گنجور

بخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران

که از ما آفرین بر آن خداوند
که نبد در خداوندیش مانند
خداوندی که هست آورد از نیست
جز او از نیست هست آور، دگر کیست
سپهر از وی بلند و خاک از او پست
بلند و پست را او می‌کند هست
یکی را طبع آتشناک داده‌ست
یکی را مسکنت چون خاک داده‌ست
یکی را بار نه کرد و قوی دست
یکی را بارکش فرمود و پا بست
یکی را گفت رو آتش بر افروز
یکی را گفت چون خاشاک می‌سوز
یکی را توتی شهد و شکر کرد
یکی را قوت دل خون جگر کرد
به خسرو داد مغروری که می‌تاز
به شیرین داد مسکینی که می‌ساز
به خسرو هر چه خواهی گفت میگوی
به شیرین هر چه جوید گفت میجوی
کرم گستر خدیوا، سرفرازا
عدالت پرورا، مسکین نوازا
زهی هر کام از اختر جسته دیده
شکر را رام و شیرین را رمیده
رسید آن نامه یعنی خنجر تیز
رسید آن نامه یعنی تیغ خون ریز
روان افروخت اما همچو آذر
جگر پرورد لیکن همچو خنجر
نمود آن ناوک زهر آب داده
به دل از آنچه می‌جستی زیاده
اثر چندان که می‌جویی فزون‌تر
جگر چندان که خواهی غرق خون‌تر
ز بی‌انصافی شاهم به فریاد
کزین سان بسته شیرین را به فرهاد
ز بیم آن شهم درتهمت افکند
که بر شکر زند لعلم شکر خند
زدی طعنم که گر مسکین نوازی
چرا با بی دلی چون من نسازی
تو شاهی پادشاهان ارجمندند
نیاز عشق برخود چون پسندند
تو نازک طبع و شیرین آتشین خوی
به هم کی سر کنند آن طبع و این خوی
به یک تلخی که از شیرین چشیدی
به درد خود ز شکر چاره دیدی
ترا جز کامرانی خو نباشد
چو شکر هست گو شیرین نباشد
چرا تلخی ز شیرین بایدت برد
چو شیرینی ز شکر می‌توان خورد
دگر فرمود شه کز رشک شکر
چو شیرین داشتی جانی بر آذر
چرا بد نام کردی خویشتن را
به یاری بر گزیدی کوهکن را
شکر دور از تو چندانی ندارد
که شیرینش به انسانی شمارد
چه جای آن که بی انصافی آرم
چنین هم سنگ مردانش شمارم
تو نیز ای شه به بد کس را مکن یاد
میالا خویش را در طعن فرهاد
مبین نادیده مردم را به خواری
که دور است از طریق شهریاری
چه کارت با گدای گوشه‌گیری
ستمکش خسته‌ای، زاری، فقیری
اسیر محنت درد جهانی
بلای آسمانی را نشانی
ز سختیهای دوران خورده نیرنگ
فتاده کار او با تیشه و سنگ
به دست آورده با سد گونه تشویش
لب نانی به زور بازوی خویش
نه جسته خاطرش دلجویی کس
نه اندر گفته‌اش بدگویی کس
قرار زحمت ما داده بر خویش
اگر بگذاردش طعن بد اندیش
ز سختیهای سنگین نیست آزار
مگر از سخت گوییهای اغیار
مگر با هر که فرماید کسی کار
نهانی با ویش گرم است بازار
مگر از کارفرما گر به مزدور
رود لطفی ز تهمت نیست معذور
اگر چه با کسی کاری ندارم
که بر ناکرده سوگندی بیارم
ولیکن ز آنچه در مکنون شاه است
خدا داند که شیرین بی‌گناه است
مرا مشمول تهمت سازی این شاه
که با اغیار پردازی به دلخواه
مگر بی تهمت آزادی نیابی
دلی نا کرده خون شادی نیابی
مگر تا زهر در کامی نریزی
به عشرت باده در جامی نریزی
و گر افسوس شیرین خورده بودی
غم ناموس شیرین خورده بودی
مکن شاها مخور افسوس شیرین
مفرما تلخ بر خود عیش شیرین
مخور چندین غم شیرین نباید
که درعیش تو نقصانی در آید
ترا پروای شیرین اینقدر نیست
از اینها جز تمنای شکر نیست
چه بر من ترسی ازبدنامی ای شاه
کزین ره دیگران را داده‌ای راه
ز رسوایی کسی را کی گزند است
چو طبع شه چنین رسوا پسند است
چرا رسوایی خود را نجویم
که پیش شه فزاید آبرویم
مگرنه دیگران را این هنر بود
که هر دم آبروشان بیشتر بود
مرا دامان بحمدالله پاک است
ز حرف عیب جویانم چه باک است
ز خسرو بهتری اندر جهان کو
ز من کامی که دیدی باز برگو
چه افسونهای شیرین کار بردی
که از حلوای شیرینم نخوردی
چو راه دل نزد افسون شاهم
که خواهد بردن از افسون ز راهم
اگر شیرین ز افسون نرم گشتی
کجا بازار شکر گرم گشتی
اگر گشتی ز دامان آتشم تیز
ز من کی سرد گشتی مهر پرویز
اگر درمن هوس را راه بودی
کمینه شکر گویم شاه بودی
هوس دشمن شدم روزم سیه گشت
وفا جستم چنین کاری تبه گشت
فریب هر هوسناکی بخوردم
که خسرو از هوسناکان شمردم
تو خود را پاس دار از حرف بدگو
چو خود بهتر شدی درمان من جو
چو خوش با یار گفت آن رند سرمست
که از مستی فتاد و شیشه بشکست
که چون من راه رو تا خود نیفتی
بدان ماند نصیحتها که گفتی
ز کار نامه چون پرداخت خامه
سمنبر مهر زد بر پشت نامه
به پیک شاه داد و گفت برخیز
سنان بر تحفه جای ناوک تیز
زبانی‌گفت با پرویز بر گوی
که این آزرده را آزار کم جوی
مزن تیغ آنکه را تیر است بر دل
منه بار آنکه را بار است در دل
جفا با این دل ناشاد کم کن
چو از چشمم فکندی یاد کم کن
ترا عیشی خوش و روزیست فیروز
چه میخواهی از این جان غم اندوز
تو روز و شب به عیش و کامرانی
ز شبهای سیه روزان چه دانی
به شکر آنکه داری جان خرم
مرنجان خسته جانی را به هردم
نه آن شیرین بود شیرین که دیدی
که گر کوه بلا دیدی کشیدی
کنون سختی چنان از کارش افکند
که کاهش می‌نماید کوه الوند
وز آن پس کرد گلگون را سبک خیز
به کوه بیستون بر رغم پرویز
همی رفتی و با خود راز گفتی
غم و درد گذشته باز گفتی
به دل گفتی که ای سودا گرفته
من از دستت ره صحرا گرفته
به چندین محنتم کردی گرفتار
نمی‌دانم دلی یا خصم خون خوار
به خاک تیره گر خواهی نشستم
دگر عهد هوا خواهان شکستم
گرم با درد همدم خواهی اینک
گرم رسوای عالم خواهی اینک
فزونتر شد جنونم ز آنچه خواهی
به رسوایی فزونم ز آنچه خواهی
برون مشکل برم جان از چنین دل
به اندر سینه پیکان از چنین دل
تنوری باشد و اختر درونش
به از سینه و این دل در درونش
چه اندر خانه سد خصمم به کینه
چه این دل را نگه دارم به سینه
فتادم تا پی دل خوار گشتم
شدم تا یار دل بی یار گشتم
ز شهر و آشنایان دورم از دل
به جان زار و به تن رنجورم از دل
بتی بودم ز سر تا پا دلارا
چنان گشتم که نشناسم سر از پا
ز گیسو داشتم زنجیر شیران
به زنجیر اوفتادم چون اسیران
هر آن خنجر که از مژگان کشیدم
به من بر گشت و زهر او چشیدم
کمند زلف بهر صید بودم
چو دیدم خویشتن در قید بودم
لبم کآب حیات خویشتن داشت
برای خویش مرگ جاودان داشت
به نرگس جادویی تعلیم کردم
به جادو خویش را تسلیم کردم
فروزان بود چهر آتشینم
ندانستم که در آتش نشینم
چو شمشیرم بد ابروی خمیده
کنون شمشیر بر رویم کشیده
دل سنگین که بد در سینهٔ من
کنون سنگی بود بر سینهٔ من
مرا چاهی که بد زیب زنخدان
در آن چاهم کنون چون ماه کنعان
وز آن آتش که خوی من برافروخت
مرا خود خرمن صبر و سکون سوخت
بلا بودم چو بالا مینمودم
ولی آخر بلای خویش بودم
ز نزدیکان یکی را خواند نزدیک
کز او افروختی شبهای تاریک
بگفت و کرد چهر از اشک خون تر
که از شیرین کسی بینی زبون تر
به خواری بسته دل نادیده خواری
به یار بسته دل نادیده یاری
به حدی ساخت خواری با مزاجش
که بر مرگ است پنداری علاجش
چنان خصمی بود با جان خویشش
که گویی نیست جان خصمی‌ست پیشش
چو سوزد بیش راحت بیش دارد
مگر کآتش‌پرستی کیش دارد
مرا بینی که چون سخت است جانم
عدوی خویش و ننگ خاندانم
به خود خصمی ز دشمن بیش کردم
که کرده‌ست آنکه من با خویش کردم
کس از ظلمات جوید مهر تابان
کس از شمشیر نوشد آب حیوان
غزالی کاو وصال شیر جوید
نخست از جان شیرین دست شوید
طمع بستن به کس وانگه به پرویز
بود پلهو زدن بر خنجر تیز
وفا جستن ز کس وانگه به خسرو
بود عمر گذشته جستن از نو
به یادش سینه بر خنجر نهادم
که پا ننهاد بر خاری به یادم
به نامش زهرها نوشید کامم
که در کامش نشد جامی به نامم
وفاداری بر پرویز ننگ است
بود یک رنگ با هرکس دورنگ است
هوس را در برش قدری تمام است
از آن خصمیش با هر نیکنام است
طمع داند به خون خود وفا را
طفیلی نام بنهد آشنا را
به مسکینی کسی کاید به کویش
چو مسکینان نظر دارد به رویش
گذشتم در رهش از شهریاری
چرا او بنگرد بر من به خواری
چو آیم من به پای خود ز ارمن
از این افزون سزاوار است برمن
ببست از دیگرانم چشم امید
به چشم دیگرانم کاش می‌دید
مرا داند پرستاری به درگاه
که با من عشق می‌ورزد به دلخواه
گر از چشم بزرگی دیده بر خویش
از او کم نیستم گر نیستم بیش
از آن بگذر که در ارمن امیرم
به ملک دلبری صاحب سریرم
اگر فر جهانداری‌ست دارم
وگر فرهنگ دلداری‌ست دارم
چه شد کز سر تکبر دور دارم
ترحم با دلی رنجور دارم
به خود گفتم که گر خسرو امیر است
چو داغ عاشقی دارد فقیر است
همه عجز است و مسکینی‌ست خویش
نشاید از تکبر دید سویش
بر او از مهر همدردی نمودم
زنی بودم جوانمردی نمودم
وفاداری خوش است اما نه چندان
که بار آرد چنین خواری و حرمان
تهی از ده دلان پهلو کنی به
به یاران دورو یک رو کنی به
به پهلو یکدلی بنشان نکو خو
که جز یک دل نمی‌گنجد به پهلو
به شکر بست خود را وین نه بس بود
مرا بندد به فرهاد این چه کس بود
بر مردان نهد پتیاره‌ای را
کز او رسوا کند بیچاره‌ای را
شه آفاق داند خویشتن را
فقیری بی سر و پا کوهکن را
همانا در دل این اندیشه دارد
که او خنجر به دست این تیشه دارد
نداند کز فریب چشم جادو
گذارم تیشهٔ این در کف او
چنین می‌گفت و از دل ناله می‌کرد
دل از مژگان خود پر کاله می‌کرد
زمین از اشک چشمش سیل خون شد
روان با سیل سوی بیستون شد
به لب زین رشک جان خسرو آمد
ولی فرهاد را جانی نو آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که از ما آفرین بر آن خداوند
که نبد در خداوندیش مانند
هوش مصنوعی: آفرین بر خداوندی که در ویژگی‌هایش هیچ کسی با او قابل مقایسه نیست.
خداوندی که هست آورد از نیست
جز او از نیست هست آور، دگر کیست
هوش مصنوعی: خدایی که هر چیز را از عدم به وجود می‌آورد، جز او کسی نمی‌تواند از عدم چیزی به وجود آورد؛ پس هیچ کس دیگری نیست.
سپهر از وی بلند و خاک از او پست
بلند و پست را او می‌کند هست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر او بالا و زمین به خاطر او پایین است و او باعث وجود هر دو شده است.
یکی را طبع آتشناک داده‌ست
یکی را مسکنت چون خاک داده‌ست
هوش مصنوعی: یکی را خاصیتی چون آتش داده‌اند و دیگری را حالتی ذلیل و خاکی بخشیده‌اند.
یکی را بار نه کرد و قوی دست
یکی را بارکش فرمود و پا بست
هوش مصنوعی: یک نفر را مأمور کرد که بار را به دوش بگیرد و فرد دیگری را که قدرت بیشتری داشت، به عنوان بارکش تعیین کرد و او را پای بند کرد.
یکی را گفت رو آتش بر افروز
یکی را گفت چون خاشاک می‌سوز
هوش مصنوعی: به یکی گفتند که آتش را روشن کند و به دیگری گفتند که مثل خاشاک بسوزد.
یکی را توتی شهد و شکر کرد
یکی را قوت دل خون جگر کرد
هوش مصنوعی: یکی را خوشبختی و لذت زندگی را عطا کرد، در حالی که دیگری را با مشکلات و سختی‌ها مواجه ساخت.
به خسرو داد مغروری که می‌تاز
به شیرین داد مسکینی که می‌ساز
هوش مصنوعی: خسرو، که شخصیتی مغرور و با اقتدار است، به شیرین که دیوانه‌وار به او عشق می‌ورزد، محبتی جانانه می‌دهد. در عوض، شیرین که در شرایطی سخت و نیازمند قرار دارد، به کسی که بی‌نوا و بی‌چاره است، کمک و محبت می‌کند.
به خسرو هر چه خواهی گفت میگوی
به شیرین هر چه جوید گفت میجوی
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی درباره خسرو بگو، اما اگر با شیرین صحبت می‌کنی، بهتر است به آنچه او می‌خواهد توجه کنی و صحبت کنی.
کرم گستر خدیوا، سرفرازا
عدالت پرورا، مسکین نوازا
هوش مصنوعی: ای کسی که به نوازش مستمندان پردازی و با عدالت و بزرگی خود، همه را سرافراز می‌کنی.
زهی هر کام از اختر جسته دیده
شکر را رام و شیرین را رمیده
هوش مصنوعی: چه خوشحال و شاداب است آن کسی که از ستاره‌ها کامیابی به دست آورده و شیرینی زندگی را با آرامش تجربه می‌کند و از غم و اندوه دور است.
رسید آن نامه یعنی خنجر تیز
رسید آن نامه یعنی تیغ خون ریز
هوش مصنوعی: رسیدن آن نامه به معنای ورود خطر و تهدید است، همان‌طور که خنجر و تیغ تیز وارد عمل می‌شوند و می‌توانند باعث آسیب و خون‌ریزی شوند.
روان افروخت اما همچو آذر
جگر پرورد لیکن همچو خنجر
هوش مصنوعی: روح او با عشق و علاقه‌ای سوزاننده پرورش یافته، اما در عین حال همانند یک خنجر، تیز و برنده است.
نمود آن ناوک زهر آب داده
به دل از آنچه می‌جستی زیاده
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به ابهت و تاثیر منفی چیزی دارد که به دل انسان نفوذ می‌کند. شخصی به چیزی اشاره دارد که باعث آزار و رنج او شده و از آنجا که اثرش بیش از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می‌رسیده، به او آسیب زیادی رسانده است.
اثر چندان که می‌جویی فزون‌تر
جگر چندان که خواهی غرق خون‌تر
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر به دنبال اثری باشی، اثر بیشتری پیدا می‌کنی و هرچه بیشتر بخواهی دل‌تنگی و درد را حس کنی، آن را بیشتر خواهی یافت.
ز بی‌انصافی شاهم به فریاد
کزین سان بسته شیرین را به فرهاد
هوش مصنوعی: به دلیل بی‌انصافی شاه، شیرین که به فرهاد تعلق داشت، به سختی از او دور شده است و او را به فریاد و ناله می‌اندازد.
ز بیم آن شهم درتهمت افکند
که بر شکر زند لعلم شکر خند
هوش مصنوعی: از ترس آن شیر، تهمت به او زدند، زیرا او بر شکری که شایسته است، لبخند می‌زند.
زدی طعنم که گر مسکین نوازی
چرا با بی دلی چون من نسازی
هوش مصنوعی: تو به من اهانت کردی که اگر به مستمندی توجه کنی، پس چرا با کسی که دل شکسته و بی‌قرار است، رفتار مناسبی نداری؟
تو شاهی پادشاهان ارجمندند
نیاز عشق برخود چون پسندند
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و پادشاهان ارجمند در برابر تو وجود دارند. عشق به تو همانند یک نیاز است که بر اساس خواسته‌های تو شکل می‌گیرد.
تو نازک طبع و شیرین آتشین خوی
به هم کی سر کنند آن طبع و این خوی
هوش مصنوعی: تو با طبع لطیف و ویژگی‌های شیرین و آتشین خود، چطور ممکن است که این لطافت و این ویژگی‌ها با هم در وجود یک فرد جمع شوند؟
به یک تلخی که از شیرین چشیدی
به درد خود ز شکر چاره دیدی
هوش مصنوعی: اگر یک تلخی را که از شیرینی چشیده‌ای، تجربه کنی، ممکن است راه‌حلی برای درد و رنج خود در شکر و خوشی ببینی.
ترا جز کامرانی خو نباشد
چو شکر هست گو شیرین نباشد
هوش مصنوعی: تو جز این که خوشبخت باشی، حال دیگری نخواهی داشت؛ همان‌طور که شکر وجود دارد، اما اگر شیرین نباشی، چه فایده‌ای دارد؟
چرا تلخی ز شیرین بایدت برد
چو شیرینی ز شکر می‌توان خورد
هوش مصنوعی: چرا باید طعم تلخی را بچشی وقتی می‌توانی از شیرینی لذت ببری؟
دگر فرمود شه کز رشک شکر
چو شیرین داشتی جانی بر آذر
هوش مصنوعی: سپس پادشاه فرمود که چون به خاطر زیبایی شکر، مانند عسل شیرین و دلپذیر بود، بر آتش عشق جان خود را فدای آن کرده‌ای.
چرا بد نام کردی خویشتن را
به یاری بر گزیدی کوهکن را
هوش مصنوعی: چرا خود را بدنام کردی وقتی به کمک کسی روی آوردی که کارش تخریب است؟
شکر دور از تو چندانی ندارد
که شیرینش به انسانی شمارد
هوش مصنوعی: شکر وقتی که در دوری تو باشد، خوشایند نیست و فقط در حضور توست که می‌توان آن را شیرین و دلپذیر دانست.
چه جای آن که بی انصافی آرم
چنین هم سنگ مردانش شمارم
هوش مصنوعی: جا ندارد که من بی‌انصافی کنم و مردان را هم‌وزن آنان شمار کنم.
تو نیز ای شه به بد کس را مکن یاد
میالا خویش را در طعن فرهاد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو هم به هیچ‌کس بدی نکن و به یاد کسی که به تو آسیب رسانده، نیفت. فرهاد را در دشنام به یاد نیاور!
مبین نادیده مردم را به خواری
که دور است از طریق شهریاری
هوش مصنوعی: مردم را به اینکه در برابر پستی‌ها و خواری‌ها قرار نگیرند، نشان نده که چگونه از مقام والای رهبری و مدیریت فاصله گرفته‌اند.
چه کارت با گدای گوشه‌گیری
ستمکش خسته‌ای، زاری، فقیری
هوش مصنوعی: چه ارتباطی با کسی داری که در گوشه‌ای تنها و رنجور به سر می‌برد، کسی که در فقر و زحمت به سر می‌برد و فقط به درد دل و شکایت مشغول است؟
اسیر محنت درد جهانی
بلای آسمانی را نشانی
هوش مصنوعی: انسانی که در سختی‌ها و رنج‌های زندگی گرفتار است، نشانه‌ای از مصیبت‌های آسمانی را به دوش می‌کشد.
ز سختیهای دوران خورده نیرنگ
فتاده کار او با تیشه و سنگ
هوش مصنوعی: او که از مشکلات زندگی آسیب دیده و فریب دیده است، حالا با زحمت و تلاش جدی چالش‌های خود را پشت سر می‌گذارد و بر روی مشکلاتش کار می‌کند.
به دست آورده با سد گونه تشویش
لب نانی به زور بازوی خویش
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت فراوان، با وجود نگرانی‌ها و دغدغه‌ها، توانسته است لقمه نانی را به کمک قدرت و زور بازوی خود به دست آورد.
نه جسته خاطرش دلجویی کس
نه اندر گفته‌اش بدگویی کس
هوش مصنوعی: نه کسی به فکر دلجویی او بوده و نه در صحبت‌هایش کسی به بدگویی از او پرداخته است.
قرار زحمت ما داده بر خویش
اگر بگذاردش طعن بد اندیش
هوش مصنوعی: اگر کسی بار زحمت ما را بر دوش خود قرار دهد، و قضاوت‌های منفی بدخواهان را تحمل کند، نشان از استقامت و صبر اوست.
ز سختیهای سنگین نیست آزار
مگر از سخت گوییهای اغیار
هوش مصنوعی: آزار و رنجی که از مشکلات بزرگ به ما می‌رسد، بیشتر ناشی از سخنان و نظرات سختگیرانه دیگران است.
مگر با هر که فرماید کسی کار
نهانی با ویش گرم است بازار
هوش مصنوعی: هر کس با کسی که در مورد کارهای پنهانی صحبت می‌کند، رابطه‌ای دوستانه و گرم دارد.
مگر از کارفرما گر به مزدور
رود لطفی ز تهمت نیست معذور
هوش مصنوعی: اگر کارفرما به مزدور لطفی کند، دیگر نمی‌توان او را به خاطر تهمت‌ها معذور دانست.
اگر چه با کسی کاری ندارم
که بر ناکرده سوگندی بیارم
هوش مصنوعی: هرچند که با کسی هیچ ارتباطی ندارم، اما نمی‌توانم به چیزی که انجام نداده‌ام، قسم بخورم.
ولیکن ز آنچه در مکنون شاه است
خدا داند که شیرین بی‌گناه است
هوش مصنوعی: اما تنها خدا می‌داند که در دل شاه چه چیزی نهفته است و اینکه او به هیچ وجه بی‌گناه و شیرین است.
مرا مشمول تهمت سازی این شاه
که با اغیار پردازی به دلخواه
هوش مصنوعی: من تحت تهمت‌های این پادشاه قرار گرفته‌ام که به راحتی با دیگران به دلخواه خود دروغ می‌سازد.
مگر بی تهمت آزادی نیابی
دلی نا کرده خون شادی نیابی
هوش مصنوعی: مگر اینکه بدون اتهام و بی‌جهت، آزادی واقعی را به دست نیاوری، دل شاد و سرشار از خوشحالی نخواهی داشت.
مگر تا زهر در کامی نریزی
به عشرت باده در جامی نریزی
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی در دل برای لذت نوشیدن، زهر بریزی یا با لذت شادمانی در جام شراب، از آن لذت ببری؟
و گر افسوس شیرین خورده بودی
غم ناموس شیرین خورده بودی
هوش مصنوعی: اگر از خاطرات شیرین گذشته خود غمگین شده بودی، باید نگران آبرو و اعتبار خود نیز می‌بودیدی.
مکن شاها مخور افسوس شیرین
مفرما تلخ بر خود عیش شیرین
هوش مصنوعی: ای پادشاه، افسوس نخور و خود را غمگین نکن؛ چرا که زندگی تلخ را بر خود تحمیل نکن و از شیرینی لذت ببر.
مخور چندین غم شیرین نباید
که درعیش تو نقصانی در آید
هوش مصنوعی: غم‌ها و نگرانی‌های شیرین را نباید به دل گرفت، زیرا ممکن است بر شادی و خوشی‌های تو تأثیر منفی بگذارد.
ترا پروای شیرین اینقدر نیست
از اینها جز تمنای شکر نیست
هوش مصنوعی: تو به شیرینی من اینقدر فکر نمی‌کنی و از این همه فقط آرزوی شکرگزاری در دلت هست.
چه بر من ترسی ازبدنامی ای شاه
کزین ره دیگران را داده‌ای راه
هوش مصنوعی: ای شاه، من از بدنامی نمی‌ترسم چون تو به دیگران راهی نشان داده‌ای که من نیز می‌توانم از آن بهره ببرم.
ز رسوایی کسی را کی گزند است
چو طبع شه چنین رسوا پسند است
هوش مصنوعی: وقتی کسی در مورد رسوایی و عیب‌هایش دچار مشکل می‌شود، دیگران به او آسیب نمی‌زنند، زیرا وقتی طبع و سرشت یک پادشاه به حاشیه رفت، او نمی‌تواند از رسوایی خود فاصله بگیرد.
چرا رسوایی خود را نجویم
که پیش شه فزاید آبرویم
هوش مصنوعی: چرا باید رسوایی‌ام را در میان بگذارم، وقتی که این کار فقط باعث افزایش آبرویم در برابر پادشاه می‌شود؟
مگرنه دیگران را این هنر بود
که هر دم آبروشان بیشتر بود
هوش مصنوعی: آیا دیگران این توانایی را نداشتند که همیشه اعتبار و آبرویشان را افزایش دهند؟
مرا دامان بحمدالله پاک است
ز حرف عیب جویانم چه باک است
هوش مصنوعی: من از اینکه دامنم پاک و بی‌عیب است، خوشحالم و از سخنان عیب‌جویان نگران نیستم.
ز خسرو بهتری اندر جهان کو
ز من کامی که دیدی باز برگو
هوش مصنوعی: در این دنیا بهتر از خسرو وجود ندارد. پس به من بگو که چه موفقیتی را پس از او مشاهده کردی؟
چه افسونهای شیرین کار بردی
که از حلوای شیرینم نخوردی
هوش مصنوعی: به چه زیبایی و هنری تو مرا فریفتی که حتی از لذت حلوای شیرینم هم زنجیر شدی و به آن دست نزدی؟
چو راه دل نزد افسون شاهم
که خواهد بردن از افسون ز راهم
هوش مصنوعی: وقتی دل به جادوی شاه نزدیک می‌شود، او می‌تواند به راحتی مرا از مسیر خود دور کند.
اگر شیرین ز افسون نرم گشتی
کجا بازار شکر گرم گشتی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر جذابیت و زیبایی شیرین نرم و لطیف شده‌ای، پس چرا به جایی رفتی که در آن بازار شکر رونق دارد؟
اگر گشتی ز دامان آتشم تیز
ز من کی سرد گشتی مهر پرویز
هوش مصنوعی: اگر از آتش من دور شوی، دیگر نمی‌توانی به حالت آرامش برگردی. عشق تو به من همواره شعله‌ور است و نمی‌توانی به سادگی از آن فاصله بگیری.
اگر درمن هوس را راه بودی
کمینه شکر گویم شاه بودی
هوش مصنوعی: اگر در درون من آرزویی وجود داشت، به خاطر آن کمترین چیزی که می‌توانم بگویم این است که تو همچون پادشاهی بودی.
هوس دشمن شدم روزم سیه گشت
وفا جستم چنین کاری تبه گشت
هوش مصنوعی: روزی به خاطر هوس و‌اشتیاق، به دشمنی روی آوردم و روزگارم به شدت تیره و تار شد. به دنبال وفاداری بودم، اما این کار من به گونه‌ای خودم را به نابودی کشاند.
فریب هر هوسناکی بخوردم
که خسرو از هوسناکان شمردم
هوش مصنوعی: من در دام هر جذابه‌ای افتادم که خسرو هم از آن جذابیت‌ها نام برده است.
تو خود را پاس دار از حرف بدگو
چو خود بهتر شدی درمان من جو
هوش مصنوعی: خودت را از سخن‌های بد دور نگه‌دار، چون وقتی بهتر شوی، درمان دردهای من را هم خواهی یافت.
چو خوش با یار گفت آن رند سرمست
که از مستی فتاد و شیشه بشکست
هوش مصنوعی: وقتی آن رند سرمست با یارش خوش صحبت می‌کرد، از سر مستی افتاد و شیشه‌اش شکست.
که چون من راه رو تا خود نیفتی
بدان ماند نصیحتها که گفتی
هوش مصنوعی: من تا زمانی که خودت به درک نرسی و قدم به قدم جلو نروی، نمی‌توانم به تو راهنمایی کنم؛ نصیحت‌ها فقط تا زمانی مؤثرند که خودت بخواهی تغییر کنی.
ز کار نامه چون پرداخت خامه
سمنبر مهر زد بر پشت نامه
هوش مصنوعی: پس از اینکه کارنامه را نوشتند، قلم مهر را بر پشت نامه زد.
به پیک شاه داد و گفت برخیز
سنان بر تحفه جای ناوک تیز
هوش مصنوعی: پیک شاه را به جلو فرستاد و گفت: بلند شو، تیرکمان را به جای تیر تیز آماده کن.
زبانی‌گفت با پرویز بر گوی
که این آزرده را آزار کم جوی
هوش مصنوعی: زبان به پرویز گفت که به این آزرده‌خاطر کم‌کم نیازاری.
مزن تیغ آنکه را تیر است بر دل
منه بار آنکه را بار است در دل
هوش مصنوعی: به کسی که به قلبش تیر خورده، نزن و به کسی که بار سنگینی را تحمل می‌کند، بار اضافه نکن.
جفا با این دل ناشاد کم کن
چو از چشمم فکندی یاد کم کن
هوش مصنوعی: به دل بی‌نوایت بیشتر سخت نگیر و یادهایی که از چشمانم رفتند، فراموش کن.
ترا عیشی خوش و روزیست فیروز
چه میخواهی از این جان غم اندوز
هوش مصنوعی: تو زندگی خوشی داری و روزگار خوبی را سپری می‌کنی، پس چرا باید از این دل پر از غم چیزی بخواهی؟
تو روز و شب به عیش و کامرانی
ز شبهای سیه روزان چه دانی
هوش مصنوعی: هر روز و شب در خوشی و لذت به سر می‌بری و از سختی‌ها و شب‌های تار و تلخ دیگران خبر نداری.
به شکر آنکه داری جان خرم
مرنجان خسته جانی را به هردم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه جان خوشی داری، دل خسته را آزار نده.
نه آن شیرین بود شیرین که دیدی
که گر کوه بلا دیدی کشیدی
هوش مصنوعی: شیرینی‌ای که به چشم دیدی، واقعی نیست؛ زیرا وقتی با مشکلات و سختی‌ها روبه‌رو شوی، متوجه خواهی شد که ارزشی که برای آن قائل بودی، ممکن است تحت تأثیر واقعیت‌های دشوار زندگی قرار گیرد.
کنون سختی چنان از کارش افکند
که کاهش می‌نماید کوه الوند
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر سختی کارش آن قدر خسته شده که حتی کوه الوند هم به نظرش کوچک‌تر می‌آید.
وز آن پس کرد گلگون را سبک خیز
به کوه بیستون بر رغم پرویز
هوش مصنوعی: پس از آن، گلگون به آرامی به کوه بیستون رفت، با وجود پرویز.
همی رفتی و با خود راز گفتی
غم و درد گذشته باز گفتی
هوش مصنوعی: تو در حال حرکت بودی و به تنهایی با خودت صحبت می‌کردی و از غم‌ها و دردهای گذشته یاد می‌کردی.
به دل گفتی که ای سودا گرفته
من از دستت ره صحرا گرفته
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که ای نگرانی و اندوهی که مرا دربر گرفته‌ای، از تو دور شوم و به دنیای آزاد و وسیع بروم.
به چندین محنتم کردی گرفتار
نمی‌دانم دلی یا خصم خون خوار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه و به چه دلایلی در چنگال چه کسی یا چه چیزی افتاده‌ام؛ آیا این گرفتاری به عشق و دل بستگی است یا به خصم و دشمنی که مرا دچار مشکل کرده است.
به خاک تیره گر خواهی نشستم
دگر عهد هوا خواهان شکستم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بر خاک تیره بنشینم، عهد و پیمان خود را با کسانی که به من علاقه دارند، شکسته‌ام.
گرم با درد همدم خواهی اینک
گرم رسوای عالم خواهی اینک
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به آرامش در دل درد و رنج خود برسیت، باید آماده باشی که به رسوایی و افشای حقیقت در جهان نیز روبرو شوی.
فزونتر شد جنونم ز آنچه خواهی
به رسوایی فزونم ز آنچه خواهی
هوش مصنوعی: من دیوانگیم بیشتر شده و رسوایی‌ام هم از آنچه که تو می‌خواهی، بیشتر است.
برون مشکل برم جان از چنین دل
به اندر سینه پیکان از چنین دل
هوش مصنوعی: از دلِ این‌چنین، که پر از تیر و زخم است، می‌خواهم جانم را بیرون ببرم.
تنوری باشد و اختر درونش
به از سینه و این دل در درونش
هوش مصنوعی: درون تنور شعله‌ور، ستاره‌ای می‌درخشد که از دل و سینه‌ی انسان بهتر و ارزشمندتر است.
چه اندر خانه سد خصمم به کینه
چه این دل را نگه دارم به سینه
هوش مصنوعی: من در دل خود از کینه و دشمنی پر هستم و در عین حال، نمی‌دانم چگونه باید این احساسات را در من نگه‌دارم یا به کسی نشان بدهم.
فتادم تا پی دل خوار گشتم
شدم تا یار دل بی یار گشتم
هوش مصنوعی: به دنبال دل گم‌شده‌ام افتادم و در این راه، خودم را به یاری کسی رساندم که یاری ندارد.
ز شهر و آشنایان دورم از دل
به جان زار و به تن رنجورم از دل
هوش مصنوعی: از شهر و آشنایان دورم و دل و جانم در عذاب است و بدنی رنجور دارم.
بتی بودم ز سر تا پا دلارا
چنان گشتم که نشناسم سر از پا
هوش مصنوعی: من موجودی بودم با ظاهری زیبا و دلربا، اما اکنون به حدی دگرگون شده‌ام که حتی نتوانم خودم را از سر تا پا بشناسم.
ز گیسو داشتم زنجیر شیران
به زنجیر اوفتادم چون اسیران
هوش مصنوعی: از موهای او زنجیری داشتم که مانند شیران قدرتمند بود. اما وقتی گرفتار شدم، همچون اسیران در بند او افتاده‌ام.
هر آن خنجر که از مژگان کشیدم
به من بر گشت و زهر او چشیدم
هوش مصنوعی: هر بار که با نگاهی نافذ و جذاب به کسی آسیب رسانده‌ام، همان آسیب‌ها به خودم برگشته و طعم تلخش را چشیده‌ام.
کمند زلف بهر صید بودم
چو دیدم خویشتن در قید بودم
هوش مصنوعی: در دام زلف معشوقه‌ام برای شکار او قرار گرفته بودم، اما وقتی به خودم نگاه کردم، متوجه شدم که خودم گرفتار شده‌ام.
لبم کآب حیات خویشتن داشت
برای خویش مرگ جاودان داشت
هوش مصنوعی: لبم که آب حیات را در خود داشت، برای خود مرگی ابدی را رقم زده بود.
به نرگس جادویی تعلیم کردم
به جادو خویش را تسلیم کردم
هوش مصنوعی: به نرگس جادویی آموختم و خود را تسلیم جادوی او کردم.
فروزان بود چهر آتشینم
ندانستم که در آتش نشینم
هوش مصنوعی: چهره‌ی من به شدت درخشان و جذاب بود، اما نمی‌دانستم که در حقیقت در آتشی فروزان و سوزان قرار دارم.
چو شمشیرم بد ابروی خمیده
کنون شمشیر بر رویم کشیده
هوش مصنوعی: من مثل شمشیری هستم که حالا با ابروی خمیده‌ام، به سوی دشمنان کشیده شده‌ام.
دل سنگین که بد در سینهٔ من
کنون سنگی بود بر سینهٔ من
هوش مصنوعی: دل سنگینی که در سینه‌ام است، هم‌اکنون مانند سنگی محکم و سنگین بر قلبم قرار گرفته است.
مرا چاهی که بد زیب زنخدان
در آن چاهم کنون چون ماه کنعان
هوش مصنوعی: من در چاهی افتاده‌ام که زیبایی زنخدانم را در آن مشاهده می‌کنم، و حالا همچون ماه کنعان درخشانی دارم.
وز آن آتش که خوی من برافروخت
مرا خود خرمن صبر و سکون سوخت
هوش مصنوعی: این شعری بیان می‌کند که از آن آتش درونی که ذات و شخصیت من را به تلاطم درآورده، خودم نیز به آرامش و صبر خود آسیب زده‌ام و آن را به آتش کشیده‌ام.
بلا بودم چو بالا مینمودم
ولی آخر بلای خویش بودم
هوش مصنوعی: من در سختی و مصیبت بودم وقتی که خودم را بالاتر از دیگران می‌دیدم، اما در نهایت متوجه شدم که خودم سرچشمه و علت این بلای خودم هستم.
ز نزدیکان یکی را خواند نزدیک
کز او افروختی شبهای تاریک
هوش مصنوعی: از نزدیکان کسی را صدا زد، زیرا به وسیله او شب‌های تاریک را روشن کردی.
بگفت و کرد چهر از اشک خون تر
که از شیرین کسی بینی زبون تر
هوش مصنوعی: او با اشک‌های خونین چهره‌اش را پنهان کرد و گفت که هیچ‌کس نمی‌تواند از شیرین، زبون‌تر باشد.
به خواری بسته دل نادیده خواری
به یار بسته دل نادیده یاری
هوش مصنوعی: دل کسی که دچار خاری است، از یاری عزیزش بی‌خبر مانده و از دوستیش محروم شده است.
به حدی ساخت خواری با مزاجش
که بر مرگ است پنداری علاجش
هوش مصنوعی: تا جایی او را در زحمت و عذاب قرار داد که گویی مرگ تنها راه نجاتش است.
چنان خصمی بود با جان خویشش
که گویی نیست جان خصمی‌ست پیشش
هوش مصنوعی: او با دشمنش به گونه‌ای رفتار می‌کند که انگار دشمنش هیچ ارزش و存在ی ندارد و از او به کلی بی‌خبر است.
چو سوزد بیش راحت بیش دارد
مگر کآتش‌پرستی کیش دارد
هوش مصنوعی: اگر فردی بسوزد، بیشتر برای او راحتی خواهد بود، مگر اینکه او پرستنده آتش باشد.
مرا بینی که چون سخت است جانم
عدوی خویش و ننگ خاندانم
هوش مصنوعی: می‌بینی که در هنگام سختی، دشمنی من با خودم و شرم از خانواده‌ام چقدر شدید است.
به خود خصمی ز دشمن بیش کردم
که کرده‌ست آنکه من با خویش کردم
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب بیشتری رساندم نسبت به آنچه که دشمنانم به من رسانده‌اند؛ همانگونه که من با خودم رفتار کردم، آنها نیز با من رفتار نکرده‌اند.
کس از ظلمات جوید مهر تابان
کس از شمشیر نوشد آب حیوان
هوش مصنوعی: هیچ کس در تاریکی به دنبال خورشید نمی‌گردد و هیچ کس از شمشیر آب حیات نمی‌نوشد.
غزالی کاو وصال شیر جوید
نخست از جان شیرین دست شوید
هوش مصنوعی: غزالی که به دنبال وصال محبوب است، ابتدا باید از جان شیرین خود جدا شود و آن را فدای عشق کند.
طمع بستن به کس وانگه به پرویز
بود پلهو زدن بر خنجر تیز
هوش مصنوعی: امیدواری به کسی که به تو وفادار نیست، شبیه این است که بخواهی بر روی تیغه‌ی تیز شمشیری راه بروی.
وفا جستن ز کس وانگه به خسرو
بود عمر گذشته جستن از نو
هوش مصنوعی: وفاداری از کسی که از او انتظار می‌رود، در واقع بهتر از آن است که با کسی مانند خسرو بخواهی ارتباط برقرار کنی. زندگی گذشته را نمی‌توان دوباره آغاز کرد.
به یادش سینه بر خنجر نهادم
که پا ننهاد بر خاری به یادم
هوش مصنوعی: به خاطر یاد او، بر روی خنجر سینه گذاشتم، زیرا او هرگز روی خاری قدم نگذاشت که مرا به یاد آورد.
به نامش زهرها نوشید کامم
که در کامش نشد جامی به نامم
هوش مصنوعی: با نام او زهرها را نوشیدم و کامم را شیرین کردم، اما در کام او هیچ چیزی به نام من ثبت نشد.
وفاداری بر پرویز ننگ است
بود یک رنگ با هرکس دورنگ است
هوش مصنوعی: وفاداری برای پرویز شرم‌آور است، زیرا داشتن یک رنگ و همراهی با همه، نشان از دورنگی است.
هوس را در برش قدری تمام است
از آن خصمیش با هر نیکنام است
هوش مصنوعی: هوس به اندازه‌ای در او وجود دارد که توانسته خصومتش را با هر کس که نام نیک دارد، به فراموشی بسپارد.
طمع داند به خون خود وفا را
طفیلی نام بنهد آشنا را
هوش مصنوعی: طمع به وفای خود دارد، اما به همین دلیل به آشنا وابسته و مصیبت‌زده شده است.
به مسکینی کسی کاید به کویش
چو مسکینان نظر دارد به رویش
هوش مصنوعی: هر کس که در کوی او برود و ببیند باید مثل آدم‌های نیازمند با چشم محبت و مهربانی به او نگاه کند.
گذشتم در رهش از شهریاری
چرا او بنگرد بر من به خواری
هوش مصنوعی: در مسیر او از مقام و سلطنت خود عبور کردم، اما چرا او به من نگاهی نکند و مرا خوار بشمرد؟
چو آیم من به پای خود ز ارمن
از این افزون سزاوار است برمن
هوش مصنوعی: هرگاه که من با پای خود به سرزمین ارمن می‌آیم، از این بیشتر بر من شایسته است.
ببست از دیگرانم چشم امید
به چشم دیگرانم کاش می‌دید
هوش مصنوعی: از دیگران چشم‌داشت و امیدی ندارم، فقط ای کاش می‌توانستم امیدی به چشمان دیگران داشته باشم.
مرا داند پرستاری به درگاه
که با من عشق می‌ورزد به دلخواه
هوش مصنوعی: مرا کسی می‌شناسد که با عشق و محبت به من خدمت می‌کند و از روی میل و خواست خودش این کار را انجام می‌دهد.
گر از چشم بزرگی دیده بر خویش
از او کم نیستم گر نیستم بیش
هوش مصنوعی: اگر به خاطر بزرگی چشم کسی به خودم کم‌ارزش باشم، این به آن معنا نیست که من از ارزش خود کاسته شده‌ام یا بزرگ‌تر از آنچه هستم، به حساب می‌آیم.
از آن بگذر که در ارمن امیرم
به ملک دلبری صاحب سریرم
هوش مصنوعی: از آنچه حذف می‌کنی، بگذر که من در سرزمین ارمن، فرمانروای عشق و معشوقه‌ام هستم.
اگر فر جهانداری‌ست دارم
وگر فرهنگ دلداری‌ست دارم
هوش مصنوعی: اگر دارایی و قدرتی در این دنیا وجود داشته باشد، من آن را دارم و اگر عشق و محبت وجود دارد، من آن را هم دارم.
چه شد کز سر تکبر دور دارم
ترحم با دلی رنجور دارم
هوش مصنوعی: چرا باید به خاطر تکبر از ترحم بگذرم، در حالی که دل من خود در رنج و عذاب است؟
به خود گفتم که گر خسرو امیر است
چو داغ عاشقی دارد فقیر است
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که حتی اگر خسرو، شاه و بزرگ‌زاده باشد، اگر عشق او را آزار دهد و داغ فراق را در دل داشته باشد، در واقع او فقیر است.
همه عجز است و مسکینی‌ست خویش
نشاید از تکبر دید سویش
هوش مصنوعی: همه‌ی رفتارها و حالات ناتوانی و حقارت هستند و نباید از روی تکبر به خود نگاه کرد.
بر او از مهر همدردی نمودم
زنی بودم جوانمردی نمودم
هوش مصنوعی: برای او به خاطر محبت و همدردی‌ام تلاش کردم، که من زنی بودم با ویژگی‌های جوانمردی.
وفاداری خوش است اما نه چندان
که بار آرد چنین خواری و حرمان
هوش مصنوعی: وفاداری ارزشمند است، اما نباید به حدی باشد که انسان را به ذلت و ناامیدی دچار کند.
تهی از ده دلان پهلو کنی به
به یاران دورو یک رو کنی به
هوش مصنوعی: اگر دل‌های خالی را دور کنی، به دوستان ناپاک نزدیک می‌شوی و در این میان فقط به ظاهر خود می‌پردازی.
به پهلو یکدلی بنشان نکو خو
که جز یک دل نمی‌گنجد به پهلو
هوش مصنوعی: به کنار شخصی با اخلاق نیکو بنشین که تنها یک دل می‌تواند در کنار او جا گیرد.
به شکر بست خود را وین نه بس بود
مرا بندد به فرهاد این چه کس بود
هوش مصنوعی: شکر به خود قید و بند می‌آورد و این برای من کافی نیست. این چه کسی است که مرا مانند فرهاد به زنجیر می‌کشد؟
بر مردان نهد پتیاره‌ای را
کز او رسوا کند بیچاره‌ای را
هوش مصنوعی: یک فرد با استفاده از یک ابزار یا تدبیر خاص، می‌تواند به گونه‌ای عمل کند که شخصی را که در وضعیت نامناسبی قرار دارد، رسوا کند و به تهیدستی و بدبختی او بیشتر بیفزاید.
شه آفاق داند خویشتن را
فقیری بی سر و پا کوهکن را
هوش مصنوعی: پادشاه جهان خود را می شناسد، اما یک فقیر بی پول و ناتوان مانند کوه کن، از جایگاه خود آگاه نیست.
همانا در دل این اندیشه دارد
که او خنجر به دست این تیشه دارد
هوش مصنوعی: او در دل خود به این فکر می‌کند که در دستش خنجری است که در کنار این تیشه قرار دارد.
نداند کز فریب چشم جادو
گذارم تیشهٔ این در کف او
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که من با فریبندگی چشم‌هایم، می‌توانم او را از راه خود منحرف کنم و در دستش سلاحی بگذارم که به خود آسیب بزند.
چنین می‌گفت و از دل ناله می‌کرد
دل از مژگان خود پر کاله می‌کرد
هوش مصنوعی: او اینگونه سخن می‌گفت و از دلش ناله‌ای بیرون می‌آمد، دلش را با اشک‌هایش پر می‌کرد.
زمین از اشک چشمش سیل خون شد
روان با سیل سوی بیستون شد
هوش مصنوعی: زمین با اشک چشمانش به شدت متأثر شد و به قدری که سیل خونی به راه انداخت، به سوی بیستون روانه گشت.
به لب زین رشک جان خسرو آمد
ولی فرهاد را جانی نو آمد
هوش مصنوعی: بر لبان خسرو نشانه‌های حسادت دیده می‌شد، اما فرهاد به زندگی جدیدی دست یافته بود.

حاشیه ها

1398/11/22 14:01
احمدآرام نژاد

بادرود مصرع دوم بیت اول وزن اشکال دارد "که نبوَد"بجای که نبد پیشنهاد میشود