بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش
همایون دشتی و خوش مرغزاری
که شیرین را بود آنجا گذاری
مبارک منزلی ، دلکش مکانی
که شیرین در وی آساید زمانی
فضایی خوشتر از فردوس باید
که آنجا خاطر شیرین گشاید
مهی کش در دل و جان است منزل
ز آب و گل کجا بگشایدش دل
گلی کش نالهٔ دلها خوش آید
سرود کبک و دراجش نشاید
بتی کش خو به دلهای فکار است
کجا میلش به گشت لاله زار است
کسی کش خسرو و فرهاد باید
کجا از سرو و بیدش یاد آید
نگار نازنین شیرین مهوش
چو زلف خود پریشان و مشوش
تمنای درونی شاد میداشت
امید خاطری آزاد میداشت
وزان غافل که تا گیتی به پا بود
مکافات جفا کاری جفا بود
دل آزاد و فرهاد آتشین دل
روان شاد و خسرو پای در گل
ولی چون لازم خوبی غرور است
نکویی علت طبع غیور است
به دل آن درد را همواره میکرد
به یاران خوشدلی اظهار میکرد
به ساغر چهره را میکرد گلگون
لبش خندان چو ساغر دل پر از خون
بسی ترتیب دادی محفل خوش
ولی کو جان شاد و کو دل خوش
به هر جا جشن کردی آن دلارام
ولی یکجا دلش نگرفتی آرام
چو میل دل شدی سوی شرابش
به اشک آمیختی صهبای تابش
مگر از ضعف دل پرهیز میکرد
که صهبا را گلاب آمیز میکرد
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی
چنین صحرا به صحرا دشت در دشت
فریب خویشتن میداد و میگشت
ز هر جا میگذشت از بیقراری
که با طبعم ندارد سازگاری
همه از ناصبوری های دل بود
بهانه تهمتش بر آب و گل بود
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش
از او در رشک گلزار ارم بود
دو گل در وی به یک مانند کم بود
هوایش معتدل خاکش روان بخش
زلالش همچو خاک خضر جان بخش
غزالان وی از سنبل چریده
گوزنانش به سنبل آرمیده
شقایق سوختی دایم سپندش
که از چشم خسان ناید گزندش
چنان آماده نشو و نما بو
کز او هر برگ را چیدی بجا بود
نبستی پرده گر دایم سحابش
فسردی از نزاکت آفتابش
ز بس روییده در وی سبزه با هم
سحاب از برگ دادی ریشه را نم
ز بس عطر اندر آن خاک و هوابود
گرش صحرای چین گفتی خطا بود
به روی سبزه کبکانش به بازی
خرام آموز خوبان طرازی
غزالانش به خوبان ختابی
نموده راه و رسم دلربایی
ز بس گل کاندرو هر سو شکفته
زمینش سر به سر در گل نهفته
کس ار باری از آن صحرا گذشتی
خزان در خاطرش دیگر نگشتی
سرشتهٔ نشأه می با هوایش
نهفته باغ جنت در فضایش
چو بگذشت اندر آن دشت آن یگانه
نماندش بهر بگذشتن بهانه
به پای چشمهای آن چشمهٔ نوش
فرود آمد که تا جامی کند نوش
به ساقی گفت آبی در قدح ریز
که اندر سینه دارم آتشی تیز
ز بیتابی ببین در پیچ و تابم
فشان بر آتش دل از میآبم
به مطرب گفت قانون طرب ساز
به قانونی که بهتر برکش آواز
رهی سرکن که غم از دل رهاند
سر و کار دل از غم بگسلاند
به فرمان صنم ساقی صلا گفت
خمار آلودگان را مرحبا گفت
می گلرنگ در جام طرب کرد
به مستی هوشیاری را ادب کرد
نی مطرب چنان آهنگ برداشت
که گفتی دور از شیرین شکر داشت
دماغ از آب می چون شست وشو کرد
به دایه از غم دل گفت و گو کرد
که کس چون من نیفتد در پی دل
نبازد عمر در سودای باطل
ز کف دل داده و غمخوار گشته
پی دل هر طرف آواره گشته
ز شهر و بوم خود محروم مانده
به هر ویرانه همچون بوم مانده
دلی دارم که با هرکس به جنگ است
بر او پهنای هفت اقلیم تنگ است
ستیزم گر به جانان رای آن کو
گریزم گر ز دوران پای آن کو
نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من
مرا از خویش باشد مشکل خویش
که دارم هر چه دارم از دل خویش
جوانی صرف کرده در غم دل
شمرده زخم دل را مرهم دل
به نیرنگ کسان از ره فتاده
به بوی ره درون چه فتاده
فریبی را طلب کاری شمرده
فسونی را وفاداری شمرده
هوس را درپذیرفته به یاری
طمع را نام کرده دوستداری
وفا پنداشته مکر و حیل را
محبت خوانده افسون و دغل را
عجبتر اینکه با پیمان شکستن
به یار تازه عهد تازه بستن
ز شیرین بر زبانش نام هم نیست
سزای نامه و پیغام هم نیست
کند خسرو گمان کز زغم شکر
دل شیرین بود از غم پر آذر
مرا خود اولا پروای آن نیست
وگر باشد تو دانی جای آن نیست
چو خورشید جمالم پرتو آرد
به حربایی هزاران خسرو آرد
چو گردد لعل شیرینم شکربار
به سر دست شکر بینی مگس وار
به دل رشکی نه از پرویز دارم
نه از پیوند شکر نیز دارم
اگر شکر به حکم من به کار است
وگر خسرو ز عشق من فکار است
ندیدم چونکه مرد این کمندش
به گیسوی شکر کردم به بندش
بلی شایسته شیر است زنجیر
کمند و بند شد در خورد نخجیر
چو خسرو عشق را آمد مسخر
چه دامش طرهٔ شیرین چه شکر
بخش ۲۷ - در جواب گفتگوی شیرین و قبول نمودن فرهاد کندن کوه بیستون را به جهت عمارت: بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیزبخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید: ز شاخی عندلیبی کرد پرواز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همایون دشتی و خوش مرغزاری
که شیرین را بود آنجا گذاری
هوش مصنوعی: دشت همایون و مرغزار خوشی که شیرین در آنجا سکونت داشت.
مبارک منزلی ، دلکش مکانی
که شیرین در وی آساید زمانی
هوش مصنوعی: خانهای خوشیمن و مکانی دلربا که در آن شیرینی مدت زمانی را سپری کند.
فضایی خوشتر از فردوس باید
که آنجا خاطر شیرین گشاید
هوش مصنوعی: باید جایی را تصور کرد که از بهشت هم بهتر باشد، زیرا در آنجا آرامش و دلخوشی بیشتری وجود دارد.
مهی کش در دل و جان است منزل
ز آب و گل کجا بگشایدش دل
هوش مصنوعی: زندگی و وجود انسان در حقیقت به عمق دل و روح او مربوط میشود، نه به ظاهر مادی و دنیایی که از خاک و آب تشکیل شده است. درواقع، دل به جایگاه واقعی انسان اشاره دارد که از قید و بندهای دنیایی فراتر است.
گلی کش نالهٔ دلها خوش آید
سرود کبک و دراجش نشاید
هوش مصنوعی: گل و نالههای دلها زیباست، اما آواز کبک و دراج مناسب نیست.
بتی کش خو به دلهای فکار است
کجا میلش به گشت لاله زار است
هوش مصنوعی: چنین به نظر میرسد که شخصی به زیبایی و دلربایی خود افتخار میکند و دلهای بسیاری را به سمت خود جلب میکند، مانند گلی که در گلزار میگردد و زیباییاش را به نمایش میگذارد.
کسی کش خسرو و فرهاد باید
کجا از سرو و بیدش یاد آید
هوش مصنوعی: کسی که در عشق و محبت نظیر خسرو و فرهاد باشد، چگونه میتواند به یاد درختان سرو و بید بیفتد؟
نگار نازنین شیرین مهوش
چو زلف خود پریشان و مشوش
هوش مصنوعی: عزیز دل من، تو چون زلف خود در هم ریخته و پریشان هستی، زیبا و دلربا به نظر میآیی.
تمنای درونی شاد میداشت
امید خاطری آزاد میداشت
هوش مصنوعی: تمایل درونی او باعث شادیاش میشد و امیدی به آزادی خاطر در او وجود داشت.
وزان غافل که تا گیتی به پا بود
مکافات جفا کاری جفا بود
هوش مصنوعی: از آنچه فراموش کردهایم، بدانیم که تا زمانی که جهان برقرار است، مجازات بدیها وجود دارد.
دل آزاد و فرهاد آتشین دل
روان شاد و خسرو پای در گل
هوش مصنوعی: دل آزاد و شاداب، همانند فرهاد که عاشقانهای آتشین در دل دارد، و خسرو که در گل و گلاب غوطهور است.
ولی چون لازم خوبی غرور است
نکویی علت طبع غیور است
هوش مصنوعی: ولی چون خوب بودن همراه با غرور لازم است، نیکویی ناشی از طبیعت غیرتمند است.
به دل آن درد را همواره میکرد
به یاران خوشدلی اظهار میکرد
هوش مصنوعی: او همیشه در دلش درد و رنجی داشت، اما این احساسات را به دوستان مهربانش ابراز میکرد.
به ساغر چهره را میکرد گلگون
لبش خندان چو ساغر دل پر از خون
هوش مصنوعی: به جام، چهرهاش را سرخ میکرد و لبش مانند جامی میخندید در حالی که دلش پر از غم و اندوه بود.
بسی ترتیب دادی محفل خوش
ولی کو جان شاد و کو دل خوش
هوش مصنوعی: هر چند که تو مراسم زیبا و خوشی را ترتیب دادهای، اما خبری از روح شاد و دل خوش نیست.
به هر جا جشن کردی آن دلارام
ولی یکجا دلش نگرفتی آرام
هوش مصنوعی: هر جا که شادی و جشن برپا کردی، آن معشوق زیبا همواره در کنارت بوده، اما در یک جا نتوانستی او را آرام و راضی نگهداری.
چو میل دل شدی سوی شرابش
به اشک آمیختی صهبای تابش
هوش مصنوعی: زمانی که در دل شوق نوشیدن شراب پیدا کردی، اشکهایت با نور آن شراب آمیخته شد.
مگر از ضعف دل پرهیز میکرد
که صهبا را گلاب آمیز میکرد
هوش مصنوعی: شاید به دلیل ناتوانی قلبش، از اینکه بخواهد شراب را با گلاب مخلوط کند، خودداری میکرد.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی
هوش مصنوعی: به یاد چهره زیبای خسرو نوشیدنی نوشیدی، اما در عین حال نام فرهاد را نیز بردی.
چنین صحرا به صحرا دشت در دشت
فریب خویشتن میداد و میگشت
هوش مصنوعی: او در صحراها و دشتها به خود فریب میداد و در این دنیا در حال گشت و گذار بود.
ز هر جا میگذشت از بیقراری
که با طبعم ندارد سازگاری
هوش مصنوعی: از هر جایی که میگذرد، به خاطر کمصبریاش که با طبع و شخصیتش سازگار نیست، ناراحت و پریشان حال است.
همه از ناصبوری های دل بود
بهانه تهمتش بر آب و گل بود
هوش مصنوعی: نبودن صبوری در دل، باعث شد که بهانهای برای انتقاد و سرزنش دیگران پیدا کنم.
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش
هوش مصنوعی: در یک دشت که ناگهان به آن رسید، همهجا پر از گل و گیاه بود.
از او در رشک گلزار ارم بود
دو گل در وی به یک مانند کم بود
هوش مصنوعی: او به زیبایی و شکوه باغ ارم نظیر دارد، اما در بین دو گل، هیچ کدام به اندازه او جذاب نیستند.
هوایش معتدل خاکش روان بخش
زلالش همچو خاک خضر جان بخش
هوش مصنوعی: هوا در اینجا خوب و مطبوع است، خاکش مانند آب زلال و شفاف است که برای زندگی و حیات، انرژی و جان تازگی میبخشد.
غزالان وی از سنبل چریده
گوزنانش به سنبل آرمیده
هوش مصنوعی: غزالان او از عطر سنبل تغذیه کرده و گوزنهایش در میان سنبلها آرامیدهاند.
شقایق سوختی دایم سپندش
که از چشم خسان ناید گزندش
هوش مصنوعی: شقایق همیشه در آتش میسوزد تا گزند و آسیب از چشمان بیخبر بر او نیفتد.
چنان آماده نشو و نما بو
کز او هر برگ را چیدی بجا بود
هوش مصنوعی: چنان خودت را نشان نده که هر کس با دیدنت، انتظار داشته باشد که فقط از تو بهرهبرداری کند و به راحتی از تو بهرهبرداری کند.
نبستی پرده گر دایم سحابش
فسردی از نزاکت آفتابش
هوش مصنوعی: اگر همیشه ابرها را کنار بزنی، از لطافت نور خورشید خسته میشوی.
ز بس روییده در وی سبزه با هم
سحاب از برگ دادی ریشه را نم
هوش مصنوعی: به دلیل رشد زیاد سبزهها در او، باران از میان برگها ریشههای گیاه را مرطوب کرده است.
ز بس عطر اندر آن خاک و هوابود
گرش صحرای چین گفتی خطا بود
هوش مصنوعی: به خاطر عطر فراوانی که در آن خاک و فضا وجود دارد، انگار که بیابان چین هم در اشتباه است که چیزی از زیباییهای آن ندارد.
به روی سبزه کبکانش به بازی
خرام آموز خوبان طرازی
هوش مصنوعی: بر روی سبزه، کبکها در حال بازی هستند و به زیبایی حرکت میکنند، مانند اینکه خوبان (زیبا رویان) در حال نمایش هنر خود هستند.
غزالانش به خوبان ختابی
نموده راه و رسم دلربایی
هوش مصنوعی: غزالان او به زیبایی به خوبان نگاهی انداخته و شیوههای فریبندگی را به نمایش میگذارند.
ز بس گل کاندرو هر سو شکفته
زمینش سر به سر در گل نهفته
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی گلها که در هر گوشهای شکفتهاند، زمین در تمام نقاطش در زیر این گلها پنهان شده است.
کس ار باری از آن صحرا گذشتی
خزان در خاطرش دیگر نگشتی
هوش مصنوعی: هر کس که از آن دشت عبور کند، دیگر یاد پاییز در ذهنش باقی نمیماند.
سرشتهٔ نشأه می با هوایش
نهفته باغ جنت در فضایش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زندگی و نشو و نما به دلیل هوای خاص آن محیط و فضای دلپذیری که دارد، به نوعی در باغ بهشتی نهفته است. این بهشت نمادی از زیبایی و آرامش است که با فضای مطبوعش انسانها را به حیات و رویش وادار میکند.
چو بگذشت اندر آن دشت آن یگانه
نماندش بهر بگذشتن بهانه
هوش مصنوعی: وقتی که او از آن دشت گذشت، دیگر بهانهای برای ادامه مسیر نداشت.
به پای چشمهای آن چشمهٔ نوش
فرود آمد که تا جامی کند نوش
هوش مصنوعی: به کنار چشمهای خوشگوار و شیرین رفت که بتواند از آن آب بنوشد.
به ساقی گفت آبی در قدح ریز
که اندر سینه دارم آتشی تیز
هوش مصنوعی: به ساقی بگو که آب را در جام بریزد؛ زیرا در دل من آتش سوزانی وجود دارد.
ز بیتابی ببین در پیچ و تابم
فشان بر آتش دل از میآبم
هوش مصنوعی: از دلتنگیام نگاه کن که چگونه در حال نوسان هستم، و بر آتش عشق درونم از شراب میریزم.
به مطرب گفت قانون طرب ساز
به قانونی که بهتر برکش آواز
هوش مصنوعی: به نوازنده گفتند که قوانین خوشی و شادمانی را به گونهای اجرا کند که صدایش دلنشینتر و جذابتر باشد.
رهی سرکن که غم از دل رهاند
سر و کار دل از غم بگسلاند
هوش مصنوعی: خودت را از غم رهایی ببخش و تلاش کن که دل را از اندوه آزاد کنی.
به فرمان صنم ساقی صلا گفت
خمار آلودگان را مرحبا گفت
هوش مصنوعی: به دستور معشوق، ساقی صدای خوشی به خماران داد و به آنها سلام و درود گفت.
می گلرنگ در جام طرب کرد
به مستی هوشیاری را ادب کرد
هوش مصنوعی: در جام خوشی، میگلرنگی ریخته شد که مستی به اندازهای به اوج خود رسید که حتی هوشیاری را نیز به آرامش واداشت.
نی مطرب چنان آهنگ برداشت
که گفتی دور از شیرین شکر داشت
هوش مصنوعی: نی نوازنده چنان نغمهای زد که گویی دور از شیرین، مزهای شیرین دارد.
دماغ از آب می چون شست وشو کرد
به دایه از غم دل گفت و گو کرد
هوش مصنوعی: انسان وقتی از مشکل و غم خود فارغ میشود، میتواند با آرامش و راحتی دلش را با دیگران در میان بگذارد و دردهایش را بیان کند.
که کس چون من نیفتد در پی دل
نبازد عمر در سودای باطل
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من در پی دل نمیافتد و عمرش را در آرزوی بیهوده سپری نمیکند.
ز کف دل داده و غمخوار گشته
پی دل هر طرف آواره گشته
هوش مصنوعی: دل از دست داده و غمخوار شدهام، در هر سو از عشق و محبت سرگردانم.
ز شهر و بوم خود محروم مانده
به هر ویرانه همچون بوم مانده
هوش مصنوعی: کسی که از وطن و دیار خود دور افتاده، در هر خرابهای مانند وطن خود احساس غم و تنهایی میکند.
دلی دارم که با هرکس به جنگ است
بر او پهنای هفت اقلیم تنگ است
هوش مصنوعی: دل من با هر کسی به تنازع و conflict است و این درگیری به قدری شدید است که حاکمیت و گسترهی هفت اقلیم را بر او تنگ میسازد.
ستیزم گر به جانان رای آن کو
گریزم گر ز دوران پای آن کو
هوش مصنوعی: اگر با وجود تمام مشکلات و چالشها، به محبوبم پناه ببرم، حتی اگر به خاطر او از دنیا و زمانه فرار کنم، باز هم در کنار او خواهم بود.
نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من
هوش مصنوعی: نه محبوبم باعث ناکامی من است و نه زمانه در پی بدنامی من.
مرا از خویش باشد مشکل خویش
که دارم هر چه دارم از دل خویش
هوش مصنوعی: من از خودم و ویژگیهایم دچار مشکل هستم، زیرا همه چیزهایی که دارم از اعماق دل خودم نشأت میگیرد.
جوانی صرف کرده در غم دل
شمرده زخم دل را مرهم دل
هوش مصنوعی: جوانی خود را در غم و اندوه گذرانده و به دقت دردهای دلش را احساس کرده است و اکنون به دنبال تسکینی برای این زخمها میگردد.
به نیرنگ کسان از ره فتاده
به بوی ره درون چه فتاده
هوش مصنوعی: بر اثر فریب دیگران، کسی که از مسیر اصلی منحرف شده، به خاطر جذابیت و allure آن مسیر، چه بر سرش آمده است؟
فریبی را طلب کاری شمرده
فسونی را وفاداری شمرده
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که کسی که به دنبال فریب میباشد، آن را به عنوان کار ارزشمندی میبیند و در عوض، وفاداری و صداقت را چیز کماهمیتی تلقی میکند.
هوس را درپذیرفته به یاری
طمع را نام کرده دوستداری
هوش مصنوعی: آرزوهای انسان را به عنوان عشق معرفی کرده و به طمع رنگ دوستی میزند.
وفا پنداشته مکر و حیل را
محبت خوانده افسون و دغل را
هوش مصنوعی: وفاداری را به فریب و تظاهر تشبیه کرده و عشق را هم سان با نیرنگ و فریب کاری میداند.
عجبتر اینکه با پیمان شکستن
به یار تازه عهد تازه بستن
هوش مصنوعی: عجیب است که کسی که عهد و پیمان را میشکند، باز هم به دوستان جدیدی عهد و پیمان میبندد.
ز شیرین بر زبانش نام هم نیست
سزای نامه و پیغام هم نیست
هوش مصنوعی: او به قدری شیرین سخن میگوید که حتی نامش نیز سزاوار نامه و پیامی نیست.
کند خسرو گمان کز زغم شکر
دل شیرین بود از غم پر آذر
هوش مصنوعی: خسرو فکر میکند که دل شیرینش به خاطر عشق و شوق است، در حالی که در واقع از غم و ناراحتی پر از آتش و احساس درد شده است.
مرا خود اولا پروای آن نیست
وگر باشد تو دانی جای آن نیست
هوش مصنوعی: من هیچگونه اهمیتی به خودم نمیدهم و اگر نگرانی وجود داشته باشد، تو بهتر میدانی که این نگرانی جایی ندارد.
چو خورشید جمالم پرتو آرد
به حربایی هزاران خسرو آرد
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی من مانند خورشید میدرخشد، هزاران خسرو را به میدان میآورد.
چو گردد لعل شیرینم شکربار
به سر دست شکر بینی مگس وار
هوش مصنوعی: وقتی لعل شیرین من مانند شکر میشود، تو نیز به دور آن میچرخید و مانند مگس به شیرینی آن توجه میکنی.
به دل رشکی نه از پرویز دارم
نه از پیوند شکر نیز دارم
هوش مصنوعی: من نه از پرویز حسادت میکنم و نه از پیوندهای شیرین (عشقهای شیرین) احساس حسادت دارم.
اگر شکر به حکم من به کار است
وگر خسرو ز عشق من فکار است
هوش مصنوعی: اگر شکر بر اساس خاستگاه من مورد استفاده قرار گیرد، وگرنه خسرو (دلبند من) به خاطر عشق من در حال اندیشه و تفکر است.
ندیدم چونکه مرد این کمندش
به گیسوی شکر کردم به بندش
هوش مصنوعی: من کسی را ندیدم که مانند او با موهای شکرینش مرا به دام انداخته باشد.
بلی شایسته شیر است زنجیر
کمند و بند شد در خورد نخجیر
هوش مصنوعی: بله، شیر سزاوار زنجیر و بند است، زیرا که شکارچی آن را در دام انداخته است.
چو خسرو عشق را آمد مسخر
چه دامش طرهٔ شیرین چه شکر
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به مانند خسرو به انسان دست میدهد، چه معنایی دارد که موهای زیبا و شیرین او مانند دام و تلهای برای دل باشد، چه اینکه خیالی شیرین همچون شکر در ذهن عاشق ایجاد کند.
حاشیه ها
1394/08/18 17:11
mhy
شعرای بسیار زیادی وجود داره ک بسیار قشنگه.
اما از بس زیاده بهشون توجه نمیشه و فراموش میشن.
شعر های ک برا گفبنش عمر گذاشته شده،بی ارزش دونسته میشن
واقعا تاسف باره