گنجور

بخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد

چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار
بدان کز غم شود لختی سبکبار
مدارا با مزاج خویش می‌کرد
حکیمانه علاج خویش می‌کرد
خیالش در دلش هر دم ز جایی
وزانش هر نفس در سر هوایی
می عشرت به گردش صبح تا شام
به صبح و شام مشغول می و جام
صباحی از صبوحی عشرت اندوز
خمار شب شکسته جرعهٔ روز
شراب صبح و صبح شادمانی
صلای عیش و عشرت جاودانی
هوای ابر و قطره قطره باران
کدامین ابر؟ ابر نوبهاران
بساط دشت و دشتی چون ارم خوش
گذرهای خوش و می‌های بیغش
جهان آشوب ماه برقع انداز
به گلگون پا درآورد از سرناز
به صحرا تاخت از دامان کهسار
نه مست مست و نه هشیار هشیار
ز پی تازان بتان سر خوش مست
یکی شیشه یکی پیمانه در دست
گذشتی چون به طرف چشمه ساری
به آب می‌فروشستی غباری
به خرم لاله زاری چون رسیدی
ستادی لختی و جامی کشیدی
نشاط باده و دشت گل‌انگیز
بساط خرم و گلگون سبک خیز
بت چابک عنان از باده سرمست
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست
از این صحرا به آن صحرا دواندی
از این پشته به آن پشته جهاندی
ز ناگه بر فراز پشته‌ای تاخت
نظر بر دامن آن پشته انداخت
گروهی دید از دور آشنا روی
بزد مهمیز و گلگون تاخت ز آنسوی
چو شد نزدیک دید آن کارداران
که رفتند از پی صنعت نگاران
از آنجانب عنان گیران امید
رخ آورده چو ذره سوی خورشید
دوانیدند بر وسعتگه کام
نیاز اندر ترقی گام در گام
چو شد نزدیک از گرد تکاپوی
غبار دامن افشاندن ز آنسوی
فرو جستند و رخ بر خاک سودند
به دأب کهتران خدمت نمودند
نگار نوش لب، ماه شکر خند
عبارت رابه شکر داد پیوند
به شیرین نکته‌های شکرآمیز
به قدر وسع هر یک شد شکر ریز
سخن طی می‌شد از نسبت به نسبت
چنین تا صنعت و ارباب صنعت
بگفت از اهل صنعت با که یارید
ز صنعت پیشگان با خود که دارید
بگفتند از فنون دانش آگاه
دو صنعت پیشه آوردیم همراه
دو مرد کاردان در هر هنر طاق
به منشور هنر مشهور آفاق
نسق بند رسوم هر شماری
هزار استاد و ایشان پیشکاری
چه افسون‌ها که بر هر یک دمیدیم
که آخر بوی تأثیری شنیدیم
نخستین کاردان بنای پرکار
نمی‌جنباند از جا پای پرگار
ز هر سحری که می‌بستیم تمثال
دمیدی باطل السحری ز دنبال
به هر افسون که می‌بردیم ناورد
به یک جنباندن لب دفع می‌کرد
لب عذر آوری بر هم نمی‌بست
یک آری از لبش بیرون نمی‌جست
چه مایه گنج سیم و زر گشادیم
که تا با او قرار کار دادیم
زهی پر عقده کار بینوایی
که چون زر نیستش مشگل گشایی
عجب چیزیست زر! جایی که زر هست
به آسانی مراد آید فرادست
بلرزد کاردان زان کار پر بیم
که برناید به امداد زر و سیم
به ما از سنگ فرسا کار شد تنگ
که یکسان بود پیش او زر و سنگ
غرور همتش را مایه زان بیش
که سنجد مزد کس با صنعت خویش
تعجب کرد ماه مهر پرورد
که چون خود این سخن باور توان کرد
که مردی کش بود این کار پیشه
که سنگ خاره فرساید به تیشه
کند بی‌مزد جان در سخت کوشی
بود مستغنی از صنعت فروشی
مگر دیوانه است این سنگ پرداز
که قانون عمل دارد بدین ساز
بگفتندش که نی دیوانه‌ای نیست
به عالم خود چو او فرزانه‌ای نیست
چرا دیوانه باشد کار سنجی
که پوید راه تو بی پای رنجی
نه آن صنعتگر است این تیشه فرسای
که افتد در پی هر کار فرمای
نهاده سر به دنبال دل خویش
دلش تا با که باشد الفت اندیش
چه گوییمت که از افسون و نیرنگ
چها گفتیم تا آمد فرا چنگ
ولی این گفته‌ها در پرده اولاست
به تو اظهار آن ناکرده اولاست
مه کارآگهان را ناز سر کرد
ز کنج چشم انداز نظر کرد
تبسم گونه‌ای از لب برون داد
سخن را نشأه سحر و فسون داد
که خوش ناید سخن در پرده گفتن
چه حرف است این که می‌باید نهفتن
بگفتندش سخن بسیار باشد
که آنرا پرده‌ای در کار باشد
اگر روی سخن در نکته دانی‌ست
زبان رمز و ایما خوش زبانی‌ست
به مستی داد تن شوخ فسون ساز
به ساقی گفت لب پر خندهٔ ناز
که می‌گفتم مده چندین شرابم
که خواهی ساختن مست و خرابم
تو نشنیدی و چندین می‌فزودی
که عقلم بردی و هوشم ربودی
کنون از بی‌خودیها آنچنانم
که از سد داستان حرفی ندانم
چنان بی‌هوشیی می‌کرد اظهار
که عقل از دست می‌شد هوش از کار
بدیشان گفت هستم بی‌خود و مست
عنان هوشیاری داده از دست
دمی کایم به حال خویشتن باز
ببینم چیست شرح و بسط این راز
جهاند آنگه به روی دشت گلگون
لبی پرخنده و چشمی پر افسون
به بازی کرد گلگون را سبک پای
خرد را برد پای چاره از جای
به سوی مبتلای نو عنان داد
هزارش رخنه سر در ملک جان داد
چه می‌گویم چه جای این بیان است
بیان این سخن یک داستان است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار
بدان کز غم شود لختی سبکبار
هوش مصنوعی: وقتی شیرین در کنار کوهستان چادر زد، دل‌ها از غم کمی سبک‌تر شد.
مدارا با مزاج خویش می‌کرد
حکیمانه علاج خویش می‌کرد
هوش مصنوعی: حکیم به شیوه‌ای هوشمندانه با حال و مزاج خود رفتار می‌کرد و با این روش به درمان خود می‌پرداخت.
خیالش در دلش هر دم ز جایی
وزانش هر نفس در سر هوایی
هوش مصنوعی: هر لحظه در دلش تصوری از جایی دارد و هر نفس که می‌کشد، در سرش یک آرزو یا خیال جدید می‌پروراند.
می عشرت به گردش صبح تا شام
به صبح و شام مشغول می و جام
هوش مصنوعی: در طول روز، از صبح تا شب، در خوشی و لذت و نوشیدن شراب و استفاده از جام مشغول هستیم.
صباحی از صبوحی عشرت اندوز
خمار شب شکسته جرعهٔ روز
هوش مصنوعی: صبحی از می و شادی به دست آورده، حال و هوای شب را که در هم شکسته، با نوشیدن جرعه‌ای از روز تازگی می‌بخشد.
شراب صبح و صبح شادمانی
صلای عیش و عشرت جاودانی
هوش مصنوعی: نوشیدنی خوشمزه صبحگاه و شادی صبحگاهی نویدبخش لذت و خوشی دائمی است.
هوای ابر و قطره قطره باران
کدامین ابر؟ ابر نوبهاران
هوش مصنوعی: هوا به خاطر ابر و بارش‌های مداوم شبیه به باران است، اما منظور از این ابر، ابرهای فصل بهار هستند که زیبایی خاص خود را دارند.
بساط دشت و دشتی چون ارم خوش
گذرهای خوش و می‌های بیغش
هوش مصنوعی: در دشت‌هایی زیبا و خوش‌منظر، لحظات شادی را سپری می‌کنیم و از شراب‌های ناب و بدون آلودگی لذت می‌بریم.
جهان آشوب ماه برقع انداز
به گلگون پا درآورد از سرناز
هوش مصنوعی: دنیا به تلاطم و تندی در آمده، ماه زیبایش را در پوشش می‌پوشاند و به آرامی با ناز و زیبایی وارد می‌شود.
به صحرا تاخت از دامان کهسار
نه مست مست و نه هشیار هشیار
هوش مصنوعی: به دشت و صحرا رفت، نه حالتی از مستی داشت و نه به طور کامل هوشیار بود.
ز پی تازان بتان سر خوش مست
یکی شیشه یکی پیمانه در دست
هوش مصنوعی: در پی خوشی و شادابی معشوقان، یکی در دست شیشه و دیگری در دست پیمانه‌ای دارد.
گذشتی چون به طرف چشمه ساری
به آب می‌فروشستی غباری
هوش مصنوعی: وقتی از کنار چشمه‌ای عبور کردی، مانند فروشنده‌ای به آب مشغول بودی و غباری به جا گذاشتی.
به خرم لاله زاری چون رسیدی
ستادی لختی و جامی کشیدی
هوش مصنوعی: زمانی که به یک دشت پر از لاله‌های خوش‌رنگ و زیبا رسیدی، کمی توقف کردی و قدری از شراب نوشیدی.
نشاط باده و دشت گل‌انگیز
بساط خرم و گلگون سبک خیز
هوش مصنوعی: لذت نوشیدن شراب و زیبایی دشت گل‌دار، فضایی شاداب و خوش‌رنگ فراهم کرده است که انسان می‌تواند به راحتی و با شوق در آن زندگی کند.
بت چابک عنان از باده سرمست
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست
هوش مصنوعی: عشق و جذابیتی که از نگاه معشوق به وجود آمده، انسان را به شدت خوشحال و سرشار از مستی می‌کند. خود معشوق هم در این حالت به قدری زیبا و دلربا است که انگار از سرخوشی به رقص درآمده و جانش شاداب و سرمست است.
از این صحرا به آن صحرا دواندی
از این پشته به آن پشته جهاندی
هوش مصنوعی: از این دشت به آن دشت در حال دویدن هستی و از این تپه به آن تپه در حال پرش.
ز ناگه بر فراز پشته‌ای تاخت
نظر بر دامن آن پشته انداخت
هوش مصنوعی: ناگهان بر بالای تپه‌ای قرار گرفتم و نگاه خود را به دامن آن تپه دوختم.
گروهی دید از دور آشنا روی
بزد مهمیز و گلگون تاخت ز آنسوی
هوش مصنوعی: گروهی از دور، چهره‌های آشنا را دیدند که با شتاب و شجاعت به طرف آنها می‌آمدند، در حالی که سرخوش و پرانرژی بودند.
چو شد نزدیک دید آن کارداران
که رفتند از پی صنعت نگاران
هوش مصنوعی: وقتی که کارگزاران نزدیک شدند، دیدند که هنرمندان در حال رفتن هستند تا به کارشان ادامه دهند.
از آنجانب عنان گیران امید
رخ آورده چو ذره سوی خورشید
هوش مصنوعی: امید به سوی آن سو می‌آید، مانند ذره‌ای که به سمت خورشید حرکت می‌کند.
دوانیدند بر وسعتگه کام
نیاز اندر ترقی گام در گام
هوش مصنوعی: در جایی وسیع و وسیع‌تر از آرزوها، آن‌ها با شتاب و سرعت قدم بر می‌دارند و به سمت خواسته‌هایشان پیش می‌روند.
چو شد نزدیک از گرد تکاپوی
غبار دامن افشاندن ز آنسوی
هوش مصنوعی: وقتی که نزدیک شد و گرد و غبار ناشی از تلاش و حرکتش پراکنده شد، دامن خود را از آن سمت به سمت دیگر افکند.
فرو جستند و رخ بر خاک سودند
به دأب کهتران خدمت نمودند
هوش مصنوعی: آنها به زمین افتادند و به خاک سجده کردند، مانند کسانی که همواره به خدمت بزرگان می‌پردازند.
نگار نوش لب، ماه شکر خند
عبارت رابه شکر داد پیوند
هوش مصنوعی: دختر زیبا با لب‌های شیرینش نظرها را جلب می‌کند و ماه که نماد زیبایی است، به او نگاهی محبت‌آمیز می‌اندازد و به نوعی از این زیبایی قدردانی می‌کند.
به شیرین نکته‌های شکرآمیز
به قدر وسع هر یک شد شکر ریز
هوش مصنوعی: به مقدار توانایی هر یک از ما، نکات شیرین و لذت‌بخش را به طور دلپذیری بیان کردیم.
سخن طی می‌شد از نسبت به نسبت
چنین تا صنعت و ارباب صنعت
هوش مصنوعی: گفت‌وگو به طرز خاصی ادامه داشت و به مسائل گوناگون اشاره می‌شد، تا اینکه به هنرمند و خلق آثار هنری رسید.
بگفت از اهل صنعت با که یارید
ز صنعت پیشگان با خود که دارید
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که با افراد متخصص و ماهر در یک صنعت صحبت کنید و از آنها کمک بگیرید، زیرا شما خودتان نیز از تجربیات آن‌ها بهره‌مند خواهید شد.
بگفتند از فنون دانش آگاه
دو صنعت پیشه آوردیم همراه
هوش مصنوعی: گفتند که ما از علوم و فنون باخبر هستیم و دو حرفه را به عنوان همراه خود به اینجا آورده‌ایم.
دو مرد کاردان در هر هنر طاق
به منشور هنر مشهور آفاق
هوش مصنوعی: دو مرد ماهر در هر فن و هنری، در سراسر جهان به عنوان نماد مهارت و استعداد شناخته می‌شوند.
نسق بند رسوم هر شماری
هزار استاد و ایشان پیشکاری
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت و پیچیدگی نظم و قواعدی که هر گروه یا جامعه‌ای دارد اشاره می‌شود. برای هر نوع قانون و آیین، تعدادی متخصص و خبره وجود دارند که در این زمینه فعالیت می‌کنند و به پیاده‌سازی و نظارت بر آن‌ها می‌پردازند. این افراد نقش مهمی در ساختار و نظم اجتماعی ایفا می‌کنند.
چه افسون‌ها که بر هر یک دمیدیم
که آخر بوی تأثیری شنیدیم
هوش مصنوعی: ما چه جادوها و جذبه‌هایی که در زندگی به کار نبردیم و در نهایت تنها چیزی که مشاهده کردیم، تأثیر آن‌ها بر ما بود.
نخستین کاردان بنای پرکار
نمی‌جنباند از جا پای پرگار
هوش مصنوعی: اگر فردی با مهارت و تجربه به کار مشغول باشد، نباید از جایگاه خود حرکت کند یا تغییراتی بی‌مورد ایجاد کند.
ز هر سحری که می‌بستیم تمثال
دمیدی باطل السحری ز دنبال
هوش مصنوعی: هر وقت که صبح می‌شد، تصویری از زیبایی می‌دیدیم و سحرهای خود را به یاد می‌آوردیم که از آن‌ها رهایی یافته‌ایم.
به هر افسون که می‌بردیم ناورد
به یک جنباندن لب دفع می‌کرد
هوش مصنوعی: با هر ترفندی که تلاش می‌کردیم، او با یک حرکت ساده لب، تمام تلاش‌هایمان را بی‌اثر می‌کرد.
لب عذر آوری بر هم نمی‌بست
یک آری از لبش بیرون نمی‌جست
هوش مصنوعی: او هیچ‌گاه کلام عذرخواهی را بر زبان نیاورد، زیرا هر بار که می‌خواست چیزی بگوید، فقط کلمه "آری" از دهانش خارج می‌شد.
چه مایه گنج سیم و زر گشادیم
که تا با او قرار کار دادیم
هوش مصنوعی: ما چه مقدار گنج و ثروت را به دست آوردیم که با او توافقی برای کار انجام دادیم.
زهی پر عقده کار بینوایی
که چون زر نیستش مشگل گشایی
هوش مصنوعی: چه خوشبخت است کارگر و بینوا که در سختی‌ها و مشکلاتش، هیچ کس به کمک او نمی‌آید و مانند طلا نمی‌تواند به راحتی از مشکلاتش خلاص شود.
عجب چیزیست زر! جایی که زر هست
به آسانی مراد آید فرادست
هوش مصنوعی: زر چیز عجیبی است! هر جا که طلا باشد، دستیابی به خواسته‌ها و آرزوها راحت‌تر می‌شود.
بلرزد کاردان زان کار پر بیم
که برناید به امداد زر و سیم
هوش مصنوعی: کسی که در کارها تجربه و مهارت دارد، باید از موضوعاتی که ممکن است خطرناک و پرریسک باشند، بترسد؛ زیرا تنها در شرایط بحرانی، کمک پول و ثروت نمی‌تواند به او یاری برساند.
به ما از سنگ فرسا کار شد تنگ
که یکسان بود پیش او زر و سنگ
هوش مصنوعی: ما تحت فشار شرایط سخت و دشوار قرار گرفتیم، به طوری که برای او (خدا) هیچ تفاوتی بین طلا و سنگ وجود نداشت.
غرور همتش را مایه زان بیش
که سنجد مزد کس با صنعت خویش
هوش مصنوعی: غرور او باعث شده است که خود را از دیگران بزرگ‌تر بداند و ارزش کار خود را بالاتر از آنچه هست، ببیند. او در نظر دارد که با در نظر گرفتن شایستگی‌های خودش، دیگران را کمتر از خود بداند و به نوعی خود را از دیگران متمایز دارد.
تعجب کرد ماه مهر پرورد
که چون خود این سخن باور توان کرد
هوش مصنوعی: ماه مهر از شنیدن این سخن شگفت‌زده شد که چگونه خودش می‌تواند چنین چیزی را باور کند.
که مردی کش بود این کار پیشه
که سنگ خاره فرساید به تیشه
هوش مصنوعی: مردی وجود دارد که با تلاش و کوشش خود دسته سنگی سخت را می‌تراشد و نرم می‌کند، مانند کسی که با ابزاری مناسب، حتی سخت‌ترین چیزها را از بین می‌برد.
کند بی‌مزد جان در سخت کوشی
بود مستغنی از صنعت فروشی
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش و کوشش سخت، جان خود را بدون هیچ توقعی فدای کار می‌کند، نیازی به فروش هنر و صنعت خود ندارد.
مگر دیوانه است این سنگ پرداز
که قانون عمل دارد بدین ساز
هوش مصنوعی: آیا این سنگ‌تراش دیوانه است که با این روش به کار خود ادامه می‌دهد؟
بگفتندش که نی دیوانه‌ای نیست
به عالم خود چو او فرزانه‌ای نیست
هوش مصنوعی: به او گفتند که در دنیا فردی مثل تو عاقل و زیرک وجود ندارد و او دیوانه نیست.
چرا دیوانه باشد کار سنجی
که پوید راه تو بی پای رنجی
هوش مصنوعی: چرا کسی که عقلش درست کار می‌کند، باید دیوانه باشد در حالی که تو بدون هیچ زحمتی به راه خود ادامه می‌دهی؟
نه آن صنعتگر است این تیشه فرسای
که افتد در پی هر کار فرمای
هوش مصنوعی: این تیشه‌ای که در دست صنعتگر است، به هیچ وجه نمی‌تواند تنها به دنبال خواسته‌های هر کارفرما باشد.
نهاده سر به دنبال دل خویش
دلش تا با که باشد الفت اندیش
هوش مصنوعی: سر را بر زمین گذاشته و به دنباله دل خود می‌رود، دلش به این فکر است که با چه کسی ایجاد ارتباط کند.
چه گوییمت که از افسون و نیرنگ
چها گفتیم تا آمد فرا چنگ
هوش مصنوعی: چه بگوییم از جادو و فریب‌هایی که به کار بردیم تا به هدف‌مان برسیم؟
ولی این گفته‌ها در پرده اولاست
به تو اظهار آن ناکرده اولاست
هوش مصنوعی: این حرف‌ها مستقیماً بیان نمی‌شوند و در حقیقت اشاره به موضوعاتی دارند که نمی‌توان به صراحت گفت.
مه کارآگهان را ناز سر کرد
ز کنج چشم انداز نظر کرد
هوش مصنوعی: مه، که به عنوان نماد زیبایی و جذابیت معرفی شده، با نگاهی ملایم و دلربا از گوشه‌ای خود را نمایان کرده است و به آرامی توجه دیگران را به خود جلب می‌کند.
تبسم گونه‌ای از لب برون داد
سخن را نشأه سحر و فسون داد
هوش مصنوعی: لبخند به گونه‌ای از لب سخنانی جادویی و سحرآمیز را به بیرون می‌آورد.
که خوش ناید سخن در پرده گفتن
چه حرف است این که می‌باید نهفتن
هوش مصنوعی: سخن گفتن به صورت پنهانی، خوشایند نیست. چه دلیلی دارد که حرفی را که باید بیان شود، مخفی نگه داریم؟
بگفتندش سخن بسیار باشد
که آنرا پرده‌ای در کار باشد
هوش مصنوعی: به او گفتند که سخن‌ها و حرف‌های زیادی وجود دارد که برای هر کدام باید اندیشه و تفکری انجام شود.
اگر روی سخن در نکته دانی‌ست
زبان رمز و ایما خوش زبانی‌ست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در یک موضوع خاص صحبت کنی، بهتر است به زبان رمز و نشانه‌ها که نشان‌دهنده مهارت و eloquence هستند، تکیه کنی.
به مستی داد تن شوخ فسون ساز
به ساقی گفت لب پر خندهٔ ناز
هوش مصنوعی: در حالتی خوش و شاداب، فردی که دلش شاد است و درگیر لذت‌های زندگی شده، به ساقی می‌گوید که با لبخند و نازش او را جذاب و فریبنده می‌سازد.
که می‌گفتم مده چندین شرابم
که خواهی ساختن مست و خرابم
هوش مصنوعی: من می‌گفتم که بیش از حد شراب به من نده، چرا که می‌دانی این کار مرا مست و ویران خواهد کرد.
تو نشنیدی و چندین می‌فزودی
که عقلم بردی و هوشم ربودی
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که چقدر بر شوق و علاقه‌ام افزوده‌ای، چرا که با پیامت عقل و درک مرا در اختیار گرفته‌ای.
کنون از بی‌خودیها آنچنانم
که از سد داستان حرفی ندانم
هوش مصنوعی: الان به قدری در حالت بی‌خودی و حیرت هستم که حتی از شنیدن داستان‌ها هم چیزی نمی‌فهمم.
چنان بی‌هوشیی می‌کرد اظهار
که عقل از دست می‌شد هوش از کار
هوش مصنوعی: او آن‌قدر غرق در بی‌خبری بود که عقل و هوشش را کاملاً از دست داده بود.
بدیشان گفت هستم بی‌خود و مست
عنان هوشیاری داده از دست
هوش مصنوعی: من به آن‌ها گفتم که در حالتی بی‌خود و سرمست هستم و کنترل هوشیاری‌ام از دست رفته است.
دمی کایم به حال خویشتن باز
ببینم چیست شرح و بسط این راز
هوش مصنوعی: یک لحظه به خودم نگاه می‌کنم و می‌خواهم بفهمم که این راز چیست و چه معنایی دارد.
جهاند آنگه به روی دشت گلگون
لبی پرخنده و چشمی پر افسون
هوش مصنوعی: جهان در زمانی چون دشت سرشار از گل، با لبانی خندان و چشمانی دلربا نمایان می‌شود.
به بازی کرد گلگون را سبک پای
خرد را برد پای چاره از جای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف وضعیتی می‌پردازد که در آن، شخصی با ملاطفت و لطافت در حال بازی و سرگرمی است. او در عین حال، با نگاهی تیزبین و عاقلانه به مسئله‌ای مهم برخورد می‌کند و با هوشمندی خود، راه‌حل مناسبی برای آن پیدا می‌کند. به عبارت دیگر، بازی و سرگرمی در کنار عقل و تدبیر، می‌تواند به یافتن راه‌حل‌های خوب منجر شود.
به سوی مبتلای نو عنان داد
هزارش رخنه سر در ملک جان داد
هوش مصنوعی: به سوی کسی که تازه به عشق دچار شده، با لطف و محبت توجه کرد و هزاران عیب و نقص او را نادیده گرفت و جانش را به خاطر او فدای کرد.
چه می‌گویم چه جای این بیان است
بیان این سخن یک داستان است
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه باید بگویم، چرا که این موضوع آن‌قدر پیچیده است که نمی‌توان به سادگی بیانش کرد، این داستانی دارد که باید آن را گفت.