گنجور

بخش ۴۴ - امتحان کردن شیرین فرهاد را در عشق

به گرمی گفتش ار کار دگر هست
بجو تا وقت و فرصت این قدر هست
که این شب چون به روز آید ز شیرین
به هجران وصل بگراید ز شیرین
پس از این شب بود روز جدایی
که این بوده‌ست تقدیر خدایی
چو فرهاد این شنید ، از دل به سد درد
برآورد آهی و از جان فغان کرد
که ای وصلت دوای درد هجران
چه سازم در فراقت با دل و جان
تو گر رخ پوشی از من جان نخواهم
اگر دردم کشد درمان نخواهم
به هجران گر بر این سر کوه مانم
به زیر کوه سد اندوه مانم
نخواهم زندگانی در فراقت
که شادم ز اجتماع و احتراقت
بگفت از اجتماع و احتراقم
اگر شادی میندیش از فراقم
که در قربت مه ار مهرش بسوزد
ز مهرش بار دیگر برفروزد
هلالش را چو خواند در مقابل
کند بدر و برد اندوهش از دل
اگر خسرو نبندد پایم از راه
به هر مه بردمم زین کوه چون ماه
شبان تیره‌ات را نور بخشم
گه از نزدیک و گه از دور بخشم
و گر چون شکرم در کام گیرد
ز لعل شکرینم جام گیرد
دگر نگذاردم از کف زمانی
که آساید ز وصلم خسته جانی
اگر با خسروم افتد چنین کار
به هجرانم بباید ساخت ناچار
ز وصلم گر به ظاهر دور مانی
به سد محنت ز من مهجور مانی
به تمثال و به یادم آشنا شو
ز اندوه جداییها جدا شو
میسر بی منت گر هست خوابی
به خواب آیم ترا چون آفتابی
غرض هر کامت از من هست مقصود
بخواه اکنون که آمد گاه بدرود
بگفتا کام خسرو کام من نیست
به شهد شهوت آلوده دهن نیست
رضای تو مرا مقصود جان است
نه کام دل نه دل اندر میان است
تراگر راندن شهوت مراد است
مرا نی در کمر آب و نه باد است
وگر این نیست قصد و امتحان است
مرا آن تیر جسته از کمان است
به چین افکندم آنرا همچو نافه
چو آهوی ختایی بی گزافه
و گر زان صورتی بر جای مانده‌ست
به راه عاشقی بی پای مانده‌ست
بنتواند ز جا برخاست کامی
ندارد جز قعود بی‌قیامی
چو خسرو گر کسی آلفته گردد
بود کین در به سعیش سفته گردد
ز حرف کوهکن شیرین برآشفت
بخندید و در آن آشفتگی گفت
چوخسرو بایدت آلفته گشتن
که می‌باید درم را سفته گشتن
تو کوه بیستون از پا درآری
چرا افزار در سفتن نداری
وگر داری و از کار اوفتاده‌ست
چو خوانیمش به خدمت ایستاده‌ست
رضای من اگر جویی زجا خیز
به خدمت کوش و از شنعت مپرهیز
که بی مردی زنی را خرمی نیست
که بی روح القدس این مریمی نیست
بسنب این گوهر ناسفته ام را
بکن بیدار عیش خفته ام را
که از آمیزش خسرو به شکر
نهادم پیشت این ناسفته گوهر
فکندم گنج باد آورد از دست
که جانم با غم عشق تو پیوست
ز عشقت بی نیاز از ملک و مالم
در این برج شرف نبود وبالم
نخوانده خطبه‌ام خسرو به محضر
نکرده بیع این ناسفته گوهر
متاع خویش را دیگر به خسرو
بنفروشم که دارد دلبری نو
بیا آسان کن از خود مشکلم را
به برگیر و بده کام دلم را
که مه را مشتری در کار باشد
نه هر انجم که در رفتار باشد
چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش
به کامش شد شرنگ از غیرت آن نوش
بگفت ای عشق تو منظور جانم
کرم فرما به این خدمت مخوانم
از این خدمت مرا معذور می‌دار
که در سفتن بسی کاریست دشوار
به هجران تا رضای تست سازم
به وصلم گر نوازی سرفرازم
مرا در عشق تو از خود خبر نیست
به غیر از عاشقی کار دگر نیست
بر این سر کوهم ار گویی بمانم
وگر خواهی به پایت جان فشانم
چو شیرین این سخنها کرد از او گوش
به کامش باز کرد آن چشمهٔ نوش
دهانش را ز نقل بوسه پر کرد
ز مژگان هم کنارش پر ز در کرد
در آغوشش دمی بگرفت چون جان
به کامش لب نهاد و گفت خندان
که الحق چون تو اندر عشق فردی
ندیده تا جهان دیده‌ست مردی
نشاندم بر سر خوان وصالت
نپوشیدم ز چشم جان جمالت
ترا چندان که باید آزمودم
به رویت باب احسانها گشودم
زرت آمد برون پاک از خلاصم
چه غم دیگر ز طعن عام و خاصم
بمان چندی بر این سرکوه چون برف
گدازان کن به یادم عمر را صرف
که آخر زین گدازش جام لاله
دمد زین خاک چون پر می پیاله
به پایان نخل عشق آرد از آن بار
کند آسان هزاران کار دشوار
میان گفتگو شد صبح را چاک
گریبان و عیان شد عرصهٔ خاک
ز زیر زاغ شب چون بیضه خورشید
عیان شد چون به محفل جام جمشید
پرستاران شیرین هم ز بستر
برآوردند سر چون خفت اختر
پی پوشیدن آن راز شیرین
ز جا برخاست همچون باغ نسرین
چو خور بر کوههٔ گلگون برآمد
چو سیل از کوه در هامون برآمد
وداع کوهکن کرد و عنان داد
به گلگون و روانش ساخت چون باد
پرستارانش هم از پی براندند
به هجرش کوهکن را برنشاندند
از آن هامون چو بیرون رفت شیرین
نماند آنجا به جز فرهاد مسکین
به سنگ و تیشه باز افتاد کارش
به تکمیل مثال روی یارش
ندانم در فراق یار چون کرد
ز تیشه بیستون را بی‌ستون کرد
پس از چندی که شیرین را به خسرو
گذار افتاد و جست آن شادی نو
حدیث کوهکن گفتند با هم
در این مدعا سفتند با هم
میان گفتگو خسرو ز شیرین
شنید از محنت فرهاد مسکین
به عشق کوهکن دیدش گرفتار
پی آزادیش دل ساخت بیدار
به دفع کوهکن اندیشه ها کرد
بسی تیر خطا از کف رها کرد
در آخر از حدیث مرگ شیرین
به جان کوهکن افکند زوبین
نبودش چون ز عشق او فروغی
به جانش زد خدنگی از دروغی
به تیشه دست خود سر کوفت فرهاد
شد از کوه دو سد اندوه آزاد
درخت عشق را جزغم ثمر نیست
بر و برگش جز از خون جگر نیست
نه تنها کوهکن جان داد ناشاد
که خسرو هم نشد زین غصه آزاد
یکی از تیشه تاج غم به سرداشت
یکی پهلو دریده از پسر داشت
خمش کن صابر ازین گفت پرپیچ
که دنیا نیست غیر از هیچ در هیچ
زبان زین گفتگو بربند یکچند
که توتی از زبان مانده‌ست در بند
وصال و وحشی این افسانه خواندند
به پایان نامده دامان فشاندند
تو هم رمزی از این افسانه گفتی
که اندر خواب دیدی یا شنفتی
جهان گویی همه خواب و خیال است
خیال وخواب اگر نبود چه حال است
دلم از معنی این قال خون است
که در آخر ندانم حال چون است
بود خواب و خیال این خواری ما
پس از مردن بود بیداری ما

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به گرمی گفتش ار کار دگر هست
بجو تا وقت و فرصت این قدر هست
هوش مصنوعی: او به گرمی به او گفت: اگر کار دیگری داری، به دنبال آن برو، چون وقت و فرصت به اندازه کافی در دسترس است.
که این شب چون به روز آید ز شیرین
به هجران وصل بگراید ز شیرین
هوش مصنوعی: این شب وقتی به صبح تبدیل شود، شیرینی عشق به جدایی گرایش پیدا خواهد کرد.
پس از این شب بود روز جدایی
که این بوده‌ست تقدیر خدایی
هوش مصنوعی: این شب، شب جدایی است و این جدایی جزو سرنوشت الهی بوده است.
چو فرهاد این شنید ، از دل به سد درد
برآورد آهی و از جان فغان کرد
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد این را شنید، از دلش به خاطر دردش آهی کشید و از عمق جانش ناله‌ای سر داد.
که ای وصلت دوای درد هجران
چه سازم در فراقت با دل و جان
هوش مصنوعی: ای معشوق، تو درمان دردهای جدایی هستی؛ حالا چه باید بکنم با دل و جانم در دوری‌ات؟
تو گر رخ پوشی از من جان نخواهم
اگر دردم کشد درمان نخواهم
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات را از من بپوشانی، حتی جانم را هم نمی‌خواهم. اگر دلم به درد بیفتد، نمی‌خواهم درمانی برایش داشته باشم.
به هجران گر بر این سر کوه مانم
به زیر کوه سد اندوه مانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از معشوق دور بمانم و در این نقطه‌ی بالا بایستم، باز هم زیر بار غم و اندوهی خواهم بود.
نخواهم زندگانی در فراقت
که شادم ز اجتماع و احتراقت
هوش مصنوعی: من در دوری تو زندگی نمی‌کنم، چون از دور هم از جمع و شادابی لذت می‌برم.
بگفت از اجتماع و احتراقم
اگر شادی میندیش از فراقم
هوش مصنوعی: اگر به جمع و نشاط فکر می‌کنی، بدان که من از تنهایی و جدایی رنج می‌برم.
که در قربت مه ار مهرش بسوزد
ز مهرش بار دیگر برفروزد
هوش مصنوعی: اگر در دوری او آتش عشقش مرا بسوزاند، باز هم همان عشق می‌تواند دوباره در دلم شعله‌ور شود.
هلالش را چو خواند در مقابل
کند بدر و برد اندوهش از دل
هوش مصنوعی: که وقتی ماه نو را در آسمان می‌بیند، به اندازه‌ای زیبا و پرنور می‌شود که غم و اندوهش را از دل بیرون می‌برَد.
اگر خسرو نبندد پایم از راه
به هر مه بردمم زین کوه چون ماه
هوش مصنوعی: اگر خسرو مانع رفتن من نشود، به هر ماهی که بخواهم از این کوه پایین می‌آیم.
شبان تیره‌ات را نور بخشم
گه از نزدیک و گه از دور بخشم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به شب تاریک تو نور بدهم، گاهی از نزدیک و گاهی از دور.
و گر چون شکرم در کام گیرد
ز لعل شکرینم جام گیرد
هوش مصنوعی: اگر همچون شکر در دهانم قرار گیرد، از لعل شیرینم جام می‌نوشم.
دگر نگذاردم از کف زمانی
که آساید ز وصلم خسته جانی
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌گذارم که از دستم برود، زمانی که جان خسته‌ام از وصلم آرام می‌گیرد.
اگر با خسروم افتد چنین کار
به هجرانم بباید ساخت ناچار
هوش مصنوعی: اگر این‌گونه با من رفتار شود، باید ناچار از او جدا شوم و تحمل این دوری را داشته باشم.
ز وصلم گر به ظاهر دور مانی
به سد محنت ز من مهجور مانی
هوش مصنوعی: اگر به ظاهر از وصالم دور باشی، در واقع به خاطر مشکلات و درد و رنجی که برای من به وجود آورده‌ای، از من دور و جدا هستی.
به تمثال و به یادم آشنا شو
ز اندوه جداییها جدا شو
هوش مصنوعی: با دیدن چهره‌ام و به خاطر من، به یاد بیاور که از غم جدایی‌ها دور شوی.
میسر بی منت گر هست خوابی
به خواب آیم ترا چون آفتابی
هوش مصنوعی: اگر بی‌منت و بدون زحمت به من دسترسی داشته باشی، به خواب می‌آیم و تو را مانند خورشید می‌بینم.
غرض هر کامت از من هست مقصود
بخواه اکنون که آمد گاه بدرود
هوش مصنوعی: هدف تو از خواسته‌هایت از من مشخص است، حالا که وقت خداحافظی نزدیک است، خواسته‌ات را مطرح کن.
بگفتا کام خسرو کام من نیست
به شهد شهوت آلوده دهن نیست
هوش مصنوعی: او گفت که آرزوی پادشاه برآورده نمی‌شود، زیرا در لذت‌های ممنوع، هیچ سودی نیست.
رضای تو مرا مقصود جان است
نه کام دل نه دل اندر میان است
هوش مصنوعی: رضایت و خواسته تو برای من از همه چیز مهم‌تر است؛ نه خشنودی دل، نه شادی‌های دنیوی.
تراگر راندن شهوت مراد است
مرا نی در کمر آب و نه باد است
هوش مصنوعی: اگر قصد من این است که شهوت را کنترل کنم، نه نیازی به آب است و نه به باد.
وگر این نیست قصد و امتحان است
مرا آن تیر جسته از کمان است
هوش مصنوعی: اگر این موضوع نیست، پس هدف و آزمایشی برای من است. مانند تیری که از کمان رها شده و به هدف می‌زند.
به چین افکندم آنرا همچو نافه
چو آهوی ختایی بی گزافه
هوش مصنوعی: آن را به چین افکندم، مانند دسته‌ای از گل، همانند آهویی از سرزمین ختا، بدون هیچ گونه زیاده‌گویی.
و گر زان صورتی بر جای مانده‌ست
به راه عاشقی بی پای مانده‌ست
هوش مصنوعی: اگر از آن چهره‌ زیبا نشانی باقی مانده، در حقیقت این نشان از یک عشق بی‌پایان است که هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد.
بنتواند ز جا برخاست کامی
ندارد جز قعود بی‌قیامی
هوش مصنوعی: اگر انسان نتواند از جای خود بلند شود، هیچ موفقیتی نخواهد داشت جز نشستن بدون اقدام.
چو خسرو گر کسی آلفته گردد
بود کین در به سعیش سفته گردد
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند خسرو دچار عشق و شیفتگی شود، ممکن است در تلاش برای رسیدن به معشوق، احساسی مشابه به کینه و نفرت پیدا کند.
ز حرف کوهکن شیرین برآشفت
بخندید و در آن آشفتگی گفت
هوش مصنوعی: ز سخن شیرین کسی که در حال کندن کوه است، دلش پر از خشم شد، اما در وسط آن خشم، لبخند زد و در همین حال ناآرامی، چیزی را گفت.
چوخسرو بایدت آلفته گشتن
که می‌باید درم را سفته گشتن
هوش مصنوعی: برای درک جایگاه خود و ارزش وجودی‌ام، باید به آثار و یادگارهایی که به جا گذاشته‌ام، توجه کنم و به آن‌ها افتخار کنم.
تو کوه بیستون از پا درآری
چرا افزار در سفتن نداری
هوش مصنوعی: چرا تلاش نمی‌کنی که کوه بیستون را از جا کنی، وقتی که ابزار لازم برای این کار را نداری؟
وگر داری و از کار اوفتاده‌ست
چو خوانیمش به خدمت ایستاده‌ست
هوش مصنوعی: اگر کسی را داری که از کار افتاده است، وقتی او را صدا بزنی، به‌سرعت برای خدمت آماده می‌شود.
رضای من اگر جویی زجا خیز
به خدمت کوش و از شنعت مپرهیز
هوش مصنوعی: اگر خواهان رضایت من هستی، از جای خود برخیز و به خدمت بپرداز و از شایستگی‌ات غافل مشو.
که بی مردی زنی را خرمی نیست
که بی روح القدس این مریمی نیست
هوش مصنوعی: زن بدون حضور مرد، خوشبختی ندارد و مانند مریم بدون روح‌القدس، کامل نیست.
بسنب این گوهر ناسفته ام را
بکن بیدار عیش خفته ام را
هوش مصنوعی: افسوس که این گوهر نایافته را بشناس و زندگی خوشی که در خواب است، از خواب بیدار کن.
که از آمیزش خسرو به شکر
نهادم پیشت این ناسفته گوهر
هوش مصنوعی: از ترکیب نیکویی و زیبایی خسرو، طعمی شیرین به تو تقدیم می‌کنم، این گوهر ناب را که هنوز کامل در نیامده است.
فکندم گنج باد آورد از دست
که جانم با غم عشق تو پیوست
هوش مصنوعی: من گنجی را که باد برایم آورد، از دست دادم؛ زیرا جانم به غم عشق تو گره خورده است.
ز عشقت بی نیاز از ملک و مالم
در این برج شرف نبود وبالم
هوش مصنوعی: به خاطر عشقت بی‌نیاز از ثروت و مقامم هستم، چرا که در این مقام والای عشق، هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست.
نخوانده خطبه‌ام خسرو به محضر
نکرده بیع این ناسفته گوهر
هوش مصنوعی: خسرو به دلیل علاقه‌ای که به من دارد، هنوز مراسم بیع و فروش را شروع نکرده و حرف‌های ناگفته‌ای درباره من وجود دارد که نشان‌دهنده ارزش من است.
متاع خویش را دیگر به خسرو
بنفروشم که دارد دلبری نو
هوش مصنوعی: من دیگر اشیای خود را به پادشاه نخواهم فروخت، زیرا او دلبری تازه و جذاب دارد.
بیا آسان کن از خود مشکلم را
به برگیر و بده کام دلم را
هوش مصنوعی: بیا و مشکل من را آسان کن، آن را از من بگیر و به من خوشحالی و رضایت بده.
که مه را مشتری در کار باشد
نه هر انجم که در رفتار باشد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فقط یک فرد خاص می‌تواند به خوبی به معشوق عشق ورزد و نمی‌توان هر کسی را به این کار مناسب دانست. مانند این است که تنها کسی که ماه را می‌بیند و به آن نزدیک است، مشتری است و نه هر ستاره دیگری که فقط در آسمان می‌درخشد.
چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش
به کامش شد شرنگ از غیرت آن نوش
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد این حرف‌ها را گفت، او به خاطر غیرت خود شربت تلخی را به کامش ریخت.
بگفت ای عشق تو منظور جانم
کرم فرما به این خدمت مخوانم
هوش مصنوعی: ای عشق، تو هدف و آرزوی جانم هستی، لطفاً به خاطر این خدمت من را فرا نخوان.
از این خدمت مرا معذور می‌دار
که در سفتن بسی کاریست دشوار
هوش مصنوعی: از من در این کار کمک نخواهید؛ زیرا انجام دادن آن بسیار دشوار است.
به هجران تا رضای تست سازم
به وصلم گر نوازی سرفرازم
هوش مصنوعی: من برای اینکه به رضایت تو برسم، حاضرم به دوری و جدایی از تو تن دهم، اما اگر با من مهربانی کنی و به وصال برسانی، در آن صورت با افتخار و سربلندی زندگی خواهم کرد.
مرا در عشق تو از خود خبر نیست
به غیر از عاشقی کار دگر نیست
هوش مصنوعی: در عشق تو حالت به گونه‌ای شده که از خودم بی‌خبرم و جز عشق ورزیدن هیچ کار دیگری نمی‌کنم.
بر این سر کوهم ار گویی بمانم
وگر خواهی به پایت جان فشانم
هوش مصنوعی: اگر بگویی در این سرزمین بمانم، می‌مانم؛ و اگر بخواهی، جانم را در راهت فدای تو می‌کنم.
چو شیرین این سخنها کرد از او گوش
به کامش باز کرد آن چشمهٔ نوش
هوش مصنوعی: وقتی که او این سخنان شیرین را گفت، از آن گوش به کامش گوش داد و به آن چشمهٔ نوش توجه کرد.
دهانش را ز نقل بوسه پر کرد
ز مژگان هم کنارش پر ز در کرد
هوش مصنوعی: او دهانش را با بوسه‌هایی پر کرده و چشمانش را با اشک‌هایش پر کرده است.
در آغوشش دمی بگرفت چون جان
به کامش لب نهاد و گفت خندان
هوش مصنوعی: او لحظه‌ای در آغوش محبوبش ماند و با لبخند، لبش را بوسید و گفت.
که الحق چون تو اندر عشق فردی
ندیده تا جهان دیده‌ست مردی
هوش مصنوعی: واقعاً در عشق، کس را چون تو ندیده‌ام، حتی از زمانی که جهان را دیده‌ام.
نشاندم بر سر خوان وصالت
نپوشیدم ز چشم جان جمالت
هوش مصنوعی: من در کنار تو نشستم و روی سفره عشق تو به هیچ چیز جز زیبایی تو فکر نکردم.
ترا چندان که باید آزمودم
به رویت باب احسانها گشودم
هوش مصنوعی: من تو را به اندازه‌ای که باید، آزمایش کردم و به رویت درهای نیکی و احسان را گشودم.
زرت آمد برون پاک از خلاصم
چه غم دیگر ز طعن عام و خاصم
هوش مصنوعی: از آنجا که به آزادی رسیدم، دیگر هیچ غمی از سرزنش‌های مردم، چه عموم و چه خاص ندارم.
بمان چندی بر این سرکوه چون برف
گدازان کن به یادم عمر را صرف
هوش مصنوعی: مدتی در این بلندی مثل برف ذوب شو و به یاد من، عمرت را صرف کن.
که آخر زین گدازش جام لاله
دمد زین خاک چون پر می پیاله
هوش مصنوعی: در نهایت، از این احساس سوزان، جامی از گل سرخ خواهد دمید، و این خاک، همچون پیاله‌ای پر از می، زنده و شکوفا خواهد شد.
به پایان نخل عشق آرد از آن بار
کند آسان هزاران کار دشوار
هوش مصنوعی: در نهایت، عشق مانند درخت نخل می‌ماند که می‌تواند با ثمره‌اش، کارهای سخت و دشوار را راحت کند و به آسانی انجام دهد.
میان گفتگو شد صبح را چاک
گریبان و عیان شد عرصهٔ خاک
هوش مصنوعی: در حین گفتگو، صبح با شکاف‌هایی در لباسش ظاهر شد و نشان از روز تازه‌ای بر سطح زمین نمایان شد.
ز زیر زاغ شب چون بیضه خورشید
عیان شد چون به محفل جام جمشید
هوش مصنوعی: از زیر تاریکی شب، همچون تخم‌مرغی که خورشید را نمایان می‌کند، به محفل جمشید قدم می‌گذارد.
پرستاران شیرین هم ز بستر
برآوردند سر چون خفت اختر
هوش مصنوعی: پرستاران شیرین، به آرامی و با لطافت از بستر بلند شدند، مانند اینکه ستاره‌ای در آسمان به خواب رفته باشد و حالا بیدار شده است.
پی پوشیدن آن راز شیرین
ز جا برخاست همچون باغ نسرین
هوش مصنوعی: پوشیدن آن راز شیرین باعث شد که از مکان خود برخیزد، مانند باغی که پر از گل‌های خوشبو باشد.
چو خور بر کوههٔ گلگون برآمد
چو سیل از کوه در هامون برآمد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر فراز کوه‌های سرخ درخشید، همانند سیلی که از کوه‌ها به سوی دشت روان می‌شود، به زمین افتاد.
وداع کوهکن کرد و عنان داد
به گلگون و روانش ساخت چون باد
هوش مصنوعی: کوهکن خداحافظی کرد و هدایت را به دوش گلگون سپرد و جانش را مثل باد آزاد کرد.
پرستارانش هم از پی براندند
به هجرش کوهکن را برنشاندند
هوش مصنوعی: پرستاران او نیز به دنبال او رفتند و به خاطر دوری‌اش، کوه‌کنی را به مقام و مرتبه‌ای والا برساندند.
از آن هامون چو بیرون رفت شیرین
نماند آنجا به جز فرهاد مسکین
هوش مصنوعی: وقتی شیرین از آن هامون خارج شد، تنها فرهاد بیچاره در آنجا باقی ماند.
به سنگ و تیشه باز افتاد کارش
به تکمیل مثال روی یارش
هوش مصنوعی: او با تلاش و کوشش خود به تکمیل کارش پرداخت و مانند کسی شد که به زیبایی چهره محبوبش می‌نگرد.
ندانم در فراق یار چون کرد
ز تیشه بیستون را بی‌ستون کرد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در دوری از یار، چگونه بی‌ستونی که تیشه به بیستون زده شده، حال و روزم را توصیف کنم.
پس از چندی که شیرین را به خسرو
گذار افتاد و جست آن شادی نو
هوش مصنوعی: پس از مدتی که شیرین به خسرو رسید و آن خوشحالی تازه را تجربه کرد.
حدیث کوهکن گفتند با هم
در این مدعا سفتند با هم
هوش مصنوعی: گفتند که داستان سنگ شکن و کوهکن را با هم بررسی کردند و در این موضوع به توافق رسیدند.
میان گفتگو خسرو ز شیرین
شنید از محنت فرهاد مسکین
هوش مصنوعی: در حین صحبت، خسرو از شیرین دربارهٔ درد و رنج فرهاد بیچاره شنید.
به عشق کوهکن دیدش گرفتار
پی آزادیش دل ساخت بیدار
هوش مصنوعی: در دل کوه‌نوردی به عشق، چشم به چهره‌ای افتاد که در بند و اسیر است و او برای رهایی‌اش دلش را بیدار و آماده ساخت.
به دفع کوهکن اندیشه ها کرد
بسی تیر خطا از کف رها کرد
هوش مصنوعی: فردی که به فکر پاک کردن مشکلات زندگی است، تلاش‌های بی‌ثمر زیادی انجام می‌دهد و در این راه اشتباهات زیادی مرتکب می‌شود.
در آخر از حدیث مرگ شیرین
به جان کوهکن افکند زوبین
هوش مصنوعی: در پایان، پس از شنیدن قصه مرگ زیبا، کوه‌کن به شدت دچار اندوه و ناراحتی شد و احساس درد کرد.
نبودش چون ز عشق او فروغی
به جانش زد خدنگی از دروغی
هوش مصنوعی: او به خاطر عشقش، مانند تیرکی از دروغ، روشنایی را در درونش ایجاد کرد.
به تیشه دست خود سر کوفت فرهاد
شد از کوه دو سد اندوه آزاد
هوش مصنوعی: فرهاد با تیشه‌اش کوه را شکست و از رنج و اندوه خود رهایی یافت.
درخت عشق را جزغم ثمر نیست
بر و برگش جز از خون جگر نیست
هوش مصنوعی: درخت عشق تنها میوه‌ای به نام غم دارد و برگ‌هایش نیز تنها از دل‌تنگی و درد دل نشأت می‌گیرند.
نه تنها کوهکن جان داد ناشاد
که خسرو هم نشد زین غصه آزاد
هوش مصنوعی: کوهکن نه تنها به خاطر غم و اندوه جان باخت، بلکه خسرو نیز نتوانست از این درد و رنج آزاد شود.
یکی از تیشه تاج غم به سرداشت
یکی پهلو دریده از پسر داشت
هوش مصنوعی: یکی از تیشه‌ای که نماد درد و رنج است را به سر دارد و دیگری از زخم عمیق جانبازانه‌ای که نتیجه‌ی شکست پسرش است، در کنارش دارد.
خمش کن صابر ازین گفت پرپیچ
که دنیا نیست غیر از هیچ در هیچ
هوش مصنوعی: سکوت کن و خودت را آرام نگه‌دار، زیرا این دنیا چیزی جز پوچی و بی‌معنایی نیست.
زبان زین گفتگو بربند یکچند
که توتی از زبان مانده‌ست در بند
هوش مصنوعی: مدتی سکوت کن و از صحبت کردن بپرهیز، چون مانند توتی که در قفس مانده، فقط به حرف زدن عادت کرده‌ای.
وصال و وحشی این افسانه خواندند
به پایان نامده دامان فشاندند
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که پیوند و وصل عاشقانه و پر از هیجان، داستانی است که هنوز به پایان نرسیده و محبت و عواطف از آن سرازیر شده‌اند.
تو هم رمزی از این افسانه گفتی
که اندر خواب دیدی یا شنفتی
هوش مصنوعی: تو هم پیامی از این داستان گفتی که در خواب دیدی یا شنیدی.
جهان گویی همه خواب و خیال است
خیال وخواب اگر نبود چه حال است
هوش مصنوعی: جهان مانند یک خواب و خیال به نظر می‌رسد. اگر خواب و خیال وجود نداشتند، وضعیت چگونه می‌شد؟
دلم از معنی این قال خون است
که در آخر ندانم حال چون است
هوش مصنوعی: دل من از مفهوم این حرف غمگین و پریشان است، که در پایان نمی‌دانم وضعیت چه خواهد بود.
بود خواب و خیال این خواری ما
پس از مردن بود بیداری ما
هوش مصنوعی: زندگی ما در این دنیا همچون یک خواب و خیال است و رنج و hardship ما در این زندگی پس از مرگ به بیداری و آگاهی واقعی ما تبدیل خواهد شد.

حاشیه ها

1388/08/13 21:11
نگین شکروی

همانطورکه میدانیم عمر "وحشی "کفاف به پایان رساندن این مثنوی زیبا را نداد و بعدها "وصال شیرازی" آن را به اتمام رساند

1389/10/15 20:01
kelvin

KAMI MOSHKEL DAR AKHARE DASTAN HAST

1390/10/08 16:01
foroogh

سلام.از صمیم فلبم ممنونم که این مجموعه زیبا رو تهیه کردین.
از خودم بدم امد وقتی دیدم سالهاست که از شعر های اصیل وقدیمی ایرانی دورشدم

1391/04/28 15:06
کامبیز

ممنون !خیلی عالی بود!خیلی دنبال این شعر می گشتم!واقعا کمک بزرگی به من کردید!

1391/11/30 18:01
عبدالله

اول سلام خدمت شما !
بعد واقعاً شعر بسیار جالب بود واقعاً قابل قدر وسپاس گذاری است اما در آینده اگر امکان داشته باید شعر های مانند چهار بیتی درج نمائید بهتر خواهد بود.مثلاً :
نمیدانم چرا بیمارم امشب سکوت خفته درگفتارم امشب
غم اشک دلم آهسته میگفت پریشان از فراق یارم امشب
به سلامت باشید.

1392/03/12 17:06
سمیه

من کارشناس ادبیات فارسی هستم ومتاسفانه اولین باری بود که به صورت کامل این مثنوی زیبا رو مطالعه کرد و از مطالعله اش لذت بردم.ازشما بابت درج این مثنوی از شما متشکرم...

1392/09/19 11:12
پرویز پاوندمهر

آقا دست شما درد نکنه حقا که با این کارتان خدمت بزرگی به فرهنگ وادبیات اصیل ایران می کنید .سپاس گذارم

1393/10/23 10:12
نوشا

بسیار عالی .... لطفا بگویید مصرع دوم این بیت یعنی چه ؟
یکی از تیشه تاج غم به سرداشت
یکی پهلو دریده از پسر داشت

1394/12/28 18:02
الهه

با سلام وتشکر فراوان از زحمات شما.
به نظرم
یکی از تیشه تاج غم به سر داشت
اشاره به حال فرهاد پس از شنیدن خبر دروغین مرگ شیرین دارد
یکی پهلو دریده از پسر داشت
اشاره از حال خسرو دارد که به دست پسرش شیرویه (اگر اسمش رو اشتباه نکنم) کشته میشود.

1397/05/28 17:07
peyman

ایا این شعر را کسی به انگلیسی سراغ داره

1397/10/19 22:01
صالح براتی

باسلام خدمت گنجوری های عزیز
پیرو سوال دوستون راجع به مصرع دوم بیت:
(یکی از تیشه تاج غم به سرداشت/ یکی پهلو دریده از پسر داشت)
عرض کنم که:
در پایان داستان و پس از مرگ فرهاد، 《شیرویه》 پدر خود(خسرو) را میکشد و شیرین برای حفظ عفّت و پاکی خود،بر سر جسد خسرو، پهلوی خود را با خنجر می درد.
لازم به ذکره که این شعر به تقلید از نظامی سروده شده و مطالعه شعر
خسرو و شیرین نظامی هم خالی از لطف نخواهد بود.

1398/04/18 04:07
عیسی آبکاری

باسلام واحترام فراوان خدمت شمابزرگواران واقعا بایدبه حال خودمون تأسف بخوریم که باداشتن اینهمه کتاب ودیوان اشعار ناب ایرانی که به آسانی در دسترس عموم قرارداره امابیشترجوانهاونوجوانهای مادنبال فرهنگ بیگانگان هستندبه طوری که بیشتر داستانهای کشورهای دیگه روباتمام شخصیتهاشون میشناسندامایک بیت شعراز سعدی.حافظ.فردوسی و دیگرشاعران وطنی روحفظ نیستندوبیشترمشاهیرکشور خودمون رواصلانمیشناسند. بازهم ازشمامتشکرم واقعا خسته نباشیدعزیزان

1401/07/27 01:09
Elika Mousavi

هم اکنون به پایان رساندم این گنجینه ی هنر را .بسیار دلنشین بود و از مطالعه فرهنگ کشورم لذت بردم . به امید روزی که برای این گنجینه ها ارزش قائل شوند . دلم برای این همه فرهنگ و قدمت و تاریخ میسوزد که اینگونه محجور و مظلوم واقع شده . به امید درخشش وطنم و فرهنگ غنی ایران

 

در ضمن من با خوانش بانو فوژان احمدی از سایت ایران صدا مطالعه کردم خیلی لذت بخش و تاثیر گذار بود .اگر بشه رو متون سایت گنجور قرار داد خیلی خوب میشه . باز هم سپاسگزارم از تمام عزیزانی که در گرد آوری این سایت ناب ، پویا هستند

1403/02/04 00:05
Khishtan Kh

فراقت چون کشیدم کوه نسفتم

چو مجنون صد بنالم گو نگفتم 

بهایت داده ام،ای عشق سر و سامان

به آرامی شبی در قو نخفتم