گنجور

بخش ۲۳ - گفتار اندر دلربایی شیرین از فرهاد مسکین و گفت و شنید آن دو به طریق راز و نیاز در پردهٔ راز

خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق
اگر چه آتش است و آتش افروز
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی
خصوصا اول این جان گدازی
هر آن شادی که بود اندر زمانه
نهادند از کرانه در میانه
چو یکجا جمع شد آن شادی عام
شدش آغاز عشق و عاشقی نام
بتان کاردان خوبان پرکار
در آغاز وفا یارند وخوش یار
ولیکن از دمی فریاد فریاد
که عشق تازه گردد دیر بنیاد
چو دید از دور شیرین عاشق نو
سبک در تاخت گلگون سبکرو
به آنجانب که می‌شد در تک و تاز
به جای گردش از ره خاستی ناز
به راه آن غبار توتیاسای
همه تن چشم مرد حیرت افزای
عنان را سست کرده لعبت مست
که آن مسکن بر آن آسان زند دست
به خنده مصلحت دیدی فریبش
که چون غارت کند صبر و شکیبش
اداها در بیان دلربایی
نگه‌ها گرم حرف آشنایی
به هر گامی که گلگون برگرفتی
اسیر نو نیازی درگرفتی
به استقبال هر جولان نازی
دوانیدی برون خیل نیازی
کشش بود از دو جانب سخت بازو
به میزان محبت هم ترازو
ز سویی حسن در زور آزمایی
ز سویی عشق در زنجیر خایی
از آن جانب اشارتها که پیش آی
وز این سو خاکساری ها که کو پای
از آنسو تیغ ناز اندر کف بیم
وز اینجانب سر اندر دست تسلیم
به هر گامی شدی نو آرزویی
نهان از لب گذشتی گفتگویی
به سرعت شوق چابک گام می‌رفت
صبوری لب پر از دشنام می‌رفت
چو آن چابک عنان آمد فرا پیش
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش
سراپا گشت جان بهر سپردن
همه تن سر برای سجده بردن
دعاها با نیاز عشق پرورد
به زیر لب نثار یار می‌کرد
سری چون بندگان افکنده در پیش
جبینی از سجود بندگی ریش
سراسیمه نگه در چشمخانه
که چون نظاره را یابد بهانه
سراپای وجود از عشق در جوش
همین لب از حدیث عشق خاموش
پری‌رخ را عنان مستانه در دست
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست
فریب از گوشه‌های چشم و ابرو
دوانیده برون سد مرحبا گو
نگه در حال پرسی گرم گفتار
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار
تواضعها به رسم عادت وناز
به شرم آراسته انجام و آغاز
برون آورد مستی از حجابش
ولی بسته همان بند نقابش
جمال ناز را پیرایه نو کرد
عبارت را تبسم پیشرو کرد
سخن را چاشنی داد از شکر خند
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند
بگو تا چیست نامت وز کجایی
که گویا سال ها شد کشنایی
جوابش داد کای ماه قصب پوش
مبادت از خشن پوشان فراموش
سدت مسکین چو من در جان گدازی
همیشه کار تو مسکین نوازی
یکی مسکینم از چین نام فرهاد
غلام تو ولیک از خویش آزاد
فکن یا حلقه‌ام در گوش امید
طریق بندگی بین تا به جاوید
بیا این بنده را در بیع خویش آر
پشیمان گر شوی آزادش انگار
به شیرین بذله شیرین شکر ریز
برون داد این فریب عشوه آمیز
که مارا بنده‌ای باید وفادار
که نگریزد اگر بیند سد آواز
قبول خدمت ما صعب کاریست
در این خدمت دگرگونه شماریست
دلی باید ز آهن، جانی از سنگ
که بتواند زدن در کار ما چنگ
اگر این جان و دل داری بیا پیش
وگرنه باش بر آزادی خویش
بگفتش کاین دل و جان جای عشق است
وجودم عرصه غوغای عشق است
همیشه کار جورت امتحان باد
دلم را تاب و جانم را توان باد
اگر بر سر زنی تیغ ستیزم
مبادا قوت پای گریزم
مرا آزار کن تا می‌توانی
وفاداری ببین و سخت جانی
دل و جان کردم از فولاد آن روز
که برق این امیدم شد درون سوز
به تابان کوره‌ای در امتحانم
که تا بینی چه فولادیست جانم
بگفتش ترسم این جان چو فولاد
که از سختیش با من می‌کنی یاد
چو خوی گرمم آتش برفروزد
اگر یاقوت باشد هم بسوزد
جوابی گرم گفتش آتش آلود
که اینک جان برآر از خرمنش دود
در آن وادی که میل دل زند گام
چه باشد جان که او را کس برد نام
من و میل تو با میل تو جان چیست
دگر جان را که خواهد دید جان کیست
شکر لب گفت کاین میل از کجا خاست
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست
بگفتش کن چه حرف آشنا بود
بگفتا مژده‌ای چند از وفا بود
بگفت از گلرخان بیند وفا کس
بگفت این آرزو عشاق را بس
بگفت این عشقبازان خود کیانند
بگفتا سخت قومی مهربانند
بگفتش تاکی است این مهربانی
بگفتا هست تا گردند فانی
بگفتا چون فنا گردند عشاق
بگفتا همچنان باشند مشتاق
بگفتش نخل مشتاقی دهد بار
بگفت آری ولی حرمان بسیار
بگفتا درد حرمان را چه درمان
بگفتا وای وای از درد حرمان
بگفتش لاف عشق و ناله بی جاست
بگفتا درد حرمان ناله فرماست
بگفت از صبر باید چاره سازی
بگفتا صبر کو در عشقبازی
بگفت از عشقبازی چیست مقصود
بگفتا رستگی از بود و نابود
بگفتش می‌توان با دوست پیوست
بگفت آری اگر از خود توان رست
بگفتش وصل به یا هجر از دوست
بگفتا آنچه میل خاطر اوست
ز هر رشته که شیرین عقده بگشاد
یکی گوهر بر آن آویخت فرهاد
نشد خوبی عنان جنبان نازی
کزان کوته شود دست نیازی
چو حسن و عشق در جولانگه ناز
عنان دادند لختی در تک و تاز
نگهبانان ز هر سو در رسیدند
دو مرغ هم نوا دم در کشیدند
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
سخن را پرده‌ای نو باز کردند
ز پرده نغمه‌ای نو ساز کردند
اگر چه ظاهرا صورت دگر بود
ولی پنهان نوایی بیشتر بود
نوای عشقبازان خوش نواییست
که هر آهنگ او را ره به جاییست
اگر چه سد نوا خیزد از این چنگ
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
غرض عشق است اوصاف کمالش
اگر وحشی سراید یا وصالش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام
هوش مصنوعی: عشق شیرین و زیباست، شروع و پایان خوبی دارد. اگرچه اکثر تلاش‌ها و کوشش‌ها ممکن است به نتیجه نرسد، اما اصل و حقیقت هر موفقیتی در عشق نهفته است.
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق
هوش مصنوعی: خوشا که عشق وجود دارد و خوشا پیمان‌های دلپذیر آن. خوشا شروع سوز و گداز ناشی از عشق.
اگر چه آتش است و آتش افروز
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز
هوش مصنوعی: اگرچه این آتش وجود دارد و شعله‌ور است، اما نباید کم‌سوز باشد؛ زیرا این سوزاندن خوشایند و لذت‌بخش است.
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی
خصوصا اول این جان گدازی
هوش مصنوعی: عهد عاشقانه چه زیباست، به‌ویژه در ابتدای راهی که جان را به آتش می‌کشاند.
هر آن شادی که بود اندر زمانه
نهادند از کرانه در میانه
هوش مصنوعی: هر خوشی و شادی که در دنیا وجود دارد، از سرزمین دوری به اینجا آورده شده است.
چو یکجا جمع شد آن شادی عام
شدش آغاز عشق و عاشقی نام
هوش مصنوعی: وقتی که شادی در یکجا جمع شود، آغاز عشق و دوست داشتن شکل می‌گیرد.
بتان کاردان خوبان پرکار
در آغاز وفا یارند وخوش یار
هوش مصنوعی: مجسمه‌های زیبا و ماهرانه نشان می‌دهند که خوبان در اوایل عشق و وفاداری، چقدر تلاش می‌کنند و چقدر دلپذیرند.
ولیکن از دمی فریاد فریاد
که عشق تازه گردد دیر بنیاد
هوش مصنوعی: اما از لحظه‌ای فریاد بزن که عشق نو و تازه شود، زیرا عشق دیرینه به مرور زمان کهنه می‌شود.
چو دید از دور شیرین عاشق نو
سبک در تاخت گلگون سبکرو
هوش مصنوعی: وقتی از دور، شیرین را دید، عاشق تازه‌کار به سرعت و با شوق به طرف او رفت، با ظاهری زیبای گلگون.
به آنجانب که می‌شد در تک و تاز
به جای گردش از ره خاستی ناز
هوش مصنوعی: به سوی آن طرف که می‌رفتی، به جای اینکه از راه رفتن خسته شوی، با ناز و ظرافت حرکت می‌کردی.
به راه آن غبار توتیاسای
همه تن چشم مرد حیرت افزای
هوش مصنوعی: در مسیر تو، غباری وجود دارد که تمام بدن را فرا گرفته و چشم مردی را پر از شگفتی کرده است.
عنان را سست کرده لعبت مست
که آن مسکن بر آن آسان زند دست
هوش مصنوعی: کنترل و مهار رها شده است، زیرا بازیچه‌ای سرمست وجود دارد که آن مکان به راحتی می‌توان به آن دست یافت.
به خنده مصلحت دیدی فریبش
که چون غارت کند صبر و شکیبش
هوش مصنوعی: اگر دیدی که او به خنده و شوخی روی آورده، نباید فریب او را بخوری، زیرا ممکن است که او با این کار صبر و شکیبایی‌ات را مورد تاراج قرار دهد.
اداها در بیان دلربایی
نگه‌ها گرم حرف آشنایی
هوش مصنوعی: نگاه‌های دل‌ربا و شیطنت‌آمیز او، به طور غیرمستقیم و با زیبایی خاصی، احساسات و حس آشنایی را در کلماتش جاری می‌سازد.
به هر گامی که گلگون برگرفتی
اسیر نو نیازی درگرفتی
هوش مصنوعی: با هر قدمی که برداشتی و زیبایی به همراه آوردی، به مشکلی جدید دچار شدی.
به استقبال هر جولان نازی
دوانیدی برون خیل نیازی
هوش مصنوعی: همواره به استقبال هر فرصتی می‌روید و با شوق و نشاط آماده‌ی عمل هستید.
کشش بود از دو جانب سخت بازو
به میزان محبت هم ترازو
هوش مصنوعی: کششی بین دو طرف وجود دارد که به شدت مانند بازوها به یکدیگر نزدیک می‌شوند و در این میان اندازه محبت نیز در نظر گرفته می‌شود.
ز سویی حسن در زور آزمایی
ز سویی عشق در زنجیر خایی
هوش مصنوعی: از یک طرف زیبایی در تلاش و چالش است، و از طرف دیگر عشق، در قید و زنجیر گرفتار است.
از آن جانب اشارتها که پیش آی
وز این سو خاکساری ها که کو پای
هوش مصنوعی: از آن سو نشانه‌هایی وجود دارد که به سمت تو می‌آید و از این سو، خاکساری و تواضع‌هایی وجود دارد که با خجالت و احترام، تو را می‌بیند.
از آنسو تیغ ناز اندر کف بیم
وز اینجانب سر اندر دست تسلیم
هوش مصنوعی: از آن طرف، تیغ ناز کمی نگران است و من با تسلیم، سرم را در دست دارم.
به هر گامی شدی نو آرزویی
نهان از لب گذشتی گفتگویی
هوش مصنوعی: با هر قدمی که برمی‌داری، آرزویی جدید در دلت پنهان شده است و وقتی که از کنار آن می‌گذری، گویی در دل گفتگویی وجود دارد.
به سرعت شوق چابک گام می‌رفت
صبوری لب پر از دشنام می‌رفت
هوش مصنوعی: او با شتاب و شوق بسیار در حرکت بود، اما صبرش پر از شکایت و نارضایتی بود.
چو آن چابک عنان آمد فرا پیش
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش
هوش مصنوعی: وقتی آن سوار چابک و ماهر به جلو آمد، وفاداری و محبوبیتش به زمین افتاد و خود را به او تقدیم کرد.
سراپا گشت جان بهر سپردن
همه تن سر برای سجده بردن
هوش مصنوعی: تمام وجودم را فدای تو می‌کنم، تا جانم را برای سجده و پرستش به تو تقدیم کنم.
دعاها با نیاز عشق پرورد
به زیر لب نثار یار می‌کرد
هوش مصنوعی: دعای عشق به صورت آهسته و در دل، به طرف محبوب نثار می‌شد.
سری چون بندگان افکنده در پیش
جبینی از سجود بندگی ریش
هوش مصنوعی: سری مانند بندگان که در پایین افتاده، بر جبهه‌ای از سجده و بندگی، ریشی از فروتنی دارد.
سراسیمه نگه در چشمخانه
که چون نظاره را یابد بهانه
هوش مصنوعی: بسیار مراقب باش که وقتی به چشمان کسی نگاه می‌کنی، نباید بهانه‌ای برای نظاره پیدا کنی.
سراپای وجود از عشق در جوش
همین لب از حدیث عشق خاموش
هوش مصنوعی: تمام وجودم از عشق در حال غلیان است و همین که لبانم به سخن می‌آیند، اسرار عشق را بیان می‌کنند.
پری‌رخ را عنان مستانه در دست
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست
هوش مصنوعی: دختر زیبا را در دست خود نگه‌داشته، چشمانش مست و سرش به خاطر عشق醉ان است. همه چیز در او حالتی شبیه به مستی دارد.
فریب از گوشه‌های چشم و ابرو
دوانیده برون سد مرحبا گو
هوش مصنوعی: فریبی که از نگاه و حرکات ابروها نمایان شده است را با احترام و تحسین بپذیرو.
نگه در حال پرسی گرم گفتار
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار
هوش مصنوعی: نگاهت پر از سوال است و صحبت‌هایت دلگرم‌کننده، اما گوش هیچ‌کس از این حرف‌ها خبر ندارد و هیچ کس به تو توجهی نمی‌کند.
تواضعها به رسم عادت وناز
به شرم آراسته انجام و آغاز
هوش مصنوعی: تواضع به صورت عادت و ناز به خاطر شرم به خوبی آغاز و پایان می‌یابد.
برون آورد مستی از حجابش
ولی بسته همان بند نقابش
هوش مصنوعی: مستی او را از پرده بیرون آورد، اما همان بندهایی که او را پوشانده بود، هنوز در جایش باقی مانده است.
جمال ناز را پیرایه نو کرد
عبارت را تبسم پیشرو کرد
هوش مصنوعی: زیبایی دلربا به شکلی تازه جلوه‌گر شد و چهره‌ای خندان بر آن افزود.
سخن را چاشنی داد از شکر خند
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند
هوش مصنوعی: او سخن را با شیرینی جملاتش زیبا و دلنشین کرد و با لبخند به هنرمند خوش‌آمد گفت.
بگو تا چیست نامت وز کجایی
که گویا سال ها شد کشنایی
هوش مصنوعی: بگو نامت چیست و از کجا هستی، چون به نظر می‌رسد سال‌هاست که با تو آشنا شده‌ام.
جوابش داد کای ماه قصب پوش
مبادت از خشن پوشان فراموش
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد: ای ماه که در پوشش نازکی قرار داری، مبادا که از افراد بدخلق و خشن غافل شوی.
سدت مسکین چو من در جان گدازی
همیشه کار تو مسکین نوازی
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل من در سختی و مشکل قرار بگیرد، همیشه لطف و مهربانی تو به او کمک می‌کند.
یکی مسکینم از چین نام فرهاد
غلام تو ولیک از خویش آزاد
هوش مصنوعی: من انسانی فقیر و نیازمند هستم که به خاطر فرهاد، غلام تو محسوب می‌شوم، اما در عین حال خودم را از بند و محدودیت‌ها آزاد می‌دانم.
فکن یا حلقه‌ام در گوش امید
طریق بندگی بین تا به جاوید
هوش مصنوعی: برای نشان دادن امید و آرزو، حلقه‌ای را در گوشم بینداز تا راه بندگی را ببینم و به جاودانگی برسم.
بیا این بنده را در بیع خویش آر
پشیمان گر شوی آزادش انگار
هوش مصنوعی: بیا این بنده را در معامله‌ات در نظر بگیر، اگر از کار خود پشیمان شدی، او را آزاد کن.
به شیرین بذله شیرین شکر ریز
برون داد این فریب عشوه آمیز
هوش مصنوعی: زنی ماهر و فریبنده با طعنه‌های شیرین و سخن‌های دل‌نشین توانسته است، شیرین‌زبانانه دیگران را به دام بیندازد و با مهارت، تا بتواند خواسته‌اش را برآورده کند.
که مارا بنده‌ای باید وفادار
که نگریزد اگر بیند سد آواز
هوش مصنوعی: برای ما لازم است که وابسته‌ای وفادار داشته باشیم که اگر صدای سدی را بشنود، به دور نشود و نگریزد.
قبول خدمت ما صعب کاریست
در این خدمت دگرگونه شماریست
هوش مصنوعی: پذیرفتن خدمت ما کار دشواری است، زیرا در این کار، شرایط و معیارهای متفاوتی وجود دارد.
دلی باید ز آهن، جانی از سنگ
که بتواند زدن در کار ما چنگ
هوش مصنوعی: برای اینکه بتواند در کار ما تأثیر بگذارد، باید دلی محکم و استوار مانند آهن و جانی نفوذناپذیر مانند سنگ داشته باشد.
اگر این جان و دل داری بیا پیش
وگرنه باش بر آزادی خویش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با من باشی و عشق را تجربه کنی، بیا به سمت من. ولی اگر نمی‌خواهی، آزادی‌ات را حفظ کن و برو به کار خودت برس.
بگفتش کاین دل و جان جای عشق است
وجودم عرصه غوغای عشق است
هوش مصنوعی: او به او گفت که این دل و جان من مکان عاشقی است و وجودم پر از شور و شوق عشق است.
همیشه کار جورت امتحان باد
دلم را تاب و جانم را توان باد
هوش مصنوعی: هرگز بگذار که کار تو آزمایشی بر دل من باشد، تا دلم استقامت داشته باشد و جانم توانایی.
اگر بر سر زنی تیغ ستیزم
مبادا قوت پای گریزم
هوش مصنوعی: اگر در مقابله با زنی که با او در جنگ و ستیز هستم، به او ضربه‌ای بزنم، نگذارید که در این کار ضعف و ترس مرا بیفکند.
مرا آزار کن تا می‌توانی
وفاداری ببین و سخت جانی
هوش مصنوعی: من را هر چقدر می‌خواهی آزار بده، تا وفاداری و استقامت مرا ببینی.
دل و جان کردم از فولاد آن روز
که برق این امیدم شد درون سوز
هوش مصنوعی: از آن روزی که امیدم مانند آتش درونم روشن شد، تمام وجودم را وقف آن کردم.
به تابان کوره‌ای در امتحانم
که تا بینی چه فولادیست جانم
هوش مصنوعی: در دلی که در امتحان قرار دارد، مانند آهن در کوره‌ای درخشان و داغ است، تا بتوانی ببینی چگونه روح من قوی و مقاوم است.
بگفتش ترسم این جان چو فولاد
که از سختیش با من می‌کنی یاد
هوش مصنوعی: سخن می‌گوید که می‌ترسم این روح من مانند فولاد باشد و تو از سختی و استحکام آن برای من یادآوری کنی.
چو خوی گرمم آتش برفروزد
اگر یاقوت باشد هم بسوزد
هوش مصنوعی: اگر دل من گرم و پرشور باشد، حتی یاقوت نیز در آتش می‌سوزد.
جوابی گرم گفتش آتش آلود
که اینک جان برآر از خرمنش دود
هوش مصنوعی: او با لحن گرم و آتشین پاسخ داد که حالا جانت را از دودی که از خرمنش بلند می‌شود، بیرون بیاور.
در آن وادی که میل دل زند گام
چه باشد جان که او را کس برد نام
هوش مصنوعی: در جایی که دل به چیزی متمایل است، اهمیت قدم‌ها چه می‌تواند باشد وقتی که خود شخص را هیچ‌کس نمی‌شناسد و نامی از او به یاد نمی‌ماند.
من و میل تو با میل تو جان چیست
دگر جان را که خواهد دید جان کیست
هوش مصنوعی: میل و خواست تو و عشق به تو برای من مهم‌تر از هر چیز دیگری است. دیگر چه اهمیتی دارد که جان و هستی من چیست و چه کسی به دنبال شناخت جان و وجود خودش است؟
شکر لب گفت کاین میل از کجا خاست
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست
هوش مصنوعی: شکر لب گفت که این تمایل و کشش از کجا ناشی شد؟ گفت: از یک یا دو کلمه آشنا و صمیمی آغاز شد.
بگفتش کن چه حرف آشنا بود
بگفتا مژده‌ای چند از وفا بود
هوش مصنوعی: او به او گفت که چه سخن آشنایی است، و او در پاسخ گفت خبرهای خوبی از وفا وجود دارد.
بگفت از گلرخان بیند وفا کس
بگفت این آرزو عشاق را بس
هوش مصنوعی: گفت: هیچ‌کس از محبوبان وفا نمی‌بیند. این آرزو برای عشق‌ورزان کافی است.
بگفت این عشقبازان خود کیانند
بگفتا سخت قومی مهربانند
هوش مصنوعی: شخصی از دیگران پرسید که این عاشقان چه کسانی هستند و در پاسخ شنید که آنها گروهی هستند بسیار مهربان و دل‌سوز.
بگفتش تاکی است این مهربانی
بگفتا هست تا گردند فانی
هوش مصنوعی: سوالی درباره مدت زمان محبت و مهربانی کرد و پاسخ شنید که این محبت تا زمانی ادامه دارد که این دنیا و موجودات آن به پایان برسند.
بگفتا چون فنا گردند عشاق
بگفتا همچنان باشند مشتاق
هوش مصنوعی: عاشقان وقتی که فنا شوند، باز هم دارای اشتیاق و علاقه خواهند بود.
بگفتش نخل مشتاقی دهد بار
بگفت آری ولی حرمان بسیار
هوش مصنوعی: نخل مشتاقی به او گفت که میوه‌ای خواهد داد، اما او پاسخ داد که درست است، اما متأسفانه بسیار چیزهای ناامیدکننده نیز وجود دارد.
بگفتا درد حرمان را چه درمان
بگفتا وای وای از درد حرمان
هوش مصنوعی: درد بی‌پناهی و نداشتن چیزی که آرزوش را داشتم، درمانی ندارد و فقط باید از این درد شکوه کرد.
بگفتش لاف عشق و ناله بی جاست
بگفتا درد حرمان ناله فرماست
هوش مصنوعی: گفتن از عشق و ناله‌های بی‌مورد بی‌فایده است، اما او می‌گوید که درد و حسرت، هر کجا باشد، به واقعیت تبدیل می‌شود و باید از آن ناله کرد.
بگفت از صبر باید چاره سازی
بگفتا صبر کو در عشقبازی
هوش مصنوعی: گفت از صبر باید راه حلی پیدا کرد، اما در عشق و محبت، صبر کجا وجود دارد؟
بگفت از عشقبازی چیست مقصود
بگفتا رستگی از بود و نابود
هوش مصنوعی: در پاسخ به پرسش در مورد هدف عشق و عاشقی، گفته شد که هدف از آن، رهایی و آزاد شدن از حالتی است که در آن چیزی وجود ندارد یا نابود شده است.
بگفتش می‌توان با دوست پیوست
بگفت آری اگر از خود توان رست
هوش مصنوعی: او به دوستش گفت می‌توانی به دوستی ادامه دهی، دوست پاسخ داد بله، اما فقط اگر بتوانی از خودت رهایی یابی.
بگفتش وصل به یا هجر از دوست
بگفتا آنچه میل خاطر اوست
هوش مصنوعی: دوست از او پرسید که آیا دوستت را ملاقات کرده‌ای یا جدا هستید؟ و او پاسخ داد که هر چه مورد علاقه و خواسته دلش باشد، همان را انتخاب می‌کند.
ز هر رشته که شیرین عقده بگشاد
یکی گوهر بر آن آویخت فرهاد
هوش مصنوعی: از هر زنجیری که مشکلات را باز کند، یک جواهر به آن آویخته می‌شود.
نشد خوبی عنان جنبان نازی
کزان کوته شود دست نیازی
هوش مصنوعی: هرگز تحت تأثیر زیبایی‌های بزرگ قرار نگیر، زیرا ممکن است از دسترس دور شوند و نتوانی به آنها دست یابی پیدا کنی.
چو حسن و عشق در جولانگه ناز
عنان دادند لختی در تک و تاز
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و عشق در میدان زیبایی به نمایش گذاشته شدند، لحظه‌ای در حال جنب و جوش و فعالیت بودند.
نگهبانان ز هر سو در رسیدند
دو مرغ هم نوا دم در کشیدند
هوش مصنوعی: نگهبانان از همه طرف آمدند و دو پرنده که همصدا بودند، در کنار در به صدا درآمدند.
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
هوش مصنوعی: حکایتی به یادگار مانده است که با کلمات نیمه‌کاره و ناقص گفته شده، مانند سفته‌ای که هنوز کامل نیست و تنها در نیمه راه مانده است.
سخن را پرده‌ای نو باز کردند
ز پرده نغمه‌ای نو ساز کردند
هوش مصنوعی: با یک پرده‌ی تازه، گفتگویی جدید آغاز کردند و برای آن، نغمه‌ای جدید ساختند.
اگر چه ظاهرا صورت دگر بود
ولی پنهان نوایی بیشتر بود
هوش مصنوعی: اگرچه به نظر می‌رسد که ظاهر یک چیز متفاوت باشد، اما در عمق وجود آن، احساسات و نواهای بیشتری نهفته است.
نوای عشقبازان خوش نواییست
که هر آهنگ او را ره به جاییست
هوش مصنوعی: صدای عاشقانی که به عشق می‌پردازند، بسیار دلکش و خوش‌آوایی است. هر یک از نغمه‌های آن‌ها به جایی خاص و معنا دار می‌رسد.
اگر چه سد نوا خیزد از این چنگ
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ
هوش مصنوعی: اگرچه صدای نوا از چنگ به گوش می‌رسد، اما اگر با دقت نگاه کنی، می‌توانی ببینی که در واقع یک آهنگ زیبا است.
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
هوش مصنوعی: حکایت به گونه‌ای باقی ماند که تنها نیم‌سخنی از آن بیان شده و در موقعیتی ناتمام مانده است.
غرض عشق است اوصاف کمالش
اگر وحشی سراید یا وصالش
هوش مصنوعی: هدف از عشق توصیف ویژگی‌های کمال اوست، حال اگر وحشی به آن بپردازد یا به وصالش برسد.

حاشیه ها

1392/03/22 09:05
فرهاد

خداوند رحمت کند این چنین فرهیخته ای را که میتواند با این چنین ابیاتی اشک را بر روی گونه ها جاری کند

1393/08/25 21:10
نوشا

این آخرین ابیات وحشی است
وحشی سخن بدینجا که رسانید ، اجل امانش نداد ....
حکایت ماند بر لب نیم گفته
شکسته مثقب و در نیم سفته
250 سال بعد ، وصال شیرازی ادامه " شیرین و فرهاد " را سرود

1393/08/25 21:10
نوشا

بیت آخر مربوط به این گفتار نیست ....
بیت ما قبل آخر هم تکراریست ....
این دو بیت را حذف کنید