گنجور

بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب

چو شیرین کوهکن را دید با خویش
به تنها دور از چشم بداندیش
به نرمی گفت او را خیرمقدم
که جانت از وصالم باد خرم
غم دیرین مگو در سینه دارم
که در ساغر می دیرینه دارم
بگو، بشنو ، چو اکنون هست فرصت
که عاقل گاه فرصت ندهد از دست
کم افتد کز دری یاری درآید
پس از سالی گل از خاری برآید
به هر سودا اگر می‌بود سودی
فقیری در جهان هرگز نبودی
به ملک و مال اگر کس کام دیدی
ز لعلم کام خسرو جام دیدی
ز قسمت بیش نتوان خورد هرگز
ز مدت پیش نتوان برد هرگز
چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش
به سر همچون خم می آمدش جوش
بگفتا عقل کو تا کار بندم
بگو تا پیش تو زنار بندم
بگفتا از لبم شکر نخواهی
بگفتا خواهم ار کیفر نخواهی
بگفتا شکرم را نرخ جان است
بگفتا گر به سد جان رایگان است
بگفتا یک دو ساغر خورد باید
بگفتا هر چه فرمایی تو شاید
بگفتا نه صراحی پیش دستم
بگفتا ده قدح زان چشم مستم
نگاهی کرد از آن چشم مستش
بکلی برد دین و دل ز دستش
قدح پر کرد و گفتا گیر و درکش
گرفت و خورد و گفتا پرده برکش
شنید و برقع و معجر برانداخت
به رویش دیده برکرد و سرانداخت
چوشیرین آن نیاز از کوهکن دید
به رویش چون گل سیراب خندید
ز درج لعل مروارید بنمود
نیاز کوهکن زان خنده افزود
تقاضا کرد بوسیدن لبش را
به سر ننهاد دندان مطلبش را
چو شیرین گشت آگه از تقاضاش
به سان غنچه خندان گشت لبهاش
میان خنده و مستی به کامش
نهاد آن لب که از وی بود کامش
لبش چون با لب شیرین قرین شد
به کام از کوثرش ماء معین شد
نبودش باور از بخت این که شیرین
نشسته در برش چون باغ نسرین
به دندان خواست خاییدن لبش را
نه تنها لب که سیب غبغبش را
ولی ترسید کز لعلش چکد خون
فتد از پرده راز عشق بیرون
به بوسیدن نیفزود او گزیدن
که چون خسرو شکر باید مزیدن
دل شیرین هم از آن کار خوش بود
که با او یار و او با یار خوش بود
زمانی دیر در این کار ماندند
دویی را در برون در نشاندند
یکی گشتند همچون شیر و شکر
نه از پا باخبر بودند و نی سر
چو جان و تن به هم پیوسته گشتند
ز هر اندیشه‌ای وارسته گشتند
چو از شب رفت پاسی دست فرهاد
شد اندر سینهٔ آن سرو آزاد
دولیمو دید شیرین و رسیده
که به ز آن باغبان هرگز ندیده
برای دفع صفراهای هجران
بر آن شد تا گزد او را به دندان
ولیکن از گزیدن پاس خود داشت
مکیده و بوسه‌ای در پاش بگذاشت
براند از ساحت سینه به نافش
چو شیرین داشت زین جرأت معافش
ز ناف او دل فرهاد خون شد
چو مشک از نافهٔ نافش برون شد
مگرپنداشت ناف او فتاده‌ست
به حقه لعل رخت خود نهاده‌ست
همی رفت از پی افتاده نافش
که جا بدهد چو مشک اندر غلافش
ره از شلوار بندش دید بسته
چو بندی شد دلش زین عقده خسته
ولی از معنی خیر الامورش
نه در نزدیک دل ماند و نه دورش
کز اینجا بر گذشتن حد کس نیست
بجز خسرو کسی را این هوس نیست
چو نقدش از محک بی‌غش برآمد
چو آب افتاده ، چون آتش برآمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شیرین کوهکن را دید با خویش
به تنها دور از چشم بداندیش
هوش مصنوعی: وقتی شیرین کوه‌نورد را دید که تنها و دور از نگاه بداندیشان است، شادی و خرسندی قلبش را فرا گرفت.
به نرمی گفت او را خیرمقدم
که جانت از وصالم باد خرم
هوش مصنوعی: به آرامی از او استقبال کرد و گفت: امیدوارم که زندگی‌ات با حضور من شاد و خوش باشد.
غم دیرین مگو در سینه دارم
که در ساغر می دیرینه دارم
هوش مصنوعی: از گذشته‌های دور غم را در دل نگه‌دار نکن، چون در جام شراب، نوشیدنی‌ای از دیروز دارم که می‌تواند دردها را فراموش کند.
بگو، بشنو ، چو اکنون هست فرصت
که عاقل گاه فرصت ندهد از دست
هوش مصنوعی: بگو و بشنو، چون حالا فرصتی هست، بدان که آدم‌های دانا گاهی فرصت‌ها را از دست نمی‌دهند.
کم افتد کز دری یاری درآید
پس از سالی گل از خاری برآید
هوش مصنوعی: دوستانی که از دور برمی‌گردند، نادر هستند. پس از مدت‌ها انتظار، گاهی از دل تاریکی و سختی، زیبایی و خوشی به وجود می‌آید.
به هر سودا اگر می‌بود سودی
فقیری در جهان هرگز نبودی
هوش مصنوعی: اگر در هر معامله و نیازی فایده‌ای برای کسی وجود داشت، هرگز فقر و تنگدستی در جهان وجود نمی‌داشت.
به ملک و مال اگر کس کام دیدی
ز لعلم کام خسرو جام دیدی
هوش مصنوعی: اگر کسی به ملک و اموال خود خوشحال است، بدان که من از علم و دانش لذت بیشتری می‌برم.
ز قسمت بیش نتوان خورد هرگز
ز مدت پیش نتوان برد هرگز
هوش مصنوعی: از سرنوشت زیاد نمی‌توان بهره‌مند شد و از زمان گذشته هم هرگز نمی‌توان چیزی را پس گرفت.
چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش
به سر همچون خم می آمدش جوش
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد این سخنان را گفت، سرش به سمت او خم می‌شد و مانند می‌خورد، هیجان‌زده و جوش‌زده بود.
بگفتا عقل کو تا کار بندم
بگو تا پیش تو زنار بندم
هوش مصنوعی: او گفت: عقل کجاست که بتوانم کاری انجام دهم؟ بگو تا به‌سوی تو زنجیری ببندم.
بگفتا از لبم شکر نخواهی
بگفتا خواهم ار کیفر نخواهی
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌خواهی از شکر لبانم بهره‌ای ببری، پس بگو که چقدر نیاز داری، اما اگر مجازات نمی‌خواهی، پس بگو که چه می‌خواهی.
بگفتا شکرم را نرخ جان است
بگفتا گر به سد جان رایگان است
هوش مصنوعی: او گفت که شکر بهایی بالاتر از جان دارد، و همچنین افزود که اگر کسی بخواهد به طور رایگان جان خود را فدای شکر کند، این نیز ارزشمند است.
بگفتا یک دو ساغر خورد باید
بگفتا هر چه فرمایی تو شاید
هوش مصنوعی: گفت که باید یک یا دو جام بنوشی تا هر چیزی را که تو خواستی بگویم.
بگفتا نه صراحی پیش دستم
بگفتا ده قدح زان چشم مستم
هوش مصنوعی: او گفت: ردپای می‌گساری در کنار من نیست، اما از چشم مست و پرشور تو، ده جام پر از شراب می‌خواهم.
نگاهی کرد از آن چشم مستش
بکلی برد دین و دل ز دستش
هوش مصنوعی: او با نگاهی از چشمان خمارش، به‌طور کامل ایمان و دل را از دستم برد.
قدح پر کرد و گفتا گیر و درکش
گرفت و خورد و گفتا پرده برکش
هوش مصنوعی: شخصی جام شراب را پر کرد و گفت آن را بگیر و بنوش. سپس در حالی که جام را برداشت، گفت پرده را کنار بزن.
شنید و برقع و معجر برانداخت
به رویش دیده برکرد و سرانداخت
هوش مصنوعی: او شنید و چادر و مقنعه را از چهره برداشت، چشمانش را به سمت او دوخت و سرش را پایین انداخت.
چوشیرین آن نیاز از کوهکن دید
به رویش چون گل سیراب خندید
هوش مصنوعی: مردی که در کوه زندگی می‌کند، وقتی با نیاز خود روبرو شد، همچون گلی شاداب و خندان ظاهر شد.
ز درج لعل مروارید بنمود
نیاز کوهکن زان خنده افزود
هوش مصنوعی: کوه‌نورد به خاطر زیبایی و درخشش لعل و مروارید، احساس نیاز و شوق بیشتری پیدا کرد و این باعث شد که لبخند او بیشتر شود.
تقاضا کرد بوسیدن لبش را
به سر ننهاد دندان مطلبش را
هوش مصنوعی: آن شخص از بوسیدن لبش درخواست کرد، اما نتوانست دندانش را به آن هدف برساند.
چو شیرین گشت آگه از تقاضاش
به سان غنچه خندان گشت لبهاش
هوش مصنوعی: زمانی که شیرین از درخواست او مطلع شد، لب‌هایش به مانند گلبرگ‌های خندان غنچه باز شد.
میان خنده و مستی به کامش
نهاد آن لب که از وی بود کامش
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای پر از شادی و سرخوشی، آن لب شیرین که کام او را شیرین کرده بود، در میان خنده‌ها و مستی‌ها قرار گرفت.
لبش چون با لب شیرین قرین شد
به کام از کوثرش ماء معین شد
هوش مصنوعی: وقتی لب‌هایش با لب شیرین هم‌نشین شد، به کام او از چشمه‌ی کوثر آب گوارا رسید.
نبودش باور از بخت این که شیرین
نشسته در برش چون باغ نسرین
هوش مصنوعی: بختی که شیرینی و زیبایی را در زندگی کسی قرار داده، به او این قدرت را داده که هر چیز آزاردهنده‌ای را خوشایند و دلپذیر کند. مانند گلی که در باغی زیبا می‌روید و همه چیز را خوشبو می‌سازد.
به دندان خواست خاییدن لبش را
نه تنها لب که سیب غبغبش را
هوش مصنوعی: او به شدت به خوردن لب‌هایش اشتیاق دارد، نه تنها لب‌هایش بلکه غبغبش را هم می‌خواهد بخورد.
ولی ترسید کز لعلش چکد خون
فتد از پرده راز عشق بیرون
هوش مصنوعی: او از اینکه لب‌هایش چیزی بگویند و راز عشق برملا شود، می‌ترسید و نگران بود که خون عشقش بر زمین بریزد.
به بوسیدن نیفزود او گزیدن
که چون خسرو شکر باید مزیدن
هوش مصنوعی: او به جای بوسیدن، انتخاب کرد که فاصله بگیرد، چرا که بر این باور است که مانند خسرو، شکر باید به آرامی و به تدریج اضافه شود.
دل شیرین هم از آن کار خوش بود
که با او یار و او با یار خوش بود
هوش مصنوعی: دل شیرین از این که با یارش خوش باشد، لذت می‌برد.
زمانی دیر در این کار ماندند
دویی را در برون در نشاندند
هوش مصنوعی: مدت زمانی طولانی در این کار باقی ماندند و دو نفر را در خارج از آن قرار دادند.
یکی گشتند همچون شیر و شکر
نه از پا باخبر بودند و نی سر
هوش مصنوعی: آن‌ها همچون شیر و شکر با هم اتحاد و همبستگی یافته بودند؛ نه از پاهای خود خبر داشتند و نه از سرشان.
چو جان و تن به هم پیوسته گشتند
ز هر اندیشه‌ای وارسته گشتند
هوش مصنوعی: وقتی جان و بدن به هم متصل شدند، از هر نوع تفکر و اندیشه‌ی زائد آزاد شدند.
چو از شب رفت پاسی دست فرهاد
شد اندر سینهٔ آن سرو آزاد
هوش مصنوعی: وقتی شب گذشت و صبح شد، عشق و احساس عمیق فرهاد به سوی آن دختر جوان و زیبا در دلش جوانه زد.
دولیمو دید شیرین و رسیده
که به ز آن باغبان هرگز ندیده
هوش مصنوعی: من دو میوهٔ شیرین و رسیده را دیدم که باغبان هرگز آن‌ها را ندیده است.
برای دفع صفراهای هجران
بر آن شد تا گزد او را به دندان
هوش مصنوعی: شخص برای مقابله با تاثیرات منفی جدایی، تصمیم می‌گیرد تا با شدت و قدرت به محبوبش نزدیک شود.
ولیکن از گزیدن پاس خود داشت
مکیده و بوسه‌ای در پاش بگذاشت
هوش مصنوعی: اما او به خاطر محافظت از خود، از گزیدن دست برداشت و بوسه‌ای بر پای او گذاشت.
براند از ساحت سینه به نافش
چو شیرین داشت زین جرأت معافش
هوش مصنوعی: اگر در دلش شجاعت و جرأتی می‌داشت، از سینه‌اش به مانند شیر برمی‌خاست و به کسی که به او عشق می‌ورزد، دلیری نشان می‌داد.
ز ناف او دل فرهاد خون شد
چو مشک از نافهٔ نافش برون شد
هوش مصنوعی: دل فرهاد از عشق شیرین به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و مانند بوی خوش مشک که از مشک خارج می‌شود، احساساتش به شدت نمایان شد.
مگرپنداشت ناف او فتاده‌ست
به حقه لعل رخت خود نهاده‌ست
هوش مصنوعی: شاید فکر کرده‌ای که ناف او به دام افتاده است، زیرا لبخند سرخ چهره‌اش را به نمایش گذاشته است.
همی رفت از پی افتاده نافش
که جا بدهد چو مشک اندر غلافش
هوش مصنوعی: او به دنبال کسی که افتاده بود، می‌رفت تا جایی برای او پیدا کند، مانند اینکه مشک را در غلافش جا دهد.
ره از شلوار بندش دید بسته
چو بندی شد دلش زین عقده خسته
هوش مصنوعی: راهی که او از شلوار بست او را مسدود کرد؛ دلش به خاطر این مشکل دچار درد و رنج شده است.
ولی از معنی خیر الامورش
نه در نزدیک دل ماند و نه دورش
هوش مصنوعی: اما مفهوم بهترین کارها نه در دل نزدیک ماند و نه دور از آن.
کز اینجا بر گذشتن حد کس نیست
بجز خسرو کسی را این هوس نیست
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ کس دیگری به جز خسرو این آرزو را ندارد که از اینجا عبور کند.
چو نقدش از محک بی‌غش برآمد
چو آب افتاده ، چون آتش برآمد
هوش مصنوعی: زمانی که اصل و حقیقت چیزی به روشنی مشخص شد و از هر گونه ناخالصی و نیرنگ دور بود، مانند آبی که به آرامی روی زمین می‌ریزد و در عین حال، حرارت و انرژی آتش را از خود ساطع می‌کند.

حاشیه ها

1391/04/11 15:07
metii

دمش گرم بابا...
کلی حال کردیم!!!!
کاشکی ادامه داشت...

1397/10/20 00:01
فرهاد

سلام کسی میتونه کل این شعر زیبا را معنی کنه؟
باتشکر

1397/10/20 15:01
ما را همه شب نمی برد خواب

فرهاد جان اگر واقعا دنبال معنی این شعر هستی , همون ضرب المثل قدیمی میگه :
وقتی دو تا نامحرم تو اتاق باشند نفر سوم شیطانه ,
که البته این ماجرا شاید خیال پردازی وحشی در مورد معشوق باشه ,
چون شیرین عاشق خسرو بود , و اگر فرهاد رو بر سر زبان ها انداخت , قصدش این بود که خسرو حسادت کنه و سراغش بیاد , شیرین بخاطر خسرو سال ها صبر کرد, و بعد از قتل خسرو به دست پسرش شیرویه, از عشق خسرو و فرار از ازدواج با شیرویه کنار پیکر خسرو خودش رو کشت

1397/11/01 14:02
وحید

با سلام و ضمن عرض تشکر از زحمات دست اندر کاران این مجموعه و همچنین عذرخواهی از سایر دوستان، تا جایی که من میدونم و تا حدودی اطلاع دارم شیرین بر سر دوراهی عشق فرهاد و خسرو بوده و به قولی کام دل ز هر دو میستاند، که البته عشق خسرو هوس بود و عشق فرهاد پاک...
و دید اهالی بیستون به فرهاد به چشم یک مجنون بوده که در صدد برمیان از سر راه شیرین برش دارن و با گذاشتن شرطی که از عهده هیچکس برنمیاد فرهاد رو از شیرین دور میکنن و شرطم این بوده که دو تا رودخونه که در طرف کوه بیستون بوده رو بهم وصل کنه که فرهاد با کمال میل قبول میکنه و دست به کار میشه و شروع به کندن کوه میکنه و روزها و روزها روزها به کارش ادامه میده و مردم که دیدن دست بردار نیست و میدونستن فقط با مرگ شیرین دست از کار میکشه و با گفتن خبر دروغین مرگ شیرین به فرهاد ( با همون تیشه ای که برا کندن کوه ) استفاده میکرده به سر خودش میزنه و همونجا جان به جان آفرین تسلیم میکنه و تمام...
البته همین الانشم آثار و علایمش تو کوه بیستون هست شهرستان بیستون
حالا این شعری که دوستان زحمتشو کشیدن تو همون روزای کوه کنی فرهاد اتفاق میفته که شیرین به دیدن فرهاد میرفته .....
و در آخر یه کوچولو سوال از نویسنده محترم ؟؟؟؟
ببخشید ( که در سفتن بسی کاریست دشوار ) رو چرا حذفش کردین از شعر ؟؟؟؟؟؟؟؟

1399/03/06 10:06
عرفان

آقای وحید
بیت (که در سفتن بسی کاریست دشوار) از این شعر حذف نشده است. بلکه این بیت متعلق به بخش بعدی کتاب یعنی (امتحان کردن شیرین فرهاد را به عشق‌) است و در گنجور هم این بیت آمده

1403/02/30 17:04
امید کامرانی

بنظرم عشق فرهاد به شیرین یک طرفه بود و خسرو و شیرین واقعی تر بودن ولی حرکت شیرین درست نبوده کام داده به فرهاد و عاشق ترش کرده