بخش ۳۶ - در توصیف دشتی که رشک گلزار بهشت بود و تفرج شیرین در آن دشت و رسیدن نامهٔ خسرو به او
بهار دلکش و باغ معانی
چنین پیدا کند راز نهانی
که شیرین آن بهار گلشن راز
بهاران شد به دشتی غصه پرداز
بهشتی کوثر اندر چشمه سارش
دم عیسی نهان در نوبهارش
فضایش چون سرای میفروشان
هوایش چون دماغ باده نوشان
همه صحرا گرفته لاله و گل
خروش ساری و دستان بلبل
زبان سوسنش از گفت خاموش
که آهنگ تذوراتش کند گوش
به پای چشمه با گلهای شاداب
فروغ آتش افزون گشته از آب
ز سنگش لالههای آتشین رنگ
برآورده برون چون آتش از سنگ
در او رضوان به منت گشته مزدور
ز خاکش برده عطر طره حور
گلش یکسر به رنگ ارغوان بود
ولیکن با نشاط زعفران بود
ز خاکش سبزه چون خنجر دمیده
به قصد جان غم خنجر کشیده
ز بس در وی درخت سایه گستر
نبودش جز سیاه سایه پرور
نگون بید موله در سمن زار
سمن را سجده میبردی شمن زار
از آن ساغر که نرگس داده پیوست
شقایق خورده و افتاده سرمست
از آن لحنی که موزون کرده شمشاد
شنیده سرو و گشته از غم آزاد
نگون از کوه سیل از ابر آزار
توگفتی کوهکن گرید به کهسار
چمن از باد گشته عنبر آگین
تو گفتی طره بگشادهست شیرین
چمان در آن چمن شیرین مه رو
چو شاخ طوبی اندر باغ مینو
ز قامت سرو بن را جلوه آموز
شقایق را ز عارض چهره افروز
ز درویش ارغوان را آب رفته
ز مویش سنبل اندر تاب رفته
سر زلف آشنا با شانه کرده
ز سنبل باد را بیگانه کرده
دو نرگس را نمود از سرمه مشکین
چمن کرد از دو آهو صفحهٔ چین
تبسم را درون غنچه ره داد
به دست غمزه تیری از نگه داد
بهم بر زد کمند صید پرویر
بلای زهر گشت آشوب پرهیز
عدوی کوهکن را کرده سرمست
هزاران دشنهاش بنهاد در دست
بلای عقل را آموخت رفتار
عدوی صبر را فرمود گفتار
تفرج را سوی سرو و سمن شد
گلستانی به تاراج چمن شد
به پای سرو گه آرام بگرفت
به زیر یاسمن گه جام بگرفت
نگویی میل سرو و یاسمن داشت
که سرو و یاسمی در پیرهن داشت
خرام آموختی سرو و چمن را
طراوت وام دادی یاسمن را
ز چشم آموخت نرگس را فریبی
ز طرز دلبری دادش نصیبی
به سنبل شد ز گیسو داد گستر
که گر دل میبری باری چنین بر
به گلگشت از رخ خویش آتش افکن
که آتش در دل بلبل چنین زن
به جان سرو تالی داد سروش
که داد آگاهی از جان تذورش
چو لختی جان شیرین آرمیدش
به سوی باده میل دل کشیدش
یکی زان ماهرویان گشت ساقی
به جامش کیمیای عمر باقی
بپیمود آتش اندیشه سوزش
فروزان کرد ماه شب فروزش
به لب چون برد راح ارغوانی
به کوثر داد آب زندگانی
چو آتش گشت از میروی شیرین
نمود از روی شیرین خوی شیرین
چو سر خوش گشت از جام پیاپی
بزد آهی وگفت ای بخت تا کی
اسیر محنت ایام بودن
به کام دشمنان نا کام بودن
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامردای
کجا شیرین و زهر غم چشیدن
کجا شیرین و بار غم کشیدن
کجا شیرین کجا این درد و این سوز
کجا شیرین کجا این صبح و این روز
نه از کس آتشم در خرمن افتاد
که این آتش هم از من در من افتاد
گرفتم دشمنی را دوست داری
شمردم خود سری را حق گزاری
محبت خواستم از خود پرستی
نهادم نام هشیاری به مستی
وفا کردم طلب از بیوفایی
سزای من که جستم ناسزایی
به تلخی روز شیرین میرود سر
لب خسرو شکر خاید ز شکر
گهی انصاف دادی کاین چه راه است
به کس بستن گناه خود گناه است
تو صیدی افکنی بر خاک چالاک
نبندی از غرور او را به فتراک
چو صیاد دگر گیرد ز راهش
گنهکار از چه خوانی بیگناهش
ترا در دست ز آب صاف جامی
ننوشی تا بنوشد تشنه کامی
اگر درهم شوی بس ناصواب است
نه جرم تشنه و نه جرم آب است
ترا پا در شود ناگه به کنجی
ز استغنا به یک دانگش نسنجی
چو از وی مفلسی کامی برآرد
پیشمان گر شوی سودی ندارد
چو در دست تو شمعی شب فروز است
تو گویی چهرهام خورشید روز است
از او گر بیکسی محفل فروزد
اگر سوزد دلت آن به که سوزد
وگر بهر فریب خاطر خویش
نمودی معذرت را مرهم ریش
که گرچه سینه از غم ریش کردم
سپاس من که پاس خویش کردم
نهان کردم ز دزد خانه کالا
به گنج خویش بستم راه یغما
به گلچینان در گلزار بستم
هوسرا آرزو در دل شکستم
ببستم چنگل شاهین ز دراج
ندادم گنج گوهر را به تاراج
نهفتم غنچهای از باد شبگیر
گرفتم آهویی از پنجه شیر
حذر از دشمن خون خواره کردم
رطب را پاس از افیون خواره کردم
چنین با خویشتن میگفت و میگشت
که آمد برق خرمن سوزی از دشت
سواری چون شرر ز آتش جهیده
ز خسرو در بر شیرین رسیده
به دستش نامهٔ سر بسته شاه
جگر سوز و درون آشوب و جانکاه
عباراتی به زهر آلوده پیکان
بدل آتش برآتش گشته دامان
اشاراتی همه چون خنجر تیز
جگر سوراخ کن، خونابه انگیز
چو شیرین حرف حرف نامه را دید
به خویش از تاب دل چون نامه پیچید
به یاران گفت جشن ای سوگواران
که آمد نامه یاران به یاران
کرا لب تشنه اینک آب حیوان
کرا شب تیره اینک مهر تابان
کرا برجست چشم این شادمانی
کرا خارید کام این ارمغانی
که گفتی شه ز شیرین کی کند یاد
بگو این نامهٔ شه کوریت باد
که فالی زد که این شادی برآمد
که آهی زد که این اندر سر آمد
کدامین طالع این امداد کردهست
که شاه از مستمندان یاد کردهست
پرستاری ز شه بیمار گشتهست
که بخت بی کسان بیدار گشتهست
شکر را آسمان خاری به پا کرد
که خسرو صدقه بخشید فدا کرد
ازین بی شبهه شه را مدعاییست
ز مسکینان طلبکار دعاییست
همیشه خوش ز دور آسمانی
شکر از طالع و شاه از جوانی
پس آنگه نامه شه را بینداخت
ز نرگس یاسمن را ارغوان ساخت
چو لختی ارغوان بر یاسمن کشت
به تلخی پاسخ این نامه بنوشت
بخش ۳۵ - در ستایش پنهان نمودن راز نهانی که آسایش دو جهانیست: اگر خواهی بماند راز پنهانبخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران: که از ما آفرین بر آن خداوند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهار دلکش و باغ معانی
چنین پیدا کند راز نهانی
هوش مصنوعی: در بهار زیبا، باغ پر از معانی و زیباییها میشود و اسرار پنهانی خود را آشکار میکند.
که شیرین آن بهار گلشن راز
بهاران شد به دشتی غصه پرداز
هوش مصنوعی: بهار شیرینی که در آن رازهای زیبایی به گلها میرسد، در دشتی که پر از غم و اندوه است، شکل میگیرد.
بهشتی کوثر اندر چشمه سارش
دم عیسی نهان در نوبهارش
هوش مصنوعی: بهشتی در چشمهاش، نعمتها و زیباییهای فراوانی دارد و روح عیسی در دوران شکوفاییاش در آنجا پنهان شده است.
فضایش چون سرای میفروشان
هوایش چون دماغ باده نوشان
هوش مصنوعی: فضای این مکان شبیه به خانهی میفروشان است و هوای آن مانند بوی لذیذ شرابنوشان است.
همه صحرا گرفته لاله و گل
خروش ساری و دستان بلبل
هوش مصنوعی: تمام صحرا پر از لاله و گل است و صدای سرود بلبلان در همه جا به گوش میرسد.
زبان سوسنش از گفت خاموش
که آهنگ تذوراتش کند گوش
هوش مصنوعی: زبان سوسن از حرف زدن ساکت است، چون صدای دلنشینش گوشها را مجذوب میکند.
به پای چشمه با گلهای شاداب
فروغ آتش افزون گشته از آب
هوش مصنوعی: در کنار چشمه و در میان گلهای سرزنده، نور و حرارتی از آب به وجود آمده است.
ز سنگش لالههای آتشین رنگ
برآورده برون چون آتش از سنگ
هوش مصنوعی: از دل سنگ، لالههای سرخ و آتشین رشد کرده و به بیرون میآیند، مانند شعلههایی که از سنگ جوانه میزنند.
در او رضوان به منت گشته مزدور
ز خاکش برده عطر طره حور
هوش مصنوعی: در بهشت، با رضایت و خوشحالی، کسی که از خاک او میگذرد، عطر موهای حوری را حس میکند.
گلش یکسر به رنگ ارغوان بود
ولیکن با نشاط زعفران بود
هوش مصنوعی: گل او به طور کامل به رنگ ارغوانی بود، اما با این حال، حالت و شادابیاش شبیه زعفران بود.
ز خاکش سبزه چون خنجر دمیده
به قصد جان غم خنجر کشیده
هوش مصنوعی: از زمینش گیاهان به مانند خنجری برآمدهاند که به قصد حمله و آسیب به دل غم و اندوه برافراشته شدهاند.
ز بس در وی درخت سایه گستر
نبودش جز سیاه سایه پرور
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در آنجا درختی با سایهای گسترده وجود نداشت، فقط سایهای سیاه و خرد کننده برای او باقی مانده بود.
نگون بید موله در سمن زار
سمن را سجده میبردی شمن زار
هوش مصنوعی: در باغی پر از گل، بید مجنون به زمین سجده میکند و زیبایی گلها را عبادت میکند.
از آن ساغر که نرگس داده پیوست
شقایق خورده و افتاده سرمست
هوش مصنوعی: از آن لیوانی که نرگس به من داده، شقایقها هم خورده و به زمین افتادهاند و من نیز سرمست هستم.
از آن لحنی که موزون کرده شمشاد
شنیده سرو و گشته از غم آزاد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از آهنگ زیبای شمشاد، سرو هم متوجه شده و از غم خود رها شده است. در واقع، این تصویر به انتقال حس آرامش و راحتی از طرف موزون بودن و زیبایی طبیعت اشاره دارد.
نگون از کوه سیل از ابر آزار
توگفتی کوهکن گرید به کهسار
هوش مصنوعی: بیت بیان میکند که هنگام بارش شدید باران، کوهها تحت تأثیر قرار میگیرند و آبهای جاری از آنها سرازیر میشود. در این شرایط، مشکلات و آسیبهایی که به وجود میآید سبب میشود که کوهنوردان نیز به درد و رنج خود معترف شوند و اگرچه در ارتفاعات درگیری وجود دارد، اما نمیتوان منکر سختیهایی که با این حال به وجود میآید، شد.
چمن از باد گشته عنبر آگین
تو گفتی طره بگشادهست شیرین
هوش مصنوعی: چمن به خاطر بادی که وزیده، بوی خوشی مانند عطر دارد و تو گویی که موهای خوشفرم و دلفریب گشوده شدهاند.
چمان در آن چمن شیرین مه رو
چو شاخ طوبی اندر باغ مینو
هوش مصنوعی: در آن چمن زیبا که گلها و گیاهان شیرینی دارند، مانند شاخ درخت طوبی در باغ بهشت، دختر زیبایی در حال چمنزنی است.
ز قامت سرو بن را جلوه آموز
شقایق را ز عارض چهره افروز
هوش مصنوعی: از قامت زیبای درخت سرو، به شقایقها یاد میدهی که چگونه جلوهگری کنند و از چهرهات روشنایی و زیبایی میتابد.
ز درویش ارغوان را آب رفته
ز مویش سنبل اندر تاب رفته
هوش مصنوعی: از درویش، گل ارغوان که آبش رفته و موهایش مانند سنبل در حال تاب خوردن است.
سر زلف آشنا با شانه کرده
ز سنبل باد را بیگانه کرده
هوش مصنوعی: موهای آشنای او را با شانه مرتب کرده و بوی سنبل را از باد جدا کرده است.
دو نرگس را نمود از سرمه مشکین
چمن کرد از دو آهو صفحهٔ چین
هوش مصنوعی: دو گل نرگس را با سرمۀ سیاه زینت بخشید و زیبایی چمن را با دو آهو که در علفزار در حال چریدن هستند، به تصویر کشید.
تبسم را درون غنچه ره داد
به دست غمزه تیری از نگه داد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که لبخند و سرخوشی به درون گل برمیگردد و نگاه معشوق اثری شگفتانگیز و جذاب دارد که میتواند دل را تسخیر کند. به نوعی زیبایی و جذابیت بوسهای که در نگاه طرف مقابل نهفته است، احساساتی عمیق را برانگیخته و تأثیری ماندگار بر روح و جان فرد میگذارد.
بهم بر زد کمند صید پرویر
بلای زهر گشت آشوب پرهیز
هوش مصنوعی: آشفتگی و بلای ناگهانی به من حمله کرد؛ مانند تلهای که برای شکار پروانهها گذاشته شده است.
عدوی کوهکن را کرده سرمست
هزاران دشنهاش بنهاد در دست
هوش مصنوعی: دشمن سنگتراش را مست و شاداب کرده و هزاران تبر و چاقو به دستش داده است.
بلای عقل را آموخت رفتار
عدوی صبر را فرمود گفتار
هوش مصنوعی: مصیبت عقل را از دشمن یاد گرفت و به صبر، سخن گفتن را یاد داد.
تفرج را سوی سرو و سمن شد
گلستانی به تاراج چمن شد
هوش مصنوعی: در روزی زیبا و دلپذیر، به باغ و گلستان رفتم و دیدم که جاذبههای طبیعی، انسانها را به سوی خود جذب میکنند و زیباییهای آنجا در دسترس همگان قرار دارد.
به پای سرو گه آرام بگرفت
به زیر یاسمن گه جام بگرفت
هوش مصنوعی: در کنار درخت سرو، گاهی آرامش را در آغوش میکشید و گاهی در زیر گل یاسمن، جامی را در دست میگرفت.
نگویی میل سرو و یاسمن داشت
که سرو و یاسمی در پیرهن داشت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فردی به ظاهری زیبا و دلانگیز اشاره دارد، که شاید او را به خاطر زیباییاش شبیه سرو و یاسمن میداند. این فرد به قدری جذاب است که کسی نمیتواند به سادگی از او چشمپوشی کند، و زیباییاش در وجودش نهفته است.
خرام آموختی سرو و چمن را
طراوت وام دادی یاسمن را
هوش مصنوعی: تو به درخت سرو و چمن یاد آموختی و شادابی یاسمن را به آنها بخشیدی.
ز چشم آموخت نرگس را فریبی
ز طرز دلبری دادش نصیبی
هوش مصنوعی: نرگس از نگاهی که به چشم داشت، فریب دلبری را آموخت و به همین دلیل ظرفیتی از آن نصیبش شد.
به سنبل شد ز گیسو داد گستر
که گر دل میبری باری چنین بر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر به زیبایی و جذابیت گیسوانش نگاه کنی، دل را میرباید و حتی اگر بخواهد قلبی را بشکاند، باید به شکل خاصی و با دقت این کار را انجام دهد. در واقع، زیبایی او به قدری تأثیرگذار است که هرکس را مجذوب میکند.
به گلگشت از رخ خویش آتش افکن
که آتش در دل بلبل چنین زن
هوش مصنوعی: به زیبایی خود توجه کن و با جذابیتات دیگران را تحت تاثیر قرار بده، زیرا همانطور که بلبل در دل خود شعله عشق را احساس میکند، تو نیز میتوانی اشتیاق و هیجان را در قلب دیگران ایجاد کنی.
به جان سرو تالی داد سروش
که داد آگاهی از جان تذورش
هوش مصنوعی: سرو با صدا و پیام الهی آگاه شد که از روح او خبر دهد و به او فهماند که چه چیزی در دل او نهفته است.
چو لختی جان شیرین آرمیدش
به سوی باده میل دل کشیدش
هوش مصنوعی: یک لحظه که جان شیرینش آرام گرفت، میل به شراب دلش را به سمت خود کشاند.
یکی زان ماهرویان گشت ساقی
به جامش کیمیای عمر باقی
هوش مصنوعی: یکی از آن دختران زیبا به عنوان ساقی آمد و در جامش چیزی ارزشمند و باارزش مانند کیمیای زندگی جاودان را ریخت.
بپیمود آتش اندیشه سوزش
فروزان کرد ماه شب فروزش
هوش مصنوعی: اندیشهی شعلهور او مانند آتش میسوزاند و روشنیاش به مانند نوری در شب درخشید.
به لب چون برد راح ارغوانی
به کوثر داد آب زندگانی
هوش مصنوعی: وقتی لب به میوهای بنفش رنگ میزند، به معنای آن است که زندگی و نعمتهای زیادی در اختیارش قرار داده شده است.
چو آتش گشت از میروی شیرین
نمود از روی شیرین خوی شیرین
هوش مصنوعی: وقتی که آتش از عشق معشوق به وجود آمد، زیبایی و جذابیت او را بیشتر نمایان کرد و شخصیتش نیز شیرینتر شد.
چو سر خوش گشت از جام پیاپی
بزد آهی وگفت ای بخت تا کی
هوش مصنوعی: وقتی که از نوشیدن مکرر خوشحال شد، آهی کشید و گفت: ای بخت، تا کی میخواهی این وضعیت ادامه داشته باشد؟
اسیر محنت ایام بودن
به کام دشمنان نا کام بودن
هوش مصنوعی: انسانی که در سختیهای زندگی گرفتار است و در نهایت نمیتواند به آرزوهای خود برسد، در واقع به خواستههای دشمنانش دچار ناکامی میشود.
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامردای
هوش مصنوعی: کجاست آن شیرینی و زیبایی؟ کجاست آن دشت و درهها؟ کجاست آن شیرین و محل مردانگی؟
کجا شیرین و زهر غم چشیدن
کجا شیرین و بار غم کشیدن
هوش مصنوعی: کجا ممکن است طعم شیرینی و زهر غم را چشید؟ کجا میتوان شیرینی را با بار سنگین غم بر دوش کشید؟
کجا شیرین کجا این درد و این سوز
کجا شیرین کجا این صبح و این روز
هوش مصنوعی: کجا میتوان شیرینی و خوشی را یافت؟ این درد و سوز کجا رفت و این صبح و روز کجا است؟
نه از کس آتشم در خرمن افتاد
که این آتش هم از من در من افتاد
هوش مصنوعی: هیچ آتشی به من آسیب نزده، بلکه این آتش از خودم برمیخیزد و مرا میسوزاند.
گرفتم دشمنی را دوست داری
شمردم خود سری را حق گزاری
هوش مصنوعی: من دشمنی را به دوستی تبدیل کردم و اشتباهات خود را به حساب حق گذاشتم.
محبت خواستم از خود پرستی
نهادم نام هشیاری به مستی
هوش مصنوعی: من محبت را از خودخواهی طلبیدم و نام آگاهی را به مستی نسبت دادم.
وفا کردم طلب از بیوفایی
سزای من که جستم ناسزایی
هوش مصنوعی: من به وفاداری خود ادامه دادم، اما در مقابل بیوفایی، نتیجهاش این شد که به دنبال بدیهایی رفتم که سزاوارم بود.
به تلخی روز شیرین میرود سر
لب خسرو شکر خاید ز شکر
هوش مصنوعی: روزهای تلخ در کنار شیرینیهای زندگی، همچنان میتوانند در دل انسان زنده بمانند. به همین ترتیب، حتی وقتی که شیرینیها در زندگی ما وجود دارند، تلخیها نیز جایی برای خود دارند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
گهی انصاف دادی کاین چه راه است
به کس بستن گناه خود گناه است
هوش مصنوعی: گاهی انصاف به خرج دادی و پرسیدی این چه راهی است که به دیگران میبندند و به خاطر خود گناهکار، دیگران را مقصر میکنند.
تو صیدی افکنی بر خاک چالاک
نبندی از غرور او را به فتراک
هوش مصنوعی: تو شکارچی هستی که تلهای نمیگذاری تا طعمهات به دور از غرور و فخرفروشی به دام بیفتد.
چو صیاد دگر گیرد ز راهش
گنهکار از چه خوانی بیگناهش
هوش مصنوعی: اگر صیاد، گنهکار را به دام انداخت، چرا بیگناه را مورد مواخذه قرار میدهی؟
ترا در دست ز آب صاف جامی
ننوشی تا بنوشد تشنه کامی
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی به کسی که تشنه است، از آب شفاف جرعهای بخوری، چه فایدهای دارد؟
اگر درهم شوی بس ناصواب است
نه جرم تشنه و نه جرم آب است
هوش مصنوعی: اگر درهم و آشفته شوی، این به هیچ وجه درست نیست، چرا که نه گناه تشنه است و نه گناه آب.
ترا پا در شود ناگه به کنجی
ز استغنا به یک دانگش نسنجی
هوش مصنوعی: ناگهان متوجه میشوی که ممکن است به گوشهای بروی، اما ارزش واقعی آن را نمیتوان با یک بخش کوچک سنجید.
چو از وی مفلسی کامی برآرد
پیشمان گر شوی سودی ندارد
هوش مصنوعی: وقتی کسی از او به دستاوردی نرسد، پشیمان خواهد شد؛ حتی اگر به سودی برساند، فایدهای ندارد.
چو در دست تو شمعی شب فروز است
تو گویی چهرهام خورشید روز است
هوش مصنوعی: وقتی شمعی در دستانت باشد و نورش شب را روشن کند، انگار که چهرهام به روشنی خورشید در روز میدرخشد.
از او گر بیکسی محفل فروزد
اگر سوزد دلت آن به که سوزد
هوش مصنوعی: اگر در جمعی کسی تنها بماند و محفل را ترک کند، بهتر است که دلت بسوزد تا اینکه او بسوزد.
وگر بهر فریب خاطر خویش
نمودی معذرت را مرهم ریش
هوش مصنوعی: اگر برای تسکین دل خود به عذرخواهی دست بزنی، این کار فقط به مانند پوششی برای زخمهای خودت میماند.
که گرچه سینه از غم ریش کردم
سپاس من که پاس خویش کردم
هوش مصنوعی: هرچند که از اندوه قلبم زخم شده، اما شکرگزارم که به خودم رسیدگی کردم.
نهان کردم ز دزد خانه کالا
به گنج خویش بستم راه یغما
هوش مصنوعی: من کالاهایم را از دزد پنهان کردم و راه دزدی را به سوی گنج خود مسدود کردم.
به گلچینان در گلزار بستم
هوسرا آرزو در دل شکستم
هوش مصنوعی: من به کسانی که در باغ گل مشغول به کار هستند، آرزو و هوس خود را گفتم و در دل خود تصمیمی گرفتم و آن را شکستم.
ببستم چنگل شاهین ز دراج
ندادم گنج گوهر را به تاراج
هوش مصنوعی: من چنگال شاهین را بستم و اجازه ندادم که دراج، گنج و جواهرات را به تاراج ببرد.
نهفتم غنچهای از باد شبگیر
گرفتم آهویی از پنجه شیر
هوش مصنوعی: در دل شب، غنچهای را پنهان کردم و از دستان شیر، آهویی را گرفتم.
حذر از دشمن خون خواره کردم
رطب را پاس از افیون خواره کردم
هوش مصنوعی: مواظب دشمنان خونی شدم و از میوههای شیرین و خوشمزه مراقبت کردم تا از مواد اعتیادآور و مضر دور باشم.
چنین با خویشتن میگفت و میگشت
که آمد برق خرمن سوزی از دشت
هوش مصنوعی: او با خود میگفت و در حال پرسه زنی بود که ناگهان آتشی از دشت به سمت خرمنش آمد.
سواری چون شرر ز آتش جهیده
ز خسرو در بر شیرین رسیده
هوش مصنوعی: سواری مانند جرقهای از آتش، از پیش خسرو به سوی شیرین آمده است.
به دستش نامهٔ سر بسته شاه
جگر سوز و درون آشوب و جانکاه
هوش مصنوعی: او در دستش نامهای دارد که حاوی پیامی دردناک و آشفته است.
عباراتی به زهر آلوده پیکان
بدل آتش برآتش گشته دامان
هوش مصنوعی: عباراتی که به زهر آلوده شدهاند، مانند پیکانی هستند که آتش را به آتش میافزایند و بر دامن میزنند.
اشاراتی همه چون خنجر تیز
جگر سوراخ کن، خونابه انگیز
هوش مصنوعی: پیامهایی که به ما میرسند، مانند شمشیر تیزی هستند که میتوانند در دل نفوذ کرده و احساسات عمیق و دردناک را برانگیزند.
چو شیرین حرف حرف نامه را دید
به خویش از تاب دل چون نامه پیچید
هوش مصنوعی: وقتی شیرین نامه را مشاهده کرد، دلش از شوق و هیجان به تپش افتاد و مانند نامهای که پیچیده میشود، به خود پیچید.
به یاران گفت جشن ای سوگواران
که آمد نامه یاران به یاران
هوش مصنوعی: به دوستان گفت جشن بگیرید ای غمزدگان، چرا که نامهای از دوستان به سمت شما رسیده است.
کرا لب تشنه اینک آب حیوان
کرا شب تیره اینک مهر تابان
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی آب حیات است، مانند کسی است که در شب تاریک به دنبال روشنایی خورشید میگردد.
کرا برجست چشم این شادمانی
کرا خارید کام این ارمغانی
هوش مصنوعی: کسی که برازنده چشمهایش این شادی است، چه کسی میتواند کامش را از این هدیه بگیرد؟
که گفتی شه ز شیرین کی کند یاد
بگو این نامهٔ شه کوریت باد
هوش مصنوعی: کسی که میگوید محبوب از یاد میرود، بگو که این نامه تبدیل به سندی برای نادانی اوست.
که فالی زد که این شادی برآمد
که آهی زد که این اندر سر آمد
هوش مصنوعی: فال زده شد که این شادی به وجود آمد، و همچنین آهی کشیده شد که این همه ماجرا به پایان رسید.
کدامین طالع این امداد کردهست
که شاه از مستمندان یاد کردهست
هوش مصنوعی: کدام تقدیر و سرنوشت این کمک به من کرده است که پادشاه به یاد نیازمندان و فقرا افتاده است؟
پرستاری ز شه بیمار گشتهست
که بخت بی کسان بیدار گشتهست
هوش مصنوعی: پرستاری از کسی که بیمار شده است، نشاندهنده این است که شانس و بخت کسانی که هیچکس را ندارند، دوباره به حرکت درآمده و فعال شده است.
شکر را آسمان خاری به پا کرد
که خسرو صدقه بخشید فدا کرد
هوش مصنوعی: آسمان دلی جان را به شکرگذاری به پا آورد، چرا که خسرو برای دیگران بخششی انجام داد و جانش را فدای محبت کرد.
ازین بی شبهه شه را مدعاییست
ز مسکینان طلبکار دعاییست
هوش مصنوعی: بدون شک، پادشاهی خواستهای دارد و از فقیران دعا و درخواست کمک میکند.
همیشه خوش ز دور آسمانی
شکر از طالع و شاه از جوانی
هوش مصنوعی: همیشه از دور خوشحالی و لذت را احساس میکنم که به خاطر خوش شانسی و جوانیام است.
پس آنگه نامه شه را بینداخت
ز نرگس یاسمن را ارغوان ساخت
هوش مصنوعی: سپس نامهٔ پادشاه را به یاد نرگس و یاسمن، به رنگ ارغوانی تبدیل کرد.
چو لختی ارغوان بر یاسمن کشت
به تلخی پاسخ این نامه بنوشت
هوش مصنوعی: اندکی بعد، وقتی گل ارغوان بر یاسمن سایه انداخت، با تلخی به این پیام پاسخ داد.