برای رسیدن به هدفمان تحمل کنیم.
قرب سخن مقصد اقصای ماست
ساحت آن ملک طرب جای ماست
هوش مصنوعی: موضوع صحبت ما به دورترین هدف‌مان مربوط می‌شود، جایی که آن سرزمین خوشی و شادی برای ماست.
هست سخن شاهد دلجوی ما
در طلب اوست تکاپوی ما
هوش مصنوعی: سخن ما درباره کسی است که دل ما را شاد می‌کند و در جستجوی او تلاش و کوشش می‌کنیم.
شب همه شب ما و تمنای او
خواب نداریم ز سودای او
هوش مصنوعی: در طول شب، ما و آرزوی او خواب راحتی نداریم زیرا افکار و اشتیاق او ما را بیدار و ناآرام نگه می‌دارد.
از اثر بود سخن بود ماست
روی سخن قبله مقصود ماست
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که از طریق کلام و سخن، می‌توان به اهداف و مقاصد اصلی خود دست یافت. بلکه خود سخن و گفتگو، مانند نشانه‌ای به سمت حقیقت و مقصد نهایی ماست.
هست به محراب سخن روی ما
سجده گه ما سر زانوی ما
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در لحظات سخن گفتن و بیان احساسات، توجه و احترامی عمیق به طرف مقابل وجود دارد. در واقع، گویا در آن لحظه، کلام و بیان احساسات به قدری مهم است که مانند سجده‌ای در برابر آنچه که بیان می‌شود، به آن توجه می‌کنیم. در اینجا، نقش کلام و گفتار به عنوان یک عمل مقدس و ارزشمند تشبیه شده است.
شب دم از افسانه او می‌زنیم
روز در خانه او می‌زنیم
هوش مصنوعی: شب‌ها درباره‌ی داستان و شگفتی‌های او صحبت می‌کنیم و روزها به حضور او می‌رسیم.
نظم که سرمایه پایندگی است
پایه او غیر چه داند که چیست
هوش مصنوعی: نظم، که موجب پایداری و دوام است، پایه‌اش چیزی غیر از خود نظم نمی‌داند و نمی‌فهمد که چیست.
پرتو این آتش انجم سپند
دیده خفاش چه داند که چند
هوش مصنوعی: نور این آتش، برای پرندگان سپید مثل یک نشانه است؛ اما خفاش چقدر از آن آگاه است و چه می‌داند که این نور چقدر ارزشمند است؟
گرمی خورشید ز عیسا بپرس
خوبی یوسف ز زلیخا بپرس
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از گرمای آفتاب بگویی، از عیسی بپرس و اگر می‌خواهی از خوبی و زیبایی یوسف مطلع شوی، از زلیخا بپرس.
پایه معنی ز فلک برتر است
نکته سرا مرغ ملایک پر است
هوش مصنوعی: معنی این بیت به زبان ساده این است که اصل و مفهوم حقیقی از آسمان و عالم بالا فراتر است و کسی که در بیان نکته‌ها و مطالب عمیق تبحر دارد، روحی مانند فرشتگان دارد.
در خم این دایره پرشکن
زمزمه‌ای بود برون از سخن
هوش مصنوعی: در میان این دایره‌ی پر از پیچ و خم، صدایی وجود داشت که فراتر از کلام می‌آمد.

حاشیه ها

1391/11/23 14:01

زیباترین بیت همت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود بود

1394/01/22 07:03
ناشناس

به لب­هایت خوار و خفیف کردن نیاموز که برای بوسیدن آفریده شده­اند. ویلیام شکسپیر

1395/06/06 22:09
علی

خیلی زیبا بود

1399/05/23 13:07
حامد

همت اگر سلسله جنبان شود
یا
دولت اگر سلسله جنبان شود