گنجور

بخش ۴ - حکایت

اهل دلی ترک جهان کرده بود
ز اهل جهان روی نهان کرده بود
رفته و در زاویه‌ای ساخته
وز همه آن زاویه پرداخته
آمده سیر از تک و پوی همه
بسته در خانه به روی همه
مجلسی او دل آگاه او
همدم او آه سحرگاه او
ساخته چون جغد به ویرانه‌ای
دم به دمش خود به خود افسانه‌ای
رفت فضولی به در خانه‌اش
زد به فضولی در کاشانه‌اش
داد جوابش ز درون سرا
که آهن سرد این همه کوبی چرا
بستم از آن رو در کاشانه سخت
تا تو نیاری به در خانه رخت
مرد ز بیرون در آواز داد
کای همه را گشته درون از تو شاد
تا ندهد دست مرادی که هست
حلقهٔ این در نگذارم ز دست
حلقهٔ چشم است بر این در مرا
کز تو شود کام میسر مرا
گفت بگو تا چه هوا کرده‌ای
بر در من بهر چه جا کرده‌ای
گفت مرا آن هوس اینجا فکند
کز تو و پند تو شوم بهره‌مند
گفت نداری اثر هوش حیف
عقل ترا کرد فراموش حیف
گر شوی از نقد خرد بهره‌مند
قیمت این پند شناسی که چند
کاین همه آزار کشیدی ز من
صد سخن تلخ شنیدی ز من
ساخته‌ام در به رخت استوار
می‌روی از درگه من شرمسار
وحشی از این دربدری سود چیست
چیست از این مقصد و مقصود چیست
به که در خانه برآری به‌ گل
تا نروی از در کس منفعل
ای رطب تازه‌رس باغ جود
ذات تو نوباوه باغ وجود
دانهٔ این نخل چو می‌کاشتند
بر ثمری چون تو نظر داشتند
مهر سحر گردی بسیار کرد
بر سر این کشته بسی کار کرد
ابر کرم قطره بسی ریخته
تا ز گل این نخل بر انگیخته
جز تو کسی میوهٔ این شاخ نیست
غیر تو زیبندهٔ این کاخ نیست
کاخ فلک را که برافراختند
خاصه پی چون تو کسی ساختند
کشور هستی‌ ست مسلم ترا
حکم رسد بر همه عالم ترا
هر که به غیر از تو سپاه تو اند
گوش به در چشم به راه تو اند
چرخ جنیبت کش فرمان تست
گوی فلک در خم چوگان تست
دور زده دست به فتراک تو
آمده محراب فلک خاک تو
حیف که باشی به چنین آبروی
بر سر این گوی چو طفلان کوی
آب کزو گشته هر آلوده پاک
می‌شود آلوده به یک مشت خاک
هر که در این خاک عداوت فن است
خاک شود آخر اگر آهن است
آینه هر چند بود صاف دل
زنگ برآرد چو بماند به گل
بگذر ازین خاک و گل عمر کاه
چند کنی آیینه دل سیاه
خیز و صفایی بده آیینه را
زو بزدا ظلمت دیرینه را
آینه کز زنگ شده تیره رنگ
مالش خاکستر از او برده رنگ
آتشی از فقر و غنا برفروز
هر چه بیایی ز علایق بسوز
زان کف خاکستری آور به کف
زنگ از آن آینه کن برطرف
تا چو نظر جانب او افکنی
دیده شود هر چه بود دیدنی
آه که آیینه به زنگ اندر است
هر نفسش تیرگی دیگر است
بر همه روشن بود آیینه وار
کز نفس آیینه رود در غبار
آینهٔ دل که پر از نور باد
از نفس تیره دلان دور باد
زنگ و غباری چو شود حایلش
رفع نماید دم صاحب دلش
چرخ نگر کز نفس جان فزا
ز آینه خور شده ظلمت زدا
هر نفسی را نبود این اثر
می‌وزد این باد ز باغ دگر
کی به همه عمر دم ما کند
آنچه به یک دم دم عیسا کند
روح فزاید دم روح الهی
با نفس روح کند همرهی
از دم ما طایفهٔ بلهوس
زنده، شود مرده چو شمع از نفس
گر تو بر آنی که به جایی رسی
رسته ز ظلمت به صفایی رسی
صاف دلی را به مقابل گرای
تا شودت ز آینه ظلمت زدای
ماه چو با مهر مقابل شود
وارهد از ظلمت و کامل شود
لیک بسی راه کند طی هلال
تا گذر آرد به مقام و کمال
ره به در کعبه نیابد کسی
تا نکند قطع بیابان بسی
کعبهٔ وصل است هوای دگر
سیر ره اوست به پای دگر
فیض در او مرحله در مرحله
نور در او مشعله در مشعله
روح در این قافله محمل کش است
این چه فضا وین چه ره دلکش است
آب درین بادیه اشک نیاز
هادی ره مرحمت کار ساز
دیده ز بس پرتو خورشید تاب
شب پره‌ای در گذر آفتاب
مانده در این ره خرد دور رو
کند در این ره نظر تیزرو
خود به چنین جا که خرد مانده لال
هست زبان را چه مجال مقال
جسم در او راه به جایی نیافت
خواست رود قوت پایی نیافت
جان به حیل می‌کند اینجا مقام
جسم که باشد که بود تیزگام
چند توان بود به دوری صبور
دیده بر افروز به نور حضور
هر که در این ره به طلب گام زد
گشت بقای ابدش نامزد
خیز که این راه به پایان بریم
رخت به سرچشمه حیوان بریم
کسوت جسم از سر جان برکشیم
یک دو قدح آب بقا در کشیم
غسل بر آریم در آب بقا
چهره بشوئیم ز گرد فنا
خامهٔ رد برسر هر بد کشیم
لوح فنا را رقم رد کشیم
چند نشینیم در این کنج تنگ
چند توان کرد به یک جا درنگ
در بن این شیشه سیماب گون
بند چو دیوم به هزاران فسون
آه که دیوانه شدم تا به چند
در تن این شیشه توان بود بند
وای که هرچه بکنم اهتمام
جز بن این شیشه نیابم مقام
مور چو در شیشه بود سرنگون
جانش از آنجا مگر آید برون
مور کی از شیشه نماید صعود
تا ندمد بال و پرش از وجود
کو پر همت که از اینجا پریم
رخت به سرمنزل عنقا بریم
شهپر همت چو بیابد مگس
کی کندش فرق ز سیمرغ کس
همت اگر پایه فزایی کند
پشه بی‌بال همایی کند
همت اگر پای به میدان نهد
گوی فلک در خم چوگان نهد
گر نبود همت ازین نه صدف
گوهر مقصود که آرد به کف

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اهل دلی ترک جهان کرده بود
ز اهل جهان روی نهان کرده بود
هوش مصنوعی: روحیه‌ای دلسوخته در دنیای مادی از خود دور شده بود و از دید اهل دنیا پنهان مانده بود.
رفته و در زاویه‌ای ساخته
وز همه آن زاویه پرداخته
هوش مصنوعی: رفته و در گوشه‌ای قرار گرفته و از همه‌ی آن زاویه‌ها بهره برده است.
آمده سیر از تک و پوی همه
بسته در خانه به روی همه
هوش مصنوعی: نفس انسان در حال استراحت است و همه از فعالیت و جنب و جوش بازایستاده‌اند و در خانه‌ها محبوس شده‌اند.
مجلسی او دل آگاه او
همدم او آه سحرگاه او
هوش مصنوعی: در این بیت، به وجود شخصی اشاره شده که دلش به خیال و احساساتش آگاه است و در لحظات دلنشین، مانند صبحگاه که پر از عواطف خاص است، همدرد و همراهي برای او به حساب می‌آید. این شخص مانند دوستی نزدیک در کنار او قرار دارد و حس آرامش را در دل او ایجاد می‌کند.
ساخته چون جغد به ویرانه‌ای
دم به دمش خود به خود افسانه‌ای
هوش مصنوعی: جغدی که در ویرانه‌ای زندگی می‌کند، به تدریج داستان‌ها و افسانه‌های خود را می‌سازد و هر لحظه به مرور زمان به آن اضافه می‌شود.
رفت فضولی به در خانه‌اش
زد به فضولی در کاشانه‌اش
هوش مصنوعی: فضول به در خانه‌اش رفت و به خاطر کنجکاوی خود به داخل خانه‌اش نگاه کرد.
داد جوابش ز درون سرا
که آهن سرد این همه کوبی چرا
هوش مصنوعی: جوابش از درون خانه آمد که چرا اینقدر به آهن سرد ضربه می‌زنی؟
بستم از آن رو در کاشانه سخت
تا تو نیاری به در خانه رخت
هوش مصنوعی: در خانه‌ام را محکم بستم تا تو نتوانی لباس‌های خود را به داخل بیاوری.
مرد ز بیرون در آواز داد
کای همه را گشته درون از تو شاد
هوش مصنوعی: مردی از بیرون فریاد زد که ای کسانی که همه در درون شادند.
تا ندهد دست مرادی که هست
حلقهٔ این در نگذارم ز دست
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی که صاحب اختیار است، پاسخ ندهد و اجازه ندهد، من این حلقه را از دستم نمی‌گذارم.
حلقهٔ چشم است بر این در مرا
کز تو شود کام میسر مرا
هوش مصنوعی: چشم‌های تو مثل حلقه‌ای هستند که مرا به این در نزدیک می‌کنند و از طریق تو به آرزوی خود می‌رسم.
گفت بگو تا چه هوا کرده‌ای
بر در من بهر چه جا کرده‌ای
هوش مصنوعی: گفتی برای من چه احساسی داری و چرا در کنار من آمده‌ای؟
گفت مرا آن هوس اینجا فکند
کز تو و پند تو شوم بهره‌مند
هوش مصنوعی: به من گفتند که این تمایل مرا به اینجا کشانده است تا از تو و نصایحت بهره‌مند شوم.
گفت نداری اثر هوش حیف
عقل ترا کرد فراموش حیف
هوش مصنوعی: گفتی که تو هیچ خاصیتی نداری و از این رو، عقل تو را به فراموشی سپرد. افسوس!
گر شوی از نقد خرد بهره‌مند
قیمت این پند شناسی که چند
هوش مصنوعی: اگر از دانش و خرد بهره‌مند شوی، ارزش این اندیشه را درک خواهی کرد که چقدر اهمیت دارد.
کاین همه آزار کشیدی ز من
صد سخن تلخ شنیدی ز من
هوش مصنوعی: تو به خاطر من این همه زحمت و رنج را تحمل کردی و از من سخنان تلخ و ناگواری شنیدی.
ساخته‌ام در به رخت استوار
می‌روی از درگه من شرمسار
هوش مصنوعی: من در خانه‌ات را با تلاشی قوی ساخته‌ام، اما تو بی‌خبر از من با افتخار از این در خارج می‌شوی.
وحشی از این دربدری سود چیست
چیست از این مقصد و مقصود چیست
هوش مصنوعی: وحشی در اینجا به بی‌هدف بودن و سرگردانی اشاره می‌کند و از خودش می‌پرسد در این بی‌سرانجامی چه فایده‌ای هست و هدف و مقصود از این سفر چیست.
به که در خانه برآری به‌ گل
تا نروی از در کس منفعل
هوش مصنوعی: بهتر است در خانه‌ات گل پرورش دهی تا اینکه از در بیرون بروی و با کسی درگیر شوی.
ای رطب تازه‌رس باغ جود
ذات تو نوباوه باغ وجود
هوش مصنوعی: ای خرماهای تازه‌رس باغ کرم و بخشش تو، تو جوانه‌های تازه این باغ وجود هستی.
دانهٔ این نخل چو می‌کاشتند
بر ثمری چون تو نظر داشتند
هوش مصنوعی: وقتی که دانهٔ این نخل را می‌کاشتند، به ثمره‌ای چون تو فکر می‌کردند.
مهر سحر گردی بسیار کرد
بر سر این کشته بسی کار کرد
هوش مصنوعی: صبح زود خورشید با روشنی و زیبایی زیادی بر سر این کشته، که به نظر می‌رسد حال و هوایی غم‌انگیز دارد، بسیار تاثیر گذاشت و کارهای زیادی انجام داد.
ابر کرم قطره بسی ریخته
تا ز گل این نخل بر انگیخته
هوش مصنوعی: ابر کرم، قطرات زیادی را پراکنده کرده تا از گل این درخت نخل، زندگی جدیدی به وجود آورد.
جز تو کسی میوهٔ این شاخ نیست
غیر تو زیبندهٔ این کاخ نیست
هوش مصنوعی: جز تو هیچ‌کس شایستهٔ این مقام نیست و تنها خود تو هستی که می‌توانی از ثمرهٔ این درخت بهره‌مند شوی.
کاخ فلک را که برافراختند
خاصه پی چون تو کسی ساختند
هوش مصنوعی: آسمان را که با عظمت و زیبایی بنا کردند، به‌ویژه برای چنین فردی مانند تو، کسی را آفریدند.
کشور هستی‌ ست مسلم ترا
حکم رسد بر همه عالم ترا
هوش مصنوعی: تو در دنیای هستی مقام والایی داری و این امر بر تو فرمان می‌دهد که بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
هر که به غیر از تو سپاه تو اند
گوش به در چشم به راه تو اند
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز تو به سپاه تو تکیه کند، تنها منتظر توست و چشم به راه تو نشسته است.
چرخ جنیبت کش فرمان تست
گوی فلک در خم چوگان تست
هوش مصنوعی: چرخ فال و تقدیر تو تحت سلطه توست و ستاره‌ها در بازی زندگی تو مانند مهره‌های میدان چوگان هستند.
دور زده دست به فتراک تو
آمده محراب فلک خاک تو
هوش مصنوعی: دست تو را دور زده و به دام تو افتاده، در حالی که آسمان به خاک تو توجه کرده است.
حیف که باشی به چنین آبروی
بر سر این گوی چو طفلان کوی
هوش مصنوعی: متاسفانه تو با این اعتبار و آبرو، در این شرایط مانند کودکان در کوچه هستی.
آب کزو گشته هر آلوده پاک
می‌شود آلوده به یک مشت خاک
هوش مصنوعی: آبی که با آن هر چیز کثیف پاک می‌شود، خود به یک مشت خاک آلوده است.
هر که در این خاک عداوت فن است
خاک شود آخر اگر آهن است
هوش مصنوعی: هر کس که در این سرزمین به دشمنی و کینه‌توزی مشغول باشد، در نهایت به خاک و نابودی می‌رسد، حتی اگر در ابتدا قوی و مقاوم به نظر بیاید.
آینه هر چند بود صاف دل
زنگ برآرد چو بماند به گل
هوش مصنوعی: آینه هرچند که صاف باشد، اما اگر مدت طولانی در گل بماند، زنگ می‌زند.
بگذر ازین خاک و گل عمر کاه
چند کنی آیینه دل سیاه
هوش مصنوعی: از این دنیای مادی و فانی بگذر و وقتت را در بیهوده‌گویی هدر نکن. به جای این کار، به پاکی دل و درونت توجه کن.
خیز و صفایی بده آیینه را
زو بزدا ظلمت دیرینه را
هوش مصنوعی: بیا و به آینه روشنایی ببخش و تاریکی‌های قدیمی را از آن دور کن.
آینه کز زنگ شده تیره رنگ
مالش خاکستر از او برده رنگ
هوش مصنوعی: آینه‌ای که به خاطر زنگ زدگی و کثیفی تیره و تار شده، از غبار و خاکستر پاک شده و دوباره جلای خود را به دست آورده است.
آتشی از فقر و غنا برفروز
هر چه بیایی ز علایق بسوز
هوش مصنوعی: آتش فقر و ثروت شعله‌ور است و هر چیزی که به آن علاقمند باشی، می‌سوزد.
زان کف خاکستری آور به کف
زنگ از آن آینه کن برطرف
هوش مصنوعی: از خاکستری که در دستانت داری، زنگ را بزدای و آن را در آینه نشان بده.
تا چو نظر جانب او افکنی
دیده شود هر چه بود دیدنی
هوش مصنوعی: وقتی که نگاهت را به سمت او معطوف کنی، هر آنچه که دیدنی است برایت آشکار می‌شود.
آه که آیینه به زنگ اندر است
هر نفسش تیرگی دیگر است
هوش مصنوعی: آه، که آیینه غبارالود شده و هر لحظه تاریکی‌اش بیشتر می‌شود.
بر همه روشن بود آیینه وار
کز نفس آیینه رود در غبار
هوش مصنوعی: همه به خوبی می‌دانستند که مانند یک آینه، آنچه از وجود یک شخص در می‌آید، به مانند غباری است که بر روی آینه نشسته است.
آینهٔ دل که پر از نور باد
از نفس تیره دلان دور باد
هوش مصنوعی: دل مثل آینه‌ای است که اگر پر از روشنی باشد، باید از وجود کسانی که دلشان تاریک است دور بماند.
زنگ و غباری چو شود حایلش
رفع نماید دم صاحب دلش
هوش مصنوعی: هنگامی که زنگ و غباری بر دل انسان نشسته باشد، فقط نفس و نفس‌زنی کسی که صاحب دل و باصفا است، می‌تواند آن را برطرف کند.
چرخ نگر کز نفس جان فزا
ز آینه خور شده ظلمت زدا
هوش مصنوعی: به چرخ نگاه کن که از نفس زندگی‌بخش، روشنایی از آینه تابیده و تاریکی را از بین می‌برد.
هر نفسی را نبود این اثر
می‌وزد این باد ز باغ دگر
هوش مصنوعی: هر نفسی نمی‌تواند این تأثیر را داشته باشد؛ این باد از باغی دیگر می‌وزد.
کی به همه عمر دم ما کند
آنچه به یک دم دم عیسا کند
هوش مصنوعی: کیست که در تمام عمرش، بتواند یک نفس مانند عیسا (عیسای مسیح) کار بزرگی انجام دهد؟
روح فزاید دم روح الهی
با نفس روح کند همرهی
هوش مصنوعی: روح انسانی با نفس الهی پیوند می‌خورد و از این اتصال، زندگی و صفا می‌یابد.
از دم ما طایفهٔ بلهوس
زنده، شود مرده چو شمع از نفس
هوش مصنوعی: وجود ما باعث حیات آن دسته از افراد هوسباز و بی‌فکر می‌شود؛ همچنان که شمع از گرمای نفس زنده می‌ماند، ولی وقتی نفس برود، شمع خاموش می‌شود.
گر تو بر آنی که به جایی رسی
رسته ز ظلمت به صفایی رسی
هوش مصنوعی: اگر خواهان رسیدن به هدفی هستی، باید از تاریکی و مشکلات رهایی یابی و به روشنی و موفقیت دست یابی.
صاف دلی را به مقابل گرای
تا شودت ز آینه ظلمت زدای
هوش مصنوعی: دل صاف و پاک را به خود نزدیک کن تا از تیرگی‌ها و مشکلات رهایی یابی و روشنایی را به دست آوری.
ماه چو با مهر مقابل شود
وارهد از ظلمت و کامل شود
هوش مصنوعی: وقتی ماه در برابر خورشید قرار می‌گیرد، از تاریکی خارج می‌شود و به شکل کامل و زیبا در می‌آید.
لیک بسی راه کند طی هلال
تا گذر آرد به مقام و کمال
هوش مصنوعی: اما بسیاری از راه‌ها باید طی شود تا به مقام و کمال دست یابیم.
ره به در کعبه نیابد کسی
تا نکند قطع بیابان بسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به کعبه راه پیدا کند، مگر اینکه مسیرهای زیاد و دشواری را پشت سر بگذارد.
کعبهٔ وصل است هوای دگر
سیر ره اوست به پای دگر
هوش مصنوعی: کعبه مرکز عشق و ارتباط است، اما برای رسیدن به آن باید مسیر متفاوتی را با تلاش و پایمردی طی کرد.
فیض در او مرحله در مرحله
نور در او مشعله در مشعله
هوش مصنوعی: در وجود او جریان نعمت و فضیلت به صورت مرحله‌ای وجود دارد، و در هر مرحله، نور و روشنایی به صورت شعله‌ای درخشنده است.
روح در این قافله محمل کش است
این چه فضا وین چه ره دلکش است
هوش مصنوعی: روح در این کاروان مانند یک بارکش است. این چه فضایی است و این چه راهی جذاب و دل‌چسبی است!
آب درین بادیه اشک نیاز
هادی ره مرحمت کار ساز
هوش مصنوعی: در این مسیر سخت و بی‌رحم، آب به مانند اشکی است که نیاز و محبت را نشان می‌دهد و راه را هموار می‌کند.
دیده ز بس پرتو خورشید تاب
شب پره‌ای در گذر آفتاب
هوش مصنوعی: چشم من از شدت نور خورشید، مانند شب‌پره‌ای است که در حین عبور از زیر نور آفتاب به تاریکی می‌تازد.
مانده در این ره خرد دور رو
کند در این ره نظر تیزرو
هوش مصنوعی: در این راه، عقل و اندیشه به سرانجام نمی‌رسد و تنها با نگاه تیزبین می‌توان در آن پیش رفت.
خود به چنین جا که خرد مانده لال
هست زبان را چه مجال مقال
هوش مصنوعی: در جایی که عقل و خرد به شدت درگیر و گیج شده‌اند، دیگر چیزی برای گفتن و بحث کردن باقی نمی‌ماند.
جسم در او راه به جایی نیافت
خواست رود قوت پایی نیافت
هوش مصنوعی: بدن نتوانست به جایی برسد و هنگامی که خواست حرکت کند، توانایی لازم را نداشت.
جان به حیل می‌کند اینجا مقام
جسم که باشد که بود تیزگام
هوش مصنوعی: روح در تلاش است تا در این دنیا جایگاهی برای جسم بیفتد، اما آیا جایگاه جسم در اینجا واقعی و پایدار است؟
چند توان بود به دوری صبور
دیده بر افروز به نور حضور
هوش مصنوعی: چند وقت می‌توان صبر کرد در دوری؟ بهتر است چشم‌هایمان را به نور حضور روشن کنیم.
هر که در این ره به طلب گام زد
گشت بقای ابدش نامزد
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مسیر به جست‌وجو و تلاش قدم بگذارد، نامش برای همیشه پایدار و جاودانه خواهد شد.
خیز که این راه به پایان بریم
رخت به سرچشمه حیوان بریم
هوش مصنوعی: برخیز و راهی را که در پیش داریم تمام کنیم، بیایید به منبع زندگی و شروع دوباره برویم.
کسوت جسم از سر جان برکشیم
یک دو قدح آب بقا در کشیم
هوش مصنوعی: به معنای این است که از قید و بندهای دنیوی و جسمانی رها شویم و برای تجدید حیات و بقا، دو جرعه از زندگی و عشق بنوشیم.
غسل بر آریم در آب بقا
چهره بشوئیم ز گرد فنا
هوش مصنوعی: در آب جاودانگی شست و شو می‌کنیم و چهره‌امان را از گرد فنا و زوال پاک می‌کنیم.
خامهٔ رد برسر هر بد کشیم
لوح فنا را رقم رد کشیم
هوش مصنوعی: اگر بر بدی‌ها تکیه کنیم، باید حکایت زوال و فنا را با دست خود بنویسیم.
چند نشینیم در این کنج تنگ
چند توان کرد به یک جا درنگ
هوش مصنوعی: چند وقت می‌خواهیم در این فضای محدود بمانیم؟ چه مقدار می‌توانیم در یک مکان ثابت بمانیم؟
در بن این شیشه سیماب گون
بند چو دیوم به هزاران فسون
هوش مصنوعی: در اعماق این شیشه مانند جیوه، که به آن بند می‌زنم، مانند دیو در هزاران حقه و شعبده پنهان است.
آه که دیوانه شدم تا به چند
در تن این شیشه توان بود بند
هوش مصنوعی: ای کاش بفهمم که چه مدت می‌توانم در این بدن شکننده و fragile زندگی کنم، چون دیوانه‌وار در این وضعیت گرفتار شده‌ام.
وای که هرچه بکنم اهتمام
جز بن این شیشه نیابم مقام
هوش مصنوعی: آه، هر چه تلاش کنم و تلاشم را بیشتر کنم، نمی‌توانم از این شیشه (زخمی که به من رسیده) دور شوم و به جایگاهی برسم.
مور چو در شیشه بود سرنگون
جانش از آنجا مگر آید برون
هوش مصنوعی: وقتی که مورچی درون شیشه قرار می‌گیرد، جانش به خاطر این وضعیت تحت فشار قرار می‌گیرد و تنها راه نجاتش این است که از آنجا خارج شود.
مور کی از شیشه نماید صعود
تا ندمد بال و پرش از وجود
هوش مصنوعی: مور کوچک نمی‌تواند از شیشه بالا برود، زیرا تا زمانی که از وجودش بال و پر نداشته باشد، نمی‌تواند پرواز کند.
کو پر همت که از اینجا پریم
رخت به سرمنزل عنقا بریم
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که دارای اراده‌ای قوی باشد تا از اینجا با ما به مقصدی عالی و دور برود.
شهپر همت چو بیابد مگس
کی کندش فرق ز سیمرغ کس
هوش مصنوعی: وقتی همت و اراده به اوج برسد، دیگر هیچ مخلوقی نمی‌تواند او را از آرمان‌هایش دور کند.
همت اگر پایه فزایی کند
پشه بی‌بال همایی کند
هوش مصنوعی: اگرخواست و تلاش انسان افزایش یابد، حتی یک پشه بدون بال هم می‌تواند به اوج برسد.
همت اگر پای به میدان نهد
گوی فلک در خم چوگان نهد
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش انسان به میدان بیاید، آنگاه قدرت و سرنوشت به دست او خواهد بود و او می‌تواند بر آن تسلط یابد.
گر نبود همت ازین نه صدف
گوهر مقصود که آرد به کف
هوش مصنوعی: اگر تلاش و اراده‌ای وجود نداشته باشد، حتی صدفی هم نمی‌تواند گوهر مورد نظر را به دست آورد.

حاشیه ها

1390/12/16 13:03

سلام:
از شما بابت نوشتن زندگی نامه و اشعار شاعر شهرمان بسیار ممنونم.
باتشکر.

1392/07/08 10:10
سید امیر

سلام ،
دو هفته ای که گنجور نبود ، روحم هم نبود. خدا رو شکر که برگشت.
جسارتاً پیشنهاد می کنمعبارت (( کهن )) در بیت هفتم مصرع دوم
(( کهن سرد اینهمه کوبی چرا ))
با عبارت ((( کاهن = که آهن ))) جایگزین شود.

1395/06/06 22:09
علی

بسیار بسیار زیبا بود
بیت هفتم هم خواهش میکنم درست شود
کاهن به جای کهن بیاید

1395/10/29 06:12
علی

ماه چو با مهر مقابل شود
وارهد از ظلمت و کامل شود
این یعنی میدونسته ماه و خورشید به دور زمین میگردن؟
چون اشاره به حالت بدر یا همون ماه شب چهارده میکنه و میگه وقتی ماه روبروی خورشید قرار میگیره کاملا روشن میشه
این موضوع مگه در اون زمان شناخته شده بوده؟
وحشی تقریبا هم زمان با گالیله زندگی میکرده ولی بعید میدونم از اون اطلاعات بهش رسیده باشه!!!

1395/10/01 04:01
نجم الدین عبیدزاده

ابیات این حکایت زیباودلکش بودولی به گمانم درقلمرو زبانی وادبی بیشتر به سبک سعدی نزدیک تر است تانظامی واگر درمیدان تقلید به مصاف سعدی میرفت شاید موفق تربود