گنجور

بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین

چو دید آن نوش لب شوخ پریزاد
که فرهاد است در آن صنعت استاد
صلاح آن دید چشم شیر گیرش
که با تیر نگه سازد اسیرش
به مشکین طره سازد پای بستش
دهد کاری که می‌شاید به دستش
غرورش مصلحت را آنچنان دید
که باید مایه دید و پایه بخشید
نخستین شرط عشق است آزمودن
نشاید هرکسی را در گشودن
بسا کس کز هوس باشد نظر باز
بسا کز عشق باشد خانه پرداز
بباید آزمودش تا کدام است
هوس یا عاشقی او را چه کام است
به او گر نرد یاری می‌توان باخت
نگه را گرم جولان می‌توان ساخت
وگر دست هوس باشد درازش
توان از سر به آسان کرد بازش
خصوصا چون منی از بخت بدکار
مدامم با هوسناکان فتد کار
مرا نتوان هوس زد بعد از این راه
که خسرو کرده زین نیرنگم آگاه
وزان پس با هزاران دلستانی
شد آن مه بر سر شیرین زبانی
ز شرم پرده داران هوا خواه
سخن در پرده راند آن ماه آگاه
که آیین هنرور آنچنان است
که او را دل موافق با زبان است
مرا چشم از پی آن صنعت آراست
که از زر چشم او بر کار فرماست
چو مزدوران نظر نبود به سیمش
نباشد دیه بر امید و بیمش
نه رنجش از پی پا رنج باشد
کند کاری که صاحب گنج باشد
به لعلی قانع ار کانی نباشد
به نانی فارغ ار خوانی نباشد
نگردد مانعش یک گل ز گلزار
نبندد دیدهٔ اندک ز بسیار
بنایی کرد باید عشق مانند
که نتوان دور گردونش ز جا کند
به سان همت عشاق عالی
چون عهد عشق بازان لایزالی
ز پابرجایی و پر استواری
چو عاشق گاه رنج و گاه خواری
فضایش چون دل آزادگان پاک
رواقش چون خیال اهل ادراک
نه قصر و کاخ در کار است ما را
که از این نوع بسیار است مارا
غرض مشغولی و خاطر گشاییست
از این بگذشته صنعت آزماییست
اگر داری سر این کارفرما
هر آن صنعت که داری کارفرما
یکایک گفتنی‌ها را چو بشمرد
ز لب جان داد و از گفتار دل برد
ز شیرین نکته‌های دلفریبش
ز جان آرام برد ، از دل شکیبش
زمین بوسید فرهاد هنرمند
سخن را با نیاز افکند پیوند
که تا گل زینت گلزار باشد
به پیش عارضت گل خوار باشد
شکر را تا به شیرینی بود نام
کند شیرینی از لعل لبت وام
فلک را تا فروغ از اختران است
زمین را تا طراز از دلبران است
مباد ای اختر خوبی وبالت
طراز دلبری بادا جمالت
نشایم خدمتی را ور توانم
کلاه فخر بر گردون رسانم
نباشد قابلیت چون منی را
قبول خاطر سیمین تنی را
ولی چون التفات مقبلان است
چه غم آنرا که از ناقابلان است
ببینی پرتو خورشید رخشان
کز او سنگی شود لعل بدخشان
چو سعی ما و لطف کارفرماست
به خوبی کارها چون زر شود راست
مرا گفتی که از زر دیده بردار
که کارت همچو زر گردد در این کار
نیازم هست اما نی به گوهر
امیدم هست نی بر سیم و بر زر
به مسکینی سر گوهر ندارم
ولی از گوهری دل برندارم
چو لطف کارفرما هست یارم
اگر کوهی بود از جا برآرم
توان با شوق کوهی را زجا کند
فسرده خار نتواند ز پا کند
گل افسرده را آبی نباشد
دل افسرده را تابی نباشد
به خود این کار را مشکل توانم
وگر بتوان ز شوق دل توانم
در این کار ار دلم گیرد ثباتی
نگیرد جز به اندک التفاتی
کنیزان حرف شیرین چون شنیدند
نیاز مرد صنعت پیشه دیدند
تمامی همزبان گشتند یکبار
به فرهاد آگهی دادند از کار
که این بانوی ما بس ناصبور است
مزاجش نازک و طبعش غیور است
به رنجش چون دل او هیچ دل نیست
سرشتش گویی از این آب و گل نیست
به خونریزی عتابش بس دلیر است
که هم پیمان شکن هم زود سیر است
اساسی را به گردون گر برآرد
به اندک رنجشی از پا در آرد
ز بس نازک که طبع آن یگانه‌ست
مدامش از پی رنجش بهانه‌ست
ز بی‌پرواییش طبعی‌ست مغرور
به عاشق سوزیش خویی‌ست مشهور
چو خویش آتشین کین بر فروزد
جهان را خرمن هستی بسوزد
اگر آهن دلی پولاد پنجه
نه از کار و نه از بیداد رنجه
در این سودا قدم نه ، ورنه زنهار
سر خود گیر و وقت خود نگه دار
گرت از عاشقی پیرایه‌ای هست
کرا زاین نغزتر سرمایه‌ای هست
مراد خاطرش جوی و میندیش
گرت مرهم فرستد ور زند نیش
و گر مزدوری او را نیز کار است
درم بسیار و گوهر بی‌شمار است
چو میل خاطرت با غم نباشد
ورا چندان که خواهی کم نباشد
بزد آهی ز دل فرهاد مسکین
که ای شکر لبان خیل شیرین
مرا کاری که اول بار فرمود
فریب چشم شیرین عاشقی بود
چه مزدی بهتر از این دارم امید
که شیرین بهر این کارم پسندید
به من بخشید ای من خاک راهش
هزاران سال مزد اول نگاهش
اگر شکرانه را جان برفشانم
همانا قدر این نعمت ندانم
مگوییدم که از خویش بیندیش
گرت مرهم فرستد ور زند نیش
کجا زان طبع نازک باک دارم
اگر زو زهر من تریاک دارم
در این سودا چرا باشد زیانم
که او نازک دل و من سخت جانم
در این کار او سزد کاندیشه دارد
مرا دربار سنگ ، او شیشه دارد
هوسناک است آن کز رنجش یار
بیندیشد که با هجران فتد کار
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید
مرا کام دلی زان دلستان نیست
چه کام دل دلی اندر میان نیست
اگر رنجد و گر یاری نماید
هم از خود کاهد و برخود فزاید
ولی چون از میان برخاست عاشق
همان خواهد که دلبر خواست عاشق
به دل خواهش بود دل نیست با او
وگر آسان و مشکل نیست با او
ور از هجرش خمار از وصل مستی است
نباشد عشقبازی خود پرستی‌ست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دید آن نوش لب شوخ پریزاد
که فرهاد است در آن صنعت استاد
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبا را دید که لب‌هایش مثل نوشیدنی شیرین است، متوجه شد که فرهاد در هنر و مهارت این کار استاد است.
صلاح آن دید چشم شیر گیرش
که با تیر نگه سازد اسیرش
هوش مصنوعی: بهترین کار برای شکارچی این است که با دقت و زیرکی، نظرش را به سمت شیر جلب کند و او را با تیر خود به دام بیاندازد.
به مشکین طره سازد پای بستش
دهد کاری که می‌شاید به دستش
هوش مصنوعی: با موهای سیاهش یک کمر درست می‌کند و کاری را برای او انجام می‌دهد که شایسته‌اش است.
غرورش مصلحت را آنچنان دید
که باید مایه دید و پایه بخشید
هوش مصنوعی: او به قدری به خودشیفتگی‌اش اهمیت می‌دهد که تصمیم می‌گیرد تا برای خود اعتبار و جایگاهی ایجاد کند.
نخستین شرط عشق است آزمودن
نشاید هرکسی را در گشودن
هوش مصنوعی: اولین شرط عشق این است که باید آزمون و آزمایش را گذراند و نمی‌توان هر کسی را در این زمینه آزمود.
بسا کس کز هوس باشد نظر باز
بسا کز عشق باشد خانه پرداز
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر هوس و تمایل، به دیگران نگاه می‌کنند، اما خیلی‌ها هم هستند که به خاطر عشق واقعی، دل و جان خود را به افرادی می‌دهند و برای آن‌ها تلاش می‌کنند.
بباید آزمودش تا کدام است
هوس یا عاشقی او را چه کام است
هوش مصنوعی: باید او را امتحان کرد تا فهمید آیا فقط به عشق و هوس دچار شده یا به دنبال هدف و آرزوی واقعی‌اش است.
به او گر نرد یاری می‌توان باخت
نگه را گرم جولان می‌توان ساخت
هوش مصنوعی: اگر با او دوستی کنی، می‌توانی عشق را برپا کنی و احساسات را به خوبی پرورش بدهی.
وگر دست هوس باشد درازش
توان از سر به آسان کرد بازش
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ها و آرزوها در دسترس باشند، می‌توان به راحتی از آن‌ها دست برداشت و آن‌ها را کنار گذاشت.
خصوصا چون منی از بخت بدکار
مدامم با هوسناکان فتد کار
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه من به خاطر بخت بدی که دارم، همیشه با افراد هوسران درگیر می‌شوم و در این وضعیت قرار می‌گیرم.
مرا نتوان هوس زد بعد از این راه
که خسرو کرده زین نیرنگم آگاه
هوش مصنوعی: من دیگر نتوانم به وسوسه‌ها فرمان ببرم، زیرا پس از آنکه خسرو به این فریب و نیرنگ پی برده است، از راه و روشم آگاه شده‌ام.
وزان پس با هزاران دلستانی
شد آن مه بر سر شیرین زبانی
هوش مصنوعی: سپس آن ماه زیبا با هزاران دلربایی، بر سر شیرین زبانی خود ظاهر شد.
ز شرم پرده داران هوا خواه
سخن در پرده راند آن ماه آگاه
هوش مصنوعی: به خاطر شرم پرده‌داران، معشوق با احتیاط و به آرامی سخنانش را به گوش کسی می‌رساند.
که آیین هنرور آنچنان است
که او را دل موافق با زبان است
هوش مصنوعی: هنرمند به گونه‌ای تربیت شده است که احساسات و عواطف او با صحبت‌ها و بیانش هماهنگ است.
مرا چشم از پی آن صنعت آراست
که از زر چشم او بر کار فرماست
هوش مصنوعی: من به دنبال آن زیبایی هستم که چشمانش مانند زر در کار من تأثیر می‌گذارد.
چو مزدوران نظر نبود به سیمش
نباشد دیه بر امید و بیمش
هوش مصنوعی: اگر کارگران به سکه و پول نگاه نکنند، دیگر نباید به امید و ترس از آنچه به دست می‌آورند، اهمیت دهند.
نه رنجش از پی پا رنج باشد
کند کاری که صاحب گنج باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی ثروتمند و صاحب مال و اموال باشد، نباید از روی کینه و ناراحتی عمل کند، بلکه باید با محبت و خوبی رفتار کند.
به لعلی قانع ار کانی نباشد
به نانی فارغ ار خوانی نباشد
هوش مصنوعی: اگر به زیور و زیبایی قانع باشی، حتی اگر چیزی نداشته باشی، راحت می‌زیی؛ و اگر دستت به غذا نمی‌رسد، فرقی ندارد.
نگردد مانعش یک گل ز گلزار
نبندد دیدهٔ اندک ز بسیار
هوش مصنوعی: اگر یک گل از باغی جدا نشود، مانع از مشاهدهٔ زیبایی‌های دیگر نخواهد شد. هرچند که چشم‌ها اندک باشند، باز هم می‌توانند زیبایی‌های زیادی را ببینند.
بنایی کرد باید عشق مانند
که نتوان دور گردونش ز جا کند
هوش مصنوعی: عشق باید به گونه‌ای باشد که مثل یک سازه محکم و استوار ساخته شود، به طوری که هیچ چیزی نتواند آن را از جای خود حرکت دهد.
به سان همت عشاق عالی
چون عهد عشق بازان لایزالی
هوش مصنوعی: عشق و اراده‌ی عاشقان برتر از عهد و پیمان عشق‌ورزان است.
ز پابرجایی و پر استواری
چو عاشق گاه رنج و گاه خواری
هوش مصنوعی: به خاطر ایستادگی و ثبات تو، مانند عاشق که گاهی درد و رنج می‌کشد و گاهی تسکین و آرامش دارد.
فضایش چون دل آزادگان پاک
رواقش چون خیال اهل ادراک
هوش مصنوعی: فضای این مکان به اندازه دل آزادگان پاک و آرام است و صفای آن مانند اندیشه و تخیل افرادی است که بصیرت دارند.
نه قصر و کاخ در کار است ما را
که از این نوع بسیار است مارا
هوش مصنوعی: ما به قصر و کاخ نیازی نداریم چون از این چیزها بسیار داریم.
غرض مشغولی و خاطر گشاییست
از این بگذشته صنعت آزماییست
هوش مصنوعی: هدف از این کار، ایجاد سرگرمی و خوشحال کردن ذهن است و اگر از این موضوع گذر کنیم، می‌توان به خلاقیت و هنر در آن پرداخت.
اگر داری سر این کارفرما
هر آن صنعت که داری کارفرما
هوش مصنوعی: هرگاه بر سر کارفرما هستی، از هر مهارتی که داری بهره ببر.
یکایک گفتنی‌ها را چو بشمرد
ز لب جان داد و از گفتار دل برد
هوش مصنوعی: هر چیزی که قرار بود گفته شود را وقتی شمرد، جانش را داد و از گفتارش دل برید.
ز شیرین نکته‌های دلفریبش
ز جان آرام برد ، از دل شکیبش
هوش مصنوعی: شیرین، با سخنان جذاب و دلنشینش آرامش را از جانم گرفت و از دل صبورم بیرون برد.
زمین بوسید فرهاد هنرمند
سخن را با نیاز افکند پیوند
هوش مصنوعی: زمین به خاطر فرهاد هنرمند، که با نیاز و آرزوهایش ارتباطی عمیق برقرار کرده، سر به خاک می‌ساید.
که تا گل زینت گلزار باشد
به پیش عارضت گل خوار باشد
هوش مصنوعی: برای اینکه گل‌های باغ جلوه‌گر باشند و زیبایی خود را نشان دهند، باید زیر سایه‌ی چهره‌ی تو قرار بگیرند و به تو احترام بگذارند.
شکر را تا به شیرینی بود نام
کند شیرینی از لعل لبت وام
هوش مصنوعی: شکر را تا زمانی که طعم شیرینی دارد، به یاد می‌آورد. این شیرینی برخواسته از لبان زیبای توست.
فلک را تا فروغ از اختران است
زمین را تا طراز از دلبران است
هوش مصنوعی: تا وقتی که ستاره‌ها در آسمان نور می‌افشانند و زمین بر اساس زیبایی دلبرانه ساخته شده است.
مباد ای اختر خوبی وبالت
طراز دلبری بادا جمالت
هوش مصنوعی: ای ستاره نیکو، امیدوارم که خوشبختی تو به زیبایی‌ات افزوده شود.
نشایم خدمتی را ور توانم
کلاه فخر بر گردون رسانم
هوش مصنوعی: اگر به من فرصتی برای خدمت دادن بدهند، تلاش می‌کنم که افتخاراتم را به آسمان برسانم.
نباشد قابلیت چون منی را
قبول خاطر سیمین تنی را
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه من شایستگی ندارد که دل زیبایی را به خود جذب کند.
ولی چون التفات مقبلان است
چه غم آنرا که از ناقابلان است
هوش مصنوعی: اما وقتی توجه و محبت کسانی که به ما نزدیک هستند جلب می‌شود، نگران این نیستم که دیگران ما را نادیده بگیرند یا اهمیت ندهند.
ببینی پرتو خورشید رخشان
کز او سنگی شود لعل بدخشان
هوش مصنوعی: اگر نور درخشان خورشید را ببینی، حتی سنگی معمولی هم می‌تواند به زیبایی یک لعل گرانبها تبدیل شود.
چو سعی ما و لطف کارفرماست
به خوبی کارها چون زر شود راست
هوش مصنوعی: وقتی تلاش ما همراه با محبت و کمک سرپرست باشد، کارها به خوبی و استحکام انجام می‌شود و مانند طلا ارزش پیدا می‌کند.
مرا گفتی که از زر دیده بردار
که کارت همچو زر گردد در این کار
هوش مصنوعی: به من گفتی که از طلا و زر چشم پوشی کن، زیرا در این کار اگر این کار را درست انجام دهی، وضعیت‌ات مانند طلا ارزش خواهد یافت.
نیازم هست اما نی به گوهر
امیدم هست نی بر سیم و بر زر
هوش مصنوعی: من به چیزی نیاز دارم اما آن چیز، گوهری از امید است و نه طلا و نقره.
به مسکینی سر گوهر ندارم
ولی از گوهری دل برندارم
هوش مصنوعی: من هرگز به آدم‌های فقیر توجهی ندارم، اما هرگز از ارزش قلبم دست نخواهم کشید.
چو لطف کارفرما هست یارم
اگر کوهی بود از جا برآرم
هوش مصنوعی: اگر لطف و حمایت کارفرما در کارم باشد، حتی اگر به کوهی هم بر بخورم، توانایی غلبه بر آن را خواهم داشت.
توان با شوق کوهی را زجا کند
فسرده خار نتواند ز پا کند
هوش مصنوعی: شخصی با عشق و انگیزه می‌تواند کوهی را به حرکت درآورد، اما هیچ چیز نمی‌تواند حتی یک خار را از زمین برکند.
گل افسرده را آبی نباشد
دل افسرده را تابی نباشد
هوش مصنوعی: گل پژمرده هیچ‌گاه طراوت نمی‌یابد، دل غمگین نیز هرگز آرامش نمی‌گیرد.
به خود این کار را مشکل توانم
وگر بتوان ز شوق دل توانم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم این کار را به تنهایی انجام دهم، اما اگر به خاطر عشق و شوق دل باشد، می‌توانم.
در این کار ار دلم گیرد ثباتی
نگیرد جز به اندک التفاتی
هوش مصنوعی: اگر دل من در این کار گرفتار شود، هیچ ثباتی نخواهد داشت مگر با کمی توجه و محبت.
کنیزان حرف شیرین چون شنیدند
نیاز مرد صنعت پیشه دیدند
هوش مصنوعی: زنانی که به صحبت‌های شیرین گوش می‌دادند، متوجه شدند که مردی که خبره کار خودش است به کمک نیاز دارد.
تمامی همزبان گشتند یکبار
به فرهاد آگهی دادند از کار
هوش مصنوعی: همه‌ی آنها یک‌بار به فرهاد خبر دادند از کارهایی که انجام شده است.
که این بانوی ما بس ناصبور است
مزاجش نازک و طبعش غیور است
هوش مصنوعی: این خانم ما خیلی بی‌صبری می‌کند، روحیه‌اش حساس و طبعش بسیار غیرتی است.
به رنجش چون دل او هیچ دل نیست
سرشتش گویی از این آب و گل نیست
هوش مصنوعی: دل او از رنجش خالی است و انگار که هیچ ارتباطی با دنیای مادی ندارد، گویا وجودش ساخته شده از چیزهایی فراتر از این آب و گل است.
به خونریزی عتابش بس دلیر است
که هم پیمان شکن هم زود سیر است
هوش مصنوعی: این شخص از شدت خشم و بی‌رحمی، به خونریزی و انتقام‌جویی معطوف شده است، چرا که هم با کسانی که به او خیانت کرده‌اند، به سرعت قطع رابطه می‌کند و هم خیلی زود از هر چیزی که او را کمتر راضی کند، دست برمی‌دارد.
اساسی را به گردون گر برآرد
به اندک رنجشی از پا در آرد
هوش مصنوعی: اگر کسی با کمی ناراحتی و نارضایتی از هدف خود دور شود، حتی می‌تواند مسیری که به دست آورده است را از دست بدهد.
ز بس نازک که طبع آن یگانه‌ست
مدامش از پی رنجش بهانه‌ست
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و حساسیت خاص او، همیشه دلیلی برای ناراحت شدن و رنجش وجود دارد.
ز بی‌پرواییش طبعی‌ست مغرور
به عاشق سوزیش خویی‌ست مشهور
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌پروا بودنش، طبعش مغرور است و در عشق، به شدت سوز و گداز دارد و این ویژگی‌اش مشهور است.
چو خویش آتشین کین بر فروزد
جهان را خرمن هستی بسوزد
هوش مصنوعی: وقتی که نفرتی جگرسوز در دل نزدیکان شعله‌ور شود، دنیا مانند کِشت و باغی در آتش می‌سوزد.
اگر آهن دلی پولاد پنجه
نه از کار و نه از بیداد رنجه
هوش مصنوعی: اگر انسانی با اراده و قوی باشد، نه از مشکلات زندگی خسته می‌شود و نه از ظلم و ستم دیگران رنج می‌برد.
در این سودا قدم نه ، ورنه زنهار
سر خود گیر و وقت خود نگه دار
هوش مصنوعی: در این موضوع دخالت نکن، وگرنه مراقب خودت باش و زمانت را حفظ کن.
گرت از عاشقی پیرایه‌ای هست
کرا زاین نغزتر سرمایه‌ای هست
هوش مصنوعی: اگر از عشق شما زینتی وجود دارد، برای چه به دنبال چیزی بهتر از این هستید؟
مراد خاطرش جوی و میندیش
گرت مرهم فرستد ور زند نیش
هوش مصنوعی: اگر او خواسته‌اش را به تو می‌گوید، نگران نباش؛ چون اگر کمکی برایت بیاورد، بسیار خوب است و اگر هم زخم‌های تو را بیشتر کند، مهم نیست.
و گر مزدوری او را نیز کار است
درم بسیار و گوهر بی‌شمار است
هوش مصنوعی: اگر کسی به او (مزدور) نیز کاری دارد، مزد او بسیار است و ثروت‌های بی‌شماری در دست دارد.
چو میل خاطرت با غم نباشد
ورا چندان که خواهی کم نباشد
هوش مصنوعی: وقتی که راهمان از غم و اندوه دور باشد، می‌توانیم هرچقدر که می‌خواهیم، از چیزهایی که دوست داریم بهره‌مند شویم.
بزد آهی ز دل فرهاد مسکین
که ای شکر لبان خیل شیرین
هوش مصنوعی: فرهاد، بیچاره، آهی از دل کشید و گفت: ای کسی که لب‌هایی چون شکر داری و بسیار شیرین هستی.
مرا کاری که اول بار فرمود
فریب چشم شیرین عاشقی بود
هوش مصنوعی: مرا کار و وظیفه‌ای که ابتدا به من گفته شد، فریبندگی چشمان شیرین عشق بود.
چه مزدی بهتر از این دارم امید
که شیرین بهر این کارم پسندید
هوش مصنوعی: من چه پاداشی بهتر از این دارم که امیدوارم به خاطر این کارم، شیرینی‌اش را خوش داشته باشد.
به من بخشید ای من خاک راهش
هزاران سال مزد اول نگاهش
هوش مصنوعی: به من عطا کرد، ای محبوب که من مانند خاک پای تو هستم، که سال‌ها برای دیدن یک نگاه تو صبر کرده‌ام.
اگر شکرانه را جان برفشانم
همانا قدر این نعمت ندانم
هوش مصنوعی: اگر من جانم را برای شکرگزاری خرج کنم، باز هم نمی‌توانم قدر این نعمت را به خوبی بفهمم.
مگوییدم که از خویش بیندیش
گرت مرهم فرستد ور زند نیش
هوش مصنوعی: اگر به تو کمکی رسید، به خاطر خودت نباشد که بر سر خودت فکر کن و اگر مورد آسیب قرار بگیری، بی‌دلیل نباشد.
کجا زان طبع نازک باک دارم
اگر زو زهر من تریاک دارم
هوش مصنوعی: نمی‌ترسم از لطافت و نازکی او، چون از او می‌توانم دارویی بسازم که زهر را برایم قابل تحمل کند.
در این سودا چرا باشد زیانم
که او نازک دل و من سخت جانم
هوش مصنوعی: در این احساس عشقی که دارم، چرا باید ضرر کنم وقتی او دل‌نازکی دارد و من شدید و مقاوم هستم؟
در این کار او سزد کاندیشه دارد
مرا دربار سنگ ، او شیشه دارد
هوش مصنوعی: او در این کار شایسته است که فکر می‌کند، زیرا در برابر سختی‌ها، او به ظرافت و شکنندگی می‌نگرد.
هوسناک است آن کز رنجش یار
بیندیشد که با هجران فتد کار
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر ناراحتی یار، به فکر جدایی و دوری از او بیفتد، دلی هوسناک و طمع‌کار دارد.
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید
هوش مصنوعی: هرگاه که تمایلات و خواسته‌ها نتوانند به نتیجه‌ دلخواه برسند، باید به دنبال روش‌های دیگر بود تا به هدف‌های خود دست پیدا کرد.
مرا کام دلی زان دلستان نیست
چه کام دل دلی اندر میان نیست
هوش مصنوعی: من از آن دلبر هیچ آرزویی ندارم، چون اینجا در دل من هیچ دل خواهی وجود ندارد.
اگر رنجد و گر یاری نماید
هم از خود کاهد و برخود فزاید
هوش مصنوعی: اگر رنجی داشته باشیم یا کسی به ما کمک کند، هر دو در نهایت از خودشان کم می‌کنند و به خودشان افزوده می‌شود.
ولی چون از میان برخاست عاشق
همان خواهد که دلبر خواست عاشق
هوش مصنوعی: اما وقتی که عاشق از میان می‌رود، همان را می‌خواهد که معشوقش خواسته است.
به دل خواهش بود دل نیست با او
وگر آسان و مشکل نیست با او
هوش مصنوعی: دل انسان آرزوهایی دارد، اما این دل هیچ ارتباطی با او ندارد و اگر هم باشد، نسبت به او هیچ چیز آسان یا سختی وجود ندارد.
ور از هجرش خمار از وصل مستی است
نباشد عشقبازی خود پرستی‌ست
هوش مصنوعی: اگر غم دوری او انسان را دچار نشئه‌ی وصال کند، دیگر عاشقی کردن به نوعی خودخواهی محسوب می‌شود.

حاشیه ها

1392/08/14 01:11
mohammad

سلام تورو خدا نسخه pdfروبرای تمام اشعار روبزارید ممنون

1396/08/24 10:10
مجید

درود بر شما
بنظرم در بیت 67 و 68 (دهم و یازدهم از آخر) وزن شعر دچار مشکل شده؛
در مصرع اول بیت 67 اگر واژه "خویش" بصورت "خویشت"
و در مصرع دوم بیت 68 ترکیب "اگر از او" بصورت "اگر زو" یا "گر از او" می‌بود، وزن درست می‌شد.
این اشتباه‌ها در تایپ پیش میاد. وقتی شما این مجموعه عظیم را تدارک می‌دیدید، گنجوری نبوده تا راحت کپی-پیست کنید.
سپاس از همت بلندتون

1402/08/15 19:11
افشین آگاه

با درود حتما مطلع هستید که این بخشها از وصال شیرازی است چون عمر وحشی کفاف به انجام رساندن مثنوی مزبور را نداد. هر چند عمر وصال هم به پایان دادن مثنوی نرسید و صابر همشهری وصال آن را به اتمام رسانید.