بخش ۳ - در راز و نیاز با خداوند
خداوندا نه لوح و نه قلم بود
حروف آفرینش بی رقم بود
ارادت شد به حکمت تیز خامه
به نام عقل نامی کرد نامه
ز حرف عقل کل تا نقطهٔ خاک
به یک جنبش نوشت آن کلک چالاک
ورش خواهی همان نابود و ناباب
شود نابودتر از نقش بر آب
اگر نه رحمتت کردی قلم تیز
که دیدی اینهمه نقش دلاویز
نقوش کارگاه کن فکانی
به طی غیب بودی جاودانی
که دانستی که چندین نقش پر پیچ
کسی داند نمود از هیچ بر هیچ
زهی رحمت که کردی تیز دستی
زدی بر نیستی نیرنگ هستی
هر آن صورت که فرمودیش نیرنگ
زدش سد بوسه بر پا نقش ارژنگ
ز هر پرده که از ته کردیش باز
نهفتی سد هزاران چهرهٔ راز
کشیدی پردههایی بر چه و چون
که از پرده نیفتد راز بیرون
ز هر پرده که بستی یا گشادی
دو سد راز درون بیرون نهادی
اگر بیرون پرده ور درون است
بتو از تو خرد را رهنمون است
شناسا گر نمیکردی خرد را
که از هم فرق کردی نیک و بد را
یکی بودی بد و نیک زمانه
تفاوت پاکشیدی از میانه
همای و بوم بودندی بهم جفت
به یک بیضه درون همخواب و همخفت
نه با اقبال آن را کار بودی
نه این را طعنهٔ ادبار بودی
ز تو اندوخته عقل این محک را
که میسنجد عیار یک به یک را
ز چندین زادهٔ قدرت که داری
کفی برداشتی از خاک خواری
به دان عزت سرشتی آن کف خاک
که زیب شرفه شد بر بام افلاک
طراز پیکری بستی بر آن گل
که آمد عاشق او جان به سد دل
به ده جا خادمانش داشتی باز
که گفتی خاک و چندین قدر اعزاز
به خاک این قدر دادن رمز کاریست
که عزت پیش ما در خاکساریست
چه شد گو خاک باش از جمله در پس
منش برداشتم، این عزتش بس
بر آن خادمان کش داشتی پیش
دوانیدی به خدمت سد حشر بیش
همه فرمان برانی کارفرمای
همه در راه خدمت پای برجای
از آن ده خادم ده جا ستاده
مهیا هر چه فرماید اراده
چه ده خادم که ده مخدوم عالم
مبادا از سر ما سایه شان کم
نشاندی پنج از آنها بر در بار
ز احوال همه عالم خبردار
گذر داران جسم و عالم جسم
بر ایشان راه صورتها ز هر قسم
ز خاصان پنج با او گاه و بیگاه
ندیده هیچگه بیرون درگاه
شده هر یک به شغل خاص مأمور
به یک جا جمع لیک از یکدگر دور
همه ثابت قدم در راز داری
همه با یکدیگر درسازگاری
یکی آیینه ایشان را سپردی
که خود دانی که زنگش چون ستردی
ز بیرون هر چه برقع برگشاده
در آن آیینه عکسش اوفتاده
چنین آیینهای آنرا که پیش است
اگر خود بین شود برجای خویش است
دماغش را به مغز آراستی پوست
دلی دادیش کاین خلوتگه دوست
ز دل راهی گشادی در دماغش
فکندی آتش دل در چراغش
چراغش را خرد پروانه کردی
ز رشکش عالمی دیوانه کردی
اگر عقل است اگر طبع است اگر هوش
لوای خدمتش دارند بر دوش
به خدمت عقل و نفس و چرخ و اختر
همه پیشش ستاده دست در بر
چه لطف استاله اله با کفی خاک
که بربستی سر چرخش به فتراک
اگر جسمانید ار جان پا کند
همه در خدمت این مشت خاکند
همه از بهر ما هر یک به کاری
دریغا نیست چشم اعتباری
ز ما گر آشکارا ور نهان است
ز لطف و رحمتت شرح و بیان است
بکردیم از تمام هستی خویش
نیامد هیچ جز لطفت فرا پیش
اگر لطف تو دامن برفشاند
ز ما جز نیستی چیزی نماند
بود بیرحمتت اجزای مردم
صفتهای بد اندر نیستی گم
ره هستی سراپا گر نپویند
عدم یابند ما را گر بجویند
عدم بلک از عدم هم لختی آنسوی
بدیهای نهفته در عدم روی
ز ما ناید به جز بد نیک دانیم
تو ما را نیک کن تا نیک مانیم
کسی کو گریه برخود کن شب و روز
که بگذاری بدو آتش بدآموز
ولی آن گریه را سودی نباشد
که از تو در جگر دودی نباشد
شراری باید از تو در میانه
که دوزخ سوخت بتوان زان زبانه
بدیها در خودی خس پوش داریم
بده برقی که دود از خود برآریم
درخشی شمع راه ماکن از خود
تو خود ما را شو و مارا کن از خود
کسی کو را ز خود کردی خوشش حال
برو گو بر فلک زن کوی اقبال
خوشا حال دل آن کس در این کوی
که چوگان تو میگرداندش گوی
فلک گوی سر میدان آنست
که گویش در خم آن صولجانست
به چوگان هوا داریم گویی
هوس گرداندش هر دم به سویی
بکش از دست چوگان هوا را
شکن بر سر هوا جنبان ما را
ببر از ما هوا را دست بسته
که ما را سخت دارد سر شکسته
هواهایی که آن ما را بتانند
بهشت جسم و دوزخ تاب جانند
دل چون کعبه را بتخانه مپسند
حریم تست با بیگانه مپسند
کنشتی پر صنم شد دل سد افسوس
در و بامش پر از زنار و ناقوس
هوایت شد هوس زنار ما را
ازین زنار و بت باز آر مارا
بت و زنار این کیشیست باطل
بت ما بشکن و زنار بگسل
زبان مزدور ذکر تست، زشت است
که خدمتکار ناقوس کنشت است
فکن سنگی به ناقوسش که تن زن
وگر بد جنبد او را بر دهن زن
به تاراج کنشت ما برون تاز
صلیب هستی ما سر نگون ساز
نه در بگذار و نه دیوار این دیر
بسوزان هر چه پیش آید در و غیر
ز ما درکش لباس بت پرستی
هم این را سوز و هم زنار هستی
اشارت کن که انگشت ارادات
برآریم از پی عرض شهادت
به ما تعلیم نفی «ماسوا» کن
شهادت ورد سرتا پای ماکن
شهادت غیر نفی «ماسوا» چیست
ز بعد لای نفی الا خدا چیست
به این خلوت کسی کو محرمی یافت
به تلقین رسول هاشمی یافت
بخش ۲ - در ستایش پروردگار: به نام چاشنی بخش زبانهابخش ۴ - در ستایش حضرت پیغمبر«ص»: حکیم عقل کز یونان زمین است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خداوندا نه لوح و نه قلم بود
حروف آفرینش بی رقم بود
هوش مصنوعی: پروردگارا، تنها نه لوحی وجود دارد و نه قلمی; حروف و نشانههای آفرینش بدون هیچ گونه نشانی و رقمزنی هستند.
ارادت شد به حکمت تیز خامه
به نام عقل نامی کرد نامه
هوش مصنوعی: دوست داشتن و علاقهمندی به دانایی و حکمت به قدری قوی است که عقل، با هوشیاری و تیزبینی، آن را به رشته تحریر درآورده و نام خود را بر آن گذاشته است.
ز حرف عقل کل تا نقطهٔ خاک
به یک جنبش نوشت آن کلک چالاک
هوش مصنوعی: از سخن عقل کل تا نقطهای کوچک در زمین، قلم چابک با یک حرکت تمامی آن را نوشت.
ورش خواهی همان نابود و ناباب
شود نابودتر از نقش بر آب
هوش مصنوعی: اگر به کسی وابسته و بیدل باشید، او به تدریج مانند تصویری بیارزش در آب از بین میرود و نابود میشود.
اگر نه رحمتت کردی قلم تیز
که دیدی اینهمه نقش دلاویز
هوش مصنوعی: اگر رحمت تو شامل حال من نمیشد، با تیز کردن قلم نمیتوانستی این همه نقش و تصویر زیبا را خلق کنی.
نقوش کارگاه کن فکانی
به طی غیب بودی جاودانی
هوش مصنوعی: نقوش و طرحهایی که در کارگاه کن فکان ایجاد میشود، از دنیای غیب الهام گرفته و به نوعی ابدی و ماندگار هستند.
که دانستی که چندین نقش پر پیچ
کسی داند نمود از هیچ بر هیچ
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که چندین نقش و تصویر پیچیده چگونه از هیچ به وجود میآید.
زهی رحمت که کردی تیز دستی
زدی بر نیستی نیرنگ هستی
هوش مصنوعی: ای رحمت بزرگی که با سرعت و قاطعیت بر ناپایداری دست زدی و فریب دنیای فانی را نادیده گرفتی.
هر آن صورت که فرمودیش نیرنگ
زدش سد بوسه بر پا نقش ارژنگ
هوش مصنوعی: هر شکلی که او خواسته بود، با فریب و نیرنگی بر آن پای گذاشت و رد پای خودش را با بوسهای بر زمین نقش زد.
ز هر پرده که از ته کردیش باز
نهفتی سد هزاران چهرهٔ راز
هوش مصنوعی: هر بار که پردهای را کنار زدی و چیزی را فاش کردی، هزاران چهره و راز جدیدی پنهان شده است.
کشیدی پردههایی بر چه و چون
که از پرده نیفتد راز بیرون
هوش مصنوعی: پردههایی را کشیدهای که راز و حقیقت از آنها نمایان نشود و آشکار نگردد.
ز هر پرده که بستی یا گشادی
دو سد راز درون بیرون نهادی
هوش مصنوعی: هر بار که پردهای را بستهای یا باز کردهای، دو راز درونت را به بیرون نشان دادهای.
اگر بیرون پرده ور درون است
بتو از تو خرد را رهنمون است
هوش مصنوعی: اگر چیزی در ظاهر وجود دارد یا در باطن، همواره خرد و حکمت به تو کمک میکند و تو را راهنمایی مینماید.
شناسا گر نمیکردی خرد را
که از هم فرق کردی نیک و بد را
هوش مصنوعی: اگر تو به خرد و درک خود توجه نمیکردی، نمیتوانستی بین نیکی و بدی تفاوت بگذاری.
یکی بودی بد و نیک زمانه
تفاوت پاکشیدی از میانه
هوش مصنوعی: در زمانهای که در آن زندگی میکنیم، انسانها با صفات خوب و بد همراه هستند و باید از میان این ویژگیها پاکی و نیکی را انتخاب کنیم.
همای و بوم بودندی بهم جفت
به یک بیضه درون همخواب و همخفت
هوش مصنوعی: پرندهای به نام همای و پرندهای به نام بوم در کنار هم زندگی میکنند و در یک لانه مشترک، به آرامی استراحت و خواب میگذارند.
نه با اقبال آن را کار بودی
نه این را طعنهٔ ادبار بودی
هوش مصنوعی: نه این کار به خوششانسی مربوط بود و نه به بدبیاری.
ز تو اندوخته عقل این محک را
که میسنجد عیار یک به یک را
هوش مصنوعی: عقل تو معیاری را به دست آورده که میتواند به دقت ارزش هر چیز را بررسی کند.
ز چندین زادهٔ قدرت که داری
کفی برداشتی از خاک خواری
هوش مصنوعی: از میان بسیاری از فرزندان قدرت و توانایی که داری، تنها به مقداری از خاک ذلت و پستی دست یافتهای.
به دان عزت سرشتی آن کف خاک
که زیب شرفه شد بر بام افلاک
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که انسان، با وجود اینکه از خاک و مواد طبیعی ساخته شده است، به واسطهی ویژگیهای خاص خود و ارزشهای انسانیاش، در رتبهای بسیار بالاتر از سایر موجودات قرار دارد. او به نوعی به آسمانها و علو مقام دست یافته و از نظر شرافت و ارزش، درخشیده است.
طراز پیکری بستی بر آن گل
که آمد عاشق او جان به سد دل
هوش مصنوعی: تو زیبایی را به خود آراستهای که باعث شده عاشق تو جانش را فدای دلش کند.
به ده جا خادمانش داشتی باز
که گفتی خاک و چندین قدر اعزاز
هوش مصنوعی: تو در دشت و دمن از خادمان زیادی برخوردار بودی، اما به خاطر اینکه گفتی خاک و ارزش کم، آنها را کنار گذاشتی.
به خاک این قدر دادن رمز کاریست
که عزت پیش ما در خاکساریست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید در نظر داشته باشیم که ارزش و عزت واقعی در humble بودن و تواضع نهفته است. در واقع، نشان دادن احترام و فروتنی نسبت به دیگران، به مراتب مهمتر از نشان دادن خودخواهی و تکبر است. برای رسیدن به جایگاه والا، باید از خاک و خاکساری شروع کرد و به این مفهوم توجه داشت که عظمت در سادگی و صداقت است.
چه شد گو خاک باش از جمله در پس
منش برداشتم، این عزتش بس
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث شده است که من از میان همه چیز، خاک باشم، ولی از پشت سر خودم عزت و احترام را برداشتهام و همین برایم کافی است.
بر آن خادمان کش داشتی پیش
دوانیدی به خدمت سد حشر بیش
هوش مصنوعی: تو با آن خادمان که به خدمت تو شتابان آمدند، در روز قیامت به سوی تو میآیند و در کنار تو خواهند بود.
همه فرمان برانی کارفرمای
همه در راه خدمت پای برجای
هوش مصنوعی: همه کسانی که زیر نظر تو هستند، در راستای خدمت به تو ثابتقدم و صمیمانه کار میکنند.
از آن ده خادم ده جا ستاده
مهیا هر چه فرماید اراده
هوش مصنوعی: در آن ده، ده خدمتگذار آمادهاند و در هر جا که نیاز باشد، حاضرند تا هر چه بخواهید انجام دهند.
چه ده خادم که ده مخدوم عالم
مبادا از سر ما سایه شان کم
هوش مصنوعی: هرگز نگذاریم که سایهٔ بزرگانی که در زندگی ما نقش مهمی دارند، کم شود. مهم نیست که چه تعداد خدمتگزار داریم، این سایهٔ محبت و بزرگمنشی همیشه باید بر سر ما باقی بماند.
نشاندی پنج از آنها بر در بار
ز احوال همه عالم خبردار
هوش مصنوعی: پنج نفر از آنها را بر در دربار نشاندی تا از وضعیت تمام جهان آگاه شوند.
گذر داران جسم و عالم جسم
بر ایشان راه صورتها ز هر قسم
هوش مصنوعی: افرادی که در حال عبور از دنیا هستند، با دنیای مادی و شکلهای مختلف مواجهند.
ز خاصان پنج با او گاه و بیگاه
ندیده هیچگه بیرون درگاه
هوش مصنوعی: او هیچگاه از درگاه در جمع خاصان پنج نفره خود فاصله نمیگیرد و همیشه در کنار آنهاست.
شده هر یک به شغل خاص مأمور
به یک جا جمع لیک از یکدگر دور
هوش مصنوعی: هر کسی به کاری خاص مشغول شده و به مکان معینی فرستاده شده است، اما آنها از یکدیگر فاصله دارند و دور از هم هستند.
همه ثابت قدم در راز داری
همه با یکدیگر درسازگاری
هوش مصنوعی: همه در حفظ اسرار محکم و استوار هستند و همه با یکدیگر در هماهنگی و سازگاری زندگی میکنند.
یکی آیینه ایشان را سپردی
که خود دانی که زنگش چون ستردی
هوش مصنوعی: شما برای آنها یک آیینه گذاشتهاید تا خودشان ببینند و متوجه شوند که چگونه میتوانند کثیفیها و آلودگیهای خود را از بین ببرند.
ز بیرون هر چه برقع برگشاده
در آن آیینه عکسش اوفتاده
هوش مصنوعی: هر چیزی که از بیرون کنده شود، در آن آینه تصویرش نمایان میشود.
چنین آیینهای آنرا که پیش است
اگر خود بین شود برجای خویش است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر فردی به خود و واقعیات وجودش توجه کند، میتواند به درک درستی از خود برسد و در موقعیت واقعی خود قرار گیرد. در واقع، آینهای که در برابر انسان قرار دارد، میتواند حقیقت وجود او را به نمایش بگذارد و انسان با خودشناسی درست، میتواند جایگاه واقعیاش را بشناسد.
دماغش را به مغز آراستی پوست
دلی دادیش کاین خلوتگه دوست
هوش مصنوعی: او با هوش و ذکاوتش، به خوبی فهمید که در این مکان پنهانی، چه احساسی بین دوستان وجود دارد و توانست به آرامی در دل دیگران جایی پیدا کند.
ز دل راهی گشادی در دماغش
فکندی آتش دل در چراغش
هوش مصنوعی: از دل، راهی به سوی ذهنش باز کردی و آتش دلش را در چراغش افروختی.
چراغش را خرد پروانه کردی
ز رشکش عالمی دیوانه کردی
هوش مصنوعی: پروانه با اشتیاق و عشق به چراغ نزدیک شده و آن را شکست. این کار باعث شد که همه در دنیا تحت تأثیر عشق او دیوانهوار رفتار کنند.
اگر عقل است اگر طبع است اگر هوش
لوای خدمتش دارند بر دوش
هوش مصنوعی: اگر عقل، استعداد یا هوش دارید و همه آنها را برای خدمت به کار میگیرید، در واقع اینها بار شما هستند.
به خدمت عقل و نفس و چرخ و اختر
همه پیشش ستاده دست در بر
هوش مصنوعی: در برابر او، عقل، نفس، زمان و ستارهها همه ایستادهاند و دست در دست هم به او خدمت میکنند.
چه لطف استاله اله با کفی خاک
که بربستی سر چرخش به فتراک
هوش مصنوعی: چه نیکو و زیباست که خداوند، با این خاک که نشانههای قدرت اوست، سرنوشت چرخهای زندگی را به دست میگیرد.
اگر جسمانید ار جان پا کند
همه در خدمت این مشت خاکند
هوش مصنوعی: اگر انسان فقط جنبه جسمانی داشته باشد و روحش به کمال نرسد، در این صورت همهٔ موجودات در خدمت او، که تنها یک تکه خاک است، قرار دارند.
همه از بهر ما هر یک به کاری
دریغا نیست چشم اعتباری
هوش مصنوعی: همه چیز و همه افراد برای ما به نوعی مشغول به کار هستند، اما افسوس که هیچکدام از آنها در واقع قابل اعتبار نیستند.
ز ما گر آشکارا ور نهان است
ز لطف و رحمتت شرح و بیان است
هوش مصنوعی: اگر چیزی از ما آشکار باشد یا پنهان، بیان و شرح آن از لطف و رحمت تو ناشی میشود.
بکردیم از تمام هستی خویش
نیامد هیچ جز لطفت فرا پیش
هوش مصنوعی: ما از تمام وجود خود دست کشیدیم و چیزی جز لطف تو به سمت ما نیامد.
اگر لطف تو دامن برفشاند
ز ما جز نیستی چیزی نماند
هوش مصنوعی: اگر عنایت و محبت تو از ما دور شود، جز عدم و هیچness چیزی از ما باقی نخواهد ماند.
بود بیرحمتت اجزای مردم
صفتهای بد اندر نیستی گم
هوش مصنوعی: بدون رحمت تو، انسانها به صفات زشت خود گرفتار شده و در پوچی و بیهویتی به سر میبرند.
ره هستی سراپا گر نپویند
عدم یابند ما را گر بجویند
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی حرکت نکنند، به هیچ دست نخواهند یافت، حتی اگر به دنبال ما بروند.
عدم بلک از عدم هم لختی آنسوی
بدیهای نهفته در عدم روی
هوش مصنوعی: عدم، سیاهی است که از آن سوی بدیهای نهفته در عدم، جلوهگری میکند.
ز ما ناید به جز بد نیک دانیم
تو ما را نیک کن تا نیک مانیم
هوش مصنوعی: ما جز بدی نمیتوانیم ارائه دهیم، اما تو که خوب میدانی، ما را نیکو کن تا ما نیز خوب بمانیم.
کسی کو گریه برخود کن شب و روز
که بگذاری بدو آتش بدآموز
هوش مصنوعی: کسی که شب و روز بر خود گریه میکند، اگر به او چیزی بیاموزی، ممکن است آتش بدی در دلش بگذاری.
ولی آن گریه را سودی نباشد
که از تو در جگر دودی نباشد
هوش مصنوعی: اما آن گریه هیچ فایدهای ندارد وقتی که غم و درد در دل تو وجود نداشته باشد.
شراری باید از تو در میانه
که دوزخ سوخت بتوان زان زبانه
هوش مصنوعی: برای اینکه آتش عشق تو شعلهور شود، باید جرقهای از وجود تو بر افروخته شود؛ زیرا آتش عشق بدون این شعله نمیتواند دوزخ وجود را بسوزاند.
بدیها در خودی خس پوش داریم
بده برقی که دود از خود برآریم
هوش مصنوعی: ما در درون خود زشتیها را پنهان کردهایم. بنابراین، بهتر است به جای اینکه از خودمان بدی بیرون بیاید، چیزی مثبت و درخشان بروز دهیم.
درخشی شمع راه ماکن از خود
تو خود ما را شو و مارا کن از خود
هوش مصنوعی: شمعی که درخشش دارد، راه را برای ما روشن نکند. از خودت بیرون بیایید و به ما نزدیک شو و ما را به دنیای خودت بیاور.
کسی کو را ز خود کردی خوشش حال
برو گو بر فلک زن کوی اقبال
هوش مصنوعی: اگر کسی که از تو راضی است و خوشحال، به حالت خوب درونی خود توجه کن و به او بگو که برود و در مسیر موفقیت قدم بگذارد.
خوشا حال دل آن کس در این کوی
که چوگان تو میگرداندش گوی
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در این مکان، توپ بازی تو را جابهجا میکند و دلش شاد است.
فلک گوی سر میدان آنست
که گویش در خم آن صولجانست
هوش مصنوعی: آسمان مانند دایرهای است که در مرکز آن، قوت و قدرت خود را نمایان میکند و ادارهکنندهاش کسی است که در میانه آن قرار دارد.
به چوگان هوا داریم گویی
هوس گرداندش هر دم به سویی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ما به هدایت و کنترل احساسات و آرزوهایمان مشغول هستیم، گویا هر لحظه تمایل داریم تا این احساسات را به سمتی خاص سوق دهیم.
بکش از دست چوگان هوا را
شکن بر سر هوا جنبان ما را
هوش مصنوعی: از دست توپ و چمن، بیکسی را بر دوش بکش و بر سر ما تأثیر بگذار.
ببر از ما هوا را دست بسته
که ما را سخت دارد سر شکسته
هوش مصنوعی: بگذار که عواطف و احساسات ما را به آرامی هدایت کند و از ما دور نکن، چون ما به شدت تحت فشار و ناراحتی هستیم و روحمان در هم شکسته است.
هواهایی که آن ما را بتانند
بهشت جسم و دوزخ تاب جانند
هوش مصنوعی: هواهایی که ما را به زیباییهای بهشت مانند میکنند و در عین حال میتوانند برای روح ما عذابآور باشند.
دل چون کعبه را بتخانه مپسند
حریم تست با بیگانه مپسند
هوش مصنوعی: دل را مانند کعبه میدان که نباید به بتخانه تبدیل شود؛ زیرا حریم و حراست آن مخصوص خودت است و نباید به کسی بیگانه داده شود.
کنشتی پر صنم شد دل سد افسوس
در و بامش پر از زنار و ناقوس
هوش مصنوعی: دل من در عشق معشوق مانند جایی شده که پر از تزیینات و زینتهای دنیوی است، اما در عین حال غم و اندوهی عمیق در آن وجود دارد و زندگیاش مملو از نشانههای فریبنده و نالههای دلخراش است.
هوایت شد هوس زنار ما را
ازین زنار و بت باز آر مارا
هوش مصنوعی: عشق چهرهات ما را به سمت خود جذب کرده و از این زنجیر و بت دور کن.
بت و زنار این کیشیست باطل
بت ما بشکن و زنار بگسل
هوش مصنوعی: بت و زنار نمادهای خلقت و تعلقات دنیوی هستند که در اینجا به عنوان چیزهای باطل و بیارزش معرفی میشوند. در این بیت، فرد دعوت میشود تا از این تعلقات و اعتقادات نادرست رهایی یابد و آنها را بشکند. به طور کلی اشاره به ترک وابستگیهای دنیوی و جستجوی آزادی و حقیقت دارد.
زبان مزدور ذکر تست، زشت است
که خدمتکار ناقوس کنشت است
هوش مصنوعی: زبان کارگزار توست، و ناپسند است که خدمتکاری مانند ناقوس داشته باشی.
فکن سنگی به ناقوسش که تن زن
وگر بد جنبد او را بر دهن زن
هوش مصنوعی: سنگی به ناقوس او بزن تا او را به آرامش وادار کند، وگرنه اگر به حرکت درآید، هر کس را که در برابرش باشد، به زحمت میاندازد.
به تاراج کنشت ما برون تاز
صلیب هستی ما سر نگون ساز
هوش مصنوعی: به دزدی و غارت معبد تو بپرداز و با این کار، وجود ما را زیر پای خود قرار بده.
نه در بگذار و نه دیوار این دیر
بسوزان هر چه پیش آید در و غیر
هوش مصنوعی: به خودت این اجازه را بده که آزاد باشی و از هر چیزی که در راهت میآید، نترسی. نه خودت را محصور کن و نه محدودیتهای دیگران را بپذیر؛ هر آنچه پیش بیاید را با شجاعت و بیملاحظهگی بپذیر و از آن عبور کن.
ز ما درکش لباس بت پرستی
هم این را سوز و هم زنار هستی
هوش مصنوعی: از ما بیاموز که چطور بت پرستی را کنار بگذاریم؛ هم درد و رنج را تحمل کن و هم قید و بندهای زندگی را بشکن.
اشارت کن که انگشت ارادات
برآریم از پی عرض شهادت
هوش مصنوعی: به ما اشاره کن تا نشان دهیم که چگونه به تو ارادت داریم و آمادهایم که از وفاداری خود صحبت کنیم.
به ما تعلیم نفی «ماسوا» کن
شهادت ورد سرتا پای ماکن
هوش مصنوعی: به ما آموزش ده که از هر چیزی غیر از تو برائت ورزیم و شهادت وجود تو را در تمام وجودمان جاری کن.
شهادت غیر نفی «ماسوا» چیست
ز بعد لای نفی الا خدا چیست
هوش مصنوعی: شهادت به معنای گواهی دادن بر یکتایی خداوند است و این شهادت به هیچ چیز دیگر نیاز ندارد. وقتی به خدا قسم میخوریم، باید از هر چیزی جز او دوری کنیم و تنها او را به عنوان حقیقت مطلق بپذیریم. در واقع، هر چه غیر از خدا وجود دارد، بیمعنی است.
به این خلوت کسی کو محرمی یافت
به تلقین رسول هاشمی یافت
هوش مصنوعی: در چنین مکانی، کسی که رازدار و همراز داشته باشد، از تعالیم پیامبر هاشمی بهرهمند میشود.
خوانش ها
در راز و نیاز با خداوند به خوانش فرید حامد
حاشیه ها
1398/08/03 11:11
حسین. ک
بیت 43 اگر جسمانییند صحیح می باشد، در صورت امکان تصحیح شود.
1402/03/12 19:06
fatemeh masoomi
تو ما را نیک کن تا نیک مانیم