بخش ۷ - گفتار در آرایش و نکویی سخن
سخن صیقلگر مرآت روح است
سخن مفتاح ابواب فتوح است
سخن گنج است و دل گنجور این گنج
وز او میزان عقل و جان گهرسنج
در این میزان گنج و عقل سنجان
که عقلش کفهای شد کفهٔ جان
سخن در کفه ریزد آنقدر در
که چون خالی شود عالم کند پر
نه گوهرهاش کانی لامکانی
ز دیگر بوم و بر نی این جهانی
گهرها نی صدف نی حقه دیده
نه از ترکیب عنصر آفریده
صدف مادر نه و عمان پدر نه
چو این درها یتیم و دربدر نه
در گفتار عمانی صدف نیست
صدف را غیر بادی زو به کف نیست
درین فانی دیار خشک قلزم
مجو این در که خود هم میشوی گم
ز شهر و بحر این عالم بدر شو
به شهری دیگر و بحری دگر شو
دیاری هست نامش هستی آباد
در او بحری ز خود موجش نه از باد
در آن دریا مجال غوص کس نی
کنار و قعر راه پیش و پس نی
چو این دریا بجنبد زو بخاری
به امکان از قدم آرد نثاری
ز در لامکانی هر مکانی
ز ایثارش شود گوهر ستانی
بدان سرحد مشرف گر کنی پای
بدانی پایهٔ نطق گهر زای
سخن خوردهست آب زندگانی
نمردهست و نمیرد جاودانی
سپهر کهنه و خاک کهن زاد
سخن نازاده دارد هر دو را یاد
اگر خاک است در راهش غباریست
و گر چرخ است پیشش پرده داریست
تواریخ حدوثش تا قدم یاد
که چون در بطن قدرت بود و کی زاد
سخن گر طی نکردی شقهٔ عیب
کجا هستی برآوردی سر از جیب
سخن طغراست منشور قدم را
معلم شد سخن لوح و قلم را
دبستان ازل را در گشاده
قلم را لوح در دامن نهاده
جهان او را دبستانی پر اطفال
«الف ، بی » خوان عقل او کهن سال
سخن را با سخن گفت و شنود است
نمود بود و بود بینمود است
سخن را رشته زان چرخ است رشته
که آمد پرهاش بال فرشته
سر این رشته گم دارد خردمند
که چون این رشته با جان یافت پیوند
ازین پیوند باید سد گره بیش
خورد هر دم به تار حکمت خویش
نیارد سر برون مضراب فرهنگ
که پیوند از کجا شد تار این چنگ
نوایی کاندر این قانون راز است
ز مضراب زبانها بینیاز است
در این موسیقی روحانی ارشاد
چو موسیقار حرف مابود باد
از این نخلی که شد بر جان رطب بار
نماید نوش جان گر خود خورد خار
ازین شاخ گل بستان جاوید
خوش آید خار هم در جیب امید
از آن خاری که آید بوی این گل
به عشق او نهد سد داغ بلبل
گل خودروست تا رست از گل که
که داند تا زند سر از دل که
هما پرواز عنقا آشیانیست
زبانش چتر شاهی رایگانیست
گدایی گر برش سرمایه یابد
به پایش هر که افتد پایه یابد
ز ابر بال او در پر فشانی
ببارد ز آسمان تاج کیانی
ز پایش چون سری عیوق سا شد
به تعظیمش سر عیوق تا شد
کسی را کاین هما بر سر نشیند
به بالادست اسکندر نشیند
ز تاجش خسروی معراج یابد
جهان در سایهٔ آن تاج یابد
فلک در خطبهاش جایی نهد پا
که هست از منبرش سد پایه بالا
به منشوری که طغرا شد به نامش
نویسند از امیران کلامش
سخن را من غلام خانه زادم
ولیکن اندکی کاهل نهادم
به خدمت دیر دیر آیم از آنست
که با من گاهگاهی سرگرانست
کنم این خدمت شایسته زین پس
که نبود پیشخدمت تر ز من کس
بر این آفتابم ایستاده
قرار ذرگی با خویش داده
کمال است او همه، من جمله نقصم
قبولم کرده اما زان به رقصم
بدین خورشید اگر چه ذره مانند
نخواهم یافت تا جاوید پیوند
ولی این نام بس زین جستجویم
که در سلک هواداران اویم
چه شد کاین کور طبعان نظر پست
کزین خورشید کوری دیدهشان بست
کنندم زین هواداری ملامت
من و این شیوه تا روز قیامت
بخش ۶ - در ستایش حضرت علی «ع»: نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ستبخش ۸ - حکایت: به حربا گفت خفاشی که تا چند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن صیقلگر مرآت روح است
سخن مفتاح ابواب فتوح است
هوش مصنوعی: سخن، همچون پولیشی برای آینه روح انسان است که آن را شفاف و درخشان میسازد. همچنین، سخن درهای موفقیت و پیشرفت را باز میکند.
سخن گنج است و دل گنجور این گنج
وز او میزان عقل و جان گهرسنج
هوش مصنوعی: سخن مانند گنجینهای با ارزش است و دل، محلی برای نگهداری این گنج. از این گنج، میتوان به ارزش و اهمیت عقل و جان پی برد.
در این میزان گنج و عقل سنجان
که عقلش کفهای شد کفهٔ جان
هوش مصنوعی: در این ترازوی سنجش، گنج و عقل را با هم میسنجند؛ اگر عقل در یک طرف قرار بگیرد، روح و جان در طرف دیگر قرار میگیرند.
سخن در کفه ریزد آنقدر در
که چون خالی شود عالم کند پر
هوش مصنوعی: سخن به قدری در دل انسان تأثیر میگذارد که وقتی این دل از آن خالی شود، میتواند تمام جهان را با دانستهها و احساسات خود پر کند.
نه گوهرهاش کانی لامکانی
ز دیگر بوم و بر نی این جهانی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به ارزش و ویژگیهای خاص اشیاء و مخلوقات دارد. گفته میشود که دُرّ و جواهرات، از زمین و مکانهای دیگر هستند و به طور کلی متعلق به این دنیا نیستند. یعنی زیباییها و چیزهای باارزش لزوماً از این دنیا نیستند و شاید از مکانهای دیگری ناشی شده باشند. به طور کلی به این نکته اشاره دارد که هر چیزی که زیبا و ارزشمند است، ممکن است ریشهای در دنیای دیگری داشته باشد.
گهرها نی صدف نی حقه دیده
نه از ترکیب عنصر آفریده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیباییها و ارزشها تنها حاصل ترکیب اجزای مادی یا ظاهری نیستند. بلکه حقیقت و عمق زیبا بودن از یک منبع دیگر و فراتر از عناصر دنیوی نشأت میگیرد. دیلگاه این بیان در این است که آنچه ما به عنوان زیبایی یا ارزش میشناسیم، ناشی از یک واقعیت عمیقتر و نامشهود است.
صدف مادر نه و عمان پدر نه
چو این درها یتیم و دربدر نه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این درها و این مکان به مانند یتیمانی هستند که پدر و مادر ندارند، و در واقع هیچگونه هویتی یا سرپرستی برای خود نمیبینند. به نوعی بیانگر تنهایی و فقدان حمایت است.
در گفتار عمانی صدف نیست
صدف را غیر بادی زو به کف نیست
هوش مصنوعی: در گفتار عمانی، هیچ چیزی به خوبی صدف نیست و هیچ چیز دیگری نمیتواند آن را به دست آورد، چراکه صدف تنها از نفس باد به وجود میآید.
درین فانی دیار خشک قلزم
مجو این در که خود هم میشوی گم
هوش مصنوعی: در این دنیای گذرا و بیحاصل دنبال دریایی نگرد که خودت هم در آن گم میشوی.
ز شهر و بحر این عالم بدر شو
به شهری دیگر و بحری دگر شو
هوش مصنوعی: از شهر و دریاهای این جهان دور شو و به سرزمین و دریای جدیدی برو.
دیاری هست نامش هستی آباد
در او بحری ز خود موجش نه از باد
هوش مصنوعی: در یک سرزمین به نام هستی آباد، دریا وجود دارد که امواج آن ناشی از خود دریا هستند، نه از وزش باد.
در آن دریا مجال غوص کس نی
کنار و قعر راه پیش و پس نی
هوش مصنوعی: در آن دریا هیچکس قادر به غواصی نیست و هیچجا، نه در عمق و نه در سطح، راهی برای پیشرفت یا بازگشت وجود ندارد.
چو این دریا بجنبد زو بخاری
به امکان از قدم آرد نثاری
هوش مصنوعی: وقتی این دریا به حرکت درآید، بخاری از آن برمیخیزد و امکان دارد که از قدمهایش چیزی به زمین بریزد.
ز در لامکانی هر مکانی
ز ایثارش شود گوهر ستانی
هوش مصنوعی: از در بیمکانی، هر مکانی با فداکاری او به جواهری باارزش تبدیل میشود.
بدان سرحد مشرف گر کنی پای
بدانی پایهٔ نطق گهر زای
هوش مصنوعی: اگر به آن مرز نزدیک شوی و پا بگذاری، درک میکنی که پایه و اساس کلام، از گوهری زاییده میشود.
سخن خوردهست آب زندگانی
نمردهست و نمیرد جاودانی
هوش مصنوعی: زندگی همچنان ادامه دارد و هرچند زمان میگذرد، این زندگی از بین نمیرود و همواره باقی میماند.
سپهر کهنه و خاک کهن زاد
سخن نازاده دارد هر دو را یاد
هوش مصنوعی: آسمان قدیمی و زمین کهن هر دو تجربهها و حرفهای ناگفتهای دارند که به یاد میآورند.
اگر خاک است در راهش غباریست
و گر چرخ است پیشش پرده داریست
هوش مصنوعی: اگر در مسیر او خاکی باشد، نشانهای از آن باقی میماند و اگر در برابر او آسمان وجود داشته باشد، حایلی میان آنها قرار دارد.
تواریخ حدوثش تا قدم یاد
که چون در بطن قدرت بود و کی زاد
هوش مصنوعی: تاریخ و زمان به وجود آمدن او را تا سالهای دور یاد میکند، که او چگونه در دل قدرت بود و چه زمانی به دنیا آمد.
سخن گر طی نکردی شقهٔ عیب
کجا هستی برآوردی سر از جیب
هوش مصنوعی: اگر صحبت نکردی و عیبها را نادیده گرفتی، پس چطور میتوانی سر خود را از جیب بیرون بیاوری؟
سخن طغراست منشور قدم را
معلم شد سخن لوح و قلم را
هوش مصنوعی: سخن مانند شعار است و بیانگر اصول و مبانی یادگیری میباشد. معلم به سخن همانند لوح و قلمی است که میتواند دانش را منتقل کند.
دبستان ازل را در گشاده
قلم را لوح در دامن نهاده
هوش مصنوعی: مدرسهای از ابتدا باز شده که در آن قلمی به دست گرفته و لوحی را بر روی دامن خود گذاشته است.
جهان او را دبستانی پر اطفال
«الف ، بی » خوان عقل او کهن سال
هوش مصنوعی: جهان برای او مانند یک مدرسهای پر از کودکانی است که در حال یادگیری حروف الفبا هستند، در حالی که عقل او بسیار پخته و با تجربه است.
سخن را با سخن گفت و شنود است
نمود بود و بود بینمود است
هوش مصنوعی: سخن تنها از طریق گفتوگو و تبادل آن مشخص میشود، در حالی که وجود واقعی چیزی بدون نمایش و بیان قابل درک نیست.
سخن را رشته زان چرخ است رشته
که آمد پرهاش بال فرشته
هوش مصنوعی: سخن مانند رشتهای است که از دنیای بزرگ و پیچیدهای به نام زندگی در حال حرکت است و هر چه بیشتر پیش میرویم، به ابعاد و معانی عمیقتری میرسیم، مانند بالهای فرشته که ما را به سوی آسمان و روشنایی هدایت میکنند.
سر این رشته گم دارد خردمند
که چون این رشته با جان یافت پیوند
هوش مصنوعی: خردمند گمان میکند که موضوع این ماجرا در نظرش پنهان است، زیرا وقتی این ارتباط با جان انسان برقرار میشود، مسائل عمیقتری نمایان میشود.
ازین پیوند باید سد گره بیش
خورد هر دم به تار حکمت خویش
هوش مصنوعی: برای تقویت ارتباطات و گرهگشایی از مشکلات، هر لحظه باید به فهم و دانش خود تکیه کنیم.
نیارد سر برون مضراب فرهنگ
که پیوند از کجا شد تار این چنگ
هوش مصنوعی: بهتر است از سنتهای فرهنگی خود فاصله نگیریم و بیندیشیم که ریشههای این هنر و دانش کجاست که به ما رسیده است.
نوایی کاندر این قانون راز است
ز مضراب زبانها بینیاز است
هوش مصنوعی: آوایی در این قانون وجود دارد که نیازی به نواختن با زبانها ندارد.
در این موسیقی روحانی ارشاد
چو موسیقار حرف مابود باد
هوش مصنوعی: در این موسیقی معنوی، مانند یک هنرمند ماهر، ما را به سوی حقیقت و هدایت میبرد.
از این نخلی که شد بر جان رطب بار
نماید نوش جان گر خود خورد خار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از این درخت خرما که میوهاش (رطب) لذیذ و خوشمزه است، اگر کسی بخواهد از آن بهرهمند شود، باید آماده باشد که ممکن است در این مسیر با مشکلات (خار) نیز مواجه شود. به عبارت دیگر، برای دستیابی به لذت و زیبایی، گاهی باید با دشواریها و چالشها نیز کنار بیاییم.
ازین شاخ گل بستان جاوید
خوش آید خار هم در جیب امید
هوش مصنوعی: از این گلستان زیبا و همیشه سبز، حتی خار هم به خاطر امیدی که در دل داریم، خوشایند است.
از آن خاری که آید بوی این گل
به عشق او نهد سد داغ بلبل
هوش مصنوعی: بوی این گل که ناشی از خاری است، باعث میشود بلبل به عشق او داغ ببیند و احساس شود.
گل خودروست تا رست از گل که
که داند تا زند سر از دل که
هوش مصنوعی: گل خودروست، پس از آنکه از خاک و گل خارج شود، هیچکس نمیداند چه زمانی میتواند به اوج برود و خود را نشان دهد.
هما پرواز عنقا آشیانیست
زبانش چتر شاهی رایگانیست
هوش مصنوعی: هما پرندهای است که با عنقا پرواز میکند و آشیانهاش به مانند یک پناهگاه شاهانه است که به صورت رایگان در اختیار دیگران قرار دارد.
گدایی گر برش سرمایه یابد
به پایش هر که افتد پایه یابد
هوش مصنوعی: اگر گدایان ثروتی به دست آورند، هر کسی که به پایشان بیفتد، از آن بهرهمند میشود.
ز ابر بال او در پر فشانی
ببارد ز آسمان تاج کیانی
هوش مصنوعی: از ابر بال او باران میبارد و از آسمان تاجی مانند تاج کیانی میافتد.
ز پایش چون سری عیوق سا شد
به تعظیمش سر عیوق تا شد
هوش مصنوعی: از زمانی که به پای او از شوق و احترام سر فرود آوردم، دیگر نتوانستم سر خود را بالا بیاورم.
کسی را کاین هما بر سر نشیند
به بالادست اسکندر نشیند
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای ویژگیهای خاصی باشد که او را به جایگاههای بالا برساند، میتواند حتی از بزرگترین فرمانروایان نیز بالاتر برود.
ز تاجش خسروی معراج یابد
جهان در سایهٔ آن تاج یابد
هوش مصنوعی: با وجود تاج او، جهان به برکت و عظمت او عروج میکند و در سایهٔ آن تاج، همه چیز به سعادت و آرامش میرسد.
فلک در خطبهاش جایی نهد پا
که هست از منبرش سد پایه بالا
هوش مصنوعی: آسمان در خطبهاش قدمی برمیدارد که از منبرش پایهای بلند وجود دارد.
به منشوری که طغرا شد به نامش
نویسند از امیران کلامش
هوش مصنوعی: در متن اشاره میشود به شخصیتی بزرگ و معتبر که نامش بر روی منشوری نقش بسته و از او به عنوان یکی از فرمانروایان با کلامی غرورآفرین یاد میشود. این فرد دارای جایگاه و مقام رفیعی است که دیگران به بزرگداشت او اقدام میکنند.
سخن را من غلام خانه زادم
ولیکن اندکی کاهل نهادم
هوش مصنوعی: من در خانهای بزرگ شدم که صحبت و گفتوگو برای من ارزشمند بود، اما در چند جا کمی بیتوجهی و تنبلی نشان دادهام.
به خدمت دیر دیر آیم از آنست
که با من گاهگاهی سرگرانست
هوش مصنوعی: من به ندرت به خدمت میرسم، زیرا گاهی اوقات حال و روز من خوب نیست.
کنم این خدمت شایسته زین پس
که نبود پیشخدمت تر ز من کس
هوش مصنوعی: من از این پس در خدمت شما خواهم بود، زیرا هیچکس بهتر از من نیست که در این کار خدمت کند.
بر این آفتابم ایستاده
قرار ذرگی با خویش داده
هوش مصنوعی: من در زیر این آفتاب ایستادهام و به خودم وعده دادهام که آرامش پیدا کنم.
کمال است او همه، من جمله نقصم
قبولم کرده اما زان به رقصم
هوش مصنوعی: او کمال مطلق است و همه چیز را در خود دارد، حتی نقص من را هم پذیرفته و به همین خاطر من هم به رقص درآمدهام.
بدین خورشید اگر چه ذره مانند
نخواهم یافت تا جاوید پیوند
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من مانند ذرهای در برابر این خورشید کوچک هستم، اما هیچگاه نخواهم توانست پیوندی پایدار و دائمی با آن برقرار کنم.
ولی این نام بس زین جستجویم
که در سلک هواداران اویم
هوش مصنوعی: اما این نام را از عمق جستجوی خود به دست آوردهام، چون جزو پیروان او هستم.
چه شد کاین کور طبعان نظر پست
کزین خورشید کوری دیدهشان بست
هوش مصنوعی: چرا بعضی از افراد نظرشان به زیباییها نمیرسد و از درخشش خورشید حتی بیبهره هستند؟
کنندم زین هواداری ملامت
من و این شیوه تا روز قیامت
هوش مصنوعی: به خاطر حمایت و پشتیبانیام از این راه، هر گونه انتقاد و سرزنشی را میپذیرم و این روش را تا ابد ادامه میدهم.