بخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید
ز شاخی عندلیبی کرد پرواز
به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز
چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت
هوس را مرهم زخم درون ساخت
ز غم چون خویش را آزاد پنداشت
به روی یار نو این نغمه برداشت
که چند از رنج بیحاصل کشیدن
ز جام عشق خون دل چشیدن
به سودای یکی افسوس تاکی
تمنای کنار و بوس تاکی
چمن یکسر پر از گلهای زیباست
به یک گل اینهمه آشوب بیجاست
عنان بدهم به خود کامی هوس را
به کام دل برآرم هر نفس را
نشینم هر دمی بر شاخساری
سرآرم با گلی بیزخم خاری
گلش گفت ار درین قولت فروغ است
ترا در عاشقی دعوی دروغ است
وگر در عاشقی قولت بود راست
به هر گلبن روی حسن من آنجاست
مرا هم نیست با خسرو شماری
ندارم بر دل از وی هیچ باری
اگر بنیاد مهرش بر هوس بود
ازو چندان که بردم رنج بس بود
و گر بر عشق کارش را مدار است
به هر جا هست مهرش برقرار است
ز شکر کام شیرینش تمناست
به هر جا میرود اینش تمناست
چنین میگفت و از عشق فسونگر
زبانش دیگر و دل بود دیگر
گرش دلدادهای در پیش بودی
ز حرفش بوی سوز دل شنودی
اگر چه دایه پیری بود هوشیار
نبود از روی معنی پیر این کار
چون اندر تجربت شد زندگانیش
از آن دریافت اندوه نهانیش
به نرمی بهر تسکین درونش
زبان بگشاد و برخواند این فسونش
که ای نازت نیاز آموز شاهان
سر زلفت کمند کج کلاهان
رخت خورشید را در تاب کرده
لبت خون در دل عناب کرده
گل از رشک رخت خونابه نوشی
شکر پیش لبت حنظل فروشی
چه فکر است این که گشتت رهزن هوش
که بادت یارب این سودا فراموش
به دست غم مده خود را ازین بیش
بس است ، این دشمنی تا چند با خویش
ترا بینم ازین خونابه نوشی
که خویش اندر هلاک خویش کوشی
همی ترسم کز این درد نهانی
به باغت ره برد باد خزانی
دو تا سازد قد سرو روان را
به دل سازد به خیری ارغوان را
ز حرمان خویشتن را چند کاهی
تو خورشید جهانتابی نه ماهی
از این غم حاصلت جز دردسر نیست
ز کام تلخ جز کام شکر نیست
اگر بازار خسرو با شکر شد
نمیباید تو را خون در جگر شد
گلت را عندلیبان سد هزارند
رخت را ناشکیبان بی شمارند
به کویت ناشکیبی گو نباشد
به باغت عندلیبی گو نباشد
تو دل جستی و خسرو کام دل جست
تو بی آرامی، او آرام دل جست
بر نازت هوس را دردسر بس
تو را فرهاد و خسرو را شکر بس
گلت را گر هوای عندلیب است
دل فرهادت از غم ناشکیب است
و گر داری هوای صید شاهان
به دام آوردن زرین کلاهان
برافشان حلقهٔ زلف دلاویز
مسخر کن هزاران همچو پرویز
چو باشد گلبنی خرم به باغی
ازو هر بلبلی جوید سراغی
تو گل را باش تا شاداب داری
چو گل داری ز بلبل کم نیاری
خزان گلبنت جز غم نباشد
نباشی چون تو گم عالم نباشد
خوشا عشقی که جان و تن بسوزد
از و یک شعله سد خرمن بسوزد
بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش: همایون دشتی و خوش مرغزاریبخش ۳۰ - در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت: خوشا بیصبری عشق درون سوز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز شاخی عندلیبی کرد پرواز
به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز
هوش مصنوعی: پرندهای از شاخ درختی به پرواز درآمد و به باغ جدیدی رفت و در آنجا شروع به خواندن کرد.
چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت
هوس را مرهم زخم درون ساخت
هوش مصنوعی: وقتی عشق مانند شمشیری به جان او آسیب زده و او را به شدت رنجور کرده است، هوس به عنوان تسکینی برای زخمهای درونیاش عمل میکند.
ز غم چون خویش را آزاد پنداشت
به روی یار نو این نغمه برداشت
هوش مصنوعی: از روی اندوه، وقتی خود را آزاد احساس کرد، برای اولین بار با یار جدیدش این ترانه را سر داد.
که چند از رنج بیحاصل کشیدن
ز جام عشق خون دل چشیدن
هوش مصنوعی: چرا باید از درد و رنج بیفایده رنج بکشیم وقتی میتوانیم از شیرینی عشق و شادیهای آن بهرهمند شویم؟
به سودای یکی افسوس تاکی
تمنای کنار و بوس تاکی
هوش مصنوعی: از longing برای وصال کسی افسوس میخورم که مدام در آرزوی کنار هم بودن و بوسیدن او هستم. تا کی باید در انتظار بمانم؟
چمن یکسر پر از گلهای زیباست
به یک گل اینهمه آشوب بیجاست
هوش مصنوعی: چمن به طور کامل پر از گلهای زیباست و به خاطر یک گل نباید این همه سر و صدا و جست و جو ایجاد کرد.
عنان بدهم به خود کامی هوس را
به کام دل برآرم هر نفس را
هوش مصنوعی: اجازه میدهم که آرزوهایم به خودخواهی بپردازند تا هر لحظه به خواستههای قلبیام دست یابم.
نشینم هر دمی بر شاخساری
سرآرم با گلی بیزخم خاری
هوش مصنوعی: هر لحظه بر درختی مینشینم و با گلی که هیچ خاری ندارد، آرامش مییابم.
گلش گفت ار درین قولت فروغ است
ترا در عاشقی دعوی دروغ است
هوش مصنوعی: اگر در قول تو روشنی وجود داشته باشد، پس در عشق، ادعایت نادرست است.
وگر در عاشقی قولت بود راست
به هر گلبن روی حسن من آنجاست
هوش مصنوعی: اگر در عشق به وعدهات وفادار هستی، به هر باغی که بروی، چهره زیبایی من آنجا وجود دارد.
مرا هم نیست با خسرو شماری
ندارم بر دل از وی هیچ باری
هوش مصنوعی: من هیچ احساسی نسبت به خسرو ندارم و او را در دل خود جایی نمیدهم.
اگر بنیاد مهرش بر هوس بود
ازو چندان که بردم رنج بس بود
هوش مصنوعی: اگر عشق او بر اساس هوس بود، از او رنجی که کشیدم کافی بود.
و گر بر عشق کارش را مدار است
به هر جا هست مهرش برقرار است
هوش مصنوعی: اگر کسی به عشق مشغول باشد، در هر جایی که باشد، محبت او پایدار خواهد بود.
ز شکر کام شیرینش تمناست
به هر جا میرود اینش تمناست
هوش مصنوعی: شیرینی زندگی و کام خوش او، در هر جا که میرود، آرزوی مردم است.
چنین میگفت و از عشق فسونگر
زبانش دیگر و دل بود دیگر
هوش مصنوعی: او چنین میگفت و در صحبتش از عشق جادویی، زبان و دلش به حالتی متفاوت، پر از احساس تغییر کرده بود.
گرش دلدادهای در پیش بودی
ز حرفش بوی سوز دل شنودی
هوش مصنوعی: اگر عاشقی در مقابلت بود، از صحبتهای او بوی درد دل را حس میکردی.
اگر چه دایه پیری بود هوشیار
نبود از روی معنی پیر این کار
هوش مصنوعی: گرچه پرستار بود و سالخورده، اما از روی مفهوم عمرش نمیتوانست در این کار هوشیار باشد.
چون اندر تجربت شد زندگانیش
از آن دریافت اندوه نهانیش
هوش مصنوعی: زمانی که در تجربیات زندگیات متوجه شدم که او از اندوهی پنهانی رنج میبرد، به عمق غمهایش پی بردم.
به نرمی بهر تسکین درونش
زبان بگشاد و برخواند این فسونش
هوش مصنوعی: با ملایمت و آرامش، برای آرامش درونش شروع به صحبت کرد و این جادو را برای او خواند.
که ای نازت نیاز آموز شاهان
سر زلفت کمند کج کلاهان
هوش مصنوعی: ای دلربا، تو میتوانی هنر شیفتگی را به پادشاهان بیاموزی، چرا که موهای زیبای تو مانند دامهایی است که مغرورانی را به خود جذب میکند.
رخت خورشید را در تاب کرده
لبت خون در دل عناب کرده
هوش مصنوعی: لبهای تو همچون میوههای رسیدهای است که رنگین و جذاباند، گویی خورشید در آنها تابیده و به قلبم احساس شوق و لذت داده است.
گل از رشک رخت خونابه نوشی
شکر پیش لبت حنظل فروشی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت چهرهات، گل به حسادت افتاده است و در عین حال، شکر به خاطر تلخی از لبهای تو فاصله گرفته و به ضرر خود در حال فروش است.
چه فکر است این که گشتت رهزن هوش
که بادت یارب این سودا فراموش
هوش مصنوعی: چه فکر عجیبی است که تو را به راهی غلط میکشد و باعث میشود که امیدوار باشی، پروردگارا، این حس را فراموش کنم.
به دست غم مده خود را ازین بیش
بس است ، این دشمنی تا چند با خویش
هوش مصنوعی: دیگر به خودت غم نزن و کافی است، این دشمنی با خودت بیشتر از این چه فایدهای دارد؟
ترا بینم ازین خونابه نوشی
که خویش اندر هلاک خویش کوشی
هوش مصنوعی: من تو را میبینم که از این زخمها و دردها مینوشی، در حالی که خودت را به هلاکت میکشی.
همی ترسم کز این درد نهانی
به باغت ره برد باد خزانی
هوش مصنوعی: میترسم که این درد درونیم باعث شود که باد پاییزی به باغت نفوذ کند.
دو تا سازد قد سرو روان را
به دل سازد به خیری ارغوان را
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و دلنشینی موجود در طبیعت اشاره دارد. دو درخت سرو با قامت بلند و استوار، تصویری زیبا و دلپذیر از حالتی روحانی را به ذهن میآورند و همچنین رنگ ارغوانی که احساس خوبی را در دل ایجاد میکند. به طور کلی، این توصیف نشان از لذت و زیباییهایی دارد که میتواند انسان را به آرامش و خوشی برساند.
ز حرمان خویشتن را چند کاهی
تو خورشید جهانتابی نه ماهی
هوش مصنوعی: چرا به خاطر فقدان خودتان غمگین هستید؟ شما باید بدانید که شما نور خورشید هستید و نه فقط یک ماه!
از این غم حاصلت جز دردسر نیست
ز کام تلخ جز کام شکر نیست
هوش مصنوعی: از این غم فقط درد و مشکل به دست نمیآوری و از تلخی زندگی جز شیرینیای که در انتها میفرستی، نصیبت نمیشود.
اگر بازار خسرو با شکر شد
نمیباید تو را خون در جگر شد
هوش مصنوعی: اگر در بازار عشق و محبت، همه چیز به خوشی و شیرینی باشد، نباید تو دلت را بشکنی و غمگین باشی.
گلت را عندلیبان سد هزارند
رخت را ناشکیبان بی شمارند
هوش مصنوعی: گل تو را هزاران بلبل در آسیباند و پوشش تو را بیشمار محافظان احاطه کردهاند.
به کویت ناشکیبی گو نباشد
به باغت عندلیبی گو نباشد
هوش مصنوعی: به در خانهات میگویم که صبر و حوصلهای ندارم و به باغت هم میگویم که پرندهای برای نغمهسرایی وجود ندارد.
تو دل جستی و خسرو کام دل جست
تو بی آرامی، او آرام دل جست
هوش مصنوعی: تو به دنبال دل خود هستی و خسرو به دنبال خوشبختی و آرامش دلش. تو در حال عدم آرامش هستی، در حالی که او به دنبال یافتن آرامش است.
بر نازت هوس را دردسر بس
تو را فرهاد و خسرو را شکر بس
هوش مصنوعی: بر زیبایی و ناز تو، آرزوها و خواستهها به زحمت افتادهاند. برای تو مانند فرهاد و خسرو، عشق و محبت کافی است.
گلت را گر هوای عندلیب است
دل فرهادت از غم ناشکیب است
هوش مصنوعی: اگر گلت مورد توجه پرندهای خوشخوان باشد، دل فرهاد تو از غم طاقت ندارد.
و گر داری هوای صید شاهان
به دام آوردن زرین کلاهان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که شاهان را به دام بیندازی و شکار کنی، باید آماده باشی و به فکر آنچه که میخواهی، باشی.
برافشان حلقهٔ زلف دلاویز
مسخر کن هزاران همچو پرویز
هوش مصنوعی: موهای زیبا و جذاب خود را بگستر، تا بتوانی دلها را به تسخیر خود درآوری، مانند پرویز که هزاران نظیر او را تحت شعاع خود قرار داد.
چو باشد گلبنی خرم به باغی
ازو هر بلبلی جوید سراغی
هوش مصنوعی: وقتی در باغی گل و گیاه خوشبو و دلانگیزی وجود داشته باشد، هر پرندهای به دنبال آن میگردد و به سوی آن جذب میشود.
تو گل را باش تا شاداب داری
چو گل داری ز بلبل کم نیاری
هوش مصنوعی: به مانند گل باش تا شاداب و سرزنده بمانی، اگر تو مثل گل باشی، دیگر از بلبل هم کمبودی نخواهی داشت.
خزان گلبنت جز غم نباشد
نباشی چون تو گم عالم نباشد
هوش مصنوعی: خزان گلی که تو در آنی، فقط غم و اندوه به همراه دارد و اگر تو وجود نداشته باشی، دیگر هیچ چیز در این دنیا نمیتواند وجود داشته باشد.
خوشا عشقی که جان و تن بسوزد
از و یک شعله سد خرمن بسوزد
هوش مصنوعی: عشق واقعی آن است که بتواند جان و تن انسان را بسوزاند و حتی یک شعله از آن عشق، قادر باشد آتش بسیاری از دلها را روشن کند.
حاشیه ها
1397/02/30 09:04
بیگانه
چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت
هوس را مرهم زخم درون ساخت...
عالی بود...
بسیار عالی و هوشمندانه...